eitaa logo
دفتر شعر من
101 دنبال‌کننده
6 عکس
13 ویدیو
0 فایل
اشعار سید عسکر رئیس السادات
مشاهده در ایتا
دانلود
. آب هستم ای حسین از روی تو شرمنده ام یادم آید چون ز تو طوفانی و توفنده ام آب بودم آب تر گشتم ز جرمم سر به زیر در جهان زیر زمین را تا ابد جوینده ام شرمگینم من که مهر مادرت بودم ولی حربه ی کفتارهای وحشی درنده ام آنکه مهر مادرت را با تمسخر یاد کرد من برایش قلب را از کینه ها آکنده ام هر که سوزد آب باشد مرهم او بی گمان آبم و در نقل تو چون آتش سوزنده ام انتظار روز رجعت می کشم چون عسکری خوش به روز انتقام و وعده ی آینده ام دوم مرداد نود و چهار آخرین بازنگری۵مرداد ۱۴۰۲
. ما عاشق لبهای ترک خورده شدیم دیوانه ی آن طفل کتک خورده شدیم چون کشته ی اشک است حسین ابن علی با بهره ی از گریه نمک خورده شدیم عاشق به خدا بود اگر می دانیم تقدیر، فنا بود اگر می دانیم او بود در آن واقعه پیروز فقط اشکش نه سزا بود اگر، می دانیم از اینکه قتیل العبرات است حسین بر اشک به او بس ثمرات است حسین مومن شود از اشک روانش معلوم بر گریه کنان حکم برات است حسین گر دین خدا بهر کمال آمده است با خون خداوند به حال آمده است چون ریخت کسی اشک به مظلومی او یاور به خدایی متعال آمده است این حزن و بکا ، زنده دلت می دارد باران کجی چون به سرت می بارد هر کس که بگیرد ز تو این اسلحه را در دین و دلت تخم فنا می کارد از عافیت خویش اگر سهل گذشت با اهل و عیالش زد اگر بر دل دشت می دید که آئین خدا در خطر است بنهاد به صحرا تن و سر را در تشت می دید رها گشته عمل بر معروف دیگر نبود زشتی و منکر موقوف دیگر نکند حرف به دلها تاثیر جان داد که جانها بشوندش معطوف در کرب و بلا از چه حسین عطشان بود احضار نکرد آب و برش آسان بود می خواست بگوید که بشر بی ایمان، در معرکه درنده تر از حیوان بود این برگه ی سنجیدن انسانها بود دین بود و جهان بود و کنارش جان بود جان بود و جهان، منتخب مردم پست دینداری بی درد فقط آسان بود با حی علایی که به میدان گوید گوید که چرا دست ز جان می شوید آنکس که سبک می شمرد امر نماز در هیئت او راه که را می پوید؟ او گفت شریعت که اطاعت از اوست آنکس که همه هست عنایت از اوست او داد نشان بر ره حق مرشد کیست آنکس که عبادت هم امانت از اوست ما فلسفه بافی خسان را دیدیم ما زاده ی مرجان زمان را دیدیم دیوانه ی زندان جهان را دیدیم ما حرمله های بی کمان را دیدیم با خدعه ی سامری ز میدان نرویم بر خطوه ی بی مایه ی شیطان نرویم گوییم به انواع ابو موسی ها جایی به جلوداری نادان نرویم دوم آبان نود و چهار آخرین بازنگری ۲۷ تیر ۱۴۰۲
. تنها کلام دوست به گوش دلم خوش است با دوست هر چه ام رسد از هم و غم خوش است از های و هوی غیر شود محنتم نصیب من آن کبوترم که به طوف حرم خوش است گر آخر مسیر تو باشی و وصل دوست پیمودن مسیر قدم تا قدم خوش است وقتی که دل شود ز خیال حبیب پر بارد به ره بلا به تو از هر رقم خوش است عاشق که می شوی تو دگر مشق دوست کن ترسیم نام دوست چو با هر قلم خوش است بر هر که گشته اند خلایق امیدوار بر عسکری امید به شاه کرم خوش است ۲۱ شهریور ۱۴۰۱
. . زان یار دلنوازم کی می کنم شکایت بوده است عاشقان را تا بوده این حکایت "بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم" مخدوم بهر خادم این سان کند عنایت رندان تشنه لب را آبی نمی دهد خس؟ خوشتر از این نگردند عشاق جان فدایت بر ماست گر نگاهت ما را چه باک زان که جمع ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندت پیچید چون دل ما سر را بریده دیدم بی جرم و بی جنایت "چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی" جانا روا چو دانی از ماست هم حمایت در عمق چاه ظلمت خورشید گشتم از تو بر گمرهان عالم چون کوکب هدایت از هر طرف که رفتم چیزی به من نیفزود جز این رضا به حکمت ای عشق بی نهایت "ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم" تا ساعتی بگیرم آرام از لقایت "این راه را نهایت صورت کجا توان بست" "کش صد هزار منزل بیش از در بدایت" دادی چه آبرویم زین جور بی نهایت "جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت" "عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ" ای عسکری نمایی از خون حق روایت ۲۰ مرداد۱۴۰۰
. هی روایت می شود از کربلا هر محرم هر زمان در هر کجا این چه اصراری است از آل عبا در به پاداری هر سال عزا پاسخ این باشد که در هر سال نو فتنه ها افتد درون سینه ها آید از ره فرقه های نوپدید یا دگرگون می شود دل را هوا پس بر این دلها و بر این مردمان باید از نو گفته آید ماجرا تا مقِر گردند بر لعنت سزا باشد آن قومی که می سازد جفا تا کند هر کس سوال از نفس خویش با کدامین دسته هستی هم نوا؟ می شوی در لشکر ابن زیاد یا که می گردی تو بر حق جان فدا؟ از مصلّین می شوی تا پای مرگ؟ یا بر آنها تیر می سازی رها؟ معجرت را پاسداری در بلا یا بلا گردی و خود معجرزدا؟ هستی از آنها که هی دارند عذر، یا به مالی می نمایند اکتفا؟ یا برای دین تو جان هم می دهی؟ تا نگردی هرگز از دینت جدا جزو دین داران ترسو نیستی، جای جنگیدن کنی لعن و دعا؟ توبه می سازی چو حر در معرکه؟ یا شوی تواب بعد از نینوا؟ در میان جیش عین الورده ای؟ یا بمانی همچنان پای خطا؟ چون امامت رفت در جا می زنی؟ یا برافرازی پس او هم لوا؟ می شوی عبد بت و خورشید و نار؟ یا که می مانی تو بر دین هدی؟ ثروت بسیار مستت می کند؟ یا که انفاقش کنی بی ادعا؟ می شوی آیا خرابِ سوت و کف؟ یا که گویی آنچه را خواهد خدا؟ می روی دنبال خشنودی نفس؟ یا پی مرضای معبود علا؟ گر ز حق رنجت رسد باشی رضا؟ یا نمایی کفر خود را برملا؟ پس بیا هر سال بهر خون حق خیمه ای در سینه ات بر پا نما نذر کن با نام مولایت حسین دست گیری از ضعیف و بی نوا تا به نام دلربای عشق حق دردهای بنده ای گردد دوا نذری معمول هم باشد قبول بهتر اما آنچه می باشد بجا نذر یک دارو به خرج یا حسین دفتری با جمله ی ارباب ما عسکری نذر نگفتن هم بجاست گر که هستی اهل قول ناروا ۲۸مرداد ۱۴۰۱
دو تا یار قدیمی هر دو عالم ز دو مذهب ولیکن هر دو مسلم ابوالقاسم که بود اهل ولایت رفیع الدین رفیقش اهل سنت به مال خویش هم بودند انباز برای یکدگر دلسوز و هم راز چو رفض و نصب می کردند عنوان به شوخی بود نه از باب بهتان نمی کردند با هم بحث مذهب به بحثی غیرآن بودند اغلب ولی در یک سفر ما بین آنها جدل شد کارشان بگرفت بالا درون مسجد شهری که در آن تسنن برتشیع داشت رجحان رفیع الدین ابوبکر و عمر را ز میر مومنان دانست اولا ابوالقاسم به ردش مطلب آورد به قرآن و حدیثش مستند کرد رفیع الدین چنین آورد گفتار نبی را اوّلی شد یار در غار بر انصار و مهاجر هست مشهور برای او خلافت گشته منظور نبی درباره اش آورده عنوان که مثل پیرهن باشد بر ایشان و فرمان داد پیغمبر بر آن دو پس از من امتم باشید پیرو ابوالقاسم به پاسخ گفت یارا که باشد با فضیلت تر ز مولا کسی که هست بین اوصیا سر کسی که اولیا را هست سرور علمدار شجاع دین و ایمان امام راستین بر جن و انسان قسیم نار و جنت هست حیدر به حق فاروق و هم صدیق اکبر نباشد غیرش احمد را برادر جز او هم شأن با زهرای اطهر کسی که خُفت در جای پیمبر که ماند نقشه ی ابلیس ابتر به حال عسر و فقرش نیز حیدر بر آن پیغمبر حق بود یاور به جز آن در که از آن علی بود به مسجد جمله درها گشت مسدود نهد بر کتف خود پای علی را که او نابود سازد جمله بتها به خندق بود جز حیدر یکی مرد؟ که آید عمرو را آنجا هم آورد که مرحب را کند در جنگ مضطر؟ کَند در را و سازد فتح خیبر؟ به قدر باز و بست چشم هم راه به قلبش ره نیابدشرک الله نبی فرمود علی دارد شباهت به چار از بین مردان رسالت تو را میل است گر بر علم آدم به فهم نوح مشتاقی اگر هم ببینی شدت و هیبت ز موسی تو را میل است گر بر زهد عیسی همه جمعند در یک مرد برتر نگه کن بر رخ زیبای حیدر و اکنون با تمام این فضائل که باشد در بَرِ این مرد قابل کسی که شمس برگردد بَرِ او به غیرش عاقلی گردی ثناجو رفیع الدین که شد مستاصل این بار بیاورد عهد و پیمانی در این کار که هر فردی که از در وارد آید قضاوت می کند قول که شاید ابوالقاسم ولیکن بود خائف که بر اوضاع آنجا بود واقف ولی دیگر نبودش تاب پیکار رضایت داد بر پیمان به اجبار جوانی گشت وارد در نهایت که در رخ داشت آثار جلالت رفیع الدین سلامی داد و فوراً به تشویشش به پیمان کرد روشن به اظهار مرامش هم به میدان فراوان داد در گفتار جولان قسم دادش جوان را او موکد که با رایت شوی ما را موید جوان آورد پاسخ بهر ایشان به شعری کرد مطلب را نمایان علی سر باشد از آن دو کمالش قیاس اما مکن با هر مثالش میاور، نام هر کس در کنارش بود هم شان او، احمد و آلش قیاس ار آوری تیزی شمشیر عصایی را، چه می آید به حالش از این اشعار تا گشتند حیران جوان از دیدشان گردید پنهان رفیع الدین تشیع را پذیرفت پس از آن شد به مهر مرتضی جفت گمانم بود او فرزند زهرا که پنهان باشد او از دیده ی ما به مولا بخش نقص عسکری را که الکن هست پیش چون تو گویا آخرین تصحیح ۱ فروردین ۹۹
. چون میزبان نباشد در شأن میهمانش ننگ است میهمان را زخمی بود به جانش کی میزبان کوفی زیبد حسین ما را؟! در شان او نباشد جز رب مهر بانش گفتا که دست خالی آیم به این ضیافت گفتی عزیز هر چه داری، بیار آنش داد از برایت اکبر داد از برایت اصغر زیباترین مثال از هر چیز در جهانش هم توشه از اسارت هم توشه از شهادت آتش عطش اهانت از فوج بد زبانش بگذشت بنده ی تو از جان و خانمانش تا بار دیگر افتد مقبول امتحانش گفتی که عاشقت را عاشق شوی و آنگه قاتل شوی و خود هم باشی بهای جانش یا رب ز عاشقانت عاشق ترین حسین است از عشق خود نمودی مقتول آن چنانش قربان نمود خود را پای درخت دینت باقی است در دو عالم پر رنگ گر نشانش گفتی بیا حسینم بشتاب سوی زهرا کز انتظار ابنش آزرده شد روانش ناظر به قتلگه بود کرده ز خود فراموش آن لحظه عرش لرزید از اشک دیدگانش بر ظالمان حق زهرا هزار لعنت خاص آنکه خم شد از او آن پیکر جوانش یک روز می فرستد بر انتقام ابنش آن را که گفته او را حق صاحب الزمانش یا فاطمه مدد کن هر چند رو سیاهم پایان بده به هجرش بر شیعیان رسانش ابیات عسکری را بی اجر کی گذاری باشد که باشد او هم در بین یاورانش سال ۷۷ آخرین بازنگری ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
ما همه دلداده ایم و عاشق و شیدای شاه تا ابد بی تاب از شرح مصیبتهای شاه حب او دلهای ما را متحد می سازد و درس می گیریم ما از مکتب زیبای شاه هر چه مربوط است با او محترم در نزد ماست جملگی بیزار هستیم از همه اعدای شاه ما فقط از دوستدارانش جدا سازیم دوست پس رها سازیم هر یاری نماند پای شاه چای چای روضه و چای عراقی بین راه نیستم چای خور اما فرق دارد چای شاه عسکری هیهات منا ترک مولایی چنین قطره ای هستیم و راهی بر دل دریای شاه ۲۵ مرداد ۱۴۰۲
اثری از شهدا نیست؟؟ تو نابینایی؟! بر تو این بس که جدا نیست ز ایران جایی این ره کرببلا نیست که در آن هستی؟ اظهر الشمس تر از این نبود انشایی به خدا وابگذاریم بیا خون حسین؟ با تو شد سهم حسین بن علی تنهایی هر چه اندازه ی ما نیست رها باید کرد؟ نیست انگار تو‌ را خالق بی همتایی؟ گم شدی فرصت بر سعی و خطا نیست؟ درست پس بیاویز به یک مرشد جان افزایی همه جا هست خدا ، شرط ولی رهپویی است ز نشستن بشود رود کجا دریایی؟ ره حسین است فقط، بیخود از او دور شدی راه تو راه خدا نیست، که با اعدایی ره درست است و یا نیست !؟! مهم نیست مگر؟ مرحبا گفتی عجب جمله ی بی معنایی بهتر از آنکه شهید است شهیدی دگر است نیست ما را به جهان مرتبه ی والایی بیش از این در دل خاموشی و ظلمت منشین تا که از صحبت نا پخته کنی پروایی عسکری گر همه ی دهر شود دشمن او ما نگیریم به جز عشق خدا مولایی ۲۷ مرداد ۱۴۰۲
. . دردا که کهنه پیرهنی در امان نماند دردا که جا ز قافله یک ساربان نماند انگشت چون به خاطر خاتم بریده شد بعد از هجوم هیچ از ان کاروان نماند دختی لباس را به دو دستش گرفته بود بر گوش و گوشواره برایش توان نماند آتش فتاده بود به دامان دیگری خاموش تا نمایدش آن را زمان نماند طفلی به خار بادیه پایش خلیده بود از یک سه ساله دخت که دیگر نشان نماند بیمار را که گبر جسارت نمی کند از بیم این قماش امانی به جان نماند کوفی ربود معجر زینب و زینتی بر دست و پا و گوش و گلوی زنان نماند آتش هنوز در دل و در خیمه شعله ور وقتی برای شکوه از این و از آن نماند ای عسکری جماعت کوفی چه کرده اند تا بعدشان به دهر خطایی گران نماند ۲۹ مرداد۱۴۰۰
. به روی خاک افتاده است عریان به خون غلتیده جسم گلعذاران نماز اما ‍گزارد دیو و دد را چو باشد شیخ از یاران شیطان نشسته روی مرکبهای بی زین همه دردانه های یاس و ریحان به سوی کاخ شیطان رهسپارند نه از راهی دگر از راه میدان که قلب آل پیغمبر بسوزد که خصم مرتضی را نیست وجدان پدر را یک نفر آید به فریاد یکی هم بر برادر گشته گریان یکی بر چشم و بازوی علمدار یکی بر زلفهای نابسامان یکی از رؤیت شق القمرها ز گلهای به فوج نیزه پنهان یکی مادر بگوید پشت مادر شود هی خنده هایش را به قربان فدایی می شود زینب بر آن شاه که شد غارت سپاهش یوم اثنان؟! بگوید من فدای تشنه کامی که خونش بر محاسن گشت ریزان علی را رنگ بر صورت نمانده و نزدیک است از محنت دهد جان بگوید از چه این گلها ی پرپر رها گشتند در دشت و بیابان چنان در غفلتند از دفنشان قوم که گویا کافرند و نا مسلمان که با او گفت زینب بیش از این مخور غم یادگار شاه خوبان بر این کرب و بلا پیغمبر حق بر آباء تو بودش عهد و پیمان که دفن این سبک بالان عاشق نباشد کار هر بی دین و ایمان گروهی می فرستد حضرت حق که نشناسندشان این قوم نادان به قبر شه نهند آنها نشانی که رفع آن نسازد اهل عدوان پس از آن جلوه می سازد فزونتر چو هر بارش خسان سازند ویران «چراغی را که ایزد بر فروزد» کند پف هر که اش سهم است نیران الهی عسکری این روضه ی تو شود مقبول آن محبوب یزدان ۱۸ مرداد ۱۴۰۱ آخرین بازنگری ۱۱ خرداد ۱۴۰۳ جای سوال است که چرا حضرت زینب فرموده اند جانم فدای آن آقایی که سپاه او روز دوشنبه غارت شد . در حالیکه عاشورا در اکثر متون جمعه یا شنبه عنوان شده بايد گفت که اين کلام بلند آن حضرت، به روز دوشنبه‌اي اشاره دارد كه غاصبان خلافت در سقيفة بني ساعده دور هم جمع شدند تا سنگ بناي انحراف و گم راهي ميليون‌ها مسلمان را بگذارند؛ پس در همان جا واقعة كربلا را نيز كه ثمرة اين فتنة ننگين بود، طراحي نمودند و در حقيقت خنجري كه شمر ملعون در عصر عاشورا بر گلوي نازنين امام حسين‌(عليه السلام) قرار داد، غاصبان خلافت در سال 11 هـ .ق. آن را از غلاف بيرون آورده و براي كشتن امام حسين‌(عليه السلام) آماده كرده بودند. آنكه طرح بيعت شـورا فكـند خود همانجا طرح عاشورا فكند
ای منتظر دائم ارباب خواهان ظهور عاجل یار هستی به عمل شیعه ی مولا؟ یا منتظری فقط به گفتار با این همه جرمی که نمودی پیمان خودت را نشکستی؟! تو گوش به فرمان که هستی با دشمن او عهد نبستی؟! در خلق و منش مثل که هستی؟ از جام شراب که تو مستی؟ در درس عمل نمره ی چندی در صدق کجای کار هستی؟ دل در گرو عشق که داری؟ آن کیست که اش تو بی قراری؟ دلداده ی بر رنگ نگاری یا شیفته ی نقش و نگاری دادی تو دل و دیده به ابلیس هم منتظر مرد خدایی خوبی طلبی خوب شو ورنه از خوب کنی عزم جدایی باید ببری ز یار بویی پایان بدهی به این دورویی هم رنگ نگار خویش گردی هر چیز که گوید او بگویی پس توبه کن و به نفس خود گو باید که شویم همره او ای گوش، به لغو باش مسدود ای پای مکن میل به هر سو ای دیده از امروز حیا کن شاید که تو را یار پسندید از شیشه ی آلوده و چرکین جز گرد و غباری نتوان دید پنجم تیر نود و چهار آخرین تصحیح ۹ فروردین۱۴۰۲
.
دل تو گر ز تماشای جنان دل بکند دل آئینه بگو از تو چسان دل بکند آفتابی و خزان است زمین دور از تو پس بیا تا که زما نیز خزان دل بکند ۲۱ اسفند ۱۴۰۱
"ای غائب از نظر به خدا می سپارمت" هر چند من بدم به خدا دوست دارمت آماده ام که جان به فدایت کنم عزیز آلوده ام ولی به خدا بی قرارمت هر چند از نگاه تو من آب می شوم دارم به سر چو ابر که روزی ببارمت دنیا بدون تو همه ویرانه است و پوچ هر روزِ دهر را به خدا می شمارمت من مفلسم برای تو جز جان نمی دهم جز لوح دل به لوح دگر کی نگارمت من زنده ام به شوق لقایت عزیز من خوش آن دمی که سخت به بر می فشارمت هر چند عسکری نبود باب میل تو بگذر از او مگو که به جا می گذارمت هفدهم مرداد نود و پنج آخرین بازبینی۷ آذر ۱۴۰۱
برای آنکه شود نهی از بدی مشکل نموده اهل خطا آب چشمه ها را گل جماعتی که از اول نداشت ستر و حجاب چو یافت فرصت و میدان بتاخت همچو ابل همان گروه که تنها به فیلم گه گاهی حجاب بر سر خود داشت خارج از آن ول همان گروه که جولی امام آنها بود ز هر چه قید و حجاب و عفاف کینه به دل شدند مام وطن را به فتنه آبستن شدند مادر هر کس فتد به هر محفل همان که واسطه اش گشته بود ام شهید برای همچو شهیدی کشید از جان کل برای ذلت زن، بردگی اهل هوس برای حبس زنان عفیف در منزل دوباره قاسم و عباس جان فدا گشتند دوباره غارت معجر حرامی بزدل برای آنکه تبرج کنند نامردان شدند همره اهل نفاق و فوج مضل شدند حامی اوباش دشمنان، داعش کشید در سر خود نقشه ی یکی موصل دگر گلایه ندارم من از نیامدنش که عسکری شده ام از بساط خانه خجل ۶آبان ۱۴۰۱
بر معاویه، رسانیدند جاسوسان خبر ابن عباس آورد تفسیرِ قرآن سر به سر گفت او باشد،پسر بر عمّه ی احمد بگو کیست در تفسیر آن دانا و لایق تر از او جملگی گفتند ،قولش شرح فضل حیدر است اینچنین تفسیر را قطعا، شکایت در بر است گفت آنها را،که خود شخصاً به اوسر می زنم می روم در مجلسش، آتش به منبر می زنم چون به مجلس گشت وارد دید برهانی نکو هیچ جای اعتراضی نیستش، از هیچ سو گفت تفسیر است، یا مدح علی را می کنی زاده ی عباس، از حق هیچ پروا می کنی؟ گفت او را ابن عباس ای معاویّه، علی در کتاب حق، کجا فضلش نباشد منجلی؟ چون نبی منذِر که باشد،کیست بر هر قوم هاد؟ گفت آخر دست بر این آیه می باید نهاد؟ آیه ی تطهیر را پرسید از او در شأن کیست؟ گفت علی، اما به قرآن، غیر از این آیات نیست؟ گفت آن راکع بگو کیست به یؤتون الزکوة گفت او ، اما نما جایی دگر را التفات  گفت بنما آن خبرچیست، که باشد بس عظیم؟ گفت او،اما همین را گفت باید مستقیم گفت در قرآن که باشد حبل بهر اعتصام؟ گفت او ، اما چرا گویی از این آیت مدام؟ گفت این قرآن که را گوید کفی بِلَّله شهید؟ گفت علی و علم او، باید جز این را هم بدید گفت از قرآن بگو نفس پیمبر را که کیست؟ گفت او، اما به قرآن، غیربَهل آیات نیست؟ باز پرسید، از چه سائل را عذاب آمد فرود؟ گفت از بغض علی، اما جز این آیت نبود؟ گفت بلِّغ بر نبی دادار در حق چه کس؟ گفت او، اما تو بر آیات دیگر هم برَس گفت بر دین ایزد اکملت لکم را از چه رو؟ گفت علی اکمال دین باشد، ولی این را مگو ابن عباس ایستاد و گفت من را خود بگو؟ از کجای این کتاب حق، نمایم گفتگو گفت پس تفسیر فرما سوره ی زلزال را گفت معذورم که این هم، دارد آن منوال را گفت عجب! با سوره زالزال دارد او چه کار؟ گفت نشنیدی به امرش، ارض را آمد قرار گفت پس راحت بگو، تادارد این قرآن وجود هست با آن حیدر و بر فضل او سازد ورود عسکری آن را که بر فضلش عدو دارد وقوف می توان توصیف آوردن به دنیای حروف؟! فروردین نود و سه  آخرین بازنگری ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
برای آنکه که نتازد عنید و شیطانی به کذب و سفسطه ندهد فریب انسانی برای آنکه مشخص شود حقیقت چیست برای آنکه نماند بشر به نادانی برای آنکه شود دست فتنه گرها رو برای آنکه نیابد سراب میدانی برای آنکه زن و زندگی و آزادی نگردد اهرم بدخواه و بد دل و جانی برای آنکه که کمین می کند برای نفاق برای آنکه ستاند ز ما مسلمانی برای آنکه کشد از سر زنان معجر برای آنکه نسوزد دوباره قرانی برای آنکه بگیری مهار داعش را که آرتین نشود بی گناه قربانی برای آنچه که انسانیت به جا آورد به آرمان و به شأن و تبار ایرانی برای آنکه نگردد کسی هوایی خس کشند تا وطنی را به مرز ویرانی برای آنکه جوانان به راه کج نروند به ورد و جادوی آن کس که خوب می دانی برای آنکه نباشد به هر کجا داعی هر آن ز جامعه او را بود محبانی برای آنکه نسازد جوان ما کاری که بعد آوردش خجلت و پشیمانی برای آنکه شود خلع ید ز اهل ریا ز جمع مختلسان با نشان پیشانی برای آنکه عدالت به حق شود جاری نجیب زاده نیابد به خلق رجحانی برای عسکری و این دل شکسته ی او برای درد فراقی که گشت طولانی بیا امام زمانم بیا برای کمک بیا که دهر بگیرد دوباره سامانی ۱۱آبان ۱۴۰۱
. "راز دل با تو گفتنم هوس است" بر دلم رنج دوری تو بس است عقده بر عقده می گذارد عمر بی تو اینجا هوا عجیب پس است در دل بحر دُرِّ ما پنهان در غُرق رو برای خار و خس است سالها دشمنان به رقص و سرور شادى ما به خردى عدس است شادی بی نگار بی معنی است این جهان بی تو چون قفس است عسکری را دعا تویی هر دم نزد آن ایزدی که دادرس است ۲۹آبان۱۴۰۰
. سالها رفت، به تحریم تو عادت کردیم در نداری همه احساس سعادت کردیم هیچگه برد نشد عاید ما زین جلسات باز با این همه احساس رشادت کردیم جمعه خواندیم اگر ندبه برای فرجش راضی از خود همه احساس عبادت کردیم کی به برنامه الحاقیت عامل بودیم؟ در سخن گر همه اظهار ارادت کردیم در پی کشتن وقتیم و خیانت اما از تو هر روز تقاضای شهادت کردیم همه در خارج میدان به لعب چون خرگوش باز بر شیر ظریفانه حسادت کردیم زنده هستیم تمامی به امید یک و پنج غیر را مدعی حق سیادت کردیم عسکری را بشکن حضرت حق این تحریم شاید از برکت او حس ولادت کردیم روی میز تو گزینه است فراوان یارب بگزین عفو که اینگونه مرادت کردیم فروردین نود و چهار آخرین بازنگری ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دوباره پوچ بودی جمعه رفتی ندیدم از تو سودی جمعه رفتی امیدی بر دلم آورده بودی همان را هم ربودی جمعه رفتی مرا دادی دوباره وعده ی وصل ولی خامم نمودی جمعه رفتی دلِ در انتظارم شکوه ها داشت تو بی گفت و شنودی جمعه رفتی برم بستی تو رویای فرج را در غم را گشودی جمعه رفتی بیا برعسکری آنسان که گویند عجب شعری سرودی جمعه رفتی ۴اسفند ۹۶ آخرین بازنگری ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
مناظرات سیاسی دگر به اوج رسید ولی اگر چه قشنگند چشممان ترسید یکی برای یکی دیگر آمد از اول بر اینکه مستقل است آن یکی کند تاکید یکی دهد به رقیبش نشان در توبه که گفته بود ز تدبیر تو شدم نومید بداد وعده یکی هم که ریشه کن سازد سریع معضل بیکاری و سپس خندید یکی که وعده ی یارانه ی عجیبی داد چه بهتر آنکه صلاحیتش نشد تایید دلم که گور هزاران سوال صاﺋب شد شنید هر سخنی سوی یک نفر لغزید بیا که یوسف زهرا عجیب حیرانم بیا مرا برهان از جفای این تردید هشت اردیبهشت نود و شش 
تا بیایی کوچه را من آب و جارو می کنم هر هنر دارم برای خدمتت رو می کنم هی تصور می کنم وقت ظهورت را عزیز هی خیال خال و خط وچشم و ابرو می کنم ندبه ها در ندبه دارم عهدها در عهدها من به عشقت یاس ها را جمعه ها بو می کنم ای گل من گشته ام بیمار از هجران تو بر مداوای دل خود فکر دارو می کنم تا شوم شاها شبیه آنچه می خواهی توام میل بر همراهی افراد حق جو می کنم گشته ام نقال آه و هی حکایت قصه ای از غمت در حلقه ی بازو و زانو می کنم جمعه های بی تو من را تیرباران کرده اند باز هم چون می رسند احساس نیرو می کنم عسکری را وارهان از درد دوری ای خدا کی بگو دیدار با آن یار مهرو می کنم سوم فروردین نود و شش آخرین بازنگری ۱۱ خرداد ۱۴۰۳