📚 داستان پسری به نام شیعه
✍ قسمت ۶۰
🇮🇷 در ادامه گفتم : و اما چهارما ؛
🇮🇷 اگر اسامی امامان در آيات قرآن ،
🇮🇷 صريح و مشخص ذكر می شد ؛
🇮🇷 نه تنها موجب وحدت مذاهب اسلامی
🇮🇷 نمی گرديد ؛
🇮🇷 بلكه زمينه تحريف و تغيير قرآن نیز
🇮🇷 فراهم می شد .
🇮🇷 منحرفان و فرقههای مختلف اسلامی ،
🇮🇷 اسامی ديگری ، جايگزين آنها می کردند
🇮🇷 و در نتيجه بين مسلمانان ،
🇮🇷 درباره نسخههای قرآن ،
🇮🇷 اختلافات شديدی پيش می آمد
🇮🇷 و هر گروهی ، قرآنی را
🇮🇷 با اسامی خاص پيشوايان خود
🇮🇷 به چاپ می رساندند .
🇮🇷 و در نتیجه قرآن کریم ،
🇮🇷 از حجيّت و سنديت می افتاد .
🇮🇷 و اما پنجم ،
🇮🇷 خداوند منان ، در کلام وحی ،
🇮🇷 بر " بیان صفت ها " تأکید دارد
👈 نه اسم ها و نام ها .
🇮🇷 چرا که اسم ها ،
🇮🇷 می توانند مشابه داشته باشند
🇮🇷 می توانند قابل جعل باشند
🇮🇷 اما صفت ها و ویژگی ها ، خیر .
🇮🇷 پس اگر صفتی و شأنی
🇮🇷 برای امام بیان گردید ؛
🇮🇷 معلوم است که هیچ کس دیگری
🇮🇷 نمیتواند مظهر تامّ آن باشد ؛
🇮🇷 مگر ولیّ الله و امام بر حق .
🇮🇷 دهها آیهٔ صریح ،
🇮🇷 در خصوص ولایت و جوانب آن ،
🇮🇷 آمده است .
🇮🇷 در قرآن کریم ،
🇮🇷 واژه " امام " و مشتقات آن ،
👈 دقیقاً 12 مرتبه آمده است .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه
✍ قسمت ۶۱
🚥 یکی از اهل سنت ، با تعصب گفت :
🍁 شما اگر راست می گوئی ،
🍁 آیه ای بیاور ، که نام امامان تان ،
🍁 در آن ذکر شده باشد ؟
🚥 لبخندی زدم و گفتم :
🇮🇷 یعنی این همه توضیح دادم ،
🇮🇷 فایده ای نداشت ؟!
🇮🇷 درست است که لفظ " علی "
🇮🇷 به صراحت در قرآن نیامده است ،
🇮🇷 اما نام حضرت محمد ،
🇮🇷 که آمده است ؛
🇮🇷 دستور اطاعت از او نیز ،
🇮🇷 چندین بار به صراحت در قرآن آمده است
🇮🇷 نمی خواهد به دنبال
🇮🇷 نام تک تک امامان باشید .
🇮🇷 شما به همان آیات اطاعت از پیامبر ،
🇮🇷 ایمان بیاورید و عمل کنید .
🇮🇷 همین برای سعادتتان کافی است .
🇮🇷 مگر خداوند عزوجل نفرمود :
📖 که از الله ، رسول و اولی الامرتان
📖 اطاعت کنید ؟
🇮🇷 مگر نفرمود :
📖 اگر در امری اختلاف کردید ؛
📖 آن را به خدا و رسولش ارجاع دهید ؟!
🇮🇷 چون حکم و رأی آنان ،
🇮🇷 یعنی الله ، رسول و اولی الامر ،
🇮🇷 شرط است نه رأی مردم .
🇮🇷 حالا ببینیم نظر خود پيامبر ،
🇮🇷 در مورد جانشینشان چیست ؟!
🇮🇷 در كتاب فرائد السمطين ،
🇮🇷 از مجاهد و ابن عباس ،
🇮🇷 حديثی نقل شده است :
🍎 که يک نفر يهودی به نام « نعثل »
🍎 به حضور پيامبر آمد
🍎 درباره خداوند سوالی کرد و پاسخ گرفت
🍎 بعد از آن ، پرسيد :
🍎 اكنون از وصی
🍎 و جانشين خودت بگو كه كيست ؟
🍎 چرا كه پيغمبران اولواالعزم ،
🍎 همگی وصی و خليفه داشتهاند
🍎 و موسی ، پيامبر ما ،
🍎 يوشع بن نون را ، وصی خود قرار داد .
🌟 پيامبر اکرم فرمودند :
🌹 وصی من ، علی بن ابی طالب است
🌹 و پس از وی ،
🌹 دو سبط من حسن و حسين هستند
🌹 و پس از آن دو ، نُه تن از امامان ،
🍎 که از صلب حسين خواهند بود .
🇮🇷 عزیزانی که می گویند
🇮🇷 ما تابع سنت پیامبریم
🇮🇷 لطفا بفرمایید به این روایت عمل کنید .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه
✍ قسمت ۶۲
🚥 یکی از آقایان بلند شد و گفت :
🍁 آیا شما ،
🍁 ما اهل سنت را قبول دارید ؟
🇮🇷 گفتم :
🇮🇷 بله شما برادران ما هستید .
🇮🇷 و ما به شما احترام می گذاریم
🇮🇷 اما اختلافاتی هم داریم
🇮🇷 و اینجا هم جمع شدیم
🇮🇷 تا طبق فرموده پادشاه قطر ،
🇮🇷 یک مذهب ، برحق را معرفی کنیم .
🇮🇷 پس خواهش می کنم
🇮🇷 از استدلال های بنده ، ناراحت نشوید .
🇮🇷 حالا بنده از شما می پرسم .
🇮🇷 گفتید از اهل سنت هستید .
🇮🇷 ممکنه بپرسم سنت چه کسی ؟!!
🇮🇷 مثلا ما شیعیان ، پیرو امام علی هستیم
🇮🇷 چون خود پیامبر اکرم (ص) ،
🇮🇷 نام ما را شیعه گذاشتند ؛
🇮🇷 و شیعه به معنی "طرفدار" می باشد
🇮🇷 و چون طرفداران امام علی هستیم
👈 ما را "شیعیان علی (ع) " لقب دادند .
🇮🇷 اما « سنّت » یعنی چی ؟
🇮🇷 اگر منظور شما ،
🇮🇷 سنّت شیخین هست ؛
🇮🇷 بفرمائید کدام آیه ، کدام روایت ،
🇮🇷 فرموده که از سنت شیخین پیروی کنید
🇮🇷 در قرآن کریم ، تصریح شده است
🇮🇷 که از سنّت پیامبر اکرم (ص) ،
🇮🇷 تبعیت کنید نه شیخین و نه کسی دیگر .
🇮🇷 و هیچ آیه و روایتی ،
🇮🇷 دال بر ضرورت و یا حتی توصیه ،
🇮🇷 بر پیروی از سنّت شیخین نداریم .
🇮🇷 و اگر منظور از سنت ،
🇮🇷 پیروی از سنّت پیامبر (ص) است ؛
🇮🇷 پس چرا این کار را نکردید ؟!
🚥 با ناراحتی گفت :
🍁 کی گفته ما از سنت پیامبر ،
🍁 پیروی نکردیم ؟!!
🇮🇷 گفتم : خب خودتان بگویید
🇮🇷 کدام عمل ، سنت پیامبر است ؟
🇮🇷 نقض بیعت با علی در غدیرخم ؟!
🇮🇷 یا تشکیل سقیفه ؟!
🇮🇷 یا غصب فدک ؟!
🇮🇷 یا اهانتهای پیاپی به علی (ع) ؟!
🇮🇷 یا مضروب نمودن دختر پیامبر ؟!
🇮🇷 یا سوزاندن در خانه وحی ؟!
🇮🇷 یا قرار گرفتن دختر پیامبر ،
🇮🇷 بین در و دیوار و سقط فرزندشان ؟!
🇮🇷 یا تشدید اختلافات بین مسلمین ؟!
🇮🇷 یا سوزاندن احادیث پیامبر ؟!
🇮🇷 یا خانه نشین کردن علی (ع)
🇮🇷 به رغم تصریح پیامبر بر ولایت ایشان ؟!
🇮🇷 یا خواندن نماز تراویح ؟! و...
🇮🇷 خودتان بفرمایید کدامیک سنّت است؟
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه
✍ قسمت ۶۳
🚥 از بس حرف زدم ، صدام گرفت
🚥 با همان صدای گرفته گفتم :
🇮🇷 من از همه عزیزان حاضر در جلسه ،
🇮🇷 خواهش می کنم
🇮🇷 که بدون هیچ پیش داوری ،
🇮🇷 بدون تعصب و حب و بغض قلبی ،
🇮🇷 تحقیق کنند که تکلیف چیست؟
🇮🇷 تحقیق کنید که آیا خداوند متعال ،
🇮🇷 پس از پیامبر اکرم ،
🇮🇷 هدایت ما را ، رها کرده است ؟!
🇮🇷 و یا آن که امام یا جانشین ،
🇮🇷 و یا خلیفهای معرفی نموده است ؟
🇮🇷 آیا هر کسی که به هر شکلی ،
🇮🇷 بر مسند قدرت نشست ؛
🇮🇷 میتواند اولیالامر شود ؛
🇮🇷 و مردم را هدایت نماید ؟
🇮🇷 یا آن شخص ،
🇮🇷 باید خود هدایت شده باشد ؟
🇮🇷 خداوند حکیم در قرآن کریم ،
🇮🇷 چه فرموده است ؟!
