eitaa logo
دفتر شعر من
105 دنبال‌کننده
6 عکس
13 ویدیو
0 فایل
اشعار سید عسکر رئیس السادات
مشاهده در ایتا
دانلود
وای از مجلس شهرت خیمه ی خارج از صحن تکایا خیمه ی رو به خیابان هر قدم یک خیمه همه با هم به رقابت غره بر قدرت پخش ظاهری رنگارنگ در درون نیست ز اهداف حسینی خبری نیست جز رنگ سیاهی چیزی پسر چای چی خیمه بدن ساز است و با لباس سیه تنگ فیگور می گیرد یک خیابان شده مسدود دختری روسریش دور گلو چای حسین می خواهد و جوانی که سراسیمه دهد لبیکش بوق بوقیست و یکی هم نگران که مریضم شده بد حال می دهد فحش به جمهوری اسلامی ایران گاهی دوپس دوپس و سین سینی است به پا یاد ایام قدیم افتادم بی ریا بود و مودب همه ی مجلسها روضه ای از ته دل شأن مولا چه رعایت می شد پاپ موسیقی این ماه نبود نام زیبای حسین با ادب بر لب بود بر نمی داشت کسی سر ز آغاز حسین دل من از پی آن مجلس هاست چهارم مرداد نود و چهار  آخرین بازنگری ۱۵ تیر ۱۴۰۳
کربلا خود را مهیا کن که مهمان آمده کوفه را رسم جوانمردی به پایان آمده مرد حق یعنی صلاح دین و دنیای شما کوفه چشمت را مبند آن شاه مردان آمده قدر گوهر گوهری بشناسد اما صد دریغ جمع کوران را خدا ماهی درخشان آمده گر نمی خواهید مهمان از چه دعوت می کنید کی نمک خور از پی محو نمکدان آمده آنچه بیند چشم من باور ندارد ای خدا کوفیان چه بر سر مردی و مردان آمده قوت حیدر زندگی می داد بر ایتامتان از شما تیری برآن نوزاد عطشان آمده عسکری را یک نظر بنما تو در روز پسین گر چه بر شعرش ز تو لطفی نمایان آمده  از اشعارقدیمی من آخرین بازنگری ۱۵ تیر ۱۴۰۳
سخت است از تو دل بکند هر که دیده است آن چهره ی مشعشع زیبای هم چو ماه از فکر هجر تو به خدا گشته ام کباب بیچاره آن دلی که چنین می شود تباه ارباب ما به مدح تو عادت نموده ایم دریاب این خراب رخت را به یک نگاه ما را ز کنج تکیه ی عشقت مران عزیز بنما بساط مجلس ما را تو روبه راه بر چون منی که کرب و بلا هم نصیب نیست ظلم است اگر کشم ز حسینیه نیز آه آقا بلا جدایی از موکب شماست آقا از این بلا به خودت می برم پناه اردیبهشت نود و چهار  آخرین بازنگری ۲۷ مرداد ۹۹
شیعه ی آل ابوسفیان میان اکباتان می نماید در محرم عقده هایش را عیان لات و عزی را علم کردند در آن سوگ که از مصیبت های عالم هست اعظم بی گمان شیعه ی آل علی در شور وشین و ماتم است شیعه ی آل ابو سفیان به رقص و کف زنان ما چه گوییم این خسان را برتر از قول خدا آنکه راضی شد بر این گردید خود از قاتلان ای خدا بر تابعان آخر شمر و یزید عسکری خواهد عذابی سهمگین از عمق جان ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محمد ای خدا امت چه می بیند مگر میشود تا آن چنان بر دختر او حمله‌ور بعد فوت مصطفی زهرا چه می بیند مگر میشود بر مرگ او از زندگی مشتاق تر وقت غسل فاطمه حیدر چه می بیند مگر می نهد تا آن چنان بر دامن دیوار سر در میان قتلگه زینب چه می بیند مگر میشود تا داغ اولادش برایش بی اثر در دل ویرانه آن کودک چه می بیند مگر می کند از این جهان پرواز و عالم بی خبر خون حق بر چهره ی اصغر چه می بیند مگر می برد بالای دستش پیش قومی فتنه گر بر سر نعش علی اکبر چه می بیند مگر تا حسین از غم بگیرد دست آنجا بر کمر عسکری از خلق خود خالق چه می بیند مگر می کند مستور تا آن قائد اثني عشر فروردین نود و چهار  آخرین بازنگری۲۹ تیر ۱۴۰۲
مجلس به هم ریزند با ابراز نامش میرند با او از مدینه تا به شامش بعضی به صرف نام او بارند باران صیدند اما عاشق صیاد و دامش او کشته ی اشک است آنها کشته ی او او عبد الله است و آنها هم غلامش تنها برای روضه هاشان اسم کافی است از دل سپه سازند و گیرند انتقامش آنها که تاب روضه ی اصغر ندارند وقتی که آب آمد دریغ از تشنه کامش دنیا به اشک چشم آنها هست بر پا بی عاشقی خوش باد فصل اختتامش ای عسکری ای کاش از این جمع باشی این جمع دوزخ می شود حتما حرامش ۲۸ تیر ۱۴۰۲ آخرین بازنگری ۱۵ تیر ۱۴۰۳
. دیده ی من بر شهید کربلا خون گریه کن تا ابد بی تاب بر آن ماجرا خون گریه کن هوشیار از درس تاریخی بی مانند آن "همصدا با نوحه ی اهل عزا خون گریه کن" تا فراموشت نگردد معنی کوفی شدن "برپریشان حالی آل عبا خون گریه کن" تا نگردد حق ز تو امروز در خشم و غضب "در غم دیروز از بهر خدا خون گریه کن" نوحه ی تزویر را بشناس و یاران ستم بر کنار از کفر باش و بی ریا خون گریه کن تا بفهمی معنی زندانی و بند و اسیر "برغل و زنجیر سبط مصطفی خون گریه کن" تا مگردی آتش امروز را بی اعتنا بیشتر از شعله های نینوا خون گریه کن آتش امروز از دیروز می گیرد لهیب پس به حال جاهلان بینوا خون گریه کن آنکه را گوید علی با دیگری فرقی نداشت با علی هم باز بود این ماجرا خون گریه کن تا حقیقت را بیابی آن هم از مجرای فکر "قصه ی"هیهات مناالذله" را خون گریه کن" تا جوانان درس غیرت را بیاموزند نیک بر نبود قاسم نیکو لقا خون گریه کن کودکان تشنه را هرگز مبر از خاطرت بر یتیم تشنه ی دشت بلا خون گریه کن بی حیایی ، بی حجابی ها چو غوغا می کند " در عزای چادر دردانه ها خون گریه کن" از خیانت دور شو خواندی چو درس کربلا عسکری پس بر شهید کربلاخون گریه کن انقلاب اشک او یک انقلاب دائمی است پس بیا تاحشر بر خون خدا خون گریه کن مهبط الوحیند چون دردانه های مصطفی بر جهالت های اهل ادعا خون گریه کن نهم مهر نود و شش آخرین بازنگری ۸ مرداد۹۹ در پاسخ به شعر منسوب به جناب بادکوبه ای هر چه خواهی بر شهید کربلا خون گریه کن ماهها بنشین و بر آن ماجرا خون گریه کن در دل تاریخ سرگردان بمان تا روز حشر همصدا با نوحه ی اهل عزا خون گریه کن تا فراموشت شود وضع پریشان وطن برپریشان حالی آل عبا خون گریه کن از غم امروز اگر گویی به خشم آید خدا در غم دیروز از بهرخدا خون گریه کن نوحه ی تزویر می خوانند یاران ستم در کنارظلم بنشین بی ریا خون گریه کن چون اسیربند و زندان نیست اینجا هیچ کس برغل وزنجیرسبط مصطفی خون گریه کن شعله های اعتیاد ارسوخت نسلی راچه باک تو به یاد شعله های نینوا خون گریه کن مصلحت را برحقیقت برگزین از روی عجز قصه ی"هیهات مناالذله" را خون گریه کن چون جوانان وطن را نیست رنج و کاستی برعروس قاسم نیکو لقا خون گریه کن تشنه ی مهر و محبت نیست اینجا کودکی بریتیم تشنه ی دشت بلا خون گریه کن زانکه دامان وطن ایمن ز فقر است و فساد درعزای چادر دردانه ها خون گریه کن از شهادت می گریز اما به" امید" ثواب هرچه خواهی بر شهید کربلاخون گریه کن دکتر بادکوبه ای
میعاد فرا آمده انگار نه انگار مهمان ز منا آمده انگار نه انگار در کوفه کسی نیست بگوید به خود این را با دعوت ما آمده انگار نه انگار آن غنچه ی پرورده به آغوش نبی در آغوش بلا آمده انگار نه انگار همراه دو خورجین سند و نامه ی بیعت با رسم وفا آمده انگار نه انگار دعوت به کنار از ستم قوم جفاکار با خوف و رجا آمده انگار نه انگار قانون شده با سیف پذیرایی از ضیف؟ ضیفی به سزا آمده انگار نه انگار‌ از فرط عطش آمده طفلی به تلذی از سنگ صدا آمده انگار نه انگار یک قطره ی آب است جواب عطش او تیری به خطا آمده انگار نه انگار از دخت نبی معجر و از ابن علی سر ای وای جدا آمده انگار نه انگار از اسب فتاده است صغیری و به زحمت بین اسرا آمده انگار نه انگار ای عسکری آزاده ترین آل اسیرِ ابن الطلقا آمده انگار نه انگار ۲۳مرداد۱۴۰۰
گردنم را می گذارم پای این حرفم عزیز گر نبودم عاشقی صادق مرا اعدام کن ۱۵ تیر ۱۴۰۳
گفت خیلی بی شعوری مدعی چونکه بودم من به عشقت تندرو ۱۵ تیر ۱۴۰۳
چوبه دارست از آمال ما گر بود رسم‌ زمان گردنکشی ۱۵ تیر ۱۴۰۳
به او گفتم که ما را هست جانا یک جهان فرصت ولی هی خواند او قرآن که خونم را به جوش آرد ۱۵ تیر ۱۴۰۳
اسلیو‌ کردی قلب من را جای معده تا آنکه تنها خود نشینی در درونش ۱۵ تیر ۱۴۰۳
ز دست کشور ما رفت یک جهان فرصت که رای مردم ایران به روسری بند است ۱۶ تیر ۱۴۰۳
دوست دارم پزشکیان گونه بدون هیچ تعهد برای من باشی ۱۶ تیر ۱۴۰۳
کمک ز کارشناسان چه کار نیکویی است اگر که کارشناسی نکو تو بشناسی ۱۶ تیر ۱۴۰۳
ورزقان از ما رئیسی را گرفت جای آن آورد یک دنیا رئیس ۱۶ تیر ۱۴۰۳ ۱۶۳ پزشکیان ۱جلیلی
. آنها که لقمه از ید مولا گرفته اند آماده اند حق نمک را ادا کنند دعوت کنند پس پسرش را به کربلا تا رسم تازه ای ز تلافی بپا کنند آنان که خطبه های علی را شنیده اند در صحبت پسر چه صدا در صدا کنند آنها که قطع کرد علی لفت و لیسشان آماده اند بر پسرش کودتا کنند گویی گرفته اند گریزنده قاتلی خون خواه آمدند که دل را دوا کنند آنها که مصطفی بتشان را شکسته است آماده اند تا به تبارش جفا کنند آنها که بزدلند و نباشند خصم او بالای کوه رفته برایش دعا کنند آنها که عاشقند بمانند پای عشق جان را به پای مکتب نابش فدا کنند ای عسکری بکوش که عاشق شوی و بس آنها که عاقلند به ندرت وفا کنند چهاردهم تیر نود و چهار آخرین بازنگری۳۰خرداد۹۹
اگر که کار قرار است حذف دل باشد خوشا صفای همانی که کارنشناس است ۱۶ تیر ۱۴۰۳
از مدینه تا کربلا قسمت دوازدهم می رسد چون به شهر مکه حسین بصریان را چنین دهد پیغام برگزیده است حضرت ایزد مصطفی را میان خیل انام با نبوت به او کرامت داد تا که دین را به خلق داد نشان کار خود را چو او به پایان برد برد او را از این جهان یزدان حال ما خاندان او هستیم اولیا، اوصیا و وارثشان بر مقام نبی احقُّ الناس غیر ما نیست بین خلق جهان جمعی از ما ربود این حق را ما بر این ماجرا شدیم رضا با وجود وقوف بر اینکه نیست جز ما در این حریم سزا ما بر این ماجرا شدیم رضا که نگردد میان خلق آشوب به تشتت نیفتد این امت تا نگرداندش عدو مغلوب تا که امت رسد به آرامش ما نمودیم حق خویش فدا تا شود حفظ امت احمد ما خریدیم عاشقانه بلا می فرستم به سویتان پیکی تا شما را به حق کنم دعوت سنت نیک احمد و قرآن آنچه مغفول گشته از بدعت [دیگر از انحراف حرفی نیست می رود با سکوت دین به فنا گر به پای قیام خون ریزد می شود دین حق بدان احیا ] دعوتم را اگر پذیرایید به سعادت کنم هدایتتان می فرستم درودتان گویم رحمت حق شود عنایتتان نامه را چون رساند پیک امام دستگیرش نمود ابن زیاد قبل حرکت به جانب کوفه حکم بر قتل آن مجاهد داد نهم دی نود و پنج آخرین بازنگری ۱۶ تیر ۱۴۰۳
مسلم میا، به کوفه به غیر از شعار نیست کوفی بر عهد و بیعت خود استوار نیست دل خوش مکن به کوفی و لحن خوش آمدش بینی که جای جاش کسی پای کار نیست جز هانی و حبیب نماند کنار تو زیرا که نقض عهد در این خطه عار نیست منصور رمز توست به حفظش مکن تلاش زیرا به گوش اهل جفا اعتبار نیست اینها همان جماعت خائن به حیدرند این قوم را لیاقت بر این تبار نیست آنجا که خلع ید شده از بهترین خلق در سبقه اش مگرد که هیچ افتخار نیست اینجا تنی هزینه ی میدان نمی شود چون جز رفاه حاجت دنیامدار نیست اینجا فروشی است شرف غیرت آبرو اینجا دلی به عشق الهی دچار نیست اینها به عشق زر به رذالت فتاده اند بر بدره هیچ قوم بدین گونه خوار نیست تنها پسندشان شود این قوم نابکار دینی که بر مراکب دنیا مهار نیست حتی اگر که نامه ی دعوت دهد نشان تکریم ضیف را احدی عهده دار نیست اینجا فروش دین و شرف شغل غالب است مهمان نوازیش به جز از چوب دار نیست یک پیره زن، همین همه مردش همین بود از دست رفته شهر، به یک گل بهار نیست دلواپس حسین شوی روی بام قصر وقتی تو‌ را جز اشک به چشمان تار نیست گویی ز عمق جان به امامت میا عزیز "اینجا کسی برای تو چشم انتظار نیست" ای عسکری رها مکنی مثل کوفیان هرگز تو مسلمی که برت غیر نار نیست ۲۸ اردیبهشت۱۴۰۰ آخرین بازنگری ۲۷ خرداد ۱۴۰۳
از مدینه تا کربلا قسمت سیزدهم چون ز بیعت ابا نمود حسین کرد بر شهر مکه عزم ورود کوفه فهمید او همان شخصی است که نخواهد بر این ستم آسود پیکها گشت سوی مکه روان پشت هم نامه آمد و طومار که بر این قوم مانده در حیرت باید امروز مرشدی هشیار خصم دین رفت و شرِّ او کم شد تا نیفتیم بر بلای دگر برهد کشتی شکسته ی ما به سلامت فقط به یک رهبر کوفه فرمان نمی برد دیگر از کسی مثل ابن بشیر در نمازش نمی رویم دگر کوفه چشم انتظار ابن امیر همه ی ما مخالفت کردیم با یزید و عواملش مولا با تو هستیم با تمام توان جان فدا ییم ما برای شما نامه ها را حسین ابن علی داد پاسخ ز بعد بسم الله به بزرگان، سران کوفه و نیز بر دلش هر که یافت ایمان راه ابن عروه، سعید آوردند آخرین نامه را ز شهر شما من به اقوالتان نظر کردم نیست گفتید رهبری بر ما گوید این نامه ها به من که بیا کوفه و رهبری نما ما را تا به دست شما هدایتمان بنماید خدا به راه هدی مسلم بن عقیل را اکنون می فرستم به سوی شهر شما ابن عمم، برادرم که بُود مومنی معتمد ز جانب ما او به جمع شما شود نزدیک با خبر تا شود ز نیتها ز آنچه در نامه ها بیان کردید سینه هاتان خبر دهد آیا؟ هست این میل اکثر مردم یا تقاضای مردم آگاه؟ او مرا مطلع نماید زود از پس ابر رخ نماید ماه آنچه گفتید یا نوشتیدم مسلم آن را اگر کند تایید گر بود میل حق بر این من هم در قیامم نمی کنم تردید می خورم من به جان خود سوگند که به حق است آن امام که او عدل و انصاف را کند پیشه عامل آید به مصحف هو پیشوایی که راستین باشد پیرو حق و وقف بر دین است او به اجرای امر حق حتی شوید از جان خویش هم دست والسلامی چو پای نامه نگاشت کرد با مسلم این چنین گفتار که برو سوی مردم کوفه تا که خشنود باشدت دادار حق در این ره موفقت دارد باشی ای یار در پناه خدا چشم دارم بر این که حضرت حق نام ما را نویسد از شهدا نوزدهم دی نود و پنج آخرین بازنگری۱۶ تیر ۱۴۰۳
باز آمد محرمی دیگر پی کاری شگرف می گشتم تا از این ماه توشه برگیرم پی جز قول و حرف می گشتم غرق در بحر فکر می گفتم از چه شد شاه عشق مرد قیام این چه مقصود و عهد والایی است که شود بر سرش شهید، امام در کنار شریعه ای پر آب کشته شد عشق با لبی عطشان بعد از داغ اصغر و اکبر رجم کفتارهای بی ایمان برود شهر تا به شهر سرش به غنیمت برند پیرهنش به اسیری برند اهلش را خیزران تا زنند بر دهنش هر چه در خطبه های او گشتم هیچ حرفی نبود از ماندن حرف از اصلاح وضع امت بود سوی معروف توده را خواندن راه را گم نموده بود امت واژگون گشته بود اسلامش هیچ حرفی نمانده بود از دین بیم آن بود گم شود نامش باید این جسم مرده را جان داد سینه ها را جلای ایمان داد جان گذاری اگرچه در این راه صد هزارت اگر رود بیداد آنکه بعضی خراب آن هستند هست شخصی به جز امام حسین چون که او رفته است تا نرود روزه و مذهب و نماز از بین اجتماع نقیض ها اینجاست که بگویی تو از حسین و علی بعد یا قبل مجلس ارباب بروی از پی یزید ولی چند روزی اگر شود تامین سود دنیاییت ادامه دهی چون که سد شد حسین بر دنیات پس علیه امام نامه دهی ۳۰ تیر ۱۴۰۲ آخرین بازنگری ۱۶ تیر ۱۴۰۳
به یاد کوچه ی تنگی فتاده ام که مپرس به یاد ضرب خدنگی فتاده ام که مپرس به یاد صورت و تصویر پنجه ی شیطان به یاد لکه ی ننگی فتاده ام که مپرس به یاد کوچه ی تنگی فتاده ام که مپرس به یاد یاس کبودی فتاده ام که مپرس به یاد بود و نبودی فتاده ام که مپرس به یاد گریه ی بلبل به وقت شستن گل به یاد کشف و شهود ی فتاده ام که مپرس به یاد مرد غریبی فتاده ام که مپرس به یاد مادر و چشم های کودکی نگران نشد سپر بنماید برای مادر جان به یاد زخم عمیقش به یاد حسرت و آه به یاد سنگدلی که حیا نکرد از آن به یاد قطره اشکی فتاده ام که مپرس به یاد قصه ی دیوار و در به یاد نیام به یاد برگ گلی که فتاده بود به دام به یاد گفتن تکبیرها علیه خدا به یاد آتش و هیزم به جای عرض سلام به یاد قوم پلیدی فتاده ام که مپرس به یاد فرصت آخر به اوج درد و الم به یاد آنکه که به تفعل نبست واژه ی لم به یاد آنچه نمودند جای عرض ادب به یاد نامه و دفتر به یاد خط و قلم به یاد منع و دریغی فتاده ام که مپرس به یاد دست و یل و بند و ریسمان و رسن به یاد شیر خموشی به یاد مور و سخن به یاد مور وقیحی که شیر میدان شد چو دید شیر خموش است کج نمود دهن به یاد شیر اسیری فتاده ام که مپرس به یاد قصه ی تابوت و یاد بارش تیر به یاد آنکه بکشتش خیانت و تزویر به یاد مرد اصیلی به بیت خویش غریب اگر چه شاه کرم بود و حسنش عالمگیر به یاد جسم عزیزی فتاده ام که مپرس به یاد داغ برادر به یاد یک خواهر به یاد دیدن یک تشت و پاره های جگر به یاد تشت و سر و چوب خیزران، دندان به یاد غم ز پی غم خبر ز بعد خبر به یاد اخت حزینی فتاده ام که مپرس به یاد کشتن مهمان به شرط تشنه لبی به یاد ساقی تشنه مثال با ادبی به یاد ماه حسن، مرگ به ز عسل به یاد اکبر برنا که بود شبه نبی به یاد طفل صغیری فتاده ام که مپرس به یاد خار مغيلان و پای یک کودک به یاد خیمه و غارت به یاد درد کتک به یاد دخت سه ساله خرابه، دامن و سر برای حفظ حجابی ندای عمه کمک به یاد بانگ رحیلی فتاده ام که مپرس به یاد آتش دامن که شعله می کشد ز فرار به یاد گوش پر از خون ز پنجه ی کفتار به یاد خاتم و انگشت و ساربان خبیث به یاد کهنه لباسی که داشتش سردار به یاد شمس شهیدی فتاده ام که مپرس به یاد یک سر از تن جدا روی نی به یاد سوره ی کهفی که خواند او از پی به یاد شام اسیری و خواهری تنها به یاد چوب و یزیدی که ضربه می زد هی به یاد مرد اسیری فتادهام که مپرس به یاد کوچه سر از نینوا در آوردم ببین که من ز کجا تا کجا سر آوردم به یاد روز جزا باش عسکری هر چند به شعر خود مدد از دست حیدر آوردم به یاد آل کریمی فتاده ام که مپرس آخرین بازنگری بیست و هفتم مرداد نود و چهار  آخرین بازنگری ۱۶ تیر ۱۴۰۳
از مدینه تا کربلا قسمت چهاردهم چونکه مسلم به نیمه ی رمضان عازم کوفه شد به امر امام در مسیر خود از مدینه گذشت قصد دیدار کرد با اقوام راز دل گفت بر مزار نبی کرد تجدید عهد با ایشان با بلدهایی از قبیله ی قیس شد دوباره به سوی کوفه روان چون شدند از مدینه قدری دور در بیابان شدند سرگردان تشنگی کشت همرهانش را ماند جانش اگر چه او به امان او خودش را رساند تا به مضیق وادی مردمی بیابانگرد به امامش سپس به نامه نوشت شور افتاده در دلش این مرد دارد امکان اگر، کسِ دگری بفرستد برای این منظور تا فرستید از برش دستور منتظر می نشیند این مامور داد پاسخ امام می ترسم ترس باشد سبب به عذر تو یار راه دل را به ترس و بیم ببند تا توانی بکوش در این کار (آری آخر حسین می خواهد تا دگرگون نماید امت را تا بر احیای سنت و قرآن بنهد سنت شهادت را) بیست و هفتم دی نود و پنج ۱۶ تیر ۱۴۰۳