eitaa logo
📙 داستان و رمان 📗
1.1هزار دنبال‌کننده
46 عکس
85 ویدیو
5 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher تربیت دینی کودک @amoomolla اخلاق خانواده @ghairat آدمین و مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool تبلیغ ارزان @tabligh_amoo
مشاهده در ایتا
دانلود
📙 داستان کوتاه عاقبت عروس 🌟 در مدینه ، 🌟 شهرت و احترام پیامبر اکرم 🌟 صلی الله علیه و آله بالا گرفت ، 🌟 شخصی به نام عبدالله بن اُبَی ، 🌟 که از بزرگان یهود بود 🌟 نسبت به پیامبر حسادت می ورزید 🌟 و هر روز ، حسدش بیشتر می شد 🌟 یک روز تصمیم گرفت 🌟 پیامبر صلی الله علیه و آله را 🌟 به قتل برساند . 🌟 عروسی دخترش نزدیک بود . 🌟 برای ولیمه عروسی دخترش ، 🌟 پیامبر و اصحابش را دعوت نمود 🌟 ابتدا در میان خانه خود ، 🌟 چاله ای حفر کرد 🌟 و روی آن را با فرش پوشانید . 🌟 و میان آن گودال را ، 🌟 پر از تیر و شمشیر و نیزه نمود . 🌟 سپس دستور داد تا غذا را ، 🌟 به زهر آلوده نمایند ، 🌟 و جماعتی از یهودان را نیز ، 🌟 در اتاقی جدا پنهان کرد . 🌟 و به آنها شمشیرهای زهرآلود داد 🌟 تا پیامبر و اصحابش را ، 🌟 بعد از آنکه در گودال افتادند 🌟 با شمشیرهای برهنه بیرون بیایند 🌟 و آنان را به قتل برسانند . 🌟 بعد با خود تصور کرد 🌟 که اگر این نقشه بر آب شد 🌟 با غذای زهرآلود ، 🌟 مسموم شوند و بمیرند . 🌟 جبرئیل از طرف خدای متعال ، 🌟 ماجرای حیله های عبدالله را ، 🌟 که از حسادت او سرچشمه گرفته 🌟 با پیامبر در میان گذاشت . 🌟 و سپس گفت : 🕋 خدایت می‌ فرماید : 🕋 خانه عبدالله بن ابی برو 🕋 و هر جا گفت بنشین ، قبول کن 🕋 و هر غذائی آورد ، تناول کنید 🕋 که من شما را از شر و کید او ، 🕋 حفظ و کفایت می‌کنم . 🌟 پیامبر و اصحابش ، 🌟 وارد منزل عبدالله شدند ، 🌟 عبدالله به آنها گفت 🌟 که در صحن خانه بنشینند 🌟 و همگی روی همان گودال نشستند 🌟 اما هیچ اتفاقی نیفتاد 🌟 عبدالله خیلی تعجب کرد . 🌟 دستور آوردن غذای مسموم را داد 🌟 پس طعام را آوردند ، 🌟 پیامبر صلی الله علیه و آله ، 🌟 به علی علیه السلام فرمود : 🌟 بر این طعام دعا بخوان . 🌟 امام علی هم خواند : 🌹 بسم الله الشافی ، بسم الله الکافی 🌹 بسم الله المعافی ، بسم الله الذی 🌹 لایضر مع اسمه شی ء و لاداء 🌹 فی الارض و لا فی السماء 🌹 و هو السمیع العلیم 🌟 پس همگی غذا را میل کردند 🌟 و از مجلس به سلامت بیرون آمدند 🌟 عبدالله ، خیلی تعجب کرد 🌟 و گمان کرد زهر در غذا نکردند . 🌟 با ناراحتی دستور داد 🌟 آن یهودیان شمشیر به دست ، 🌟 از زیادتی غذا میل کنند . 🌟 و همگی پس از خوردن غذا ، 🌟 از بین رفتند . 🌟 ناگهان ، دخترش که عروس بود 🌟 روی فرشی که روی گودال بود 🌟 نشست 🌟 که ناگهان در گودال فرو رفت 🌟 و صدای ناله‌اش بلند شد 🌟 تا اینکه از دنیا رفت . 🌟 عبدالله حسود و مغرور گفت : 🔥 هیچ کس نباید ، 🔥 علت فوت را اظهار کند . 🌟 چون این خبر به پیامبر رسید 🌟 از عبدالله حسود ، علت را پرسید ؟ 🌟 عبدالله گفت : 🔥 دخترم از پشت بام افتاد ، 🔥 و آن جماعت دیگر ، 🔥 به اسهال مبتلا شدند . 📚 @dastan_o_roman
💥 ویژه اهواز 🌸 دارالقرآن نورالمبین برگزار می کند 👨🏻‍🏫 کلاس ویژه دختران ۳ تا ۶ سال 📝 آموزش حروف الفبا 📚 آموزش روخوانی قرآن کریم 📖 حفظ سوره های جزء ۳۰ قرآن کریم 🎯 همراه با شعر و بازی 🧮 آموزش اعداد و مفاهیم ریاضی ✂️ دست ورزی و خلاقیت 🎨 نقاشی و کاردستی 📍 آدرس : پردیس ، خ رضوان ۳ ، پشت آتش نشانی میشه 📲 تلفن : ۰۹۰۳۰۱۳۲۱۱۶
📚 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی 📚 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای 📚 قسمت دوازدهم 💎 سروان نعمتی گفت : 🚨 جناب سروان ! 🚨 این دختر ، دختر معلومی نیست 🚨 می‌تونه به ما کمک کنه 🚨این پسر رو هم ، 🚨 به درخواست این دختر آوردمش . 💎 سروان رضایی گفت : 🚔 آخه این دو تا بچه ، 🚔 چه کمکی می تونن به ما بکنن ؟! 💎 ناگهان فرامرز جلوی چشم همه گربه شد 💎 و از بالای دیوار ، به داخل خانه پرید . 💎 آرام به طرف اتاق نگهبانان رفت . 💎 تعداد آنها و سلاح هایشان را شمرد 💎 سپس به دنبال دختران ، خانه را جستجو کرد 💎 آنها را در یکی از اتاق‌ها پیدا کرد 💎 سپس به سراغ بقیه درها و انبارها رفت 💎 در یکی از انبارها ، 💎 تعداد زیادی ماهواره پیدا کرد 💎 یکی از اتاق ها نیز ، پر از اسلحه بود 💎 در یکی از اتاق ها هم ، 💎 مواد غذایی و یخچال بود . 💎 فرامرز ، پس از جستجو بیرون آمد 💎 و اطلاعات خانه را به پلیس داد 💎 سروان رضایی با تعجب به او گفت : 🚔 تو چطور گربه شدی ؟! 🚔 تو کی هستی ؟ 💎 فرامرز گفت : 🐈 مهم نیست من کی هستم 🐈 مهم اینه که بتونیم با کمک هم ، 🐈 جون دخترا رو نجات بدیم 🐈 توی اون خونه ، هفت نفر آدم هست 🐈 دو تا خانم و پنج تا آقا 🐈 دخترای دزدیده شده ، 🐈 همه توی یک اتاق زندانی هستن 🐈 آدم بدا ، مسلح اند 🐈 یه اتاق پر از سلاح هم دارند . 💎 سپس فرامرز رو کرد به شیعه فاطمه ، 💎 و آرام به او گفت : 🐈 من فهمیدم چرا تو ، 🐈 نمی تونی نزدیک اون خونه بشی ؟! 🐈 چون اون خونه ، پر از ماهواره است 🐈 و خونه ای که ماهواره داشته باشه 🐈 فرشته ها نمی تونن داخل اون خونه بشن 🐈 اون خونه میشه محل رفت و آمد شیاطین . 💎 سروان رضائی گفت : 🚔 خوب کسی فکری پیشنهادی نداره 🚔 چطوری بریم داخل که دخترا آسیب نبینند 💎 فرامرز ، به سروان رضایی نگاه کرد و گفت : 🐈 منم نظرمو بدم ؟! 🚔 سروان رضایی گفت : بفرمایید 🌷 ادامه دارد ... 🌷 ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی 📚 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای 📚 قسمت سیزدهم 💎 فرامرز گفت : 🐈 من می تونم دخترا رو ، 🐈 از اتاقی که در اون زندانی اند ، بیارم بیرون 🐈 و در اتاق اسلحه خونه ، مخفی شون کنم . 💎 سروان نعمتی گفت : 🚔 خوب این کار ، چه کمکی به ما می کنه ؟! 