🇮🇷 و عقل به کدام حکم میکند ؟
🇮🇷 آیا اگر عدهی کمی در سقیفه ،
🇮🇷 یا حتی اکثریتی جمع شدند ،
🇮🇷 و یک نفر را انتخاب کردند ؛
🇮🇷 به صرف رأی اکثریت ،
🇮🇷 آیا او از علم ، قدرت ، عصمت ،
🇮🇷 حکمت ، هدایت ، مقبولیت و ...
🇮🇷 برخوردار میشود ؟
🇮🇷 و یا به حکم « لیبرال دموکراسی» ،
🇮🇷 هر کس که باشد ،
🇮🇷 چون دارای اکثریتی هست
🇮🇷 پس باید اطاعت شود ؟
🇮🇷 اگر چنین باشد
🇮🇷 که قبل از هر کس لازم میآید
🇮🇷 انبیای الهی ، دست از دعوت بکشند ؛
🇮🇷 چرا که در آغاز هر دعوتی ،
🇮🇷 اکثریت با کفار بوده است .
🇮🇷 در کربلا نیز ، حق با یزید میشود
🇮🇷 چون دست کم ، سی هزار نفر ،
🇮🇷 در مقابل ۷۲ نفر بودند .
🇮🇷 و امروز ، در زمان ما نیز ،
🇮🇷 حق با امریکا میشود ؟
🇮🇷 و همه ظلم ها ، آدم کشی ها ،
🇮🇷 جنایت ها ، مسجد سوزی ها ،
🇮🇷 کودک کشی ها ، و هر تجاوز دیگری ،
🇮🇷 که از آمریکا و سگ هایش سر بزند ،
🇮🇷 بر حق است !!
🇮🇷 چرا ؟!
🇮🇷 چون اکثریت را دارد
🇮🇷 پس ؛ این نظریه اکثریت ،
🇮🇷 کاملا مزخرف است .
🇮🇷 و برخلاف قرآن کریم است .
🇮🇷 به نظر شما ، قرآن کریم ،
🇮🇷 در این مورد چه میفرماید ؟
🇮🇷 آیا میفرماید :
👈 که به سوی حقیقت بروید
👈 یا به سوی اکثریت ؟!
🇮🇷 آیا قرآن کریم می فرماید :
👈 که مولای شما ، باید از متقین باشد
👈 یا از برگزیدگان اکثریت !؟
🇮🇷 هر چند که اکثریت نیز در غدیر بودند
👈 و نه در سقیفه
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه
✍ قسمت ۶۴
🇮🇷 گفتم ؛ خداوند عزوجل ، در مورد اکثریت ،
🇮🇷 در آیه ۳۶ سوره یونس ، می فرماید :
🌹 و بيشترشان
🌹 جز از گمان پيروى نمی كنند
🌹 [ولى] این گمان ،
🌹 به هيچ وجه [ آدمى را ]
🌹 از حقيقت بی نياز نمی گرداند .
🌹 آرى ؛ خدا به آنچه می كنند ، داناست .
🇮🇷 بعد گفتم : آن عده از افراد لجوج ،
🇮🇷 هیچ کدام از این آیات را نمیخوانند
🇮🇷 و فقط به دنبال اسم «علی» ،
🇮🇷 در قرآن میگردند و می پرسند :
👈 پس چرا اسم علی در قرآن نیامده است ؟
🇮🇷 ما همه مسلمانیم
🇮🇷 و قرار نیست که سر اسلام
🇮🇷 با هم دعوا کنیم .
🇮🇷 ما باید هر چه فریاد داریم
🇮🇷 بر سر دشمنان اسلام بزنیم .
🇮🇷 فریادها و مشت هایمان را ،
🇮🇷 بر سر استکبار ، آمریکای جنایتکار
🇮🇷 انگلیس مکار و اسرائیل کودک کش بزنیم .
🇮🇷 پس بیاییم با همدیگر وحدت کنیم .
🇮🇷 اهل سنت عزیز معتقدند
🇮🇷 که حضرت علی ، خلیفه چهارم است
🇮🇷 و طبعاً بیعت با او نیز ،
🇮🇷 مثل سایر خلفا ، واجب است
🇮🇷 و اطاعت از او نیز ، لازم است .
🇮🇷 پس اهل سنت عزیز هم ،
🇮🇷 در بعیت با امام علی هستند .
🇮🇷 و با توجه به این که ، پس از ایشان ،
🇮🇷 خلیفه دیگری نیامده است ؛
🇮🇷 پس باید بر همین بیعت ، باقی بمانند .
🇮🇷 من در عجبم از بعضی ها ،
🇮🇷 که چه اصرار و لجاجتی دارند
🇮🇷 که فقط دنبال موارد اختلاف انگیز ، هستند
🇮🇷 و نمی دانم چرا نام علی (ع) که میآید ،
🇮🇷 آشفته میشوند ؟!
🇮🇷 این تلقین دشمنان اسلام است .
🇮🇷 و گرنه باید به امام علی علیه السلام
🇮🇷 عشق بورزید
🇮🇷 و افتخار کنید به چنین شخصی
🇮🇷 و باید با غرور بگویید :
🇮🇷 که خلیفه چهارم ما ،
🇮🇷 علی بن ابیطالب (ع) است .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه
✍ قسمت ۶۵
🇮🇷 من در عجبم از بعضی اهل سنت ،
🇮🇷 که چه اصرار و لجاجتی دارند
🇮🇷 که فقط دنبال موارد اختلاف انگیز ، می گردند
🇮🇷 و نمی دانم چرا نام امام علی که میآید ،
🇮🇷 آشفته میشوند ؟!
🇮🇷 این تلقین شوم دشمنان اسلام است .
🇮🇷 تا ما را از هم جدا کنند
🇮🇷 وحدت ما را به هم بزنند
🇮🇷 و ما را به جان هم بیندازند
🇮🇷 ما مسلمانان ، شیعه و سنی و ...
🇮🇷 باید به امام علی علیه السلام
🇮🇷 عشق بورزیم
🇮🇷 و افتخار کنیم به چنین شخص بزرگی .
🇮🇷 باید با غرور و افتخار ، به دنیا بگوییم :
🇮🇷 که خلیفه چهارم اهل سنت ،
🇮🇷 و امام اول شیعیان ،
🇮🇷 علی بن ابیطالب (ع) است .
🇮🇷 باید با افتخار به جهان بفهمانیم
🇮🇷 که علی علیه السلام ،
🇮🇷 مظهر علم ، عدل و تقواست
🇮🇷 و أتمّ اسمای الهی است .
🇮🇷 بخشی از علوم ، حکمتها ، نامهها
🇮🇷 و خطابههایش در نهج البلاغه ،
🇮🇷 جمع آوری شده
🇮🇷 و همه ما مسلمانان ،
🇮🇷 باید آنها را بخوانیم .
🇮🇷 و به دست جهانیان برسانیم .
🇮🇷 و به خواست پیغمبر ، تا روز قیامت ،
🇮🇷 دوستان او را ، دوست بداریم
🇮🇷 و دشمنانش را ، دشمن بداریم
🇮🇷 این باید شعار همه ما مسلمانان باشد ؛
🇮🇷 تا وحدت نظر حاصل گردد .
🇮🇷 تا در دوست شناسی و دشمن شناسی ،
🇮🇷 دچار اختلاف با یک دیگر نگردیم .
🇮🇷 که این اختلافات ،
🇮🇷 فقط به نفع دشمن است و بس .
🇮🇷 پس اگر واقعاً اهل سنت هستید
🇮🇷 در بعیت خلیفه چهارم خود بمانید
🇮🇷 تا وحدت و پیروزی مسلمانان ،
🇮🇷 حاصل شود .
🚥 حرفم را قطع کردم و سکوت نمودم
🚥 سکوت ، همه سالن را فرا گرفت .
🚥 ناگهان همه جمعیت از جا برخواسته
🚥 و دست زدند .
🚥 حدود دو دقیقه ،
🚥 دست می زدند و تکبیر می گفتند .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه
✍ قسمت ۶۶
🚥 پایان جلسه ،
🚥 توسط نماینده پادشاه قطر اعلام شد .
🚥 جمعیت به طرف من آمدند
🚥 و به من تبریک گفتند
🚥 بیشترشان از موفقیت من خوشحال بودند
🚥 نماینده پادشاه هم اعلام کرد :
🍃 دوستان من !
🍃 برنده مناظره ، آقای شیعه می باشند
🍃 و بنده این پیروزی بزرگ را ،
🍃 به عرض پادشاه خواهم رساند
🍃 تا مذهب شیعه را ،
🍃 مذهب رسمی کشورمان قرار دهند .
🚥 یکی از محافظینم به طرف بنده آمد
🚥 و آرام در گوشم گفت :
💠 قربان یک مشکلی پیش آمده
🇮🇷 گفتم : چی شده ؟!
💠 گفت : دو نفر مشکوک دستگیر کردیم
💠 که پس از بازرسی کامل و دقیق ،
💠 فهمیدیم که مواد منفجره ،
💠 به همراه خود دارند .
💠 و ادعا می کنند که در این سالن ،
💠 بمب جاسازی کردند .
💠 چی دستور می دهید ؟ چکار کنیم ؟!
🇮🇷 گفتم : همه مردم
🇮🇷 و علمایی که اینحا هستند را
🇮🇷 از اینجا خارج کنید .
🚥 من نیز به طرف نماینده پادشاه رفتم
🚥 و ماجرا را برای ایشان بازگو کردم
🚥 ایشان دستور دادند
🚥 که محل مناظره را ترک کنیم
🚥 و به فضای آزاد برویم
🚥 با نیروی پلیس و اطلاعات تماس گرفت
🚥 و در صدد پیدا کردن بمب ها بر آمدند
🚥 حدود هشت ساک ،
🚥 حاوی بمب خطرناک ،
🚥 در هشت جای سالن پیدا کردند .
🚥 که اگر بچه های سپاه نبودند ؛
🚥 همگی تلف می شدیم .
🚥 پادشاه و نماینده اش ،
🚥 به خاطر دستگیری خرابکاران ،
🚥 خیلی از ما تشکر کردند .
🚥 پس از تحقیق
🚥 و به اعتراف خود خرابکاران ،
🚥 فهمیدیم که آنان از طرف آل سعود ،
🚥 مأمور انجام این جنایت شدند .
🚥 ما با بچه های سپاه ،
🚥 به طرف ایران برگشتیم
🚥 و قرار شد در روز جمعه ،
🚥 مراسم تغییر مذهب کشور قطر
🚥 پس از نماز جمعه ، اعلام گردد .
🚥 بی صبرانه منتظر آمدن جمعه بودم
🚥 روز جمعه شد
🚥 و با محافظینم ،
🚥 به طرف نماز جمعه رفتیم
🚥 در حال گوش دادن به خطبه ها بودم
🚥 که یکی از محافظینم آمد
🚥 و در گوش محافظ دیگرم ،
🚥 که کنارم نشسته بود
🚥 یک چیزی گفت و رفت .
🚥 دیدم چشمان محافظینم ،
🚥 پر از اشک شده بود
🚥 همه گریان بودند
🚥 غمگین و ناراحت بودند
🚥 گفتم :
🇮🇷 چی شده رفیق ؟! اتفاقی افتاده ؟!
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه
✍ قسمت ۶۷ ( پایانی )
🚥 روز جمعه شد
🚥 و با محافظینم ،
🚥 به طرف نماز جمعه رفتیم
🚥 در حال گوش دادن به خطبه ها بودم
🚥 که یکی از محافظینم آمد
🚥 و در گوش محافظ دیگرم ،
🚥 که کنارم نشسته بود
🚥 یک چیزی گفت و رفت .
🚥 دیدم چشمان محافظینم ،
🚥 پر از اشک شده بود
🚥 همه گریان بودند
🚥 غمگین و ناراحت بودند
🚥 گفتم : چی شده ؟! اتفاقی افتاده ؟!
🚥 اما جواب نداد .
🚥 با ناراحتی به محافظم گفتم :
🇮🇷 چرا حرف نمی زنی ؟!!
🇮🇷 بگو چی شده ؟!
🚥 اونم با ناراحتی گفت :
🌷 متاسفانه خبر رسیده
🌷 که تعدادی بمب ،
🌷 در نماز جمعه پایتخت قطر ،
🌷 توسط ماموران آل سعود ،
🌷 منفجر شده است .
🌷 و پادشاه و نماینده اش و نمازگزاران ،
🌷 شهید شدند .
🌷 خیلی از مردم بی گناه ،
🌷 زن و بچه و پیر و جوان ،
🌷 بی رحمانه شهید شدند .
🚥 از شنیدن این خبر ،
🚥 هم شوکه شدم
🚥 هم خیلی ناراحت و متاسف شدم
🚥 باز هم ، یاد پدر و مادرم افتادم
🚥 باز هم ،
🚥 برای مظلومیت شیعه و شیعیان ،
🚥 اشک ریختم .
🚥 ولی من ناامید نمی شوم
🚥 تا زنده ام ، تلاش خواهم کرد
🚥 تا شیعه امام علی را ،
🚥 به مردم جهان معرفی کنم .
🚥 امام صادق عليه السّلام ،
🚥 در کتاب الكافی، ج ۸ ، ص ۲۱۳
🚥 فرمودند :
🌸 آگاه باش❗
🌸 برای هر چيز سری است ؛
🌸 و سر اسلام شيعه است .
🌸 برای هر چيز شرافتی است ؛
🌸 و شرافت اسلام شيعه است .
🌸 برای هر چيز ، آقايی است ؛
🌸 و آقای مجالس و انجمن ها ،
🌸 مجالس شيعه است .
🚥 آی شیعیان ، به خودتان افتخار کنید
🚥 که شیعه امام علی هستید .
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان کوتاه سه سوال
🌟 سلطان سرزمین جنان ،
🌟 مدام از خود ،
🌟 درباره هدف و معنای زندگی
🌟 می پرسید .
🌟 این سوالات به حدی ذهن او را
🌟 مشغول کرده بود
🌟 که حتی خواب و خوراک را ،
🌟 از او گرفته است .
🌟 پیشکار مخصوص او ،
🌟 که نگران حال سلطان بود
🌟 روزی به سلطان گفت :
💎 پادشاها !
💎 شما خسته و گرفته به نظر می آیید
💎 چه چیزی شما را
💎 این چنین ناراحت کرده است ؟
🌟 پادشاه گفت :
👑 می خواهم معنی زندگی را بفهمم
👑 و اینکه انسان عمر خود را ،
👑 صرف چه چیزی باید بکند ؟!
🌟 پیشکار گفت :
💎 این سوال پیچیده است .
🌟 سلطان گفت :
👑 بهتر است سؤالم را ،
👑 در سه سوال باز می کنم :
👑 ۱. بهترین زمان برای هر کار
👑 کدام است ؟
👑 ۲. مهم ترین افراد در زندگی ما
👑 چه کسانی هستند؟
👑 ۳. مهم ترین کار چیست ؟
🌟 پیشکار ، تمام حکما و فضلا را
🌟 دعوت کرد
🌟 هر کسی جوابی داد
🌟 اما هیچ کدام پادشاه را قانع نکرد
🌟 پیشکار یادش آمد که یکی از علما ،
🌟 هنوز به قصر نیامده است .
🌟 او حکیم کهنسال و گوشه گیری بود
🌟 که در کوهستان زندگی می کرد .
🌟 او هیچ علاقه ای به ثروت و قدرت
🌟 نداشت .
🌟 بلکه با روی باز ،
🌟 به روستاییان فقیر کمک می کرد .
🌟 پادشاه تصمیم گرفت
🌟 تا خودش به نزد آن عالم برود
🌟 نزدیک محل زندگی پیرمرد که رسید
🌟 محافظانش را متوقف کرد
🌟 و خود به تنهایی ،
🌟 به طرف خانه حکیم رفت
🌟 و به مردانش دستور داد
🌟 تا منتظر بمانند .
🌟 قطره های عرق ،
🌟 از سر و روی حکیم می ریخت ،
🌟 با لباس کهنه ،
🌟 در حال بیل زدن زمین کوچکش بود
🌟 سلطان با دیدن او سلام کرد
🌟 و بلافاصله سوالاتش را مطرح نمود .
🌟 حکیم نیز با دقت ، به او گوش کرد .
🌟 سپس لبخندی زد
🌟 و دوباره به بیل زدن مشغول شد .
🌟 سلطان تعجب زده به حکیم گفت :
👑 این کار برای شما سنگین است .
👑 اجازه دهید به شما کمک کنم .
🌟 حکیم ، بیل را به او داد
🌟 و خود در گوشه ای در سایه نشست .
🌟 پادشاه بعد از یک ساعت ،
🌟 دست از کار کشید .
🌟 رو به حکیم کرد
🌟 و دوباره سوالاتش را پرسید .
🌟 حکیم بدون اینکه جوابی بدهد ،
🌟 بلند شد و به او گفت :
🕌 حالا شما کمی استراحت کنید
🕌 و من به کار ادامه می دهم .
🌟 اما سلطان قبول نکرد
🌟 و دوباره به بیل زدن مشغول شد
🌟 و با این که به این کار عادت نداشت
🌟 چند ساعتی ،
🌟 روی زمین پیرمرد کار کرد .
🌟 بالاخره بیل را کنار گذاشت
🌟 و از حکیم پرسید :
👑 من آمده ام
👑 تا جواب سوالاتم را بگیرم .
👑 اگر نمی توانید به من پاسخ دهید
👑 بگویید تا به قصر برگردم.
🌟 در همین لحظه ،
🌟 ناگهان مردی مجروح و وحشت زده
🌟 داخل خانه شد
🌟 داشت به سمت آنها می آمد
🌟 که درست پیش پای سلطان ،
🌟 از حال رفت .
🌟 سلطان ، پیراهن مرد را باز کرد ،
🌟 ناگهان زخم بزرگی را ،
🌟 در سینه او دید
🌟 که به شدت خونریزی می کرد .
🌟 سلطان ظرف آبی آورد ،
🌟 زخم را شست و آن را محکم بست
🌟 سپس پیراهن تمیز خود را ،
🌟 بر تن آن مرد کرد .
🌟 سپس با کمک حکیم ،
🌟 او را روی تخت خواباند ،
🌟 شب شد .
🌟 سلطان خسته و خواب آلود ،
🌟 روی زمین دراز کشید .
🌟 و صبح روز بعد بیدار شد .
🌟 مرد ، در حال غذا خوردن بودند
🌟 که با دیدن سلطان گفت :
🔮 مرا عفو کنید .
🔮 تقاضا می کنم مرا ببخشید .
🌟 سلطان با تعجب پرسید :
👑 به چه دلیل ؟!
👑 چرا این تقاضا را میکنی ؟!
✍ ادامه دارد ...
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_کوتاه #سه_سوال #پرسش_گری #مهارت_سوال_پرسیدن
📙 داستان کوتاه سه سوال ۲
🌟 مرد غریبه گفت :
🔮 شما مرا نمی شناسید .
🔮 اما من شما را به خوبی می شناسم
🔮 من دشمن شماره یک شما هستم
🔮 در یکی از جنگها ،
🔮 شما پسر مرا کشتید
🔮 و تمام اموال مرا به غنیمت گرفتید
🔮 وقتی فهمیدم
🔮 قصد دارید به دیدن حکیم بروید
🔮 تصمیم گرفتم
🔮 شما را به قتل برسانم .
🔮 ساعت ها انتظار کشیدم
🔮 تا از نزد حکیم برگردید
🔮 اما وقتی خبری از شما نشد ،
🔮 به سمت خانه حکیم آمدم .
🔮 اما سربازان شما مرا شناختند
🔮 و مرا مجروح کردند .
🔮 من توانستم از دست آنها فرار کنم
🔮 و خود را به اینجا برسانم .
🔮 اگر شما از من مراقبت نمی کردید
🔮 تاکنون مرده بودم .
🔮 اکنون من زندگی خود را ،
🔮 مدیون شما هستم .
🔮 حالا خودم و خانواده ام تا آخر عمر
🔮 در خدمت شما خواهیم بود .
🌟 سلطان خوشحال شد
🌟 چون دشمن دیرینه اش ،
🌟 به دوست صمیمی تبدیل شد .
🌟 سپس او را عفو کرد
🌟 و به او قول داد تا اموالش را ،
🌟 به او پس بدهد
🌟 سپس به محافظانش دستور داد
🌟 تا او را به قصر ببرند
🌟 و از او مراقبت کنند.
🌟 و پزشک مخصوصش را ،
🌟 برای درمان او بگمارند .
🌟 سلطان قبل از رفتن تصمیم گرفت
🌟 تا برای آخرین بار ،
🌟 سوالاتش را از حکیم بپرسد .
🌟 حکیم ،
🌟 مشغول غذا دادن به پرنده ها بود
🌟 سپس نگاهی به سلطان انداخت
🌟 و با لبخند گفت :
🕌 دیروز اگر شما ،
🕌 به ضعف و پیری من رحم نمی کردید
🕌 و زمین را بیل نمی زدید ،
🕌 مورد حمله دشمنتان قرار می گرفتید
🕌 پس بهترین لحظه شما ،
🕌 همان زمان بیل زدن مزرعه بود
🕌 و من مهمترین شخص ،
🕌 برای شما بودم
🕌 و مهمترین کار شما ،
🕌 کمک کردن به من بود .
🕌 وقتی مرد مجروح نزد ما آمد ،
🕌 مهم ترین لحظه ، زمانی بود
🕌 که شما به معالجه او پرداختید .
🕌 اگر این کار را نمی کردید ،
🕌 زخم او خونریزی می کرد
🕌 و تلف می شد
🕌 و شما نمی توانستید
🕌 با دشمن سرسختتان آشتی کنید
🕌 پس در آن لحظه مهمترین شخص ،
🕌 همان مرد غریبه است
🕌 و مهمترین کار ، مراقبت از او بود
🕌 به یاد داشته باشید ،
🕌 تنها لحظه مهم ، حال است
🕌 و مهمترین شخص ، کسی است
🕌 که در کنار او هستید
🕌 و مهم ترین کار ، عملی است
🕌 که می توانید برای خوشحال کردن
🕌 و سعادت این شخص ،
🕌 انجام دهید .
🕌 این است مفهوم زندگی .
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_کوتاه #سه_سوال #پرسش_گری #مهارت_سوال_پرسیدن
📙 داستان کوتاه چرا نماز بخوانیم
🌟 حمید ، سر کلاس به معلم گفت :
☝️ آقا اجازه !
☝️ چرا باید نماز بخونیم ؟!
🌟 معلم با مهربانی گفت :
👨🏻🏫 آفرین سوال خیلی خوبیه
👨🏻🏫 ببینید بچه ها !
👨🏻🏫 اگر کسی را دوست داشته باشیم
👨🏻🏫 دوست داریم با او حرف بزنیم .
👨🏻🏫 خوب کسی که خدا را دوست دارد
👨🏻🏫 و دلش می خواهد با او حرف بزند
👨🏻🏫 باید نماز بخواند ،
👨🏻🏫 وقتی کسی را دوست داشته باشید
👨🏻🏫 آن طور رفتار می کنید
👨🏻🏫 که او می خواهد .
👨🏻🏫 خدای بزرگ ما را خلق کرده است
👨🏻🏫 و ما را خیلی زیاد دوست دارد
👨🏻🏫 و از ما خواسته است
👨🏻🏫 که نماز بخوانیم
👨🏻🏫 پس ما هم که خدا را دوست داریم
👨🏻🏫 باید جوری رفتار کنیم
👨🏻🏫 و کارهایی انجام دهیم
👨🏻🏫 که خدای مهربان از ما می خواهد
👨🏻🏫 مثل نماز ، روزه ، کمک به مردم
👨🏻🏫 تا اینجوری ،
👨🏻🏫 از دست ما شاد و راضی بشود .
👨🏻🏫 تازه ،
👨🏻🏫 نماز خوندن به نفع ما هم هست
👨🏻🏫 وقتی که بدن ما کثیف می شود
👨🏻🏫 باید آن را بشوییم تا تمیز شود
👨🏻🏫 درسته ؟!
👨🏻🏫 تا احساس خوشایندی از
👨🏻🏫 تمیزی و پاکیزگی به ما برسد .
👨🏻🏫 دقیقا نماز ، همین کار را ،
👨🏻🏫 با روح ما انجام می دهد .
👨🏻🏫 روزی پیامبر مهربان اسلام ،
👨🏻🏫 رو به یارانشان کردند و فرمودند :
🕋 فرض کنید در جلوی خانه شما
🕋 چشمه ای جاری است
🕋 و شما هر روز پنج بار ،
🕋 بدن خود را در آن می شویید .
🕋 آیا در بدن شما ،
🕋 آلودگی و کثافت باقی می ماند ؟!
🌟 یاران پیامبر گفتند : خیر
👨🏻🏫 پیامبر دوباره گفتند :
🕋 بله نمازهای پنجگانه ،
🕋 دقیقاً همین اثر را دارند .
🕋 با پنج نماز در شبانه روز ،
🕋 خداوند ، بدی ها و گناهان را ،
🕋 از آدم می زداید
🕋 و او را پاکیزه می کند .
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#کلاسداری #تربیت_فرزند #پرسش_گری #داستان #نماز #چرا_نماز_بخوانیم
📗 داستان دختر پوشیه پوش
🎬 قسمت اول
🔥 دوتا از دختران دانشگاه ،
🔥 در حال فروش مواد مخدر بودند .
🔥 دختری به نام مرضیه ،
🔥 کنار آنها ایستاده ،
🔥 و از آنها خواهش می کرد ،
🔥 تا به او مواد بدهند .
🔥 اما مرضیه پول نداشت
🔥 به خاطر همین چیزی به او نمی دادند .
🔥 مرضیه ، کیفش را باز کرد
🔥 و از درون آن ،
🔥 گردنبند طلایی را ،
🔥 که یادگار مادرش بود ،
🔥 در آورد و به آنها داد .
🔥 یکی از دختران مواد فروش ،
🔥 با دقت گردنبند رو بررسی کرد
🔥 و به دوستش گفت : اصلِ اصله
🔥 آن یکی دختره هم ،
🔥 دست در جیب خود کرد
🔥 تا مواد برای مرضیه در آورد .
🔥 که ناگهان ،
🍎 دختری چادر پوش ،
🍎 که یک روبند و پوشیه ،
🍎 روی صورتش گذاشته بود ،
🍎 با تیپ مشکی ، نزدیک آنها شد .
🔥 مرضیه با حالت خماری ،
🔥 به چشمان سبز و زیبای دختر پوشیه پوش ، خیره شد .
🔥 و با بی حالی گفت : تویی ؟!
🍎 دختر پوشیه پوش ،
🍎 دست راست خود را ،
🍎 روی موادی که در دست مرضیه بود ، گذاشت .
🍎 و مواد را از چنگ مرضیه درآورد .
🍎 و دست دیگرش را ،
🍎 روی گردنبند مرضیه گذاشت .
🍎 که در دست یکی از آن دختران مواد فروش بود .
🍎 اما دختر مواد فروش ،
🍎 انگار نمی خواهد ، گردنبند را بدهد .
🍎 به خاطر همین ؛
🍎 دختر پوشیه پوش ، عصبانی شد ،
🍎 و دستان خود را ( که در آن مواد بود ) ،
🍎 مشت کرد
🍎 و به صورت دختر مواد فروش زد .
🍎 و گردنبند را از دستش رها کرد .
🍎 دختره دومی نیز ، به سمیه حمله کرد .
🍎 اما سمیه دستانش را به سرعت ،
🍎 روی بازوی او گذاشت
🍎 و با پایش ، زیر پای او را خالی کرد
🍎 و او را نقش زمین نمود .
🍎 آن دوتا دختر ،
🍎 به سرعت از آنجا فرار کردند .
🍎 سمیه نیز دست مرضیه را گرفت
🍎 و او را دنبال خود می کشید .
🍎 مرضیه نیز هر چه می گفت :
🔥 من حالم خوش نیست
🔥 کجا منو می بری ؟!
🔥 ولم کن بذار برم
🍎 اما دختر پوشیه پوش ،
🍎 بی تفاوت به حرفهای مرضیه ،
🍎 محکم دست او را گرفته ،
🍎 و به طرف خروجی پارک می رفت .
🔥 که ناگهان ؛
🔥 یک مرد درشت هیکل ،
🔥 جلوی آنها ظاهر شد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_بلند #دختر_پوشیه_پوش
#فصل_سوم_داستان_پسر_گربه_ای