سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت79 . نگاه محبت آمیز ولی خسته ای بهش کردم و گفتم چیزی نیست با یکی
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت80
.
پروانه طلاق گرفت و حالا شده بود زنی آزاد به قول خودش و دیگه مرزهای حیا رو روز به روز بیش از پیش در می نوردید! تا اینکه سارا پیام های خاصش رو روی گوشی من دید و شروع شد چیزی که نباید میشد.از زبان سارا: چند روزی دیگه تو نخ احمد بودم و اصلا کنجکاوی نکردم که گوشیت رو بده و از این حرفا تا این که یه روز در حالی روی مبل نشسته بود و داشت پیامک ها رو میخوند دیدم فرصت مناسبی هست چون حسابی غرق گوشی شده بود و حواسش به اطراف نبود بنابراین به بهونه چایی آوردن رفتم آشپزخونه و اروم اومدم بالای سرش و دیدم داره مینویسه چه خبر؟! برای همون قادر فرستاد و اونم درجواب نوشت خوب نیستم! احمد هم گفت چرا؟! دوباره اون مردک روانی اذیتت کرده؟! باز میخوای ننه من غریبم دربیاری؟! پروانه جواب داد نه بابا تازه مریض شدم و حالم خوش نیست! احمد نیشخندی زد و گفت خاک تو سرت دختر مثلا من یه نامحرمم چطور راحت اینو میگی؟! گفت چه ربطی داره؟! یه چیز طبیعی هست و من ابایی ندارم از گفتنش! با این کلام مطمن شدم پروانه است و همونجا احساس کردم زیر پام خالی شد و با سینی چایی افتادم زمین و یهویی احمد پرید تل منو بگیره و امید هم که داشت با اسباب بازی هاش بازی میکرد با چشم های گریون اومد سمتم! قشنگ فشارم افتاده بود و احمد دستپاچه قربون صدقه ام میرفت و سریع برام آب قند آورد و در حالی مدام عزیزم و جونم رو تکرار میکرد آب قند رو به خوردم داد و ظاهرا خوب شدم اما چه خوبی؟! روحم زخم خورده بود! پس تمام تصوراتم از احمد به هم ریخت. خواستم همونجا بگم با پروانه چی زر میزدید که یهویی یادم اومد احمد ممکنه پیام ها رو پاک کنه واسه همین فعلا سکوت کردم و گفتم چیزی نیست و احمد هم اصرار کرد باید ببرمت دکتر اما قبول نکردم ولی زور احمد چربید و من رو برد درمانگاه نزدیک خونه و حدسم درست بود؛ حالا دلیل بی قراری ها و حال بد و بد خلقی هام رو با قاطعیت میدونستم! بله من باردار شده بودم و دو ماهی بود شک داشتم اما گفتم بزارم مطمن بشم بعد به احمد بگم که اون روز احمد ذوق مرگ شد وقتی فهمید و زندگی من باز وارد فاز جدید تری شد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
2 جا سکوت کن:
1_کاری که به تو ربطی ندارد
و هیچ اطلاعی در
موردش نداری زیرا
ممکن است ندانسته
تهمت بزنی و قلبی بشکنی
2_در پیشگاه خداوند
سکوت کن تاصدای
خداوند بزرگ را بشنوی
او میگوید من کنارت هستم🌸
─━━━━⊱⭐️⊰━━━━─
☕️ 𝐉𝐨𝐢𝐧 :
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت80 . پروانه طلاق گرفت و حالا شده بود زنی آزاد به قول خودش و دیگه
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت81
.
احمد که عاشق بچه بود به خصوص دختر و روی پاش بند نبود و همش آرزو میکرد بچه دختر باشه و از درمانگاه تا خونه کلی ذوق میکرد و دو دقیقه ای یه بار یه ابراز محبتی میکرد و منم در جواب به نیشخندی تلخ بسنده میکردم ولی ته دلم آشوب بود و منتظر بودم گوشی اش دستم بیاد تا بتونم ببینم کی بوده و چه پیام هایی داده هرچند تقریبا مطمن بودم پروانه است اما بازم سعی میکردم به خودم تلقین کنم که زود قضاوت نکنم و همش در کمین بودم گوشی رو از احمد کش برم و جایی بررسی اش کنم و بالاخره یه شب که خیلی خسته بود همون سر شب خوابید و من اروم گوشی رو برداشتم و رفتم توی سالن و پیام هایی به نام قادر بود رو باز کردم و دیدم کلی باهاش حرف زده و اصلا جایی اشاره نکرده به اسم پروانه و اون پیامکی که گفته بود مریض شدم رو هم پاک کرده بود دیگه داشتم نفس راحت میکشیدم تا یکی از پیام های طولانی اش رو خوندم که کمی خوش و بش کرده بود و آخر پیام نوشته بود راستی به نظرت رنگ ناخن هام رو آبی آسمونی بزنم؟! خیلی آخه دوست دارم! دلم میخواد نظر تو رو هم بدونم! این پیام رو که دیدم یهویی اشک از چشمم جاری شد و همونجا زانوی غم بعد کردم و مطمن شدم خود پروانه است آخه اون عاشق رنگ آبی آسمونی بود و همیشه میگفت من سالی حداقل دو سه بار ناخنم رو این رنگی میکنم! واقعا با اون وضع بارداری و ویار و حال خراب این قضیه هم برام قوز بالا قوز شده بود و نمیدونستم چه کنم. اگه به برادرام میگفتم هم آبروی شوهرم رو برده بودم و هم از بینشون علیرضا غیرتی بود و ممکن بود کاری دست خودش و احمد بده و اگه به خانواده احمد اطلاع میدادم باز اونها رفتارشون برام غیر قابل پیش بینی بود و اگه به پروانه زنگ میزدم باز ممکن بود انکار کنه تو همین لحظه سایه ای بالای سرم حاضر شد و اروم گفت چی شده دورت بگردم؟با چشم های اشکی نگاش کردم به خاطر شرایط روحیم نیاز به ابراز محبتش داشتم اما خودم رو با دلخوری کشیدم عقب و گفتم احمد چرا؟! با تعجب گفت چی چرا؟! گفتم چرا با من این کارو میکنی؟ من کجای زندگی تو کم گذاشتم؟! من که تماما سعی کردم برات زن خوبی باشم ..پرید تو حرفم و اخمالو گفت چی شده عزیزم؟! نگرانم کردی! دلخور گفتم احمد انتظار ازت نداشتم که بهم نامردی کنی...تا اینو گفتم بدون اینکه خودش رو ببازه گفت چی میگی دلبرم؟ من کی به تو بد کردم دختر؟ فین فینی کردم و گفتم میدونم با پروانه نامرد ارتباط داری و براش دل میدی و قلوه میگیری! کمی منگ نگام کرد و گفت کی گفته اینو؟
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#چه_حرفی_گفتی
بدهکارند بعضی ها!
همان هایی که میدانند با "بودنشان" حالِ یک نفر را میتوانند خوب کنند اما دریغ میکنند خودشان را...
باید یک روزی یک جایی جواب گو باشند...
جوابگویِ دل هایی که شکستند...
پاسخگویِ آدمهایی که صبح تاشب تمام فکر و ذکرشان این است که یک پیغام از مخاطبی که میخواهند به دستشان برسد!
دریغ نکنید ازکسی خودتان را...
افتخار کنید از اینکه کسی با وجودتان حالش خوب میشود...
خودتان را صرفش کنید...
یک نفر هم یک نفر است...
خنده هایِتان را دریغ نکنید مخصوصا برایِ آدم هایِ خاص زندگیِتان!
تا میتوانید باشید،تا میتوانید دلیلِ خنده هایِ ازته دل باشید...
فرقی نمیکند،خواهرید مادرید
هرچه هستید باشید و بخندانید...
و این را بدانید که حداقل یک نفر در زندگیتان هست که میتوانید حالش را خوب کنید،و حتما یک نفر هست که میتواند حالِتان را خوب کند!
و چقدر قشنگ میشود اگر این "حالِ دل خوب کردن ها" متقابل باشد!
پس تا میتوانید "طلبکار"خوبی کردن باشید نه "بدهکار"...!
#زهی_حیدری
🍃🍃🍃🌼🍃
*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ ﺍﻟﻬﯽ قمشه ای:
ﻓﯿﻠﻢ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ، ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﻨﺪ؟
ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ، ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ و با همسرم ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻡ؟
ﺍﮔﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﻘﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﯽ !
ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺍﺯ ﺗﻘﻮﺍﺳﺖ،
یعنی ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺑِﺮَﻭﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ، ﺩﻭﺭﯼ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ نشوی/دکتر الهی قمشه ای
#دکتر_الهی_قمشه_ای
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🍃
امشب از خدا❣
برایت من چنین خواستم
دلت آرم ، تنت سالم
دعایت مستجاب
عاقبتت بخیر
الهی آمین
شبتون به نور خدا روشن 🌱🦋
تقویم نجومی اسلامی
✴️جمعه 👈14 دی / جدی 1403
👈2 رجب 1446👈3 ژانویه 2024
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
🌺 ولادت امام هادی علیه السلام." به روایتی"
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅خواستگاری و عقد و عروسی.
✅مسافرت.
✅خرید و فروش.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅خرید سلف.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅عقد قرارداد.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅و معاملات خوب است.
✅ برای پیوستن به کانال تقویم نجومی اسلامی و دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران "را در تلگرام یا ایتا و سروش جستجو کنید و به ما بپیوندید.
🚘مسافرت: مسافرت خوب است.
👶زایمان خوب و نوزاد صلاحیت تربیت باشد.
👩❤️👨مباشرت امروز:
مباشرت پس از فضیلت نماز عصر مستحب و فرزند حاصل دانشمندی مشهور و شهرتش جهانگیر شود. ان شاءالله.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج دلو و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️درختکاری.
✳️امور کشاورزی و زراعی.
✳️خرید خانه.
✳️رفتن به منزل نو.
✳️ختنه نوزاد.
✳️شراکت و امور شراکتی.
✳️و کندن چاه و کانال نیک است.
🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
مباشرت امشب: مباشرت برای سلامتی بدن توصیه می گردد.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث حاجت روایی می شود.
💉💉 حجامت.
فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،خوب نیست.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب شنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 3 سوره مبارکه " آل عمران " است.
نزل علیک بالحق مصدقا لما بین یدیه...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که سه چیز خوب و پی در پی به خواب بیننده برسد. ان شاءالله. شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود...
✴️️ وقت استخاره.
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
❇️️ ذکر روز جمعه.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍✋سلاااام برشما
🌸🍃زندگیتـــون عـاشقــانه
لحظــه هـــــاتـــون شـــــاد🌺🍃
🌼🍃روزتـــون همـــراه بــاآرامــــش
امروز جمعه
✧ 14 دی ماه 1403 ه.ش
02. رجب 1445 ه.ق
✧ 03 ژانویه 2025 میلادی
┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄
🔘✨ ↯ ذڪر روز جمعه
اللهم صل علی محمد و آل محمد
..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙شیوهی تنبیه کردن همسر
🔴 #استاد_عباسی
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
نسل هتل نشین!!!
سی سال پیش، دخترهای خانه صبح ها زود بیدار میشدند تا قبل از مدرسه رفتن همه جای خانه را رفت و روب کرده باشند و بعد اجازه داشتند راهی مدرسه شوند و پسرها بايد يا صبح زود يا عصر نان و مايحتاج خانه را خريد مي كردند و كارهاي مردانه را به كمك پدر خود انجام مي دادند.
حالا با نسلی مواجهیم که صبح که بیدار می شوند انگار از هتل خانه شان خارج میشوند!
چون که والدینش به عنوان مستخدمین "هتل خانه " همه جا را رفت وروب خواهند کرد. و با يك تلفن همه چيز درب خانه مهياست.
نسلی که در برابر اتاقی که در آن میخوابد و خانه ای که در آن زندگی میکند وظرفی که در آن غذا میخورد احساس مسئولیت ندارد آیا در آینده برای خانواده اش و یا در برابر سرزمینی که از آب وخاک آن بهره مند است حس مسئولیت خواهد داشت!!!
برای این نسل سرزمین هم چون هتلی است که میتوان خورد وخوابید وریخت وپاشید؛ از مواهب طبیعی آن بهره مند شد و بعد اگر باب میل نبود آن را ترک کرد.
سرزمین هم مثل خانه برای این نسل، هتل است. بدون احساس مسئولیت نسبت به این آب و خاک و سرزمین اجدادی...
کمی به خود بیاییم و تکانی به خودمان واین نسل هتل نشین بدهیم. فردای این سرزمین نیازمند تک تک فرزندان ماست
🍃🍃🍃🌼🍃
*
روزے زنـے از شوهرش پرسید، فردا چه مـےڪنـے؟
شوهرڪَفت: اڪَر هوا آفتابـے باشد به مزرعه مـے روم و اڪَر بارانـے باشد به ڪوهستان مـے روم و علوفه مـےچينم.
همسرش ڪَفت: بڪَو "ان شاءالله"
شوهرش ڪَفت: ان شاءالله ندارد فردا
يا هوا آفتابيست يا بارانـے!!
از قضاءشوهره فردا ڪه بیرون رفت در ميان راه به راهزنان رسيد و اوراڪَرفتند وحسابـے ڪتڪ زدند و هرچه داشت با خود بردند.مرد نه به مزرعه رسيد و نه به ڪوهستان رفت به خانه برڪَشت و در زد. همسرش ڪَفت: ڪيست؟
شوهره ڪَفت: ان شاءالله منم!!!
اللّه متعال مـےفرمایند 🔻
وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَٰلِكَ غَدًا
و هرگز درباره ی هیچ چیز نگو :
«من فردا آن را انجام می دهم»
إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ ۚ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَىٰ أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَٰذَا رَشَدًا
مگر اینکه اللّه بخواهد، و هرگاه فراموش کردی(و إن شاء الله نگفتی) پروردگارت را به خاطر بیاور، و بگو : امیداورم که پروردگارم مرا به راهی روشن تر از این هدایت کند
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت81 . احمد که عاشق بچه بود به خصوص دختر و روی پاش بند نبود و همش آ
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت82
.
گوشی رو سمتش گرفتم و گفتم بیا این هم گوشیت؛ من خر نیستم احمد، اون قادر خان شما چرا ناخن هاش رو بخواد آبی فیروزه ای بزنه؟! آب دهنی قورت داد ولی بازم دستپاچه نشد فقط با حرص گوشی از دستم کشید و اخمو گفت سارا منم ازت اصلا انتظار نداشتم؛ هم اینکه بهم شک کنی و هم اینکه گوشیم رو بی اجازه دید بزنی! تو که از این اخلاق ها نداشتی؟ با حرص و کمی صدای بلند شده گفتم نداشتم اما تو وادارم کردی داشته باشم! احمد با اخم انگشت به دهن گذاشت یعنی ساکت و گفت بچه خوابه خانم! صدات چرا بلنده؟! هق هقم بلند شد باز با صدای بلند گفتم بزار بیدار شه تا بفهمه باباش داره چی به سر مادرش میاره! احمد اروم گفت قربونت برم من تو این دنیا فقط عاشق تو بوده و هستم و هیچ زنی مثل تو نمیتونه قلعه قلبم رو تسخیر کنه ...با حرص سر بلند کردم و گفتم احمد از اینکه فکر میکنی نمیفهمم عذاب میکشم نکن با من این کارو ...چشماش رو روی هم گذاشت و گفت باشه باشه میگم برات! خودم رو از حصار تنش رها کردم و گفتم بگو همین الان بگو چه صنمی با اون زنیکه احمق هر.زه داری!؟ احمد لبی گزید و گفت عزیز دلم نگو! تو که زن مومنی هستی الکی تهمت نزن! با اشک هایی کنترلش دست خودم نبود گفتم پس بگو و راحتم کن! بگو جریان چیه...احمد نفس عمیقی کشید و گفت ازت مخفی کردم چون میدونستم مثل الان همه چی رو قاطی میکنی؛ ببین سارا جونم، دلبرم، پروانه برای من پشیزی ارزش نداره فقط یه زن آسیب دیده است راستش چند وقت پیش برای اولین بار زنگ زد و احساس کردم دلش پره چون شوهرش فوق العاده روانیه! اونی چندروز پیش گفتم باهاش درگیر شدم شوهر پروانه بوده! نبودی ببینی چطور جلوی همکارا سکه یه پولم کرد برای چی؟! برای اینکه گهگاه پروانه زنگ میزنه به من و احوالپرسی میکنه و البته فقط هم من نیستم به خیلی های دیگه ام زنگ میزنه چون شوهر روانیش نمیزاره از خونه بیرون بره و اونم دیگه آدمه خودت هم میدونی خوش تعریفه و با حرف زدن اروم میشه ...با بغض گفتم چرا تو؟! چرا باید به تو بگه مریض شده؟ نیشخندی زد و گفت چون احمقه! نمیفهمه که من نامحرمش هستم! منم هرچی بهش میگم زشته بازم میگه! با اشک گفتم احمد دروغ بهم نگو...باز اومد کنارم و و گفت نگران نباش دنیای احمد! من یه بار تو زندگی عاشق شدم و برای هفت پشتم بس بود و اگه میخواستم زن هم بگیرم قطعا اون پروانه نمی بود! پروانه اصلا زن مورد تایید من نیست
🍃به جای خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوت
🍃بجای دروغ نگو؛ بگوییم : راست میگی؟
🍃به جای لعنت بر پدر کسی که اینجا آشغال بریزد؛ بگوییم: رحمت بر پدر کسی که اینجا آشغال نمی ریزد
🍃 به جای پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبود
🍃به جای بدرد من نمی خورد؛ بگوییم : مناسب من نیست
🍃گاهی خدا آنقدر صدای کلماتت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها برایش حرف بزنی پس زیبا سخن بگوییم
⚘|❀ ❀|⚘
تنبیه زن باهوش برای شوهر بی وفایش
چند وقت پیش شوهرم تو کارش ترفیع گرفت و یه سری کارمند خانم هم زیر دستش شدن.
یواش یواش بهونه گیری هاش به من شروع شد،میگفت چرا اینجوری لباس می پوشی،😐 چرا چاقی،😢چرا رنگ پوستت تیرست😔 ،چرا صدات کلفته،😳و هزار تا بهونه که هیچوقت به زبون نمی آورد.
و مدام گاهی به شوخی و گاهی به جدی حرف از زن دوم میزد..
یه شب که اومد خونه و باز بهونه گیری هاش شروع شد بهش گفتم من راضیم که ازدواج دوم داشته باشی
وقتی شنید یکم تعجب کرد و چشماش برق زد،ولی طوری رفتار کرد که من نفهمم که خوشحاله از پیشنهاد من.
گفت واقعا این جوری میخوای،گفتم آره
اونم قبول کرد و گفت پس خودت برام خواستگاری برو.
قبول کردم،شوهرم مثل بچه ها شده بود،نمی تونست خوشحالیش را پنهان کنه.
مثل اینکه فقط منتظر حرف من بود.
یکی را بهم معرفی کرد و گفت ایشون زن لایقیه و بنظرم همه مواردی که من میخوام را داره.
گفتم باشه مشکلی ندارم ،فقط قبل از اینکه برم جلو
یه شرطی دارم.
سریع گفت چه شرطی
گفتم
ما دو تا بچه داریم یه دختر و یه پسر که خودت میدونی تربیت این بچه ها با منه.
گفت آره خب
گفتم من شرطم را میزارم قبول کردی همین الان می رم و با خانم مورد پسند شما صحبت میکنم.
شوهرم قبول کرد
بهش گفتم
پسرت را جوری تربیت میکنم که چشمش دنبال همه دخترهای توی خیابون باشه.
و دخترت رو جوری تربیت میکنم که وقتی بزرگ شد خودش را هزار رنگ کنه و توجه همه مردها را به سمت خودش جلب کنه.
وقتی شرط های منو شنید صورتش سرخ شد،خجالت کشید و سرش را به زیر انداخت.
گفتم قبوله
هیچی نگفت.سرش هنوز پایین بود،وقتی سرش را آورد بالا گفت شرمندتم
منو ببخش.حواسم نبود دارم چکار میکنم. منو به خودم آوردی.دیگه هیچ وقت ندیدم شوهرم از من ایراد بگیره.
نتیجه اخلاقی: همیشه نیاز نیست برای این که به همسرتون بفهمونید از یکی از اخلاق هاش خوشتون نمیاد شروع به مخالفت شدید کنید و داد و بیداد کنید.
با سیاست رفتار کنید ،اول آرامش خودتون را بدست بیارید و در مورد مشکل تون فکر کنید،حتی اگر راهکاری به ذهنتون نرسید افرادی هستند که کمکتون کنند،افرادی مثل یک مشاور و کسی که تجربه های زیادی داره.
لازم نیست به صورت مستقیم به همسرتون نکات منفی اخلاقش را متذکر بشید چون مطمئنا با جبهه گیری و مقاومت همسرتون مواجه میشید .
فقط فکر کنید و به بهترین راهکار برای عوض شدن زندگیتون دست پیدا کنید.
به امید فردایی بهتر
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کل داستان زن محبت و عاطفه است.
❤️کل داستان مرد اقتدار و جایگاه است.
👈👌این دو رو اقناع کن همه چی درست میشه...
😫بچه ات اگر چشم نمیگه چون خودت چشم نمیگی، بچه باید از کسی بشنوه تا یاد بگیره. 😉
دکتر سعید عزیزی
همسرانه
❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت82 . گوشی رو سمتش گرفتم و گفتم بیا این هم گوشیت؛ من خر نیستم احمد
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت83
.
با بغض و در حالی که حرفش اصلا برام قابل قبول نبود گفتم احمد من نمی دونم ولی نمیخوام با پروانه حرف بزنی چون معتقدم خیلی ناجنس و آب زیر کاه و زبون بازه شیر فهم شد؟!
پوفی از روی کلافگی کشید و باز دلجویانه گفت عشقم باور کن اون بدبخت تر از این حرفاست شوهرش که با تیپا بیرونش کرده و دوزار هم کف دستش نداد و باباش هم مدام گیر بهش میده شوهرت دادم با دست خالی برگشتی اومدی خرجت رو از کجا بیارم و از این حرفا.
احمد اینها رو گفت و مکثی کرد و ادامه داد اصلا چرا خودت بهش زنگ نمیزنی و باهاش سنگاتو وا نمیکنی ؟ بالاخره چند سال دوست بودید؟! کمی فکر کردم؛ بدم نمیگفت! تا الان اصلا به روی پروانه نیاورده بودم ولی دیگه سکوت جایز نبود باید زنگ میزدم و میشستمش که فکر نکنه میتونه شوهر منو تور کنه!
دیگه چیزی نگفتم و روز بعد حدودای ظهر به شماره خونه باباش زنگ زدم و خودش بی حال و در حالی که قشنگ معلوم بود خمیازه میکشه گفت الو!
کلی با خودم تمرین کرده بودم که چی بگم و چی نگم و اینکه اول کار عصبانی نشم و اروم و با قاطعیت بکوبمش ولی تا صداش رو شنیدم خشم تمام وجودم رو گرفت و با صدای بلندی گفتم الو و زهر مار!
پروانه اون طرف کپ کرد و یهویی با مهربونی گفت سارا تویی عزیزم؟! با خشم و در حالی صدام میلرزید گفتم تو بیخود میکنی به من میگی عزیزم! ببین زنک از این به بعد یه بار دیگه به احمد من زنگ زدی یا پیام دادی حالتو میگیرم بدم میگیرم!
پروانه هم انگار بهش برخورده بود کمی جدی شد و گفت ببخش سرکار حاج خانم جانماز ابکش قبل از تهمت زدن اول بزار منم بپرسم چی شده بعد شروع کن!
با حرص گفتم مگه حرفی هم داری؟! چرا روزا به شوهر من زنگ میزنی؟ ادم قحطه؟ تو بیخود میکنی حتی اسم شوهر منم میاری! به خدا پروانه اگه پاتو از زندگیم نکشی بیرون قطعش میکنم!
پروانه پرید تو حرفم و گفت ببین عزیزم من و احمد فامیلیم و از اون بیشتر دوست دوران کودکی هستیم و در وهله بعد احمد آقای شما یکسال از من کوچیکتره و دست اخرم زن و بچه داره به نظرت من مغز خر خوردم بخوام تورش کنم؟! من همین الانش کلی خواستگار دارم منتهی فکر کردم میدونی برادر هام آدم هایی نیستن باهاشون درد و دل کنم بنابراین با برادر کوچیکم احمد درد و دل میکنم درد و دل هایی از نوع خواهر و برادری ...
گفتم آهان فکر کردی من خرم؟ آدم به برادرش میگه مریض میخواد بشه؟! اگه تو اینطوری خیلی بی حیا هستی! از حرفم جا خورد انگار نمیدونست من پیامک های احمد رو هم خوندم
.
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت83 . با بغض و در حالی که حرفش اصلا برام قابل قبول نبود گفتم احمد
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت84
.
مکث کرد و گفت اره من میگم به بابام هم میگم بالاخره این یه چیز طبیعی بین زنها هست چرا بخوام مخفی اش کنم؟
خلاصه کلی باهاش بحث کردم و با عصبانیت گوشی رو گذاشتم و نفس نفس میزدم و مطمن بودم این حالم برای جنین خوب نیست اما دیگه آب از سرم گذشته بود.
خلاصه عصر اون روز احمد اومد خونه و مثل هروز با لبخند وارد شد و بلند گفت سلام بر شهبانوی خونه من و بعد از استراحت کمی من من کرد و گفت چه خبر؟! گفتم سلامتی! گفت به پروانه زنگ زدی؟ نفس عمیقی کشیدم و بدم اومد از سوالش چون معلوم بود توی فکرش بوده؛ با اخم گفتم آره چرا تو همش به فکر اونی؟! کمی جا خورد و با لبخند گفت ای بابا سارا باز شروع کردی؟ دیشب چی باهات گفتم؟!
با حرص گفتم احمد دلایل و توجیهاتت هیچ قابل پذیرش برای من نیستن من فقط میخوام تو برای من باشی فقط!
پوفی از روی کلافگی کشید و گفت باشه حالا چرا امروز اینطور زدی نابودش کردی؟! بیچاره مثل بی کس و کارها پشت گوشی ضجه میزد و میگفت من کی به تو چشم داشتم که زنت باید اینطور خوار و خفیفم کنه؟ میگفت بابام صداشو از پشت گوشی شنید و یه سرم اون منو سرکوفت زد و هزار حرف بهم پروند که دلم رو شکست؛ میگفت چرا همه به زن های مطلقه بد نگاه میکنن؟! من که گناه نکردم گیر یه مرد شکاک روانی افتادم و از این حرفا...
پریدم تو حرفش و در حالی از شدت خشم داشتم منفجر میشدم گفتم احمد بس کن تو رو خدا! به خدا من بی عقل و ساده نیستم به خدا من دوستت دارم زندگی مون رو دوست دارم، امید و این طفل معصوم توی شکمم رو دوست دارم آخه چرا با روان من بازی میکنی؟! من چه گناهی کردم؟! من تقاص چی رو باید پس بدم که تو اینطور ازارم میدی؟!
نوچی کرد و باز خواست نصیحت کنه و حرفای تکراری بزنه که بغضم شکست و به گریه افتادم که امید پسرمم ترسید با اشک اومد بغلم و احمد که اصلا طاقت اشک های منو نداشت و گفت نگران نباش گلم! تو اروم باش خوشگل خانم من! آخه خودت بگو کدوم مردی مثل من دور زنش رو میگیره که من میگیرم؟! به خدا من عاشقانه دوستت دارم سارا! ببین به خاطر امید زندگی مون هم به من اعتماد کن عزیز دلم! نگاه صورت معصومش کن! ببین بچم چقدر ترسیده!
فین فینی کردم و گفتم احمد به خاطر همین چیزا خاطرت رو میخوام تو رو به خدا نکن! من نمیخوام از دستت بدم دورت بگردم!
احمد باز لبخندی پررنگ تر زد و گفت نگران نباش عشق اول و آخر من
سیاست زنانه 👸
❌از همسرتون متوقع باشید که شما رو بیینه.
🌺ولی خیلی مهمه که این نیاز رو با ظرافت بهش بفهمونید،
💢اینکه بیاین مستقیم بهش بگین:
تو اصلاً من رو نمیبینی!!
🦋مثلاً اگه رفتید آرایشگاه و ابروتون رو مرتب کرده اید
⭕️به همین سادگی نگید: شوهرم که این چیزها حالیش نمیشه! ...
بلکه از فرصت استفاده کنید.
❣ برید با ناز و خنده و شیطونی جلوش رژه برید😍
❣و بگید یک دقیقه بهت فرصت میدم که بگی من چه تغییری کرده ام و گرررنه ... 🥲
❣اگه درست جواب داد که هرجوری خودتون صلاح میدونین
تشویقش کنید🎉🫂
❣و اگه درست نبود هم با شیطنت بگید این دفعه به خاطر ابروی خوشگلم
می بخشمت! ... 😉
♨️خلاصه که عادتش بدید به تغییرات مثبتتون عکس العمل نشون بده...🥰
❤️
#برای_خانومای_عزیز
❗️یه مادرشوهر دارم که...
مادرشوهرم مدام حرف میزند. او مدام اعتراض میکند و گلایه دارد.
🌀هیچ حرف مرا قبول نمیکند و فقط منتظر است من یک کلمه بگویم تا مخالفت کند. توی تصمیماتم دخالت میکند و شوهرم را علیه من پر میکند.
موقع دعوا چادرش را گره میزند دور کمرش و شروع میکند داد و بیداد. من هم یک کلمه نمیتوانم بگویم.
ترفند مقابله با اینطور مادرشوهر ها فقط سکوت 🤐 است.
🌀جلوی انها هیچ چیز نباید گفت. باید سکوت کرد. حرفی اگر داشتی و تصمیمی باید به شوهرت بگویی. باید از زبان او بشنوند و تو در سایه باشی.
برای مقابله با انها باید سکوت را تمرین کرد. بیشتر و بیشتر.
انوقت می بینید که زندگیتان میشود بهتر و بهتر.
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت84 . مکث کرد و گفت اره من میگم به بابام هم میگم بالاخره این یه چیز
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت85
.
دیگه برای مدتی خبری از پروانه و پیامک هاش نبود و احمد ظاهرا چسپیده بود به کار و زندگی و مشتاقانه منتظر بچه ای بود که حالا میدونستیم دختره و همین امیدوارم کرده بود احمد رو سر به راه کنه!
یادمه روزی رفتیم برای تعیین جنسیت احمد ذوق زده بود و همش استرس داشت بچه چیه که وقتی فهمید دختره فوری رفت و کلی شیرینی گرفت و پخش کرد و به همه هم خبر داد که حالا دارم بابا میشم. دختر عزیزم خیلی زود نشون داد قدمش پر برکته و احمد توی شغلش پیشرفت کرد و شرایط درآمدیش خیلی بهتر از قبل شد.
خیلی زود رسید روز زایمان و خدا دختر اول خودم و احمد رو گذاشت توی دامنم و چقدر اون روز من خوشبخت بودم! اسم دختر رو آتوسا گذاشتیم و شد قند و عسل زندگی من و احمد و و خیلی امیدوار بودم شر پروانه گور به گوری کنده شده باشه از زندگیم اما خودم رو داشتم گول میزدم.
دقیق زمانی من باردار بودم احمد رابطه اش رو با پروانه نزدیک تر کرده بود و من خبر نداشتم.
کم کم که دخترم بزرگ میشد عشق احمد هم بهش و به زندگی مون افزایش پیدا میکرد به طوری که زودتر می اومد خونه و به قول خودش وقتی میرفت سر کار لحظه شماری میکرد که به آتوسا برسه و در آغوشش بگیره.
دیگه دخترم حدود شش ماهه بود که بازم دیدم احمد زیاد سر تو گوشی میکنه و گاه با خودش میخنده؛ بازم مثل خوره افتاد به جونم که نکنه پروانه ارتباط باهاش گرفته اما خوب گفتم اول از خودش بپرسم که وقتی میگفتم احمد چرا بازم اینقدر سرت توی گوشیه بازم به نوعی طفره میرفت تا جایی که یه روز بهش خواستم یه دستی بزنم گفتم پروانه چطوره؟ ازش خبر داری؟ که بدون رودروایسی گفت اره اتفاقا سلام گرم رسوند خدمتت؛ فکر کردم شوخی میکنه گفتم احمد سر به سرم نزار اما احمد با طمانینه گفت چرا بخوام سر به سرت بزارم خوشگل؟! میگم خوبه سلام میرسونه!
وقتی منگی منو دید چشمکی زد و گفت نترس بانو، پروانه داره شوهر میکنه! تا اینو گفت با تعجب گفتم چی؟ نیشخندی زد و گفت چنتا خواستگار براش اومده خودش میگه یکی رو پسندیدم میخوام شوهر کنم منو هم واسطه کرده براش تحقیق کنم...
با اخم گفتم حالا این چه ربطی به تو داشت که آمارش رو داری؟ اصلا مگه آدمی غیر از تو نیست که وبال گردن تو شده؟! احمد من قبلا هم گفتم من از این زنه بدم میاد اگه آرامش زندگی مون رو میخوای پسش بزن...
کمی بهش برخورد و با اخم گفت ببخشید سرکار خانم یادم نبود برای تمام اموراتم با شما مشورت کنم! بسه زن! کم شکاک باش! تو هم داری میشی یکی لنگه همون مردک روانی همایون! به خدا همایون جاش توی تیمارستانه و من مطمنم تو هم ادامه بدی باید بری همون تيمارستان...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 فرق آدم بانماز و بی نماز/دکتر صاحبی
🎥#دکتر_صاحبی
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
🍃🍃🍃🍃💕💕
نشانه های رفتاری:
۱ - فردی که قصد ازدواج دارد در دوره آشنایی، تقاضاهای نامشروع نمی کند.
۲ - فردی که قصد ازدواج دارد، این ارتباط را از خانواده اش پنهان نمی کند.
۳ - فردی که قصد ازدواج دارد، زمان آشنایی را بیش از اندازه طولانی نمی کند.
۴ - فردی که قصد ازدواج دارد علاوه بر معرفی شخصیت خود، سعی می کند از طرف مقابل و خانواده اش شناخت پیدا کند و تنها به تبادل احساسات و بیان جملات عاشقانه و عاطفی بسنده نمی کند.
✅توجه به همین ۴ اصل ساده که تشخیص آنها خیلی هم سخت نیست میتون جلوی بسیاری از مشکلات را گرفت
💠 گاهی در زندگیِ زن و شوهری حال خوشی نداریم. و انگیزهای برای تحرّک و تلاش وجود ندارد.
💠 یکیاز مهارتهایی که میتواند فضای بیروح خانه را تغییر دهد شنیدن یا دیدن چیزی است که نقش آن ایجاد تلنگر و استارت زدن است.
💠 لذا گاهی در فضای خانه، پخش صدای زیبا و ملایم قرآن، مناجات، روضهای دلنشین یا کلیپی زیبا از شهدا و یا سخنان کوتاه اخلاقی، جرّقهای میشود تا فضای سرد خانه را گرم و با انگیزه کند.
💠 اتصال همسران به معنویت عامل ازدیاد آرامش و گرمابخش زندگی خواهد شد.
یاد بگیر… :)⛈️📒
💑 در دوران نامزدی سخنان همسرتان را تا جایی که ممکن است به خانواده تان منتقل نکنید
💕 در مورد انتقادهای همسرتان به خانواده فقط شنونده باشید ، اگر شما این سخنان را انتقال دهید این آغاز دردسر برای زندگی شما خواهد بود
💕 شاید او به زودی از سخنان خود پشیمان شود و اگر شما آن سخنان را منتقل کرده باشید فقط در میان نامزد و خانواده تان تخم کینه را کاشته اید
❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت85 . دیگه برای مدتی خبری از پروانه و پیامک هاش نبود و احمد ظاهرا چ
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت86
.
اینو گفت و با اخم رفت سمت کتش و تنش کرد که بره بیرون و در خروج برگشت و با حرص و غضب گفت مراقب خودت باش خانم، یهویی مثل همایون روانی نشی چون من اصلا طاقت روانی ها رو ندارم.
رفت و باز شروع شد غصه های من، درد های من و تو دل ریختن های من!
نمیدونستم باید چیکار کنم مونده بودم از کدوم سمت فرار کنم نگاهی به صورت امید و آتوسا میکردم و بغض گلومو فشار میداد؛ آخه من چطور میتونستم اینها رو رها کنم! کمی اشک ریختم و سعی کردم مدام با خودم تکرار کنم نه اتفاقی نیافتاده، نه تو اشتباه میکنی سارا، احمدی که اینطور دور و برت میگرده چطور ممکنه بهت حیانت کنه؟!
میگفتم و میگفتم ولی عقلم رضا نمیداد! من عاشق زندگیم و احمد بودم قلبم میگفت نه نه اشتباه نکن ولی عقلم تمام نقشه های قلبم رو به هم میریخت و واقعا عاقلانه نبود بخوام حرف هاش رو باور کنم اما من بنا رو گذاشتم با سخنان قلبم و همین سبب شد احمد پرور تر بشه و روز به روز بی حیا تر و گستاخ تر نشون بده با پروانه ارتباط داره! هربار هم من اعتراض میکردم میگفت شکاکی، داری روانی میشی، مراقب خودت باش و از این حرفا و هربار هم بهونه ای میآورد یه بار میگفت خواستگار داره میخواد من تحقیق کنم یه بار میگفت پول ازش قرض گرفتم باید پس بگیرم یه بار میگفت رفته میش روانشناس و اونم بهش گفته باید با یه مرد مورد اعتماد حرف بزنی تا تاثیر آزار هایی همایون روت گذاشته بود از بین بره! همه رو میگفت و روز به روز من بیشتر متوجه میشدم دارم احمد رو از دست میدم ولی هرچی دست و پا میزدم بیشتر توی گل فرو میرفتم؛ دیگه طوری شده بود که حالم از خودم و این حجم از حماقت به هم میخورد ولی به خاطر چشمای معصوم آتوسا و امید به زور به خودم میقبولوندم که اشکال نداره بزار پروانه شوهر کنه و حق با احمده و من زیادی حساسم و از این حرفا و در اصل داشتم خودم رو سرگرم میکردم و گول میزدم!
تا اینکه یه روز احمد گفت باید برم ماموریت و رفت و چند روز بعد اومد و توی ماموریت هم همش به من زنگ میزد و قربون صدقه ام میرفت و میگفت دلم برای خودت و آتوسا و امید تنگ شده و همش میگفت چی براتون سوغاتی بیارم.
دیگه بعد از اون جریان احمد تقریبا دو هفته ای یه بار میرفت ماموریت و منم کاریش نداشتم چون هم پول خوبی بهش میدادن و هم اینکه طبیعی بود به خاطر ترفیع شغلیش مسئولیتش بیشتر هم میشد و منم آرزوم بود احمد بیش از پیش پیشرفت کنه و باعث سرافرازی بچه هاش باشه
.