eitaa logo
داستان های آموزنده
67.1هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
💫🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟💫 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 💎این یک داستان واقعی است یک انگلیسی تصمیم گرفت که برای کشف معدن الماس به آفریقا برود. تمام دارایی خود را فروخت و رفت. زمینی خرید که کلبه ای در آن بود و فقط به جستجوی الماس پرداخت. درنهایت نتوانست چیزی پیدا کند، پس زمین و کلبه خود را برای فروش گذاشت. شخصی براي خرید آن ها آمد. اسم او کیمبرلی بود. آن ها بر روی سنگی در حیاط خانه نشستند و قرارداد را امضا کردند و صاحب قبلی رفت. وقتی او رفت، کیمبرلی کاملا اتفاقی آن سنگ را تکان داد و زیرش الماسی دید؛ و این گونه بود که معادن الماس کیمبرلی کشف شدند. الماس ها همان جایی بودند که آن مرد قبلی زندگی می کرد. او دنبال الماس همه جا را گشت به غیراز خانه خودش را ! هر چه که به دنبالش هستی در درون خود توست از درون خودت غافل نشو ✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 به نام پناهگاه بی پناهان 🇮🇷امروز سه شنبه 16/ بهمن/1403 05/ شعبان/1446 04/ فوریه /2025 💞امشب ای اهل دعا 🍃 روح دعا می آید 💞پسر خامس اصحاب 🍃 کسا می آید 💞مؤمنین گرد هم آیید 🍃 به محراب دعا 💞صف ببندید که مولای 🍃شما می آید 🌹روز ولادت 💞 سید الساجدین (ع) 🍃مبارک باد 🌹سلام دوستان،پگاهتون گلباران 💠 ذکر امروز« یا ارحم الراحمین » اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ❤️وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَىٰ ❤️و من هر که را توبه کند، و ایمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، سپس هدایت شود، می‌آمرزم! 👈🏼 "سوره طه آیه ۸۲" 🤲اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن 🤲 اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن 🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن 🌱 التماس دعا 🌱 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
آسمون باش براهمه بارون محبت ببار هرکی که دوسش داری یادوسش نداری یادوسش داشتی،یاازش بیزاری حتی به عابر پیاده ایکه ازکنارت میگذره لبخندبزن اینطوری لبخندخداروهم لمس میکنی امتحان کن...! •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روانشناسی میگه : هیچوقت؛ عشق زیاد ... مهربونی زیاد و اهمیت بیش از حد به کسی نشون نده ! چون این عادت انسانه که هرچیزی رو بدون هزینه باشه دست کم بگیره ...! •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
همین الان یهویی بگو خدایا شکرت:) به خاطر هرچیز خوبی که تا این لحظه بهت داده. یادت بیار یادت بیار حال خوب و خوشیاتو و البته خوشیایی که توراهه🌚🌸 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔆 ✍️ گرمای مهربانی از طوفان خشم راه‌گشاتر است 🔹روزی باد به آفتاب گفت: من از تو قوی‌ترم. 🔸آفتاب گفت: چگونه؟ 🔹باد گفت: آن پیرمرد را می‌بینی که کتی بر تن دارد؟ شرط می‌بندم من زودتر از تو کتش را از تنش درمی‌آورم. 🔸آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به‌صورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت. هرچه باد شدیدتر می‌شد پیرمرد کت را محکم‌تر به خود می‌پیچید. سرانجام باد تسلیم شد. 🔹آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد. طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی‌اش را پاک کرد و کت را از تنش درآورد. 🔸در آن هنگام آفتاب به باد گفت: دوستی و محبت قوی‌تر از خشم و اجبار است. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🤝♥️ اون روز رو خوب یادمه وقتی دیدم  دانیال وارد کوچه عمو اینا شد ی لحظه ندایی به ذهنم خطور کرد اما سریع خودمو جمع و جور کردم گفتم غیر ممکنه با خودم گفتم لابد اتفاقیه   اما همون لحظه ستاره از خونه خارج شد بدون اینکه منو ببینه سوار ماشین شد سلام پر انرژی داد   من حتی جرات نداشتم به عقب برگردم تا باهاش چشم تو چشم بشم اما ستاره گفت دانیال چرا دوستت انقدر خجالتیه دیگه نتونستم بیشتر از این تحمل کنم داشتم از درون منفجر میشدم برگشتم سمتش ستاره با دیدن من رنگ از روش پرید و با تته پته اسمم رو زیر لب تکرار کرد اما من همون جا از ماشین پیاده شدم به دانیال که مدام اسمم رو صدا می‌زد توجهی نکردم حالم خیلی بد بود حس میکردم دقیقا خواهرم این اتفاق واسش افتاده نمیدونم میتونی درک کنی رویا ولی واقعا داشتم دق میکردم من همیشه ستاره رو مثل خواهر کوچکتر از خودم می‌دیدم اما با کاری که کرده بود حالم رو از خودش به هم زده بود... -بعد از اون چی دیگه ندیدین همو؟ يعنی نشد پیگیر بشین هردوتون؟!؟ + نه دانیال متوجه شد که ستاره دختر عموی منه رابطمون قطع شد واسه همیشه البته که خیلی پیگیر شد اینقدر که دلم میخواست واسه همیشه حذفش کنم تووو ذهنم دلم نمی‌خواست تو جمعی باشم که همه راجع به ستاره حرف می‌زنن اونو با انگشت نشون میدن، از اون روز هر وقتی هم که ستاره رو دیدم ادامه دارد... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