💎 فرامرز گفت : 🐈 درب اسلحه خونه ، از آهنه 🐈 میشه از داخل قفلش کرد 🐈 وقتی هم قفل بشه ، باز کردنش سخته 🐈 می تونم به دخترا بگم ، 🐈 تا پایان عملیات پلیس ، 🐈 از اسلحه خونه بیرون نیان 🐈 اینطوری ، هم جای دخترا ، امن می مونه 🐈 هم دسترسی آدم بدا ، به سلاح ها قطع میشه 🐈 هم شما با راحتی و آرامش ، 🐈 و بدون هیچ نگرانی و ترسی ، 🐈 می تونید با اون آدما درگیر بشین 💎 سروان رضایی کمی فکر کرد 💎 و سپس با نقشه فرامرز موافقت نمود 💎 فرامرز نیز گربه شد 💎 و از دیوار ، به خانه دزدان پرید 💎 کنار در اتاق دختران ، انسان شد 💎 با سیم و انبردست کوچک ، 💎 قفل اتاق را باز کرد 💎 و به دختران اشاره کرد که ساکت بشوند 💎 و سپس گفت : 🐈 من اومدم نجاتتون بدم 💎 آرام وارد اتاق شد 💎 و با صدای آهسته گفت : 🐈 آرام باشید تا شما رو ببرم به یه جای امن 🐈 در ضمن من پسر گربه ای هستم 🐈 میتونم تبدیل به گربه بشم 🐈 میدونم باورش سخته ولی باور کنید 🐈 و اگر دیدید من گربه شدم تعجب نکنید 🐈 حالا آرام ، به اتاق بغلی تشریف ببرید 🐈 و از سمت داخل ، در رو قفل کنید 🐈 و تا نگفتم در و باز نکنید 🐈 تا حساب آدم بدارو برسیم 💎 دخترا نیز ، آرام و بی‌ صدا ، 💎 به اسلحه خانه رفتند 💎 شیدا در زندان را قفل کرد 💎 و وارد اسلحه خانه شد . 💎 فرامرز به طرف پلیس ها رفت و گفت : 🐈 آقا همه چی آماده است میتونید حمله کنید 🐈 منم دم در اسحه خونه می ایستم 🐈 تا مطمئن بشم بلایی سر دخترا نمیاد 🌷 ادامه دارد ... 🌷 ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان کوتاه زیبایی 🌟 در روز قیامت ، 🌟 زن زیبایی را برای حساب می‌ آورند 🌟 که به خاطر زیبایی‌ اش ، 🌟 در فتنه و فساد افتاده بود 🌟 او فریب زیبایی‌ اش را خورده ، 🌟 و به خاطر همین 🌟 به گناه بی‌ حجابی و بی‌ عفتی 🌟 آلوده شد . 🌟 در آن روز سخت قیامت ، 🌟 برای توجیه کارش به خدا می‌گوید : 🔥 خدایا ! تو خود مرا زیبا خلق کردی 🔥 و به سبب آن در فتنه افتادم . 🌟 فرشته ها ، 🌟 حضرت مریم سلام الله علیها را 🌟 در محضر خدا می آورند . 🌟 سپس به آن بی‌ حجاب می گویند : 🌸 آیا تو زیباتری یا مریم ؟ 🌸 ما او را در نهایت زیبایی آفریدیم ، 🌸 اما او گناه نکرد . ✍ امام صادق علیه السلام 📚 بحارالانوار ، ج ۱۲ ، ص ۲۴۱ 📚 @dastan_o_roman 👌🏻
📙 داستان کوتاه دخترک شش ساله 🌟 دختر امام حسین علیه السلام 🌟 که ۶ ساله بود 🌟 وقتی در مجلس یزید بود ، 🌟 با آستینش روی خود را گرفته بود 🌟 و اشک می‌ ریخت . 🌟 یزید پرسید : چرا گریه می‌ کنی ؟ 🌟 دخترک گفت : 🦜 چگونه گریه نکند کسی که 🦜 پوشش و نقابی برای او نیست 🦜 که صورت خود را ، 🦜 از تو و حضار مجلست بپوشاند . 📚 ترجمه نفس المهموم ، ص ۲۲۱ 📚 @dastan_o_roman 👌🏻
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
🔹 جهت کمک نقدی به مردم مظلوم فلسطین و لبنان از طریق زیر می توانید اقدام کنید؛ شماره کارت : 6037998200000007 شماره شبا : Ir320210000001000160000526 کد دستوری: * پرداخت مستقیم در KHAMENEI.IR 🔸برای اهدای طلا و جواهرات ارسال عدد ٢ به 3000222 🔹 کمک‌هزینهٔ سرپرستی از خانواده های آواره لبنانی و فلسطینی ارسال عدد ۳ به 3000222 💻 پايگاه اطلاع رسانی دفترحفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای @khamenei_ir
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
👌🏻 مسابقه جدید داریم بچه ها 🎁 با ده هدیه ۲۰۰ هزار تومانی پویش لب خوانی سرود «فریاد انتقام» به مناسبت روز دانش آموز و حمایت از عملیات وعده صادق ۲ سرود تصویری فریاد انتقام 👈 اینجا سرود صوتی فریاد انتقام 👈 اینجا متن سرود فریاد انتقام 👈 اینجا ✅️ سرود را لب خوانی کنید ، و از خودتون 🤳 فیلم بگیرید و برای ما بفرستید . 👇 @IRAN13ABAN 👈🏻 ویژه مدارس ابتدایی دختر و پسر 👈 اجرا به صورت انفرادی 🧕🙎‍♂ 👈🏻 کلیپ باید افقی باشد 👈🏾 حجم کلیپ حداکثر ۳۰ مگابایت 👈🏻 زمان کلیپ حداقل یک دقیقه 👈 مشخصات خودتون رو هم بفرستید 👌🏻 نام و نام خانوادگی ، پایه تحصیلی ، نام آموزشگاه ، شهرستان ، استان ، شماره تماس ⏳ پایان مسابقه : ۱۳ آبان ✅️ دبستان نور۱ ناحیه یک اهواز https://eitaa.com/Jashnvarh1402
📚 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی 📚 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای 📚 قسمت چهاردهم 💎 پلیس ها ، آرام وارد خانه شدند 💎 و فرامرز نیز ، به حالت گربه ای ، 💎 در کنار اسلحه خانه ایستاد 💎 ناگهان متوجه شیشه های بیهوش کننده شد 💎 یک فکری به ذهنش خطور کرد 💎 به طرف سروان رضایی رفت و گفت : 🐈 اگه می خواین کمتر تلفات بدیم 🐈 فعلا حمله نکنید 🐈 یک نقشه دیگه دارم 💎 سروان رضایی گفت : 🚔 باشه پسر ، من بهت اعتماد دارم 🚔 همینجا منتظر خبرت میمونیم 💎 فرامرز ، انسان شد 💎 چند شیشه بیهوش کننده را ، 💎 گرفت و باز کرد 💎 و تیز و سریع ، وارد اتاق نگهبانان شد 💎 دو تا از شیشه ها را ، 💎 به صورت دو مردی که ، 💎 اسلحه در کنارشان بود ، ریخت 💎 آنها می‌خواستند 💎 به اسلحه شان دست بزنند 💎 که از هوش رفتند و بیهوش شدند . 💎 فرامرز ، سریع گربه شد 💎 سپس به پشت یکی از آنها رفته 💎 انسان شد و روی سرش افتاد 💎 و با ضربه ای در گردن ، آن را نیز بیهوش کرد 💎 و چند شیشه بیهوش کننده دیگر را ، 💎 به طرف دو مرد دیگر انداخت 💎 و آنها را نیز بیهوش کرد 💎 سپس اسلحه یکی از آنها را برداشت 💎 و به طرف دختران نگهبان گرفت و گفت : 🐈 بهتره از جاتون تکون نخورید 💎 سپس داد زد : 🐈 جناب سروان ، همه جا امن هست 🐈 میتونید داخل بشین 💎 نیروهای پلیس نیز وارد شدند 💎 و همه آقایان را بیهوش دیدند 💎 سروان رضایی گفت : 🚔 چطور این کارو کردی 💎 سروان نعمتی گفت : 🚨 بابا دمت گرم ، آفرین پسر ، کارت عالیه 💎 فرامرز گفت : 🐈 ما کاری نکردیم اینا همش لطف خدا بوده 🌷 ادامه دارد ... 🌷 ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
03.ADAT GONAH.mp3
2.9M
🎧 داستان کوتاه صوتی 🎼 جوانی که به گناه عادت کرده 📚 @dastan_o_roman
04.Ahammiiatte Namaz.mp3
862.4K
🎧 داستان کوتاه صوتی 🎼 در مورد اهمیت نماز 📚 @dastan_o_roman