eitaa logo
📙 داستان و رمان 📗
1.1هزار دنبال‌کننده
50 عکس
96 ویدیو
7 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher تربیت دینی کودک @amoomolla اخلاق خانواده @ghairat آدمین و مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool تبلیغ ارزان @tabligh_amoo
مشاهده در ایتا
دانلود
به کانال داستان و رمان خوش آمدید هشتک ها برای جستجوی سریع شما داستان های کوتاه : داستان یک قسمتی کودکانه : داستان های نیمه بلند : داستان های بلند : قصه های صوتی تک قسمتی : مجموعه : 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 مجموعه 🎼 🎼 🎼 🎼 قصه های صوتی چند قسمتی : داستان های مصور : هشتک های موضوعی : #صبر #طرح_درس #درس_نامه #درسنامه #دختران #دروغ #دعا #دعوا #دلنوشته #دهه_فجر #دفاع_مقدس #دوستی #رفاقت #روز_دختر #روز_زن #روزه #رمضان #زنان #زیارت_اربعین #آداب_میهمانی #کنترل_خشم #کنترل_زبان #بد_زبانی #کودکانه #کینه #مرگ #مهمان #میهمان #مسخره_کردن #خجالت #نماز #نمایشنامه #حجاب #غیبت #فاطمیه #قرآن #خدمت_به_مردم #سیره_علما #شجاعت #غدیر #عید_غدیر #ضرب_المثل #کتاب #مدافعان_حرم #مسجد #مهارت_سوال_پرسیدن #شهدا #شکر_نعمت هشتک های تقویمی و مناسبتی : #بیست_و_هشت_صفر #ربیع_الاول #دهم_ربیع_الاول #هفده_ربیع_الاول #هفته_وحدت #دهه_فجر
📙 داستان کوتاه سه سوال 🌟 سلطان سرزمین جنان ، 🌟 مدام از خود ، 🌟 درباره هدف و معنای زندگی  🌟 می پرسید . 🌟 این سوالات به حدی ذهن او را 🌟 مشغول کرده بود 🌟 که حتی خواب و خوراک را ، 🌟 از او گرفته است .  🌟 پیشکار مخصوص او ، 🌟 که نگران حال سلطان بود 🌟 روزی به سلطان گفت :  💎 پادشاها ! 💎 شما خسته و گرفته به نظر می آیید 💎 چه چیزی شما را 💎 این چنین ناراحت کرده است ؟ 🌟 پادشاه گفت : 👑 می خواهم معنی زندگی را بفهمم 👑 و اینکه انسان عمر خود را ، 👑 صرف چه چیزی باید بکند ؟! 🌟 پیشکار گفت : 💎 این سوال پیچیده است ‌. 🌟 سلطان گفت : 👑 بهتر است سؤالم را ، 👑 در سه سوال باز می کنم : 👑 ۱. بهترین زمان برای هر کار 👑 کدام است ؟  👑 ۲. مهم ترین افراد در زندگی ما 👑 چه کسانی هستند؟  👑 ۳. مهم ترین کار چیست ؟ 🌟 پیشکار ، تمام حکما و فضلا را 🌟 دعوت کرد 🌟 هر کسی جوابی داد 🌟 اما هیچ کدام پادشاه را قانع نکرد 🌟 پیشکار یادش آمد که یکی از علما ، 🌟 هنوز به قصر نیامده است . 🌟 او حکیم کهنسال و گوشه گیری بود 🌟 که در کوهستان زندگی می کرد . 🌟 او هیچ علاقه ای به ثروت و قدرت 🌟 نداشت . 🌟 بلکه با روی باز ، 🌟 به روستاییان فقیر کمک می کرد . 🌟 پادشاه تصمیم گرفت 🌟 تا خودش به نزد آن عالم برود 🌟 نزدیک محل زندگی پیرمرد که رسید 🌟 محافظانش را متوقف کرد 🌟 و خود به تنهایی ، 🌟 به طرف خانه حکیم رفت 🌟 و به مردانش دستور داد 🌟 تا منتظر بمانند . 🌟 قطره های عرق ، 🌟 از سر و روی حکیم می ریخت ، 🌟 با لباس کهنه ، 🌟 در حال بیل زدن زمین کوچکش بود 🌟 سلطان با دیدن او سلام کرد 🌟 و بلافاصله سوالاتش را مطرح نمود . 🌟 حکیم نیز با دقت ، به او گوش کرد . 🌟 سپس لبخندی زد 🌟 و دوباره به بیل زدن مشغول شد . 🌟 سلطان تعجب زده به حکیم گفت : 👑 این کار برای شما سنگین است . 👑 اجازه دهید به شما کمک کنم . 🌟 حکیم ، بیل را به او داد 🌟 و خود در گوشه ای در سایه نشست . 🌟 پادشاه بعد از یک ساعت ، 🌟 دست از کار کشید . 🌟 رو به حکیم کرد 🌟 و دوباره سوالاتش را پرسید . 🌟 حکیم بدون اینکه جوابی بدهد ، 🌟 بلند شد و به او گفت : 🕌 حالا شما کمی استراحت کنید 🕌 و من به کار ادامه می دهم . 🌟 اما سلطان قبول نکرد 🌟 و دوباره به بیل زدن مشغول شد 🌟 و با این که به این کار عادت نداشت 🌟 چند ساعتی ، 🌟 روی زمین پیرمرد کار کرد . 🌟 بالاخره بیل را کنار گذاشت 🌟 و از حکیم پرسید : 👑 من آمده ام 👑 تا جواب سوالاتم را بگیرم . 👑 اگر نمی توانید به من پاسخ دهید 👑 بگویید تا به قصر برگردم. 🌟 در همین لحظه ، 🌟 ناگهان مردی مجروح و وحشت زده 🌟 داخل خانه شد 🌟 داشت به سمت آنها می آمد 🌟 که درست پیش پای سلطان ، 🌟 از حال رفت . 🌟 سلطان ، پیراهن مرد را باز کرد ، 🌟 ناگهان زخم بزرگی را ، 🌟 در سینه او دید 🌟 که به شدت خونریزی می کرد . 🌟 سلطان ظرف آبی آورد ، 🌟 زخم را شست و آن را محکم بست 🌟 سپس پیراهن تمیز خود را ، 🌟 بر تن آن مرد کرد . 🌟 سپس با کمک حکیم ، 🌟 او را روی تخت خواباند ، 🌟 شب شد . 🌟 سلطان خسته و خواب آلود ، 🌟 روی زمین دراز کشید . 🌟 و صبح روز بعد بیدار شد . 🌟 مرد ، در حال غذا خوردن بودند 🌟 که با دیدن سلطان گفت : 🔮 مرا عفو کنید . 🔮 تقاضا می کنم مرا ببخشید . 🌟 سلطان با تعجب پرسید : 👑 به چه دلیل ؟! 👑 چرا این تقاضا را میکنی ؟! ✍ ادامه دارد ... 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان کوتاه سه سوال ۲ 🌟 مرد غریبه گفت : 🔮 شما مرا نمی شناسید . 🔮 اما من شما را به خوبی می شناسم 🔮 من دشمن شماره یک شما هستم 🔮 در یکی از جنگها ، 🔮 شما پسر مرا کشتید 🔮 و تمام اموال مرا به غنیمت گرفتید 🔮 وقتی فهمیدم 🔮 قصد دارید به دیدن حکیم بروید 🔮 تصمیم گرفتم 🔮 شما را به قتل برسانم . 🔮 ساعت ها انتظار کشیدم 🔮 تا از نزد حکیم برگردید 🔮 اما وقتی خبری از شما نشد ، 🔮 به سمت خانه حکیم آمدم .  🔮 اما سربازان شما مرا شناختند 🔮 و مرا مجروح کردند . 🔮 من توانستم از دست آنها فرار کنم 🔮 و خود را به اینجا برسانم . 🔮 اگر شما از من مراقبت نمی کردید 🔮 تاکنون مرده بودم . 🔮 اکنون من زندگی خود را ، 🔮 مدیون شما هستم . 🔮 حالا خودم و خانواده ام تا آخر عمر 🔮 در خدمت شما خواهیم بود . 🌟 سلطان خوشحال شد 🌟 چون دشمن دیرینه اش ، 🌟 به دوست صمیمی تبدیل شد . 🌟 سپس او را عفو کرد 🌟 و به او قول داد تا اموالش را ، 🌟 به او پس بدهد 🌟 سپس به محافظانش دستور داد 🌟 تا او را به قصر ببرند 🌟 و از او مراقبت کنند. 🌟 و پزشک مخصوصش را ، 🌟 برای درمان او بگمارند . 🌟 سلطان قبل از رفتن تصمیم گرفت 🌟 تا برای آخرین بار ، 🌟 سوالاتش را از حکیم بپرسد . 🌟 حکیم ، 🌟 مشغول غذا دادن به پرنده ها بود 🌟 سپس نگاهی به سلطان انداخت 🌟 و با لبخند گفت : 🕌 دیروز اگر شما ، 🕌 به ضعف و پیری من رحم نمی کردید 🕌 و زمین را بیل نمی زدید ، 🕌 مورد حمله دشمنتان قرار می گرفتید 🕌 پس بهترین لحظه شما ، 🕌 همان زمان بیل زدن مزرعه بود 🕌 و من مهمترین شخص ، 🕌 برای شما بودم 🕌 و مهمترین کار شما ، 🕌 کمک کردن به من بود .  🕌 وقتی مرد مجروح نزد ما آمد ، 🕌 مهم ترین لحظه ، زمانی بود 🕌 که شما به معالجه او پرداختید . 🕌 اگر این کار را نمی کردید ، 🕌 زخم او خونریزی می کرد 🕌 و تلف می شد 🕌 و شما نمی توانستید 🕌 با دشمن سرسختتان آشتی کنید 🕌 پس در آن لحظه مهمترین شخص ، 🕌 همان مرد غریبه است 🕌 و مهمترین کار ، مراقبت از او بود 🕌 به یاد داشته باشید ، 🕌 تنها لحظه مهم ، حال است 🕌 و مهمترین شخص ، کسی است 🕌 که در کنار او هستید 🕌 و مهم ترین کار ، عملی است 🕌 که می توانید برای خوشحال کردن 🕌 و سعادت این شخص ، 🕌 انجام دهید .  🕌 این است مفهوم زندگی . 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان کوتاه چرا نماز بخوانیم 🌟 حمید ، سر کلاس به معلم گفت : ☝️ آقا اجازه ! ☝️ چرا باید نماز بخونیم ؟! 🌟 معلم با مهربانی گفت : 👨🏻‍🏫 آفرین سوال خیلی خوبیه 👨🏻‍🏫 ببینید بچه ها ! 👨🏻‍🏫 اگر کسی را دوست داشته باشیم 👨🏻‍🏫 دوست داریم با او حرف بزنیم . 👨🏻‍🏫 خوب کسی که خدا را دوست دارد 👨🏻‍🏫 و دلش می خواهد با او حرف بزند 👨🏻‍🏫 باید نماز بخواند ، 👨🏻‍🏫 وقتی کسی را دوست داشته باشید 👨🏻‍🏫 آن طور رفتار می‏ کنید 👨🏻‍🏫 که او می ‏خواهد . 👨🏻‍🏫 خدای بزرگ ما را خلق کرده است 👨🏻‍🏫 و ما را خیلی زیاد دوست دارد 👨🏻‍🏫 و از ما خواسته است 👨🏻‍🏫 که نماز بخوانیم 👨🏻‍🏫 پس ما هم که خدا را دوست داریم 👨🏻‍🏫 باید جوری رفتار کنیم 👨🏻‍🏫 و کارهایی انجام دهیم 👨🏻‍🏫 که خدای مهربان از ما می خواهد 👨🏻‍🏫 مثل نماز ، روزه ، کمک به مردم 👨🏻‍🏫 تا اینجوری ، 👨🏻‍🏫 از دست ما شاد و راضی بشود . 👨🏻‍🏫 تازه ، 👨🏻‍🏫 نماز خوندن به نفع ما هم هست 👨🏻‍🏫 وقتی که بدن ما کثیف می شود 👨🏻‍🏫 باید آن را بشوییم تا تمیز شود 👨🏻‍🏫 درسته ؟! 👨🏻‍🏫 تا احساس خوشایندی از 👨🏻‍🏫 تمیزی و پاکیزگی به ما برسد . 👨🏻‍🏫 دقیقا نماز ، همین کار را ، 👨🏻‍🏫 با روح ما انجام می دهد . 👨🏻‍🏫 روزی پیامبر مهربان اسلام ، 👨🏻‍🏫 رو به یارانشان کردند و فرمودند : 🕋 فرض کنید در جلوی خانه‏ شما 🕋 چشمه ای جاری است 🕋 و شما هر روز پنج بار ، 🕋 بدن خود را در آن می ‏شویید . 🕋 آیا در بدن شما ، 🕋 آلودگی و کثافت باقی می ‏ماند ؟! 🌟 یاران پیامبر گفتند : خیر 👨🏻‍🏫 پیامبر دوباره گفتند : 🕋 بله نمازهای پنجگانه ، 🕋 دقیقاً همین اثر را دارند . 🕋 با پنج نماز در شبانه روز ، 🕋 خداوند ، بدی ‏ها و گناهان را ، 🕋 از آدم می‏ زداید 🕋 و او را پاکیزه می‏ کند . 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla