eitaa logo
در انتظار رویش🌱
2.3هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
379 ویدیو
20 فایل
➖دبیر دین و زندگی ➖کاردانی گیاهپزشکی ➖ کارشناسی و کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث ➖عاشق مطالعه و علاقه مند کار تربیتی ➖کپی ممنوع❌ https://harfeto.timefriend.net/16508918927120 https://abzarek.ir/service-p/msg/1955759 👆👆 دریافت پیشنهاد و انتقادهای شما
مشاهده در ایتا
دانلود
راستی این شاگرد دهمی عزیز، هر حرفی در مورد دین و چاکراها و تحریف تاریخ اسلام و برتر بودن انسانیت و..میگفت؛ دقیقااا همون چیزایی هست که خانم سوگل مشایخی در کلاسهای به ظاهر عرفان و اخلاقشون به خورد جوانان میدهند😐😐 اگر یادتون باشه، من قبلا مطالب خانم مشایخی رو به همراه یکی از کلیپهاشون نقد کرده بودم😊گرچه شماره تلگرامی سرکار خانوم مشایخی رو هم همون موقع پیدا کردم و رفتم براشون استارت شنیدن نقدهام رو زدم؛ ولی ایشون پاسخی ندادند؛ با این حال ، احساس کردم روح ایشون در کلاسم و افکار شاگردانم احضار شده😅😂 منم فرصت را غنیمت دانسته و نقدها را به عزیزانم خواهم گفت ان شاءالله🌸
جهت دیدن نقدهای رجوع کنید به این پیام و نقدهایی که در چند پست بعدیش مطرح شده☝️
درکلاس دهم تجربی، چیزی که در برخی عزیزان مشتاق دیدم، کفر متحرک بود و از این بابت خوشحاااال شدم و با انگیزه ای بیشتر تلاش خواهم کرد چون به قول استاد صفایی عزیز: « کفر متحرک به اسلام می رسد؛ ولی اسلام راکد، پدر بزرگ کفر است.»
راستی چون بحث کتاب و کتابخوانی و کتابخانه های چاق شد😅، بفرمایید یک پارچ شعر خوشمزه میل کنید😋👇
ما سی قفسه کتاب داریم یک مشت کتاب ناب داریم در مورد اکثر مسائل در این قفسه جواب داریم در حوزه مبحث سیاسی ما ریشه انقلاب داریم یک چند کتاب زیرمیزی در منقبت شراب داریم در بخش امور ماورائی تعبیرنگار خواب داریم یا اینکه برای خواب راحت طراحی رخت خواب داریم یک دفتر شعر طنز جالب از شخص”ابوخراب” داریم در علم مهندسی، رساله از خالق فاضلاب داریم صد جلد کتاب با مسمی در پختن این کباب داریم یک جلد کتاب زیر خاکی با برگه ضد آب داریم از کل کتابهای “صادق” ما “وق وق بی صاحاب” داریم! در حیطه جانور شناسی آناتومی عقاب داریم هر چند که مطلقاِ نخوانیم در بحث کتاب هم ندانیم با این همه این کتابخانه حالا شده چلچراغ خانه پیش فک و فامیل و رفیقان یا پیش تمامی رقیبان سرمایه با کلاسی ماست با آن پُز ما همیشه غوغاست دیزاین درون خانه زیباست یک جور نماد سطح بالاست از برکت این کتابخانه لفاظی بی حساب داریم هر جا سخن از کتاب باشد حرف و سخن و خطاب داریم در خواندن و فهمشان اگر کُند در فخر به آن شتاب داریم
سلام و عصر بخیر
جلسه دوم، من مشتاق دریافت لیست کتب مورد مطالعه این عزیز بودم؛ و او مشتاق دریافت شماره تلفن من😅من هم که بشدددت حساس روی شماره تلفنم و به این زودیا به کسی نمیدم😂از او اصرار و از من انکار. گفتم هر کاری داری تو شاد در خدمتم. گفت: من، شاد ندارم😐 گفتم چرا؟؟ چطور دانش آموزی هستی که شاد نداری؟ گفت گوشی من آیفونه و شاد روش نصب نمیشه. گفتم : خدایا شکرت که ما بدون آیفون، شادیم😍😄 گفتم هر کاری و حرفی داری در طول سال تحصیلی در مدرسه در خدمتم. رفتیم سراغ بحثمون هدف زندگی...اهداف اصلی و فرعی رو توضیح میدادم که رو کردم به ایشون و پرسیدم هدفت تو زندگی چیه؟ گفت میخوام صاحب یه شرکت پیشرفته بشم💰 گفتم این هدف، اصلیه یا فرعی؟ گفت این هدف اصلی منه و انقدر دقیق روش برنامه ریزی کردم و استعدادهام رو و امکاناتو ...رو شناسایی کردم که دقیقااا میدونم چی میخوام. لابلای حرفاش دیدم داره باز با طعم همون کتابهای شبه روانشناسی و فرا روانشناسی ذهن حرف میزنه.از تک تک حرفاش میتونستم بفهمم که واقعا اهل مطالعه است و لیستی از کتابها رو که باهاشون عجین هست و هنوز برام ننوشته رو حدس میزدم😊 از بقیه پرسیدم بنظرتون با توضیحاتی که دادم ایشون هدف اصلیشون رو درست انتخاب کردن یا نه؟! یکی با شجاعت و قاطعیت گفت: نه...این انتخاب، به عنوان هدف اصلی نمیتونه درست باشه! بنده خدا، بهت زده بهم نگاه کرد که تایید نکنم حرف اون دوستش رو...!! ولی من با قاطعیتی فزونتر گفتم بله با همه آگاهی و مطالعه و نکته سنجی که داشتی، اون هدفت، هدف اصلی نیست؛ و اگر باشه، تو خطا کرده ای😊 مشتاق شد برای شنیدن اون هدف اصلی...!! پرسید پس هدف اصلی چی میتونه باشه؟! دوستش فوری گفت: خدا ... ومن گفتم: سوال دارم ، چرا خدا ؟؟ عمدا این سوال را طرح کردم. چون نمیخواستم یکراست برای کسی که آن سابقه مطالعاتی را دارد، مستقیم از خدا بگویم. مخصوصا که هدف مهم زندگیش این بود که صاحب شرکت بشه، یاد ادواردو آنیلی افتادم که پدرش صاحب کارخونه های فیات و ...بود. با این مثال از فردی که رفاه و ثروت و شهرت و ...داشت و با اونا آروم نگرفت، و با تبیین نیازِ بی نهایت طلبی در انسان، براش هدف اصلی رو جا انداختیم بحمدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه خيال است که ديوانه و شيدا نشويم؟ بوي مشکيم، محال است که رسوا نشويم عشق ما را پي کاري به جهان آورده است ادب اين است که مشغول تماشا نشويم پرده راز بود حرف دليرانه زدن با تو گستاخ ازانيم که رسوا نشويم خون بر هم زدن اوقات بزرگان هدرست بي حجابانه چو سيلاب به دريا نشويم عيش ما چون سر ناخن به گشاد گره است تا نيفتد به گره کار کسي، وا نشويم! پاي پر آبله باشد صدف بحر سراب بهتر آن است پي عشوه دنيا نشويم اين غزل آن غزل خواجه نظيري است که گفت تا سر شيشه مي وا نشود وانشويم
تدریس درس تموم شده بود که سوالای ایشون و بقیه عزیزان سمت من نثار میشد و سوال که نام دیگر خودِ من است، همیشه مرا به وجد می آورد.😍😍 با همان اعتراض پرسید خانم چرا باید نمازمان را عربی بخوانیم؟ چرا اسلام، نژادپرستی عربی را به همه تحمیل میکند؟ منم همراهیش کردم در طرح سوالش، گفتم لابد اگر با زبان مادری و یا مثلا با اشعار مولوی نماز بخوانیم، خیلی بهتر می فهمیم چه گفته ایم و حضور قلبمان بیشتر میشه. گفت بله. چرااااا عربی؟ این جلسه درس ما شبیه سوره نمل شد، دو بسم الله الرحمن الرحیم داشتیم. یکی بالای تابلو، در ابتدای درس نوشته بودم، و دومی را بعد پرسش این عزیز، رفتم وسط تابلو نوشتم...گفتم ترجمه اش چیست؟ همه یکصدا و با قاطعیت گفتند: بنام خدای بخشنده و مهربان...من هم این ترجمه را زیرش نوشتم ...و بعد مقابل چشم همه، روی این ترجمه خط زدم، گفتم کامل نیست!! داشتند از شدت حیرت و بهت ، بی صدا فریاد میزدند که چرااااااا؟همه جا همه ترجمه های قرآن هم این را نوشته اند. و من با این مطلب توضیح دادم که زیرا ...👇
‏اللهم اجعل محیانا محیا محمد و آل محمد و مماتنا ممات محمد و آل محمد 🖤🌸
سلام و ظهر بخیر🌸
در کلاس یازدهم انسانی، عزیزی را دیدم که از اسلام راکدِ ارثی اش دلزده بود و بلکه فراتر، آن اسلام، او را به عصیان کشانده بود..نه فقط عصیان فکری؛ که عصیان عملی را میشد در او دید. و نکته جالب اینکه، در دل عصیان و اعتراض به اسلام با آن احکامِ غیرمنطقی و زننده اش؛( عین بیان خود شاگرد😊) آرام و قرار نداشت. و خودش به خودش نمره خوبی نمی داد؛ همان طوری که به اسلام، نمره یک دین کامل و برتر را نداده بود😊 قدری با هم صحبت کردیم. گفتم با من کمی در مورد این اسلام حرف بزن. گفت: بعضی چیزها رو که آیات قرآن نوشته، خیلی بهتر و عمیقترش رو علم روز کشف کرده است. اشاره کرد به بحث تکامل داروینیسم. گفت : بعضی چیزا تو اسلام هست که انگار خدا هم واقعا مردها رو برتر از زنها میدونه و من حالم ازش به هم میخوره؛ مثل چندهمسری ، مثل تفاوت دیه مرد و زن ، مثل تفاوت آزادی عملی مرد و زن ، مثل ازادی مرد برای ازدواج مجدد بلافاصله بعد از طلاق؛ ولی محدودیت عدّه برای زن مطلقه و... مثل حجاب اجباری برای زن و... بعد گفت اصلا از کجا معلوم واقعا آخرتی باشد، کی رفته و از اون عالم برگشته خبر داده، جمع کنید این حرفا رو 😐 منم قشنگ پای منبر ایشون بودم و گوش میدادم ، گفتم بازم بگو 😉 ولی قبل اینکه خودش چیزی بگه، دوستش خطاب بهم گفت: خانوم اینو اینجوری نبینید آآآآ، این تا کلاس هفتم حتی یه نمازواجبش قضا نمیشد، بشدت پایبند بود😊منم شیطنتم گل کرد خندیدم و گفتم، تا کلاس هفتم، نذاشته نمازش ترک بشه؛ ولی الان نماز، سهله، خودِ دینش رو زده رو هوا منفجرش کرده😅اون عزیز خندید و گفت بله خانوم دقیقاااا. الان تو خونه ما همه نماز میخونن؛ به جز من! من تا اطلاع ثانوی که جوابای قانع کننده برا سوالام پیدا نکنم؛ از اون اسلام خوشم نمیاد دیگه. گفتم بسیار هم خوب . بهت نمی گم نماز بخوان، یا حجاب داشته باش و ... ولی یک چیزی رو با تاکید ازت میخوام و اون اینکه حتما دنبال پاسخ باش و تا جوابهای عاقلانه و دقیق برای سوالات اساسی نیافتی کوتاه نیا🌸این دین با این ذهنیتی متعصبانه و غیر منطقی که تو برایم تصویر کردی، چنگی به دل من هم نمی زند. باید طرحی نو در فهممان از دین دراندازیم. 😍گفتم یک سوال: به نظر خودت دلیل این عصیان نسبت به دین در تو چیست؟و در چه بازه زمانی این پروسه مبارک😊 را طی کرده ای؟ گفت دقیق و کامل نمیدانم ولی بخشی از دلیلش برمیگردد به یکی از معلم های قبلی ام! ( اینجا سنگینی مسولیت خودم و همکاران عزیزم برای چندمییین بار نهیبم زد که : آنکه میخواهد دیگرسازی کند، باید خودسوزی و خودسازی را سرلوحه همه زندگیش قرار دهد. خداجانم، لطفا مرا بسوز و بساز😍😊)
پرسید چگونه طرحی نو در اندازیم؟ 🤔 گفتم: سه واژه می گویم، که در عین شباهت با همدیگر، گاهی نیاز است بین این سه، تفکیک قائل شویم . مشتاقانه و متفکرانه گوش میکرد. پرسید کدام سه واژه ؟ گفتم : « اسلام» ، « مسلمان» و « فهم ما از اسلام» . بعد توضیح دادم که در این سوالات و اعتراض ها نسبت به اسلام، گاهی فهم ما از اسلام، درست نیست و در واقع ما به یک فهم و قرائت نادرستی از دین، اعتراض می کنیم؛ نه به خود دین. اینجا باید در پی کسب شناخت و آگاهی درست باشیم. گاهی هم ممکن است، ما رفتار نادرست مسلمان را به حساب اسلام بریزیم و به جای اینکه از آن رفتار نادرست، دوری کنیم؛ از اسلام دور میشویم و این، خطایی در ماست؛ نه در اسلام. مثلا می گوییم ، ببین فلانی را چطور نماز اول وقت میخواند و در عین حال، آبروی مردم را با غیبت و تهمت می برد،😏 فلانی با اینکه اهل مسجد است؛ اما سخن راست از او نشنیدیم و...الخ. اینجور مواقع، ما باید بین رفتار نادرست یک مسلمان و خود اسلام تفکیک قائل شویم. تازه همینجاها هم باز، ماییم که خطا می کنیم، اگر گفتید چرا؟؟!! همگی پرسیدند چرا؟ گفتم چون یک فرمایش حضرت علی (ع) را معکوس عمل می کنیم. گفتند: چی؟ روی تابلو نوشتم: حضرت علی علیه السلام می فرماید: اول، حق را بشناس تا در سایه آن اهلش را بشناسی ... ولی ما بجای کسب شناخت در مورد حق، ابتدا آمدیم و چند قشر خاص را به معنای اهل حق برای خودمان تعریف کردیم و رفتار آنها را مجوزی برای توجیه رفتارهای خودمان قرار دادیم و بجای اینکه آنان را با ملاک حق بسنجیم، حق را با رفتار آنها سنجیدیم در حالیکه درست نیست. مسلمان اگر به فهم درستی از اسلام برسد و آن را در عرصه های اعتقادی و عملی زندگیش پیاده کند، میشود آیینه اسلام نما😍 اسلام به ذات خود ندارد عیبی/ هر عیب که هست از مسلمانی ماست.
جلسه دوم با همین کلاس بود، رسیدم کلاس دیدم فضا تاریکه و کلید لامپها رو روشن نکردند! به محض ورود، دست گذاشتم رو کلید و همینکه روشن می کردم این آیه رو با لبخند و هدفمند متذکر شدم: یخرجونهم من الظلمات الی النور 💡💡😊 یکیشون خندید گفت: خانوم اون یکی معلممون ( خواهر خودمه😊)گفته: هرگز نشه فراموش، لامپ اضافی خاموش. 😅 گفتم اون درسته ولی برا جایی که شما نباشید تو کلاس، الان شماها که گل سرسبد آفرینش هستید، حیفه تو تاریکی بمونید😊😉(اینجا فکر کنم از بین اعضای کلاس، فقط خودم فهمیدم پیام این حرفم رو😅) بعد از پرسش و ارزیابی درس، همان شاگرد عاصیِ معترض به دین، خودجوش خطاب به من گفت: شما اصلا شبیه معلم های دینی نیستید😐 گفتم چطور؟؟!! گفت من در متوسطه اول، سر کلاسهای دینی فقط از ترس معلم، حواسم به این بود که مقنعه ام را هی جلو بکشم و مویم بیرون نمونه و یا جورابم را چک کنم تا پام بیرون نمونه😏😩 همش امر و نهی و نگاه حفظیِ صرف به درس دینی رو دیده بودم و بخاطر همین از این درس خوشم نمیومد! ولی شما تو کلاس، هیچ امر و نهی به ما نمی کنید و من که یک سالی هست بدجور سردرگمم ولی الان تو کلاس دینی دارم "تفکر" رو می چشم و فکرم به چیزهایی فراتر از مو و جوراب و ...معطوف شده😍انصافا هم راست میگه، ایشون و خیلیای دیگه ، تقریبا نصف سرش بیرون از مقنعه، دستاش تا نزدیک آرنج، آزاد و رها😅 و جورابش انقد کوتاه که اصلا دیده نمیشه و از جانب من هیچ امر و نهی نمیشنوه😁چون من با اعتقادات و افکار، پیشتر از احکام کار دارم فعلا. ولی عوض امر و نهی نکردن، تا دلش بخواد و کشش داشته باشه برا هر بحث و سوالش، سوالهای جدی طرح میکنم و گام به گام سوالها رو طوری پیش می برم که خودش به سکوتِ ناشی از تفکر برسه به اینجا که رسید، ولش میکنم😊تو همین دو جلسه شاهد بودم که چطور عمیق به فکر فرو می رفت و همین منو شارژ میکنه ...خلاصه زنگ کلاس تموم شد ولی اینا انقدر پیگیر بحث و سوال و جواب میشن که میگن خانوم نرید، ما از تایم استراحت می زنیم؛ ولی من گفتم از هرچی هم بزنم، ازتایم استراحتم نمی تونم بزنم😂😉 داشتم از کلاس میرفتم بیرون ولی اونا داخل کلاس بودند، فوری دستمو گذاشتم رو کلید برق و خاموشش کردم و با شیطنت گفتم: هرگز نشه فراموش، لامپ اضافی خاموش🤣
ذهنیت این شاگرد عزیز نسبت به کلاس های دینی و رفتار امر و نهی گونه معلم دینی مرا یاد کتاب رمانی انداخت که اتفاقا از خدای معلم های دینی مدرسه سخن به میان آورده است 😊سر کلاس برایشان معرفی کردم :👇
کتاب خال سیاه عربی، سفرنامه حج ، حامد عسکری و اینک بخشی از متن این کتاب 👇
خدا… این کلمه، این مفهوم، بزرگ‌ترین سؤال کودکی من بود و از سی‌وهفت سال پیش تا همین لحظۀ اکنون، مغزم دست گذاشته روی علامت سؤال صفحه‌کلید مغزم و هنوزاهنوز برنداشته. این مفهوم، این نیرو، این نور، این قدرت، این هر چی که هست، کیست؟ از کجا آمده؟ قرار است برای من چه‌کار کند و قرار است برایش چه‌کار کنم؟ خدا را توی همان چند سال اول کودکی از چند تا عینک مختلف دیدم. عینک اول عینک معلم‌های دینی‌مان بود. خدای معلم‌های دینی مدرسه مثل خودشان بود؛ خدایی با عینکی کائوچویی که یک سری مقررات دقیق و منظم وضع کرده بود سخت‌تر از مقررات مدرسه و هر کس دست از پا خطا می‌کرد، حسابش با آتش جهنم بود و سُرب داغ و میل گداخته به چشم؛ یک خدای اخمو و بی‌اعصاب که انگار همیشه از دندان‌درد رنج می‌برد و همین روی رفتارهایش تأثیر منفی گذاشته بود. از این خدا خیلی می‌ترسیدم. عینک بعدی عینک مادرم بود. مثل خودش بود این خدا؛ مثل مادرم؛ مهربان و صمیمی و یک بُغضی همیشه توی صدا و چشم‌هایش بود. این خدا را خیلی دوست داشتم. اگر کار بدی می‌کردم، سگ‌محلم می‌کرد؛ ولی با یک ببخشیدگفتنِ من، با یک «دوستت دارم به خدا»، با یک «مگه چند تا پسر داری که باهام حرف نمی‌زنی»، یخش می‌شکست و دوباره بغلم می‌کرد و می‌گفت: «پسر خوبی باش! من خیلی ناراحت می‌شم که سرت داد می‌زنم. دلم ریش می‌شه تا برگردی و بگی ببخش.» برای پرستیدن، پناه‌بردن و توسل‌کردن و چیزی‌خواستن سراغ همین خدا می‌رفتم. نه اینکه خداها متفاوت باشند، نه! خدا یک خدا بود و فقط پنجره‌ای که آدم‌ها از آن به او نگاه می‌کردند، فرق داشت. برای اینکه مطمئن شوم انتخابم درست بوده، چند باری هم همین خدایی را که معرفش مادرم بود، امتحان کردم و شانس آورد و قبول شد و من پس از همان امتحان‌ها بود که دیدم نه! جواب می‌دهد و کارش را بلد است و انتخابش کردم برای پرستیدن. تا همین الآن هم رفیقیم و خیلی شب‌ها می‌روم توی چت خصوصی‌اش و یک حرف‌هایی می‌زنم باهاش که مسلمان نشوند کافر نبیند. استیکرها و شکلک‌هایی هم که من می‌فرستم، معمولاً اشک است و آن گِردالی که سرش را پایین انداخته و شرمنده است و سرافکنده.
بعد کلاس، چند نفر از شاگردان عزیز، افتادند دنبالم که خانوم نرید سوال داریم...خانوم کتاب خوب معرفی کنید بخونیم تا هفته اینده..آن عزیز دهمیِ کتابخوانِ مدیتیشنی😅، به دوستش گفت من کلییی کتاب دارم برات میارم بخونی. منم رو کردم بهش، گفتم میشه تو کتابات رو برا من بیاری، نه برا دوستات؟! آخه شاید لازم باشه کتابخونه تو رو دستی بکشیم روش و لاغرش کنیم 😅 گفت بله چشم. یکی دیگه گفت : خانوم یه نظریه ای هست که در مورد بعد از مرگ انسان یه چیزایی میگه که منو پر از سوال کرده، پرسیدم اسم نظریه چیه؟ گفت نمیدونم. گفتم یه کم در موردش توضیح بده توضیح که داد، گفتم اسم این قانونِ قابل نقد، کارما هست. بعدا توضیح میدم برات. لابلای اینا، دیدم اون عزیزکتابخوانِ مدیتیشنی😊، کاغذ و قلم به دست، خانوم لطفا شماره تون رو بدید (انگار که شبیه سوپراستارهای سینما شده باشم😂😅) گفتم لا. اصرار کرد..شیطنتم گل کرد و برای اولین بار بجای بدیهه گویی با شعر، از چرندیات شبه روانشناسی هایی که هم من در دوران جاهلیتم میل کرده بودم🙈 و هم او اینک درگیرش بود، کمک گرفتم و گفتم نکنه اون ضمیر ناخودآگاهت یک انرژی کیهانی مثبتی از طرف من دریافت کرده؟!!😉 گفت خانوم راستشو بگم؟ از اطلاعاتتون خوشم اومده و کلی حرف دارم براتون😍 بالاخره مجاب شدم که ایدی تلگرامم رو بدم براش...ولی فعلا ندادم😜 مدیونید اگر فکر کنید برا خودم نوشابه باز کردم😅 چون اولا نوشابه ضرر داره و من اهلش نیستم؛ ثانیا من از متد ایجاد عطش در مخاطب بهره میگیرم؛ اگر واقعاااا طالب باشد، با سماجت بیشتری پیگیر سوالها و بحث خواهد شد و من قطعا اگر نیاز باشد برایش بیشتر وقت خواهم گذاشت ان شاءالله🌸
حشر و نشر با این نوجوانان عزیزی که در ظاهر، عاصی هستند ولی در حقیقت؛ دل پاکی دارند و مستعد هدایت هستند؛ مرا ناخودآگاه یاد این سخن فوق العاده دلنشین امام رضا علیه السلام می اندازد که فرمودند❤️❤️❤️: اگر مردم، زیبایی های سخنان ما را می شناختند، بی شک از ما پیروی میکردند🌸
شهادت امام رئوف حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام رو از صمیم دل برای محبان و شیعیان آن حضرت تسلیت عرض میکنم🖤🖤🖤 خداوند ما را از شیعیان حقیقی آن حضرت قرار دهد ان شاءالله . خدا به ما توفیق دهد زیبایی سخنانشان را بفهمیم و پیروی کنیم ان شاءالله .