eitaa logo
دشت جنون 🇵🇸
4.3هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
838 ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #زنان_آزاده #قسمت_پنجم وقتی به ما رسیدند، یک اسلحه در بغلم بود. جلو آمدن
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 رفتارهایی که با ما داشتند از یادم نمی‌رود. آن لحظات اول، چون من و شوهرم تیر خورده و خون زیادی از ما رفته بود، خیلی تشنه‌مان شد. هر چقدر التماس کردیم که یک ذره آب به ما بدهند، توجهی نمی‌کردند. می‌گفتند شما پاسدار خمینی هستید، پس از آب خبری نیست. دقایقی بعد، آمبولانس عراقی آمد. آن‌ها می‌خواستند به هر قیمتی که شده، من را زنده نگه دارند. صورت جلسه نوشتند که این خانم نظامی و مسلح بود، خودرو هم پر از مهمات جنگی و آن آقا یعنی شوهرم هم راننده اوست، فکر می‌کردند من فرمانده هستم و شوهرم کاره‌ای نیست و راننده‌ام بوده. دقایقی بعد دیدم که در بیمارستان جمهوری شهر العماره عراق هستم تا تحت درمان قرار بگیرم. تقریبا 15 روز در بیمارستان بستری بودم و تحت عمل جراحی قرار گرفتم. سپس 4 ماه در زندان انفرادی بغداد بودم و بعدش من را به اردوگاه موصل بردند. آن 4 ماه را در زندان استخبارات عراق و در یک اتاق خیلی کوچک بودم. راوی : 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 💠 قرار شبانه اَكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجِيل الفَرَجِ فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم براي تعجيل در ظهور من زياد دعا کنيد که خود ، فَرَج و نجات شما است. کمال‌الدين، جلد ٢، صفحه ٤٨٥ پس زمزمه می کنیم دعای فرج را به نیابت از تمام 🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸 🌸الـهي عَظُمَ الْبَلاءُ 🌸 وبَرِحَ الْخَفاءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاءُ 🌸 وانْقَطَعَ الرَّجاءُ 🌸وضاقَتِ الاْرْضُ 🌸ومُنِعَتِ السَّماءُ 🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ 🌸 واِلَيْكَ الْمُشْتَكى 🌸 وعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ 🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد 🌸اولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ 🌸 وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم 🌸ففَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا 🌸 كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ 🌸اكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ 🌸وانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ 🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ 🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌸ادْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني 🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل 🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ 🌸بحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
28.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌓 ❤️ سید این احوال دو گانه را چه کنم؟! مگر جامه‌ای جز رخت شهادت بر تو زیبنده بود. کاش سید، مقابلت نشسته بودم و متن سوگنامه را با خودت تمرین می‌کردم. مطمئن هستم هر بار جمله‌ای در وصفت می‌نوشتم با آن گونه‌های سرخ و محجوب، می‌خندیدی و مرا خجالت‌زده می‌کردی. سید‍، جگرم سوخت. باورش سخت است که لبنان بدون تو را تصور کنم. سید، بارها در لبنان به عشق دیدارت به انتظار نشستم و سهم دیدارت نصیبم نشد. سید، ارابه فرعون را به بازی گرفته‌ام و فریاد می‌کشم صدا، دوربین، حرکت ولی عالم مَجاز من کجا، عالم حقیقی تو و یارانت کجا. من مشغول قهرمان بازی مجاز بودم که خبر آمد سیدحسن نصرالله رفت. صدا و دوربین خاموش ولی حرکت تو تا بیت‌المقدس ادامه خواهد داشت. اکنون من مانده‌ام و چشمان گریان آسیه سلام الله که مقابل شکنجه فرعون برای دست کشیدن از حق منتظر است و او جز هم‌نشینی خدا چیزی نمی‌بیند. سید، این قوم فرعونی به گواه تاریخ رفتنی‌اند ولی راه تو و مرام و نگاه مقاومت همچنان ماندنی خواهد بود. من که حاضر نیستم تصویر انگشت اشاره‌ات که به سمت اسرائیل نشانه می‌رفتی را، لحظه‌ای از نظرم پاک کنم و بر پیکر پاره پاره‌ات نظر کنم. سید زنده است. راه مقاومت زنده است. ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🕊 🌹 🌗 🌷 🌴 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🍀 🍀 امروز برابر است با : 🗓 10 مهرماه 1403ه.ش 🗓 27 ربیع الاول 1446 ه.ق 🗓 1 اکتبر 2024 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای مهربانترین مهربانان 🔸صفحه 402 🔸جزء 21 جهت سلامتی و و هدیه به روح 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
اگر شما دلی را شکستید هرگز نمیتوانید جبران آن دل شکستگی رو بکنید ، حتی اگر همه‌ی دنیا را به او بدهید . 📚 بحارالأنوار ، جلد75‌ ، حدیث‌150 @dashtejonoon1
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 همه شما عزیزان وصایای شهیدان گلگون کفن ایران را شنیده اید و سر تکان داده و افسوس برای آنها خورده و بعد از چند روزی همه را فراموش کرده اید، بی حجاب به بی حجابی خود ادامه می دهد با آنکه از شهدا شنیده که خواهرم حجاب تو از خون ما مؤثرتر است ، غیبت کننده به کار خود ، رباخوار به رباخواری خود و .... ادامه می دهند . 🌹 🕊 🌹 🌹 🕊 @dashtejonoon1🌹🌴
🇮🇷🌹🕊🥀🕊🌹🇮🇷 چقدر از منش این دور شدیم آنقدر خیره به شده و کور شدیم معذرت از همه خوبان و همه ما برای وصله ی ناجور شدیم در همه جا فاتح اصلی بودن عجب اینجاست که مااین همه مغرورشدیم شکر ، با سابقه ی دوستیِ با ما عزیز دل مردم شده شدیم و از آن برکت خون حالا ما مدیر کل و شده مسرور شدیم و اگر حرفی خلاف گفتیم یحتمل بوده مجبور شدیم پرکشیدن چه و رفتند و ما درمیان نفس چه محصورشدیم 🇮🇷 @dashtejonoon1🕊🌹
🇮🇷🌹🥀🇮🇷🥀🌹🇮🇷 دلتنگ گذشت و ایثار مردان جنگم پس از گذشت سالها از پایان تحمیلی و دفاع جانانه ملت ، هر سال در نمی دانم چرا دلم هوای آن روزها را می کند. اشتباه نشه ، دلم هوای نکرده ، بلکه جنگ پدیده ای زشت و نفرت انگیز است که خیلی از عزیزترین دوستانم را از من گرفت ، اما دلم برای آن روزها که فضای ها لبریز از ، همدلی ، و عشق بود تنگ شده ، روزهایی که اول و آخر همه چی فقط بود و . راستش توصیف آن روزها خیلی مشکله و باورش هم برای ندیده های آن ایام سخت ، مثلا تو یکی از شبهای سرد زمستون سال 1360 که 50 تا و جوان بسیجی در منطقه سرپل ذهاب جلوی بعثی ها ایستاده بودیم ، وقتی از کمین چهار ساعته توی برف برمی گشتم فانوس سنگر که بعدها در عملیات رمضان شد را روشن دیدم. گفتم برم سری بهش بزنم ، حدسم این بود که داره می خونه یا و عبادت چون این یکی فقط اهل این مسائل بود. سرم را از پتوی آویزون به ورودی سنگر داخل کردم دیدم گوشه سنگری که تنها جای نشستن درستی هم نداشت کز کرده ، گفتم چرا نمی خوابی ؟ گفت کجا بخوابم ، نگاه کردم که باید خودش را گرم می کرد خیس آب شده ، هرچه اصرار کردم برو بچه ها بخواب رضایت نداد که نداد و گفت اجازه نمی دهم بچه ها را کنی. خیلی جدی گفت: مبادا اینکار را بکنی ، گفتم آخه چرا ، گفت آخه بچه های اون ممکنه از بیدار بشن و او آن شب را تا صبح توی سنگر نشست. حالا وقتی می بینم که راننده دو تا ماشین وسط پیاده شدند و سر اینکه کی زودتر بره با هم کتک کاری می کنند و یا تو صف سر اینکه نوبت منه ، کلی باهم جر و بحث می کنند دلم برای آن روزها خیلی تنگ می شه ، روزهایی که لحظه لحظه اش بود و شیرینی، و و حرف اول و آخر را می زد. 🥀 @dashtejonoon1🇮🇷🌹
🇮🇷🌹🥀🇮🇷🥀🌹🇮🇷 نزدیڪ ظهر بود . از شناسایی بر می‌گشتیم . از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم . آن قدر خسته بودیم ڪه نمی‌تونستیم پا از پا برداریم، ڪاسه زانوهامون خیلی درد می‌ڪرد . حسن طرف شنی جاده شروع ڪرد به نماز خوندن. صبر ڪردم تا نمازش تموم شد . گفتم : « زمین این طرف چمنیه ، بیا این جا نماز بخون » گفت : « اون جا زمین ڪسیه ، شاید راضی نباشه . شادی روح و 🇮🇷 @dashtejonoon1🇮🇷🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یاد باد یاد جبهه ها یاد دفاع مقدس ارسالی از اعضاء شادی روح و و سلامتی رزمندگان اسلام 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 امروز سالروز طلوع چند آسمون نشین شهرستانمونه تولدتان مبارک 🌷پاسدار محمدحسن شفیعیان🌼(علیرضا) 🌺پاسدار سید عبدالله کافیان🌼(سید مرتضی) 🌷پاسدار یوسف بزرگیان 🌼(محمدمراد) 🌺 بسیجی مهدی ایمانیان🌼(عباس) 🌷بسیجی محمدعلی جوشیری🌼(محمدباقر) 🌺بسیجی حمید موحدی🌼(محمدمهدی) 🌷بسیجی عشقعلی نعمتی🌼(غلامعلی) 🌺بسیجی مهدی قورئیان🌼(رضا) 🌷بسیجی محسن کافی موسوی 🌼(محمدعلی) 🌺جهادگر احمدقلی اکبری🌼(رضاقلی) 🌷جهادگر یدالله حشمتی🌼(علی) 🌺سرباز رضا کریمی🌼(حیدرعلی) 🌷سرباز حسنعلی وسائلی🌼(احمد) 🌺سرباز علی بخش هارونی🌼(خداداد) 🌺 @dashtejonoon1🕊💐
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹 🌹 فرزند: رضا : 🗓 1340/11/02 🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : مجرد شغل : آزاد : 🗓 1361/07/10 🗓 مسئولیت : سرباز محل : سردشت نام عملیات : خط پدافندی مزار : 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹 🌹 فرزند: محمدرضا : 🗓 1339/01/11 🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : مجرد شغل : آزاد : 🗓 1360/07/10 🗓 مسئولیت : سرباز محل : آبادان نام عملیات : ثامن الائمه مزار : 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹 🌹 فرزند: حسین : 🗓 1347/05/12 🗓 محل تولد : نجف آباد - کهریزسنگ وضعیت تاهل : مجرد شغل : آزاد : 🗓 1366/07/10 🗓 مسئولیت : سرباز محل : شلمچه نام عملیات : خط پدافندی مزار : 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹 🌹 فرزند: محمد : 🗓 1332/07/03 🗓 محل تولد : نجف آباد ـ قلعه سفید وضعیت تاهل : متاهل شغل : آزاد : 🗓 1364/07/10 🗓 مسئولیت : بسیجی محل : اشنویه نام عملیات : قادر مزار : 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹 🌹 فرزند : حیدر : 🗓 1337/01/28 🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : متأهل شغل : بازنشسته : 🗓 1399/07/10 🗓 مسئولیت : بسیجی محل : نجف آباد نحوه شهادت : عوامل جانبازی مزار : 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌴🌹🍀🥀🍀🌹🌴 ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺮﺯﻣﻬﺎﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﻣﺤﻤﺪ! ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﻣﯿﺴﻮﺯﻩ ..ﺑﺎ ﺁﻥ ﻗﺪ ﻭ ﻗﺎﻣﺖ ﺭﺷﯿﺪﺕ، ﺁﺧﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻥ... ﻫﻤﻪ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻫﺎﯼ ﺟﺒﻬﻪ ﺍﺯ ﻗﺪﺕ ﮐﻮﺗﺎﻫﺘﺮﻧﺪ .. ﺧﺎﻧﻤﺶ ﮔﻔﺖ : ﭘﯿﮑﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﻭ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻥ ..... ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺯﻡ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ: ﻓﻘﻂ ﺑﮕﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﯾﻨﺶ ...؟ ﺁﻗﺎﯼ ﻋﺎﺑﺪﭘﻮﺭ ، ﻫﻤﺮﺯﻡ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﮔﻔﺖ: ‌ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﯽ ﻏﯿﺮﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺍ ﻧﯿﺎﺭﻡ .. ﻣﺮﺗﺐ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ ﻭ ﻧﻤﯿﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﮑﻮﻥ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ... ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺎﻻﯼ ﮐﻮﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻤﺶ... 🌷 @dashtejonoon1🌷🥀
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 وقتی آن روز فرا رسید که شما از یاد بردید که حوالی هم رفیقی دارید، هر گاه که خواستید از جاده روبروی گلزار رد شوید، از همانجا و از توی ماشین دستی بلند کنید و برایم فقط یک بزنید . همین . من آن را بجای از شما قبول می کنم مزار : 🌴 @dashtejonoon1🕊🥀