♥️🍃 📌 نکته مهم برای پیشرفت ¹• اولویت بندی یادت نره. ²• صبح زود بیدارشو.🛌 ³• مطالعه روزانه داشته باش. ⁴• تمرکز کردن رو تمرین کن.🧘🏼 ⁵• به تغذیه ات دقت کن. ⁶• لبخند همیشه همراهت باشه.👀 ⁷• بزرگ فکر کن و رویا پرداز باش. ⁸• ولخرجی نکن.💰 ⁹• خودت باش. ¹⁰• یه مهارت جدید یاد بگیر. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💡 قوانین طلایی زندگی: 1. 🌱 همیشه در حال رشد باش. یادگیری هیچ‌وقت متوقف نمی‌شه. 2. 🚶‍♂️ به سمت هدفت قدم بردار. حتی قدم‌های کوچک هم تو رو به جلو می‌برند. 3. 🌈 هر روز یک شروع تازه است. گذشته رو رها کن و روی آینده تمرکز کن. 4. 💪 شکست‌ها، پل‌های موفقیت هستند. از اشتباهاتت درس بگیر و قوی‌تر ادامه بده. 5. 🌟 به خودت ایمان داشته باش. تو قوی‌تر از چیزی هستی که فکر می‌کنی. این قوانین بهت کمک می‌کنن با انگیزه و قدرت به جلو بری! 🚀 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
عواقب دل شکستن 💔" افسردگی و غم عمیق 😔: حس تنهایی و بی‌ارزشی که می‌تونه به افسردگی منجر بشه. اضطراب و استرس 😣: نگرانی درباره آینده و احساسات شکننده. کاهش اعتماد به نفس 😞: شک به خود و ارزش‌ها. عواقب جسمی 🤕: بی‌خوابی، سردرد و حتی ضعف سیستم ایمنی. انزوا و تنهایی 🏞: تمایل به دوری از دیگران و فرو رفتن در خود. با گذر زمان و حمایت، می‌تونید دوباره قوی‌تر از قبل به زندگی برگردید. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💞یک متن فوق العاده زیبا(به تک تک واژه ها دقت کنید) و اگه دوست داشتید چند بار بخونید هربار بیشتر لذت می برید.. روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند. آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند. خسته تر وکسل تر از همیشه. ناگهان ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛. مثلا قایم باشک؛ همه ازاین پیشنهاد شاد شدند فورا فریاد زد من چشم می گذارم .....من چشم می گذارم...و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذاردو به دنبال آنها بگردد. دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن .... یک...دو...سه...چهار...همه رفتند تا جایی پنهان شوند خود را به شاخ ماه آویزان کرد داخل انبوهی از زباله پنهان شد در میان ابرها مخفی گشت به مرکز زمین رفت گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت داخل کیسه ای که دوخته بودمخفی شد. و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک... همه پنهان شده بودند به جز که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیردو جای تعجب هم نیست ..!! چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است. در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید. نود و ینج ...نود و شش...نود و هفت... هنگامیکه دیوانگی به صد رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد. دیوانگی فریاد زد دارم میام،،،،دارم میام.،،،،اولین کسی را که پیدا کرد بود زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود،، و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود. دروغ ته چاه؛؛؛؛ هوس در مرکززمین؛؛؛؛؛ یکی یکی همه را پیدا کرد .... جز او از یافتن"" عشق""ناامیدشده بود. در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی... و او پشت بوته گل رز است. دیوانگی شاخه ی چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فروکرد.... دوباره و دوباره این کار را تکرار کرد تا اینکه با صدای ناله ای متوقف شد . عشق از پشت بوته بیرون آمد ،،!!! اما با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد. شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند. او کور شده بود. دیوانگی گفت :: من چه کردم؛ ؛ من چه کردم؛؛؛ چگونه می تواتم تو را درمان کنم. "" عشق "" یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو. و اینگونه شد که از آن روز به بعد "" عشق "" کور است... و "" دیوانگی "" همواره در کنار اوست. ‌‎  ‎‌‌‎‌‌‎‌ •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh