eitaa logo
داستان مدرسه
677 دنبال‌کننده
684 عکس
406 ویدیو
172 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
MellateEshgh-033-SoleymaneMast-Ghonieh7Jamadiolavvale642.mp3
19.68M
ملت عشق قسمت 33 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-034-EllaBoston3Juan2008.mp3
8.88M
ملت عشق قسمت 34 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-035-EllaBoston5Juan2008.mp3
11.31M
ملت عشق قسمت 35 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-036-Moteasseb.mp3
16.33M
ملت عشق قسمت 36 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-037-ShamsGhonieh18Jamadiolavvale642.mp3
8.25M
ملت عشق قسمت 37 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-038-MolaviGhonieh19Jamadiolavvale624.mp3
18.72M
ملت عشق قسمت 38 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
من پولدارترین آدمای شهرو دیدم که یه ماشین خیلی معمولی داشتن! عاشق ترین آدم هارو دیدم که یه استوری از عشقشون نمیزاشتن! من با معرفت ترین آدم هارو دیدم که هیچوقت دم از معرفت و رفاقت نزدن! من خیرترین آدم هارو دیدم که هیچکسی اون هارو نمیشناخت! چیزای واقعی نمایشی نیستن...! 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
داستان مدرسه
و تسلیم شود ولی حسن به این امر راضی نشد. از آن رو دهلهای بزرگ به صدا درآمد و حمله آغاز گشت و شمع ها
داستان تیمور گورکانی فصل نوزدهم ساقیان - هم پیاله ها تا آن موقع فاتح تاتار توجهی به جنوب نداشت به جبال ماوراء هندوکش یعنی هندوستان فقط از نظر تجارت اهمیت میداد و یک سلسله کویر شوره زار میان تیمور و ایران فاصله بود. ایران یعنی آن کشور با عظمت در آن موقع به حال ویرانی افتاده بود بر تخت مرمری که قهرمانان بزرگ ایران و اسلام جا داشتند در عصر تیمور امیران عیاش و غزلخوان جلوس کرده بودند - شغالان به کنام شیران مقر گرفتند. زوار برهنه در آفتاب خود را خشک میکردند و درویشان به آهنگ طبل دور خود می چرخیدند و در عین حال متوجه سکه هایی میشدند که توی کشکول آنان می ریختند امیران سوار بر استر حرکت میکردند و غلامان چتر بر سر آنان میگرفتند بیشتر سجاده های ابریشمی مخصوص (نماز) می آلوده بود و ریشهای سفیدشان از دود حشیش رنگ گرفته بود ایران سرزمین حاصلخیز و در عین حال پرگرد و خاک با شبهای مهتابی که اشعه ی ماه بر باغهای محصور میافتاد بهشت برین به نظر میرسید و همین که بادهای گرم صحرایی بر میخاست آن را تبدیل به جهنم می ساخت. در همین سرزمین ستونهای با عظمت تخت جمشید برپا مانده بود و در همین سرزمین سالنهای مرمری دیده میشد که روی آن دختران سمیرامیس رقصیده بودند. حافظ شیرازی راجع به کشور خود میگوید که در این سرزمین نوازندگانی هستند که کمتر در جایی پیدا میشوند چرا که این نوازندگان طوری با مهارت مینوازند که مست و خمار را به رقص در می آورند ایران که امروز آن را پارس میگویند مدتها از ثروت در زحمت بوده است. ثروتمندان بدگمان و فقیران آن طماع بودند. پادشاهان پسران خود را کور میکردند و به مرگ برادران خندیده میگفتند زمین را با برادر تقسیم کردیم او زیر زمین را گرفت و من که پادشاه هستم روی زمین را ندیم امیران و شاهزادگان میگشتند و میان آنان شاعران نیز یافت می شدند. این شاهزادگان خوشگذران فریفته ی دختر رز بودند و با این که مطابق دیانت اسلام نوشیدن آن منع میشد باز هم از آن دست بر نمی داشتند و به جای اینکه اسلحه بر کنند اشعار بزمی میسر .اییدند این چرخ و فلک که ما در آن حیرانیم فانوس خیال از او مثالی دانیم خوشید چراغ دان و عالم فانوس ما چون صوریم کاندر آن حیرانیم اگر کسی به دین استهزاء میکرد او را سنگباران می نمودند ولی همین که مست می شدند همه نوع به دین توهین میکردند اینان یونانیان آسیا محسوب می شدند. دارم یک نویسنده ی انتقادی و هجایی (ظاهراً مقصود عبید زاکانی است مترجم) درباره ایران چنین میگوید « در اینجا بخت یار نادانان میباشد و دانا کسی است که نتواند نان خود را تهیه کند بانو کسی است که چندین عاشق داشته باشد و کدبانو آنکه بیش از دو سه دوست ندارد. در این سرزمین در آنموقع صوفیان پشمینه پوش با شاعران از تصوف سخن می گفتند و ساقیان در آنجا فراوان بودند. تقلید چیان، سالوسان، چاپلوسان و گزافه گویان و گدایان ابریشم پوش هم پیاله و ۱ ادبیات ایران در دوره استیلای تاثار تألیف ادوارد براون انگلیسی مؤلف. در عین عیاشی و خوشگذرانی تعصب دینی هم داشتند. از تاتار بدشان می آمد و تاتار را مردم بی دین بدعت گزار می دانستند پادشاه معاصر حافظ شیرازی بیش از هر پادشاه دیگر سرگرم باده و شیفته و فریفته ی بزم ماهرویان بود و شمع و می و پروانه را بر هر چیز ترجیح میداد. این پادشاه در اواخر عمر متوجه شد که چندی پیش با تیمور سوگند وفاداری خورده است. وی پیش از مرگ برای گور و کفن خویش اقداماتی به عمل آورد و تحت نظر خود آن را مهیا ساخت و برای تیموری که او را هیچگاه ندیده بود نامه ی تأثر آمیزی راجع به نزدیکی رحلت خویش چنین نگاشت «مردان بزرگ به خوبی آگاه هستند که دنیا دار فانی است. مردان دانشمند خود را به هوی و هوس و تجملات و تعیشات زودگذر جهان آلوده نمیسازند زیرا میدانند همه چیز دنیا در گذر میباشد... اما راجع به پیمان میان من و شما که هیچ گاه قصد شکستن آن را نداریم در نظر من این عقد اتحاد و دوستی همایونی بزرگترین پیروزی میباشد و اگر جسارت نباشد آرزوی من آن است که روز قیامت این عهدنامه در دست من باشد تا مرا به شکستن پیمان ملامت نکنید اکنون به پیشگاه خالق عالمیان دعوت شده ام و خدای متعال را شکر میکنم که چیزی برخلاف وجدان نکرده ام که شایسته ملامت باشم - البته انسان جايز الخطاست و از من نیز مانند هر بشر گناهکاری خطاهایی سرزده است . در مدت پنجاه و سه سالی که روی زمین زندگی داشته ام از تمام لذات دنیا بهره بودم.... خلاصه آن طور که بودم میمیرم و تمام هوی و هوسهای دنیا را ترک میگویم و از خداوند برای پادشاه بزرگ تیمور برکت می.طلبم پادشاهی که مثل سلیمان حکیم و مثل اسکندر بزرگ است گرچه ضرورت ندارد راجع به فرزندم زین الدین
مقصود شاه شجاع از خاندان آل مظفر است مؤسس این سلسله شرف الدین مظفر حاکم میبد در سال ۷۱۳ هجری سلسله ی آل مظفر را تشکیل داده و در قسمتی از فارس کرمان فرمانروا شد آخرین حکمران آنان شاه منصور میباشد که در ۷۹۵ هجری به دست شاهرخ فرزند تیمور کشته شد. مترجم. سفارش کنم - خداوند او را زیر سایه ی شما حفظ کند - من او را به خدا و شما و امی گذارم شک ندارم که شما این عهد را حفظ خواهید کرد. و نیز استدعا دارم دوست صمیمی خود را برای آخرین بار از دعا فراموش نکنید دوستی که با امید و خوشحالی به محبت شما از این جهان میرود شاید خداوند در نتیجه ی دعای آن پادشاه بزرگ توانا به من رحم آورد و مرا به زمره ی مقربان ببرد. استدعای من از آن اعلا حضرت همین است وصیت آخر من چنین است که شما در آخرت مسئول و جواب دهنده آن خواهید بود. ظاهراً شاه فارس به همین مضمون هم نامه ای به پادشاه بغداد ارسال داشت. پادشاه فارس پس از اندکی مرد و شاهزاده ها برای تقسیم متصرفات بر سرهم ریختند یکی اصفهان و دیگری شیراز و آن دیگری جای دیگر را گرفت این شاهزاده ها خود را پادشاه خواندند بعضی از آنها به نام خود سکه زدند و همه نوع باج و خراج از مردم گرفتند و با یکدیگر به نزاع و کشمکش پرداختند. اینان همه از آل مظفر بودند و زد و خورد آنها مثل مشهور را به یاد می آورد که مثل پسر عمو از یکدیگر متنفر هستند. در سال ۱۳۸۶ میلادی هنگامی که آفتاب مه آلود زمستان صحراهای ایران را تار و کم نور ساخته بود تیمور از شمال به جنوب حرکت کرد وی هفتاد هنگ از سواران دلیر همراه داشت و با فراغ خاطر پیش میآمد همین که تاتار به شهر اصفهان رسیدند و مسجدها و مناره ها و خیابانها و بازارها و پلهای آن را دیدند از عظمت آن شهر به شگفت درآمدند ابن بطوطه که پیش از آنها به اصفهان آمده بود از عظمت اصفهان چنین مینویسد ما از میان جویبارها و چمنها و ده های باصفا گذشتیم در دو طرف راه برجهای کبوتر صف کشیده بودند، این شهر بزرگ و زیباست گرچه از جنگهای داخلی مذهبی صدمه ی زیادی می بیند. زردآلوهای اعلی خربزه و به نیکو در این جا است و همان طور که ما در آفریقا انجیر را خشک میکنیم اینها آن میوه ها را در این جا خشک میکنند. مردم اصفهان بسیار خوش اندام میباشند. پوست آنان سفید مایل به قرمز میباشد. فوق العاده مهربان و مهمان نواز میباشند و در مهمانی دادن با هم رقابت میکنند. آنها شما را به نان و پنیر دعوت میکنند ولی زیر روپوشهای ابریشمی ظرفهایی پر از شیرینی ها و غذاهای بسیار مطبوع و قیمتی می باشد. تیمور به قصد جنگ نزدیک اصفهان آمد ولی قلباً به آن کار تمایل داشت زیرا التماس و درخواست شاه سابق به خاطرش میآمد و از طرف دیگر از آل مظفر رنجش داشت که چرا سفیرش را بی جهت توقیف کرده بودند. سالها بود که تیمور از کشمکش آل مظفر خبر داشت و اینک خود شخصاً برای مطالعه ی اوضاع به طرف ایران آمد. عموی زین الدین با سران و بزرگان اصفهان به استقبال تیمور بیرون شتافتند. به آنان هدایایی مرحمت شد و روی قالیچه ی امیر تیمور جلوس کردند و راجع به سرنوشت اصفهان مذاکرات آغاز گشت تیمور سخنان تملق آمیز حضار را در هم شکسته گفت: «مردم شهر اصفهان از قتل و غارت معاف هستند به شرطی که باج و خراج بدهند آل مظفر راجع به باج و خراج موافقت کردند چرا که می دانستند سپاهیانی با این تعداد این همه راه را بی جهت طی نمیکنند و نمیتوانند دست خالی برگردند. لذا استدعا کردند نمایندگانی برای تحویل گرفتن پول به شهر بیایند و سران تاتار هر کدام برای رفتن به یکی از محلات شهر تعیین شدند امیر بزرگی نیز برای نظارت در عملیات آنان مأموریت یافت. روز دیگر تیمور رسماً به شهر آمده در خیابانها گردش کرد و مجدد به اردوگاه بازگشت و افواجی برای پادگان شهر گماشت. تا شب هنگام همه ی کارها مرتب .گذشت این هفتاد هزار سرباز و سپاهی مدت دو ماه و بیشتر حرکت میکردند و کمترین تصادف بدی برای آنان رخ نداده بود و  بیش از هر جا شیفته ی زیبایی اصفهان شده بودند پادگانهای شهر با تعجب و حیرت در بازارهای اصفهان میگشتند و رفیقان دیگرشان که در اردو بودند برای آمدن به شهر و دیدن آن بهانههایی میتراشیدند و کم کم سپاهیان وارد میخانه ها گشتند.      درباره ی اتفاقات بعدی روایات مختلف است چنین به نظر میرسد که عده ای از آشوب طلبان ایرانی به سرپرستی آهنگری گرد هم آمدند و فریاد وااسلاما برآوردند. در اثر این داد و فریاد مردم از خانه ها بیرون ریختند و نزاع درگرفت و میان پادگان و مردم شهر که تا آن ساعت به صلح و صفا میزیستند جنگ خونین در گرفت در بعضی از محله های شهر رؤسای مسئول، عده ای از سران تاتار و سپاهیان را حفظ کردند ولی در پاره ای محله ها عده ای از آنان را کشتند. پس از این خونریزی جمعیت به کار بزرگتری دست زد.
