هدایت شده از
ماجرای نام گذاری حضرت زینب(سلام الله)
✅دختری که زینت پدر است
🔹مرحوم شیخ بهائی می نویسد:
دختر امیر مؤمنان علیه السلام متولد شد. حضرت صدیقه طاهره سلام اللّه علیها دختر را در دامن علی علیه السلام گذاشت و گفت: نام این نوزاد را بگذار. امیرمؤمنان علیه السلام فرمودند؛ «واللّه من در نام گذاری فرزندانم بر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله پیشی نمی گیرم»؛ پیغمبر در سفر بودند، دو روز بعد که آمدند، حضرت زهرا سلام اللّه علیها بچه را به بابا دادند؛ آن گاه پیغمبر فرمودند: «واللّه در نام گذاری خودت و بچه هایت بر خدا پیشی نگرفتم.» جبرئیل وارد شد، رسول خدا صلی اللّه علیه و آله لحظاتی با جبرئیل مشغول سخن شد و بعد از چندی پیغمبر صلی اللّه علیه و آله به فاطمه و علی علیه السلام رو کرده و گریه شدیدی نمودند و بعد چندین بار تکبیر گفتند. حضرت فاطمه سلام اللّه علیها می فرمایند: «به پدرم گفتم: بابا چرا تکبیر می گویی؟» پیامبر صلی اللّه علیه و آله فرمودند: «به خاطر نامی که خدا برای این دختر قرار داد»؛ و گفتند: «زین اب»، که بر اثر کثرت استعمال به «#زینب» معروف شد.
🔹البته همان جا پیامبر صلی اللّه علیه و آله فرمود: «علی ، خودش زینت اهل دنیاست، اما این دختر به جایی می رسد که #زینت_پدر می شود.»
🔹حضرت زهرا سلام اللّه علیها سپس می پرسند: «بابا جان، اگر این است، برای چه گریه می کنی؟» حضرت فرمودند: «از خدا اجازه گرفتم که به او کنیه بدهم.» فاطمه سلام اللّه علیها پرسید: «کنیه دخترمان چیست؟» پیغمبر در حالی که گریه می کرد، فرمود: «ام المصائب»./تذکره الاولیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید هر #زن
باشد چو #فاطمه؛ حاشا جز این شود
زن میتواند با عفاف مرد آفرین شود
دارد هرکس از مادرش یک یادگار
از زهرا ماند، چادر نمازی وصله دار
آن چادر که، بُرد از دل #زینب قرار
به #غیرت علی قسم، که فخر زن حجاب اوست
به جای دیدههای شوم نظارهی خدا به اوست
#روز_حجاب_و_عفاف
#کانال_سنگر_عفاف
#وتربیت🌹
@adhbcx
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«ما رَاَیتُ اِلاّ جَمیلا»
برادرانش را کُشتند
خاندانش را آواره کردند
و خیمهی اَهلِ بیتش را آتش زدند
#زینب چه دید؟
که آنها ندیدند!
#سنگر_عفاف_وتربیت
@dadhbcx
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ 29 جمادی الثانی
#شهادت حضرت ام کلثوم (سلام الله علیها)
حضرت ام کلثوم (صلوات الله علیها) چهار ماه پس از بازگشت از کربلا به مدینه از دنیا رفتند.
پدرشان #مولی_الموحدین_امیرالمومنین سلام الله علیه و مادرشان حضرت #صدیقه_طاهره_فاطمه_زهرا (سلام الله علیها)میباشد.
صاحب #ریاحین_الشریعه به نقل از اعیان الشیعه میفرماید:
امیرالمومنین(سلام الله علیه) آن مخدره را به #عون_بن_جعفرطیار سلام الله علیه تزویج نمودند.
آنچه در مورد ازدواج #امکلثوم سلام الله علیها با غیر از عون بن جعفر نقل شده از بافته های مخالفین است.
آن حضرت در واقعه جانسوز کربلا حضور داشتند و بعد از شهادت #امام_حسین (سلام الله علیه)و اهل بیت و اصحابشان ، در کنار خواهرشان حضرت #زینب (سلام الله علیها)از بانوان و یتیمان محافظت مینمود.
اشعار آن حضرت در فراق برادر در کربلا مشهور و جانسوز است.
🌟پس از عاشورا که بانوان به اسارت کوفه و شام رفتند
خطبه آن حضرت در کوفه و مجلس ابن زیاد،اشعار آن حضرت در قادسیه و قنسرین ،
اثر دعای آن حضرت در سیبور و بعلبک ،کلمات آن جناب با #شمر هنگام ورود به دروازه شام ، مرثیه های حضرتش در اربعین و مراجعت به مدینه، دلالت بر عظمت و شجاعت و صبر آن مخدره دارد.
سرانجام بعد از چهار ماه از ورود به مدینه با دلی پر از غم و اندوه در مصائب کربلا، بالاخص شهادت سید الشهداء(سلام الله علیه) به شهادت رسید و در مدینه منوره دفن شد
. به قولی شهادت آن حضرت در 21 ماه جمادی الثانی بوده است.
📚 وقایع الشهور ص 110
✨اللّهمَّ صلِّ علی فاطمهَ و أُمِّهاو أبیها و بَعلِها و بَنیها و السِّرِ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما أحاطَ ب
#تلنگر_شهدایی
💢 #زینب رویِ همهیِ صفحات دفترش نوشته بود: او میبیند..
✨ با این کار میخواست هیچوقت خدا را فراموش نکند..
🌹شهیده_زینب_کمایی
🌴@dadhbcx 🌴
💔
زینب، دختری که بخاطر #حجابش، منافقین با #چادر_خودش خفه اش کرده و به شهادت رسوندنش😔
مادر این شهیده 14 ساله درباره دفتر #خودسازی زینب📖 این گونه روایت میکند:
📒زینب در #دفترخودسازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت:
از نماز به موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن،
خواندن #نمازشب، نماز غفیله و نماز امام زمان(عج)♥️ ورزش صبحگاهی،
#قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سورههای قرآن کریم،
دعا کردن🤲 در صبح و ظهر و شب، کمتر #گناه کردن تا کمخوردن صبحانه، ناهار و شام.
📒دخترم جلوی این موارد ستونهایی کشیده بود و هر شب بعد از #محاسبه کارهایش جدول را علامت میزد؛ من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی #زینب در پوشیدن و خوردن افتادم به یاد آن اندام لاغر و #نهیفش که چند تکه استخوان بود افتادم.
📒به یاد آن روزههای مداوم و افطارهای ساده، به یاد نماز شبهای طولانی و #بیصدایش، به یاد گریههای او😭 در سجدههایش و دعاهایی که در حق #امام_خمینی(ره) داشت.
🔰زینب در عمل، تکتک موارد آن جدولِ #خودسازی و خیلی از چیزهایی که در آن جدول نیامده بود❌ را رعایت میکرد.
#شهیده_زینب_کمایی
مزار: روبروی خیمه حسینی #گلستان_شهدای_اصفهان
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
🌴 @dadhbcx 🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#واقعه_عاشورا
و نقش حضرت #زینب(س)
-راز جهانی یک زن
🎙استاد رائفی پور
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
🌴 @dadhbcx 🌴
هدایت شده از کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#زنان_ایستادگی
✨بسم رب الشهدا✨
🌻ام کلثوم
•دختری از دختران امیرالمونین•
▫️او نیز مانند پدر خویش از سیاهی لشکر دشمن هراسی نداشت ؛اما #دختر حیدر کرار اول به #حیای_فاطمی اشمینگرد🌱
▫️همانگونه که از شمر خواست تا "در شهر دمشق کاروان را از دری وارد کند که مردمان کمتری باشند و سرهای شهدا را از محملها دور کنند تابا نظاره سرها به حرم رسول خدا (ص) ننگرند"
▪️البته که شمر برای اثبات کامل خباثت خود از هیچ کاری دریغ نمیکرد؛کاملا خلاف سخنان این سیده را انجام داد. *۱
▫️#امکلثوم در کوفه نیز خطبهای خواند که خیانت اهل کوفه را به آنان و پیروزی حزب خدا بر حزب #شیطان را در آن گوشزد کرد. *۲ آری ! او در ایمان به خدایش لحظهای هم تردید نداشت...🌱
✨در حُجب و#حیا وعصمت وصبر و وفا
✨مانند ِ عقیله خــــــواهرش #زينب بود
✨بر حُـــرمتِ نامِ "امّ کلـثوم" قســـــــــم
✨ این آیـنه نام دیگـــــــــرش زیـنـب بود
📚منابع:
*۱ سید بن طاوس، علی بن موسی، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۰۱.
حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۷۷.
*۲ سید بن طاوس، علی بن موسی، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۹۱.
حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۶۸
✨شعر از محمدحسنبیاتلو
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
✍ فما أحلیٰ أسمائکم ...
چقدر اسمهایتان قند در دلمان آب میکنند!
چقدر فخر دارند...
چقدر سَرِمان را، جلوی خود و ناخود، بالا میگیرند!
کلمات ... انگار تمامِ آدمند!
تمام نَفْس آدمیزاد، که در واژهای جا میشوند !
اینکه میگویی 🌟زینب🌟 و به ثانیهای، قدّت بلند میشود،
پشتت محکم میشود،
سرت بالا میرود،
و برای یک عمر دویدن ... دوباره جان میگیری؛
یعنی تمامِ هیبت این بانو را، با تکرار نامش، سَر کشیدهای و مست شدی ....
مگر میشود #زینب داشت، و چیزی کم داشت ؟
ما کجائیم؟
کجای جهان؟
که قرار شد، اینهمه خوشبخت، آفریده شویم!
💫 برای تو ؛ یک جان کم است؛
باید هزار جان داشت و هر هزار سَر بُرید.
#زینب_کبری
✨ ویژه میلاد حضرت زینب سلامالله علیها
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
🚩#یارب_الحسین..
روایت شده است که وقتی حضرت #زینب (سلام الله علیها) با همراهان به مدینه بازگشتند زنهای مدینه برای عرض تسلیت ، به حضور زینب (سلام الله علیها) آمدند آن حضرت حوادث جانسوز کربلا و کوفه و شام را برای آنها بیان می کرد و آنها گریه می کردند ، تا اینکه به یاد حضرت #رقیه (سلام الله علیها) افتاد و فرمود : ((اما مصیبت وفات رقیه در خرابه شام ، کمرم را خم کرد و مویم را سفید نمود . ))
زنها وقتی این سخن را شنیدند ، صدایشان با شور و ناله به گریه بلند شد و آن روز به یاد رنجهای جانگداز #رقیه💔 (سلام الله علیها) بسیار گریستند.
📚دویست داستان از فضائل و مصایب حضرت زینب سلام الله علیها ص ۱۲۴
🚩 #یارب_الحسین_بحق_الحسین_اشف_صدرالحسین_بظهور_الحجه
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
🌺مشکل امر فرج با دست او وا می شود
🌺بر خود مهدی قسم این کار، کار #زینب است ...
❤️أللَّـھُـمَــ ؏َـجـّلْ لِوَلیِـڪْ ألــْفــَرَج بِحقِ زَینَب
🌟سلام علیکم
صبحتون نورانی🌟
📚 #معرفی_کتاب
📖 نام کتاب : پدر
✍ نرجس شکوریان فرد
🖇 انتشارات عهد مانا
💚 ''دخترانش را مینشاند روی پایش
در عرب رسم نبود《دختر داری》
علی با آنها بازی میکرد، نازشان راهم میخرید.
💚چنان محترم بزرگشان کرد که وقتی زینب وارد اتاق میشد، #حسین مقابلش بلند میشد.
خودش خدا را یاد کودکانش میداد.
ریشهای، که حتی با تمام مصیبتها هم خشک نمیشد.
ثمر دختر علی در #کربلا بود که ماندگاری قیام برادر شد، حماسهی زینب!
💚دخترانههای دختران #علی، مادرانه های دختران علی
شد زنانگی های کربلا
دختران علی یزید را خوار و خفیف کردند
علی پدر زن نمونه کربلاست
زینب آنقدر شخصیت عظیمی دارد که میشود؛ #زینب ڪبرے
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۲
دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال #خط_خون مصطفی بود..که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند...
سعد میترسید #فرار کنم..
که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست...
دستم در دست سعد مانده..
و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر زینبیه دمشق نشان داده شده..
و #همین_اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست.
سعد از گریه هایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش مادرم را تمنا میکرد.
همیشه از زینبیه دمشق میگفت...
و #نذری که در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) کرده و اجابت شده بود..
تا نام مرا #زینب و نام برادرم را #ابوالفضل بگذارد؛
🕊ابوالفضل پای #نذرمادر ماند..
و من تمام این اعتقادات را #دشمن_آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
سالها بود خدا و دین و مذهب را به #بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود.
حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم،..
در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم
دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که
_ "تو هدیه حضرت زینبی، نرو!"
و من #هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم #فدای عشقم کردم که به #همه_چیزم پشت پا زدم و رفتم.
حالا در این غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین #نام_زینب آتشم میزد...
و سعد بیخبر از خاطرم...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹🕊 بسم الله القاصم الجبارین🌹🕊
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۴
تا حتی #راه_خودکشی را به رویم ببندد.
تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته..
و #قلب من هنوز پیش #نام زینب جا مانده بود که دلم سمت حرم پرید
و #بی_اختیارنیت_کردم..
🌟اگر از دست سعد #آزاد شوم، دوباره #زینب شوم!
اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت،..
اگر اینها خرافه نبود..
و این شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام مقدسات #مؤمن میشدم
و ظاهراً خبری از اجابت نبود..
که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه
جدید من و سعد باشد...
خیابانها و کوچه های این شهر
همه سبز و اصلاً شبیه درعا نبود..
و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل #اسیری پشت سعد کشیده میشدم..
تا مقابل در ویلا رسیدیم...
دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت..
و حتی #رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه #درمشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد..
به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین زبانی کرد
_به بهشت داریا خوش اومدی عزیزم!
و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت
_اینجا ییلاق دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه سوریه!
و من جز #فتنه در 🔥چشمان شیطانی سعد نمیدیدم..که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد
_دیگه
بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره!
یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداری ام میداد تا به #ایران #برگردیم..
و چه راحت دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا....
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۹
خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد
_بفرمایید!
شش ماه بود سعد غذای آماده از بیرون میخرید..
و عطر دستپخت او مثل رایحه دستان #مادرم بود..
که دخترانه پای سفره نشستم..
و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمیرفت...
مصطفی میدید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق #میلرزد و ندیده حس میکرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی میکرد...
احساس میکردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد
_خواهرم!
نگاهم تا چشمانش رفت و او نمیخواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم غیرتش را بشکافد.. که #سربه_زیر زمزمه کرد
_من نمیخوام شما رو زندانی کنم، شما تو این خونه آزادید!
و از نبض نفسهایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت
_شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش میکنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید!
از پژواک پریشانی اش #ترسیدم، فهمیدم این کابووس هنوز تمام #نشده..
و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه میکشید که با وحشت در بستر خواب خزیدم...
و از طنین تکبیرش بیدار شدم...
هنگامه سحر رسیده..
و من دیگر #زینب بودم که به عزم نماز صبح از جا بلند شدم...✨
سالها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت میکشیدم...
و میترسیدم نمازم را نپذیرد که از #شرم و #وحشت سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بیدریغ میبارید...
نمازم که تمام شد...
از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
در آرامش این خانه دلم میخواست...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد