eitaa logo
📙 داستان و رمان 📗
1.2هزار دنبال‌کننده
41 عکس
79 ویدیو
5 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher تربیت دینی کودک @amoomolla اخلاق خانواده @ghairat آدمین و مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool تبلیغ ارزان @tabligh_amoo
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی 📚 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای 📚 قسمت چهاردهم 💎 پلیس ها ، آرام وارد خانه شدند 💎 و فرامرز نیز ، به حالت گربه ای ، 💎 در کنار اسلحه خانه ایستاد 💎 ناگهان متوجه شیشه های بیهوش کننده شد 💎 یک فکری به ذهنش خطور کرد 💎 به طرف سروان رضایی رفت و گفت : 🐈 اگه می خواین کمتر تلفات بدیم 🐈 فعلا حمله نکنید 🐈 یک نقشه دیگه دارم 💎 سروان رضایی گفت : 🚔 باشه پسر ، من بهت اعتماد دارم 🚔 همینجا منتظر خبرت میمونیم 💎 فرامرز ، انسان شد 💎 چند شیشه بیهوش کننده را ، 💎 گرفت و باز کرد 💎 و تیز و سریع ، وارد اتاق نگهبانان شد 💎 دو تا از شیشه ها را ، 💎 به صورت دو مردی که ، 💎 اسلحه در کنارشان بود ، ریخت 💎 آنها می‌خواستند 💎 به اسلحه شان دست بزنند 💎 که از هوش رفتند و بیهوش شدند . 💎 فرامرز ، سریع گربه شد 💎 سپس به پشت یکی از آنها رفته 💎 انسان شد و روی سرش افتاد 💎 و با ضربه ای در گردن ، آن را نیز بیهوش کرد 💎 و چند شیشه بیهوش کننده دیگر را ، 💎 به طرف دو مرد دیگر انداخت 💎 و آنها را نیز بیهوش کرد 💎 سپس اسلحه یکی از آنها را برداشت 💎 و به طرف دختران نگهبان گرفت و گفت : 🐈 بهتره از جاتون تکون نخورید 💎 سپس داد زد : 🐈 جناب سروان ، همه جا امن هست 🐈 میتونید داخل بشین 💎 نیروهای پلیس نیز وارد شدند 💎 و همه آقایان را بیهوش دیدند 💎 سروان رضایی گفت : 🚔 چطور این کارو کردی 💎 سروان نعمتی گفت : 🚨 بابا دمت گرم ، آفرین پسر ، کارت عالیه 💎 فرامرز گفت : 🐈 ما کاری نکردیم اینا همش لطف خدا بوده 🌷 ادامه دارد ... 🌷 ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
03.ADAT GONAH.mp3
2.9M
🎧 داستان کوتاه صوتی 🎼 جوانی که به گناه عادت کرده 📚 @dastan_o_roman
04.Ahammiiatte Namaz.mp3
862.4K
🎧 داستان کوتاه صوتی 🎼 در مورد اهمیت نماز 📚 @dastan_o_roman
روز نوجوان بر همه نوجوانان عزیز مبارک
📚 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی 📚 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای 📚 قسمت پانزدهم 💎 بعد از اینکه دختران ، آزاد شدند 💎 و به خانواده هایشان ، تحویل داده شدند 💎 مرضیه به دانشگاه رفت 💎 و همه جا را به دنبال سمیه گشت 💎 از هر که او را می شناخت ، پرسید 💎 اما کسی از او ، اطلاعی نداشت . 💎 آقای محمودی ، از دیدن مرضیه تعجب کرد 💎 و او را به اتاق بسیج دعوت نمود 💎 و همه ماجرای سمیه را برای او تعریف کرد 💎 مرضيه گفت : 🌟 یعنی دختر پوشیه ، سمیه خودمونه ؟! 🌟 حالا اون کجاست ؟! 💎 محمودی گفت : 🌸 سمیه برای پیدا کردن شما ، همه جا رو گشت 🌸 با همه خلافکاران در افتاد 🌸 الآنم داوطلب شد 🌸 تا به عنوان یک دختر معتاد ، 🌸 به مرد آمریکایی فروخته بشه 🌸 تا مکان اون آمریکایی کثیف و همکارانش رو 🌸 شناسایی کنن 🌸 تا شاید بتونه شما رو هم پیدا کنه 💎 سرهنگ نصیری ، از فرماندهان سپاه قدس ، 💎 فاطمه و فرامرز را به دفتر کارش دعوت کرد 💎 و بعد از سلام و احوالپرسی ، گفت : 🇮🇷 ما در مورد شما دوتا ، خیلی تحقیق کردیم 🇮🇷 و میدونیم کی هستید 🇮🇷 و چه قدرت هایی دارید 🇮🇷 با اینکه هنوز سن‌تون کمه 🇮🇷 ولی می خوام یه ماموریت به شما بدم 🇮🇷 البته این ماموریت ، 🇮🇷 مثل همون ماموریتی هست 🇮🇷 که پسر گربه ای در آمریکا انجام داده 🇮🇷 راستی آقا فرامرز ، اونجا کارت عالی بود . 💎 فرامرز گفت : 🐈 خواهش می کنم . 💎 آقای نصیری گفت : 🇮🇷 یکی از ماموران ما ، داوطلبانه خودش رو ، 🇮🇷 قاطی دخترای فریب‌ خورده کرده 🇮🇷 ما هم برای او ، 🇮🇷 ردیاب و میکروفون کار گذاشتیم 🇮🇷 تا هم مکالمات اونو بشنویم 🇮🇷 و هم موقعیت اونو ، زیر نظر بگیریم . 🇮🇷 قرار بود این ماموریت ، 🇮🇷 فقط داخل ایران باشه 🇮🇷 یعنی همین جا ، بعد از گرفتن اون آمریکائیه ، 🇮🇷 تموم بشه 🇮🇷 ولی مامور ما اصرار داشت تا ته کار بره 🇮🇷 و ببینه که مقصد آخر دخترا کجاست 🇮🇷 امروز یکی از اون خانه ها رو شناسایی کردیم 🇮🇷 و افرادش رو بازداشت کردیم 🇮🇷 و الآن مامور ما ، 🇮🇷 در خانه ای نزدیک مرز هست . 🇮🇷 که ما احتمال میدیم ، 🇮🇷 اون مرد آمریکایی ، اونجا باشه 🇮🇷 و اما ماموریت شما ، 🇮🇷 اینه که به آمریکا برید 🇮🇷 و منتظر دستور من باشید . 🇮🇷 تا در هنگام نیاز ، 🇮🇷 جون اون دخترارو نجات بدید . 💎 فرامرز گفت : 🐈 اسم مامور شما چیه ؟! 💎 آقای نصیری گفت : 🇮🇷 سمیه سیاحی ، 🇮🇷 معروف به دختر پوشیه پوش . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 قصه صوتی قدس عزیز 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی 📚 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای 📚 قسمت شانزدهم 💎 فرامرز و شیعه فاطمه ، 💎 از خانواده هاشون اجازه گرفتند 💎 و موافقت خود را ، اعلام کردند . 💎 فرامرز نیز ، از سرهنگ نصیری اجازه خواست 💎 که ابتدا به کویت برود 💎 تا گربه هایش را ، از حسن علی پس بگیرد 💎 آقای نصیری گفت : 🇮🇷 هر جا میخوای ، برو ؛ 🇮🇷 و هر کاری میخوای ، بکن 🇮🇷 از نظر ما ، آزادی 🇮🇷 فقط تا دو روز دیگه باید آمریکا باشید 💎 فرامرز و شیعه فاطمه ، 💎 با بچه های سپاه قدس ، به کویت رفتند 💎 فرامرز ، 💎 گربه هایش را از حسن علی پس گرفت 💎 سپس به مسجدی که ، 💎 الماس ها را در آنجا گذاشته بود ، رفت 💎 و از امام جماعت مسجد ، 💎 آنها را تحویل گرفت 💎 و به یکی از بچه های سپاه تحول داد 💎 سپس به طرف آمریکا پرواز کردند 💎 مستقیم ، به محله سیاه پوستان ، 💎 که در عملیات قبلی کمکش کردند ، رفتند 💎 و سراغ صادق و هاشم را ، از آنها گرفت 💎 اما گفتند : 🔹 آنها بعد از تو ، توی دردسر بزرگی افتادند 🔹 به علت همکاری با تو و ایجاد آشوب در شهر ، 🔹 اونارو در زندان کالیفرنیا زندانی کردند 💎 فرامرز و شیعه فاطمه ، 💎 با یکی از همکاران سپاه ، 💎 که مقیم آمریکا بود ، 💎 به طرف زندان رفتند 💎 کنار دیوار زندان ، به شیعه فاطمه گفت : 🐈 من میرم داخل دنبال اونا می گردم 🐈 شما منتظر علامت من باش 🌷 ادامه دارد ... 🌷 ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان کوتاه سارا و عمه 🌟 در زمان های خیلی خیلی دور ، 🌟 دخترکی به نام سارا ، 🌟 زمانی که کودک بود ، پدرش مُرد . 🌟 و عمه اش ، سرپرستی او را ، 🌟 به عهده گرفت و او را بزرگ کرد . 🌟 و در تربیت او کوتاهی ننمود . 🌟 تا اینکه سارا بزرگ شد . 🌟 و با رضایت خودش ، 🌟 او را به ازدواج مرد زرگری در آورد . 🌟 زندگی او ، بسیار راحت و عالی بود ، 🌟 همه چیز داشت خوب می گذشت 🌟 تا اینکه عمه‌ اش ، 🌟 بر زندگی او حسد ورزید . 🌟 دوست داشت دخترش جای او باشد 🌟 به خاطر همین تصمیم گرفت 🌟 دخترش را آرایش کند 🌟 و جلوی چشم شوهر سارا ، 🌟 او را نمایش دهد . 🌟 تا مجذوب دخترش شود . 🌟 به مرور زمان آن مرد فریب خورد 🌟 و دختر عمه را خواستگاری کرد . 🌟 اما عمه‌ حسود قبول نکرد و گفت : 🔥 به شرطی دخترم را می‌ دهم 🔥 که حق طلاق برادرزاده ام با من باشد 🌟 آن مرد نیز پذیرفت . 🌟 مدتی گذشت 🌟 و عمه‌ حسود ، سارا را طلاق داد 🌟 و او را از شوهرش جدا کرد . 🌟 شوهر عمه‌ سارا ، 🌟 که در مسافرت طولانی بود ، 🌟 وقتی از مسافرت بازگشت 🌟 و ماجرای سارا و زنش را شنید 🌟 نزد سارا رفت و او را دلداری داد . 🌟 بعد از چند روز رفت و آمد 🌟 شوهر عمه ، به سارا علاقه مند شد 🌟 و به او تقاضای ازدواج کرد . 🌟 سارا گفت : 🍁 راضی‌ ام به این شرط که 🍁 اختیار طلاق عمه‌ام با من باشد 🌟 او نیز قبول کرد . 🌟 بعد از عقد ، 🌟 سارا به انتقام از عمه‌اش ، 🌟 او را طلاق داد 🌟 و به تنهائی بر زندگی او مسلط شد 🌟 مدتی با این شوهر عمه‌ بسر برد 🌟 تا از دنیا رحلت کرد . 🌟 و همه دارایی اش به او رسید 🌟 بعد از مدتی ، 🌟 شوهر اول او نیز پیش او آمد 🌟 و اظهار تجدید ازدواج نمود 🌟 سارا گفت : 🍁 من هم راضی‌ ام به شرط اینکه 🍁 اختیار طلاق دختر عمه‌ام را 🍁 به من واگذار کنی ، 🌟 او نیز قبول کرد . 🌟 سارا دوباره با شوهر اولش ازدواج کرد 🌟 و چون حق طلاق دختر عمه اش 🌟 با خودش بود ، 🌟 تصمیم گرفت او را نیز طلاق دهد 🌟 عمه و دخترش ، به پای او افتادند 🌟 و از اشتباه و حسادت بی جای خود 🌟 معذرت خواهی کردند . 🌟 سارا نیز ، با اینکه خیلی ناراحت بود 🌟 ولی عذرخواهی آنان را پذیرفت 🌟 و گذاشت دختر عمه اش ، 🌟 هم شوی او باقی بماند . 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
داستان تکان دهنده استغاثه به امام زمان عج و راز انار- پنجره فولاد.mp3
2M
🎧 قصه صوتی راز انار ⏰ زمان : ۴ دقیقه 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla