eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
. *همسنگر- مهر علی اخلاقی (همرزم شهید ) در 24 مهر 1359 به منطقه ی گیلانغرب اعزام و روی ارتفاعات برآفتاب مستقر شدیم. با شهید اخلاصی زنگنه هم سنگر شده و مدت سه ماه با هم بودیم. در خط مقدم 100 متر جلوتر از سنگرها، یک تیغه ی کوهی دیواری مقابل دشمن بود که به نوبت نگهبانی می دادیم، آن روزها هر دقیقه اش به سختی می گذشت. حالتی بین خوف و رجاء داشتیم. دشمن مجهز بود و ما با کم ترین سلاح ممکن ایستادگی می کردیم و عملیات های ایذایی را انجام می دادیم. قسمتی از تنگ حاجیان که منطقه ی سوق الجیشی و در واقع مسیر گیلانغرب به سرپل ذهاب بود، به دست عراقی ها افتاده و ارتباط بچه های بازی دراز با گیلانغرب قطع شده بود. شب عملیات همه شور و هیجان خاصی داشتیم به خصوص شهید اخلاصی که بی قرار بود و دعا می خواند. ما 80 نفر بودیم و آقای بوچانپور فرمانده ی محور ما بود. آقای کردمیر، شهید امیر سلیمانی، شهید محسن احمدی، آقای محمود دولت آبادی، جمال ویسی، شهید اصغر فریدونی، عبداله ویسی، یزدان نجف آبادی، آقای یوسف وندی و ... حضور داشتند. برادران اصغر وصالی و علی قربانی هم از تهران آمده بودند که هر دو شهید شدند. هر یک از ما در گروه های پنج نفره پشت تپه مشغول تیراندازی بودیم. ارتباط با فرماندهی قطع شده و از ساعت 2 بعد از ظهر دستور عقب نشینی صادر شده بود. این در حالی بود که شهید اخلاصی و شهید علی سلیمانی و من به اندازه ای دور افتاده بودیم که اصلا متوجه عقب نشینی نیروها نشدیم. حدود ساعت 4 بعد از ظهر در مسیر برگشت، چند نفر را دیدیم که به طرف ما می آیند. اصلا مشخص نبود نیروهای خودی هستند یا دشمن! نزدیک تر که شدند متوجه شدیم بچه های خودی هستند. هنگام بالا آمدن آن ها از تپه، ته دره نقطه به نقطه خمپاره می زدند. انتهای دره، رودخانه ی فصلی وجود داشت که بعضی از قسمت های آن ماسه ای بود. چند شهید آنجا افتاده بودند که آن ها را نمی شناختیم. حسین اخلاصی اصرار داشت هر طور شده باید جنازه ها را ببریم. می گفت: احتمالا از بچه های همدان یا تهران هستند که دیشب اعزام شدند. باران به شدت می بارید و راه رفتن را سخت کرده بود. حاضر نبودیم پیکر مطهر شهدا را جا بگذاریم. با نیروهای بومی که همراهمان بودند به گروه های سه نفره تقسیم شدیم و پیکر شهدا را برداشته و با خود حمل کردیم. عراقی ها که حدود 40-30 متر به کف رودخانه دید داشتند، ما را به رگبار گرفتند. شهدا را کناری گذاشتیم و پشت سنگ ها پناه گرفتیم. صدا زدم: " حسین چه کار کنیم؟" حسین گفت: حالا به راهمان ادامه بدیم، هوا که تاریک شد برمی گردیم. حسین جلوتر از من بود و ناصر غلامی و نیروهای عشایری پشت سرم. خمپاره ای حدود 3- 2 متری من افتاد و سر تا پایم شن و ماسه ای شد. از شدت موج انفجار گیج شده بودم. حسین داد زد: علی چه شد؟ با صدای او متوجه شدم راه را برعکس می روم. برگشتم و گفتم: هیچی نشده. سه بار گفت: " الله اکبر! فکر کردم متلاشی شدی." بالاتر که رفتیم بچه های مقر اصلی را دیدیم که چند رأس قاطر با خود آورده بودند. رفتیم و جنازه ها را سوار آن ها کردیم و برگرداندیم. حسین اخلاصی جوان مخلص و با تقوایی بود؛ در برخورد اول انسان را جذب می کرد، در کارهای گروهی همکاری می کرد و با ایثاری که داشت، هرگز نمی گفت که این کار وظیفه ی من نیست؛ حتی گاهی بدون اطلاع من لباس هایم را می شست. گاهی ذخیره ی غذایی خود را با دیگران تقسیم می کرد و بسیار شوخ طبع بود. واقعا" در کنارش احساس آرامش می کردیم. منبع:کتاب گل و گلاب ⭕️ @dastan9 🌺💐
🔥آتش نمیسوزاند "ابراهیم" را .. 🌊 و دریایی که غرق نمیکند "موسی" را... 🐳 نهنگی که نمیخورد "یونس" را... 👶کودکی که مادرش او را به دست موجهای "نیل" میسپارد تا برسد به خا نه ی تشنه به خونش... 🔹 دیگری را برادرانش به چاه میاندازند سر از خانه ی عزیز مصر درمیآورد! ... ❓آیا هنوز هم نیاموختیم ! که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به ما را داشته باشند و خدا نخواهد"نمیتوانند" پس به "تدبیرش" اعتماد کن به "حکمتش" دل بسپار به او "توکل" کن و به سمت او قدمی بردار"... 🌸 وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَب ﻭ ﻣﺸﺘﺎﻗﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺭﻭ ﺁﻭﺭ .(٨) 📖 سوره شرح ⭕️ @dastan9 ،🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستانهای کوتاه و آموزنده
ای گل بوستان ولایت! برخیز و بار دیگر علی وار علیه السلام بر زلف اندیشه و سخن شانه بزن و آتش خطبه هایت را نیز بر خرمن یزیدیان زمان ما بزن. ای مادر صبر و ای اساس عفاف! برخیز و به جان بی رمق مسلمانان، با گوارای کلام و عصاره پیامت، روحی تازه ببخش. زینب، ای زبان علی در کام و ای استمرار ناله های زهرا در بیت الاحزان هستی! برخیز و با ما سخن بگو... ای قهرمان داستان کربلا! بر تن زخمی عدالت، مرهمی نِه و تیر نظم نوین جهانی را از پر و بال شکسته آزادی و انسانیت بیرون کش. ای خواهر «تنهاترین سردار». می دانم که آسمان دلت در کنار حسن علیه السلام، خون گریه کرد؛ ای شاه بیت غزل عارفانه و عاشقانه نینوا! بخوان که:کربلا می مرد اگر زینب نبود! ⭕️ @dastan9 🌺💐
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۲۸ بهمن ۱۴۰۰ میلادی: Thursday - 17 February 2022 قمری: الخميس، 15 رجب 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیها، 62ه-ق 🔹تغییر قبله از بیت المقدس به سمت کعبه، 2ه-ق 🔹خروج حضرت رسول از شعب ابی طالب 🔹شهادت امام صادق علیه السلام بنابر روایتی، 148ه-ق 📆 روزشمار: ▪️10 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️11 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ▪️12 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ▪️17 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام ▪️18 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام ⭕️ @dastan9 🌺💐
! 🔸در میان راه‌هایی که برای رسیدن به آسودگی هست؛ یکی از شاه‌راه‌ها و راه‌های باعظمت «» است. با محبت نه‌تنها راحتی‌ها افزایش می‌یابد، بلکه سختی‌ها هم بهتر تحمل می‌شود. 🌸 امام سجاد(ع) به زُهْری فرمود: چرا مردم را مثل خانواده‌ات تلقی نمی‌کنی؟ یعنی بزرگ‌ترها را مانند پدر و مادرِ خود بدانی، کوچک‌ترها را جای فرزند خودت بگذاری و همسالان را برادر خود بشماری. وقتی آنها را خانواده خودت بدانی به کدام‌یک از آنها دوست داری ظلم کنی؟! کدام‌شان را دوست داری نفرین کنی؟! آبروی کدام‌یک را حاضری ببری؟! 🌸 بعد می‌فرماید: «وَ إِنْ عَرَضَ لَكَ إِبْلِيسُ...» وقتی ابلیس به تو القاء کرد که «بهتر از مسلمان دیگری هستی!» اگر او سنش بیشتر است، بگو ایمان و عمل صالح او بیشتر است، اگر سنش کمتر است، بگو گناه من بیشتر است و اگر هم‌سن توست، بگو من به گناه خود یقین و به گناه او شک دارم؛ پس او بهتر از من است! اگر مردم به تو احترام گذاشتند، بگو «از خوبی آنهاست» اگر با تو نامهربانی کردند، بگو «به‌خاطر بدیِ من است» 🔸اگر با همه مثل خانواده‌ات مهربان باشی، زندگی‌ات آسوده‌تر می‌شود، دشمنانت کم و دوستانت زیاد می‌شوند؛ از خوبی‌شان خوشحال می‌شوی و از بدی‌شان ناراحت نمی‌شوی. 👤‌ ️استاد پناهیان ⭕️ @dastan9 🌺💐
« يحيي مازني» كه از علماي بزرگ و راويان حديث است ميگويد: مدتها در مدينه در همسايگي علي عليه السّلام در يك محله زندگي مي كردم. منزل من در كنار منزلي بود كه زينب دختر علي عيلها السّلام در آنجا سكونت داشت. حتي يك دفعه هم، كسي حضرت زينب را نديد و صداي او را نشنيد. او هرگاه ميخواست به زيارت جدّ بزرگوارش برود، در دل شب ميرفت؛ در حالي كه پدرش علي عليه السّلام در پيش و برادرانش حسن و حسين عليهما السلام در اطراف او بودند. وقتي هم به نزديك قبر شريف رسول الله صلّي الله عليه و اله و سلّم مي رسيدند، اميرالمؤمنين عليه السّلام شمعهاي روشن اطراف قبر را خاموش ميكرد. يك روز امام حسن عليه السّلام علت اين كار را سؤال كرد، حضرت فرمود: اخشي ان ينظر أحد الي اختك زينب؛ از آن مي ترسم كه كسي در روشني خواهرت را ببيند. فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفي(ص)، الرحماني الهمداني ،صفحه :642 ⭕️ @dastan9 💐🌺
حضرت نقل كرده‏ اند كه: روزى حضرت اميرالمومنين علیه السلام ميهمانى را به همراه خود به منزل آورد به حضرت زهرا عليها السلام فرمودند: در خانه براى مهمان چه دارى؟ عرض كرد يا على فقط يك گرده نان در خانه است كه آن را براى دخترم زينب گذارده ‏ام. حضرت زينب در بستر بود ولى هنوز بيدار بود، تا اين سخن را از مادرش شنيد با اينكه چهار ساله است! گفت: مادر جان نان را براى مهمان ببريد، جود و سخاى زينب از همان خرد سالگى معلوم است تا چه رسد به روز عاشورا و فدا کردن فرزندانش. حضرت زينب دو فرزند بنام عون و محمد با يك مقدماتى رفتند ميدان و كشته شدند، حضرت امام حسين (عليه السلام) كشته آنها را رو به خيمه آورد. حضرت زينب از خيمه خود بيرون نيامد ولى برعكس هنگامى كه كشته على اكبر ميوه دل امام حسين (عليه السلام) را آوردند از خيمه بيرون آمد روى كشته على اكبر (عليه السلام) چه ناله‏ ها و چه گريه‏ هايى مى ‏كرد، مثل اينكه فرزند خودش است دو نور ديده‏ اش را داده ولى از خيمه بيرون نمى‏ آيد. 📗زندگانى حضرت زينب عليها السلام ص 26 امام سجاد عليه السّلام فرمودند: عمّه ام ، زينب ، با وجود همه مصيبت ها و رنج هايى كه در مسيرمان به سوى شام به او روى آورد ، حتّى يك شب اقامه نماز شب را فرو نگذاشت . 📗وفيات الأئمه ، ص 441 ⭕️ @dastan9 🌺💐
امام زمان عج در کنار قبر عمه اش مرحوم حاج محمد رضا سقا زاده که یکی از وعاظ توانمند بود، نقل می کند: روزی به محضر یکی از علمای بزرگ و مجتهد مقدس و مهذب، حاج ملاعلی همدانی مشرف گشتم و از او درباره مرقد حضرت زینب (س) جویا شدم، او در جوابم فرمود: «روزی مرحوم آیت ا... العظمی آقا ضیاء عراقی (که از محققین و مراجع تقلید بود) فرمودند: شخصی شیعه مذهب از شیعیان قطیف عربستان به قصد زیارت امام رضا (ع) عازم ایران می گردد او در راه پول خود را گم می کند. حیران و سرگردان می ماند و برای رفع مشکل متوسل به حضرت بقیه ا. .. امام زمان (عج) می گردد. در همان حال سید نورانی را می بیند که به اومبلغی مرحمت کرده و می گوید: این مبلغ تو را به سامره می رساند. چون به آن شهر رسیدی، پیش وکیل ما حاج میرزا حسن شیرازی می روی و به او می گویی: سید مهدی می گوید آن قدر پول از طرف من به تو بدهد که تو را به مشهد برساند و مشکل مالی ات را برطرف سازد اگر او نشانه خواست، به او بگو: امسال در فصل تابستان، شما با حاج ملا علی کنی طهرانی، در شام در حرم عمه ام مشرف بودید، ازدحام جمعیت باعث شده بود که حرم عمه ام کثیف گردد و آشغال ریخته شود شما عبا از دوش گرفته و با آن حرم را جاروب کردی و حاج ملا علی کنی نیز آن اشغال ها را بیرون می ریخت و من در کنار شما بودم! شیعه قطیفی می گوید: چون به سامرا رسیدم و به خدمت مرحوم شیرازی شرفیاب شدم جریان را به عرض او رساندم. بی اختیار در حالی که اشک شوق می ریخت، دست در گردنم افکند و چشمهایم را بوسید و تبریک گفت و مبالغی را برایم مرحمت کرد. چون به تهران آمدم خدمت حاج آقا کنی رسیدم و آن جریان را برای او نیز تعریف نمودم. او تصدیق کرد، ولی بسیار متاثر گشت که ای کاش این نمایندگی و افتخار نصیب او می شد. منبع : عباس عزیزی، 200 داستان از فضایل، مصایب و کرامات حضرت زینب( س)، صفحه 174 و 175 ⭕️ @dastan9 🌺💐
🌱 ‌ﭘﺪﺭﻡ‌میگفت: ﭘﺴﺮﺟــﺎﻥ ﻣﺒﺎﺩﺍﺑﺎﺁﺑﺮﻭۍڪﺴﯽﺑﺎﺯﯼڪﻨﯽ‼️ ﻣﺒـﺎﺩﺍ🚫 ﺩﺧﺘﺮﻣﺮﺩﻡبشہ‌چرڪنویس‌اﺣﺴﺎﺳﺎتت یڪ‌رﻭﺯﺩﺭﺟﻮﺍﺏ‌نصیحٺ‌ﻫﺎﺵ ﻧﯿﺸﺨﻨﺪﯼ‌ﺯﺩﻡ‌ﻭﮔﻔﺘﻢ:😏 ﺍﯼ‌ﺑﺎﺑﺎ ﺩﻭﺭﻩ‌ﯼ‌اﯾﻦ‌ﺣﺮﻓﺎ‌ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍﯼ‌ﺍﯾﻦ‌ﺩﻭﺭﻩﺯﻣﻮﻧﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ‌ﭼﺮﺍﻍﺳﺒﺰﻣﯿﺪﻥ...🚦 ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ‌اﺯﺧﺪﺍﺷﻮنہ...✨ ﭘﺪﺭﻡٺوچـﺸﻤﺎﻡﻧﮕﺎﻩڪﺮﺩﻭﮔﻔﺖ: ﭘﺴﺮﺟﺎﻥﺯﻟیـﺨـﺎﺯﯾﺎﺩﻩ🔥 ﺗﻮ"ﯾـﻮﺳـﻒ"ﺑﺎﺵ ⚠️ ﻫﻤﯿﻦڪھ‌ﺍﯾﻦجملھﺭﻭﺷﻨﯿﺪﻡ ﻣﻮﺑﻪﺗﻨﻢﺳﯿﺦﺷﺪﺯﺑﻮﻧﻢﺑﻨﺪﺍﻭﻣﺪ🤐 ﺩﯾﮕﻪﻫﯿﭻﺟﻮﺍﺑﯽﻧﺪﺍﺷﺘﻢﮐﻪﺑﺪﻡ... ﻭﺍﻗﻌﺎﻫﻢﺣﻖﻣﯿﮕﻔﺖ🤔 ﻫﻤﯿﺸﻪزﻟـﯿـﺨـﺎﺯﯾﺎﺩبـﻮﺩﻩﻭﻫﺴﺖ؛ ﺍﻭﻥﻣﻨﻢﮐﻪﺑﺎﯾﺪ"ﯾـﻮﺳـﻒ"ﺑﺎﺷﻢ.. بایـوســـف‌بودن‌تو♥️ زلیخـــانیزبه‌خودمی‌آید... «بیایدیوسف‌زمانه‌باشیم»!⏳🌍 ⭕️ @dastan9 💐🌺
من انسانی هستم که به دنیا آمدن و زندگی کردن ام دست خودم نبود. توی یک خانواده ی معمولی به دنیا اومد، فقط یک برادر بزرگ تر از خودم داشتم. بعد از گرفتن دیپلم ام، خاله ی پدرم منو واسه ی نوه اش خواستگاری کرد. مادرم بهم گفت پدرت راضیه و میخواد نظر خودتو بدونم. چیزی نگفتم. عقد کردیم و بعد از یک سال هم عروسی. همه چیز خوب بود، داوود واقعا از هر لحاظی عالی بود و مرد زندگی. تاکسی داشت و صبح تا شب جان می کند برای یک لقمه نان. منتظر داستان زندگی شما هستیم ❤️ ⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
#حلالم_کن #قسمت‌اول من انسانی هستم که به دنیا آمدن و زندگی کردن ام دست خودم نبود. توی یک خانواد
یک مدت بعد از ازدواجمان، با درد شدیدی که توی پهلوی چپ ام احساس می کردم با مادرم به دکتر رفتم. بعد از چند آزمایش و سونوگرافی گفت کلیه ی چپ ام به شدت عفونت کرده.. کلی قرص و دارو نوشت برای دو ماه. داروهارو که مصرف کردم تمام شد، دوباره رفتم دکتر. گفت عفونتم برطرف شده و مشکلی نیست اما چند روز بعد باز دردم گرفت. این سری با خود داوود رفتم یک دکتر دیگه و اون مجدد نوشت سونوگرافی. با دیدن جواب سونوگرافی ها با کلی من من کردن گفت کلیه ی چپ ام کلا از بین رفته! یا باید پیوند بزنیم یا کلا برشداریم! یک دنیا هم دارو نوشت. ❤️ منتظر داستان زندگی شما هستیم ❤️ ⭕️ @dastan9 ❤️🌺💐
﷽ 📝 *تلنگـــر* 🥀روزگار غریبی است... *نمڪدان* را ڪه پر میڪنی توجهی به ریختن نمڪها نداری...! اما *زعفران* را ڪه میسابی به دانه دانه اش توجه میڪنی!!! ‼️حال آنڪه بدون *نمڪ* هیچ غذایی خوشمزه نیست... ‼️ولی بدون *زعفران* ماهها و سالها میتوان آشپزی ڪرد و غذا خورد... 👈🏻 مراقب *نمڪهای زندگیتان* باشید! 🔹 ساده و بی ریا و همیشه دم دست ڪه اگر نباشند وای بر سفره زندگی!!! ⭕️ @dastan9 🌺💐
👈شفاى یکى از بزرگان دین فیض الاسلام مى فرماید: بیش از دوازده سال پیش به درد شکم گرفتار شدم و معالجه اطبا سودى نبخشید. براى استشفاء به اتفاق و همراهى اهل بیت و خانواده به کربلاى معلى مشرف شدیم. در آنجا هم سخت مبتلا گشتم. روزى دوستى از زائرین در نجف اشرف، من و گروهى را به منزلش دعوت نمود و با اینکه رنجور بودم رفتم. در بین گفت‌وگوهاى گوناگون، یکى از علما که در آن مجلس حضور داشت، فرمود: پدرم مى گفت هرگاه حاجت و خواسته ای دارى، خداى تعالى را سه بار به نام علیا حضرت زینب کبرى سلام الله علیها بخوان بى شک و دودلى؛ خداى عزوجل خواسته ات را روا مى سازد. از این رو من چنین کرده، شفا و بهبودى بیمارى خود را از خداى تعالى خواستم و علاوه بر آن نذر نموده و با پروردگارم عهد و پیمان بستم که اگر از این بیمارى بهبودى یافتم، کتاب در احوال سیده معظمه سلام الله علیها را بنویسم تا همگان از آن بهره‌مند گردند. حمد و سپاس خداى جل و شانه را که پس از زمان کوتاهى شفا یافتم. اما از بسیارى اشغال و کار‌ها و نوشتن و چاپ و نشر کتاب و ترجمه و خلاصه تفسیر قرآن عظیم به نذر خویش وفا ننمودم تا اینکه یکى از دخترانم مرا آگاه ساخت که به نذرم وفا ننموده ام. من هم از خداى توفیق و کمک خواسته، به نوشتن آن پرداختم و آن را کتاب ترجمه خاتون دوسرا سیدتنا المعصومة زینب الکبرى سلام الله علیها نامیدم. 📕دویست داستان از فضائل مصائب و کرامات حضرت زینب ⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
#حلالم_کن #قسمت‌دوم یک مدت بعد از ازدواجمان، با درد شدیدی که توی پهلوی چپ ام احساس می کردم با م
دو ماه تو بیمارستان بستری بودم.. بعد از کلی دردسر بالاخره یک کلیه پیدا شدن برای پیوند! بعد از عمل هم دو هفته موندم تو بیمارستان. مادرم بیچاره پاب‌پای من اذیت می شد و عذاب می کشید. کم کم حالم بهتر شده بود. اما مشکل بزرگ اونجا بود که دکتر گفت بخاطر داروهایی که مصرف میکنم هیچ وقت نباید باردار بشم! داوود با شنیدن این حرف بشدت تو خودش رفت و اخم کرد. بعد از این که کمی حالم بهتر شد، یک روز مادرشوهر و خواهر شوهرم ناهار اومدن پیشمون.. مادرشوهرم از عمد حرف رو کشید به بچه و اینکه هر کسی آرزو دارد بچه داشته باشد! ⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
#حلالم_کن #قسمت‌سوم دو ماه تو بیمارستان بستری بودم.. بعد از کلی دردسر بالاخره یک کلیه پیدا شدن
چیزی نمی گفتم. خواهر شوهرم هم آرام با داوود صحبت می کرد و هی اخم های داوود بیشتر توی هم می رفت. شب، داوود بعد از شام گفت میخواد باهام صحبت کنه و حرفش هم این بود که یا جدا بشم یا رضایت بدم ازدواج کنه و بچه دار بشه! به حدی شوکه شدم که از حال رفتم! چشم که باز کردم رو تخت بودم و سرم به دست. صبح بدون کلامی با چمدون لباس هام زدم از خونه بیرون. یک هفته خونه ی پدرم موندم تا اینکه مادر شوهرم با خونه ی پدرم تماس گرفته و به مادرم گفته بود تکلیف پسر منو مشخص کنید، نمیتونه که تا آخر عمر آواره ی دختر مریض شما باشه. مادرمم گفته بود لازم نیست آواره بمونه بیاد دخترمو طلاق بده بره هر کاری میخواد بکنه. بعد از سه ماه طلاق گرفتم.. با نصف مهریه ام که می شد ده سکه. چند ماه بعد مجدد با دختر دایی اش ازدواج کرده بود. ⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
#حلالم_کن #قسمت‌چهارم چیزی نمی گفتم. خواهر شوهرم هم آرام با داوود صحبت می کرد و هی اخم های داوو
یک روز که با مادرم از تره بار بر می گشتم، خاله ی پدرم تماس گرفت و با گریه گفت داوود افتاده زندان! یک نفر با کلی مواد میشینه تو تاکسی داوود و هنگام پیاده شدن ساک مواد رو بر نمیداره.. پلیس هم که دنبال اون مواد ها بوده، تو تاکسی داوود پیداشون میکنه! خاله پدرم کلی پشت تلفن کلی التماس کرد که به دخترت بگو داوود رو حلال کنه، اون بخاطر بچه دخترتو طلاق داد اما حالا که زنش حامله است خودش افتاده زندان و معلوم نیست بتونه بچه اشو ببینه یا نه! نمی دونم واقعا چرا اما بغض کردم. همون شب یه پیام از یه شماره ی ناشناس هم برام اومد که فقط نوشته بود "حلالم کن!" و من فقط به این فکر می کردم که چجوری حلالش کنم! ⭕️ @dastan9 🌺💐
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۲۹ بهمن ۱۴۰۰ میلادی: Friday - 18 February 2022 قمری: الجمعة، 16 رجب 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹خروج حضرت فاطمه بنت اسد از کعبه بعد از ولادت حضرت علی علیه السلام 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️10 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ▪️11 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ▪️16 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام ▪️17 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام ⭕️ @dastan9 🌺💐
🔆 🔴 «اول به خودت نگاه کن!» 🔹مردی متوجه شد که شنوایی گوش همسرش کم شده است ولی نمی‌دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این دلیل، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. 🔸دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیق‌تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده‌ای وجود دارد انجام بده و جوابش را به من بگو، در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. 🔹آن شب همسرِ مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود. مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم و سوالش را مطرح کرد جوابی نشنید، بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. باز هم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: ” شام چی داریم؟” 🔸و این بار همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار میگم؛ ” خوراک مرغ!“ 🔺گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم، شاید عیب‌هایی که تصور می‌کنیم در دیگران وجود دارد در وجود خودمان است. ⭕️ @dastan9 🌺💐
💠رضا سگ باز 🌿یه لات بود تو مشهد… هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود. یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه. شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“ رضا گفت:بروبچه ها که اینجور میگن…. چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه…. مدتی بعد…. شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد… چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟ رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد: ”آهای کچل با تو ام…..“ یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: ”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“ رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟ برید براش بخرید و بیارید….“ چمران و آقا رضا تنها بودن…. رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟ شهید چمران: چرا؟ رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده…. تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه…. شهید چمران: اشتباه فکر می کنی….. یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده هِی آبرو بهم میده….. تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده….. منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم…..! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم … رضا جا خورد!…. ….. رفت و تو سنگر نشست. آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد! تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟ اذان شد. رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت. ….. سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد! وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد….. رضارو خدا واسه خودش جدا کرد…… (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش) یه توبه و نماز واقعی…….. 📚به نقل از کتاب “خاطرات شهید مصطفی چمران“ ⭕️ @dastan9 🌺💐
♨️ متن خواندنى و قابل تأمل 👌 يارِ بى يار ✍عظمت یاور انقلابی امام خمینی (ره) و امام خامنه ای که تاریخ بعدها او را خواهد شناخت ... آیا👇 می دانید علت جُــک ساختن برای ، این انقلابیِ واقعی چیست ؟ 1. فقط👇 آیت الله جنتی است که ۴۰ روز روزه نذر میکند که پسر مفسدم دستگیر و شود و مثل بعضی از بزرگان به خاطر پسرش به زمین و زمان تهمت نمیزند و وقتی پسرش اعدام میشود خم به ابرو نمی آورد ۲. فقط👇 آیت الله جنتی است که نوه اش را برای تربیت میکند و شهادت آصفش را جشن میگیرد ۳. فقط👇 آیت الله جنتی است که وقتی پسر دیگرش علی جنتی در وزارت ارشاد خرابکاری میکند نه تنها از او دفاع نمیکند بلکه انتقادها را به او روا می دارد ۴. فقط👇 آیت الله جنتی است که اینبار در اوج پیری و تنهائی ، بدون همسر ، بدون پسران و بدون نوه و بدون حزب و باند و مافیا میتواند👇 به آقابالاسرها و آقازاده ها انتقاد کند چون پرونده خودش است ۵. فقط👇 آیت الله جنتی است که یار بی یار امام خمینی و امام خامنه ای است ۶. فقط👇 آیت الله جنتی است که می تواند در خطبه های نماز جمعه به هاشمی بگوید "گردن کلفت" فقط 👇 آیت الله جنتی است که می تواند هر گردن کلفتی را صلاحیت کند... ۷. فقط👇 آیت الله جنتی است که بعد از اینهمه جک و حداقل ابروهایش را بالا نمیاندازد و به جای اینکه مثل بعضی ها همه ی امکاناتی که در اختیار دارد و میتواند داشته باشد را برای به منتقدان یا انتقاد از منتقدان و یا حتی فراتر از آن تهمت زدن به منتقدان و جنگ با منتقدان به خط نمی کند ۸. فقط👇 آیت الله جنتی است که می تواند شجاعانه در تریبون نماز جمعه از موسوی و کروبی و خاتمی سخن بگوید... ۹. فقط👇 آیت الله جنتی است که می تواند در میان تمسخر و خنده های فرمانداران دولت روحانی سخن بگوید و را وسیله ی براندازی بداند... ۱۰. فقط👇 آیت الله جنتی است که می تواند قید جایگاه علمی خود (که در حد است) را بزند و در شورای نگهبان مقابل لیبرال ها و متحجرین باکیستد و فحش بخورد... ❌ اگر شما جای دشمن بودید به چنین مهره ی محکم و مومنی نمیکردید؟!.. ⭕️ @dastan9 🌺💐
✨﷽✨ 🔴 سه گروه تاریخ ساز آخرالزمانی ✍ در قیام جهانی حضرت مهدی عجل الله فرجه، سه گروه ایشان را یاری خواهند کرد: گروه اول: نخستین کسانی که گرد امام جمع می‌شوند و دعوت جهانی امام با آن‌ها آغاز می‌شود؛ ۳۱۳ نفر یاران خاص حضرت هستند که فرماندهان و کارگزاران سپاه ایشان را تشکیل می‌دهند. امام حسین علیه‌السلام فرمودند: و از اصحابش سیصد و سیزده تن به تعداد اصحاب بَدر از دورترین نقاط زمین به گرد او فراهم آیند. گروه دوم: لشکری ۱۰ هزار نفری از یاران که تحت فرماندهی یاران خاص حضرت هستند و با جمع شدن این عده، قیام حضرت آغاز می‌شود. امام جواد علیه‌السلام فرمودند: و چون «عقد» که عبارت از ده هزار نفر باشد، کامل گردد، به اذن خدای عزیز و جلیل قیام می‌کند... گروه سوم: در ادامه قیام توده‌های انبوه مردم که از ظلم و ستم خسته شده‌اند، برای یاری به امام می‌پیوندند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: وَ يَبلُغَ سُلطَانُهُ الْمَشرِقَ وَ المَغْربَ. زمین به نورش روشن گردد و حكومتش به شرق و غرب عالم خواهد رسید 📗 كمال الدين ، ج ۱ ، ص ۲۸۰ . ⭕️ @dastan9 🌺💐