به این معنی که پس از تصفیه ی شهر از سپاهیان تیمور مردم به دروازه ها روی آوردند و پاسبانهای محافظ دروازه را کشتند و درها را بستند همین که صبح دیگر این خبر به تیمور رسید از شدت خشم دیوانه شد. ظاهراً در این زد و خورد سه هزار تاتار به قتل رسید که از آن جمله یکی از امیران محبوب تيمور و دیگری پسر شیخ علی بهادر بود تیمور فرمان یورش داد بزرگان ایرانی که در اردو بودند به شفاعت برخاستند ولی شفاعت آنان رد شد. مردمی که دیشب به حمله پرداخته بودند اینک مجبور به دفاع شدند. ولی تاتارها دروازه ها را در هم کوفتند و تیمور فرمان قتل عام داده گفت که هر سربازی باید سر یک نفر از اهالی شهر را بیاورد اهالی محله هایی که در کشمکش شرکت نداشتند قتل عام شدند. فقط برای حفظ سادات و اشراف اقداماتی به عمل آمد. سایر مردم شهر با شدت هر چه تمامتر دچار غارت و کشتار گشتند. کشتار در تمام روز ادامه داشت و شامگاهان بدبختانی را که در سوراخها و پستوها پنهان بودند بیرون کشیدند و میان برف سر بریدند. سپاهیانی که در قتل عام شرکت نداشتند سر اصفهانیها را از سربازان می خریدند و برای تیمور میبردند تاریخ نویسان مینویسند که ابتدا بهای هر سر بیست کپک و سپس نیم دنیار و سرانجام به هیچ تنزل کرد این تحفه های هولناک ابتدا کنار دیوارها انباشته شد و سپس در خیابانها از آنها مناره ساختند به این طریق هفتاد هزار نفر و یا بیشتر مردم اصفهان به قتل رسید. نقشه ی این کشتار قبلاً طرح نشده بود. تیمور ناچار برای انتقام خون سپاهیان خویش به این کار دست زد و البته این انتقام بسیار بیرحمانه و بر خلاف انتظار انجام گرفت. این کشتار سایر امرای آل مظفر را به وحشت انداخته مجبور به تسلیم کرد و فقط امیر منصور تسلیم نشده به کوهستان ها گریخت. شیراز و سایر نقاط به آرامی باج و خراج پرداختند. نام خونین تیمور در خطبه ها خوانده شد و او را شاه شاهان گفتند و تیمور هم به هر یک از خاندان آل مظفر که حکومت و یا منصبی میداد آن را با تمغا یا مهر قرمز خود علامت میگذارد. اینان دست نشاندهی ،تیمور و تیمور خداوندگار آنان محسوب میگشت. سرزمین ایران به دست آل مظفر و تحت نظر تیمور اداره میشد تیمور که از سنگینی مالیات ایران باخبر شد مقداری از آن را تخفیف داد داستانهای تاریخی مختلفی مربوط به ورود تیمور به شیراز و ملاقات با حافظ نقل شده یکی از آنها این است که وی آن شاعر نامی را احضار کرد و شاعر با خرقه ی درویشی نزد امیر آمد امیر تیمور با خشونت به حافظ گفت: شنیده ام تو این شعر را سروده ای اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش سمرقند و بخارا را حافظ گفت آری این شعر از آن من است. تيمور به وی بانگ زد که من با شمشیر سمرقند را تصرف کرده ام و سالها برای تصرف آن شهر جنگیده ام و اکنون از هر شهری تحفه ای برای سمرقند میبرم چطور تو این شهر را به خال یک ترک شیرازی میفروشی شاعر پس از لحظه ای تأمل تبسم کرده گفت: ای امیر در اثر همان اسراف کاریها به چنین روزی افتاده ام که میبینی جواب حاضر و آمادهی ،شاعر، تیمور را خشنود ساخت و انعاماتی به حافظ داده شد. تیمور عده ای خنیاگر را از ایران به سمرقند برد و هرگاه که به یاد ساقیان و هم پیاله های جنوب میافتاد از فراق آنان متأثر میشد. میرانشاه پسر سرسخت تیمور ( پسر (سوم) که مرد شجاع و دلیری بود به همان اندازه هم قساوت و سفاکی داشت. وی با می و پیاله دمساز بود و عمری را به لاقیدی گذرانید و فقط ایامی که در رکاب پدر با اردو به سفر میرفت خود را محدود و تصفیه می ساخت. در سالهای بعد تیمور حکومت نواحی خزر را به میرانشاه داد و همین که از سفر یک ساله ی هند باز آمد خبر دار گشت که پسرش میرانشاه دیوانه است. افسران تاتار از عملیات او در شهرهای بزرگ نواحی خزر گزارشهای عجیبی تقدیم نمودند. آنها خبر دادند که میران از پنجره ی عمارات اموال گرانبها را میان مردم پخش می کند و در مسجدها به مستی و میگساری میپردازد افسران تاتار توضیح دادند که میران در نتیجه ی زمین خوردن از اسب دچار چنان کسالتی شده است. آنها به تیمور اظهار داشتند که پسرت میگوید من پسر پادشاه روی زمین هستم . آیا ممکن است خود من هم کاری بکنم که در جهان شهرت بیابم؟ میرانشاه دستور داده بود بیمارستانها و کاخهای تبریز و سلطانه را ویران سازند سخن میران برای افسران تاتار قانون تغییرناپذیر بود و بدان جهت تلون مزاج و سفاهت میران خرابیهای بسیاری به بار آورد به فرمان وی جسد یکی از فلاسفه ی بزرگ ایران را از گور در آوردند و در گورستان یهود دفن نمودند میرانشاه به واسطه ی افراط در شرب مشروبات و استعمال مخدرات واقعاً دیوانه شده بود. افسران تاتار میگفتند میران دچار خشم الهی شده است. مگر نه این که وقتی از اسب به زمین خورد سرش را به زمین زد؟ هنگامی زنی روبسته یکه و تنها با لباس تیره به در کاخ تیمور رسید و اجازه ی
ورود خواست. مأمورین فوری درها را باز کرده در برابر وی سر فرود آوردند و رئیس تشریفات با عجله او را نزد تیمور ،رسانید رئیس تشریفات به تیمور گفت: «دختر پادشاه آماده ی شرفیابی میباشد.» این دختر پادشاه کسی جز خانزاده عروس اول تیمور و زوجهی جهانگیر نبود که می خواست پدر شوهر خود را ملاقات کند. خانزاده با بی قراری هرچه تمام تر در اتاق انتظار نشست تا تیمور افسران را مرخص کرده او را احضار نموده و خانزاده نقاب و جامه ی سوگواری را کنار زده روی زیبای خود را به پدر شوهر نشان داد و روی پای او افتاده به گریه گفت: ای امیر امیران من از نزد پسر تو میرانشاه می آیم این زن دلیر با بیباکی به تیمور مطالب خود را اظهار داشت این همان زنی است که پس از پراکنده شدن کسان وی به دست تاتار مکرر تیمور را به مهربانی نسبت به زیردستان نصحیت مینمود و از آن راه برای کسان خویش چاره جویی می نمود. لحن صدای خانزاده میرسانید که وی راست میگوید و در کار خود موفق خواهد شد. این زن در شهری که میرانشاه اقامت داشت با ملازمان و اطرافیان خویش در کاخ جداگانه ای میزیست و همین که دیوانگی میران شدت می یافت خانزاده وی را ملامت میکرد و با آنکه ملازمان خانزاده وی را منع مینمودند او با جسارت هرچه بیشتر به خانه ی میرانشاه میرفت زیبایی خانزاده دیوانگی میران را تا حدی تسکین می داد و میرانشاه لاقید آن زن را به لاابالی گری و ناپاکی طعنه میزد. خانزاده با صدای بلند به تیمور گفت ای خداوند از تو عدالت و امنیت میخواهم تیمور چنان که میدانیم جهانگیر فرزند ارشد خود را خیلی دوست داشت و او را ولیعهد خویش می دانست ولی آن موقع جهانگیر زنده نبود و مطابق قانون تاتار ولیعهد تیمور میرانشاه یعنی فرزند ارشد زنده ی وی محسوب میگشت. از ابتدا میان خوانین تاتار چنین معمول بوده که چهار پسر نخستین شاه باید فرمانروا بشوند. جهانگیر و عمر شیخ حیات .نداشتند پسران زنده ی تیمور یکی میرانشاه و دیگری شاهرخ کوچک فرزند سارای خانم بانوی حرمسرا بودند. شاهرخ کمی از فرزندان خانزاده نواده های (تیمور بزرگتر بود شاهرخ برعکس برادران دیگر خود بیش از هر چیز به کتاب علاقه داشت و برای سلطنت و مقام با کسی نزاع نمی کرد. از آنرو وراثت تاج و تخت میان میرانشاه و فرزندان خانزاده باقی میماند. تیمور خطه ی وسیعی را در اختیار میرانشاه گزارده بود اما میرانشاه به قدری هرزگی کرد که آن ممالک به روز سیاه افتاد شاید خانزاده پیش از انکه میرانشاه را ملاقات کند نقشه ای برای بهره برداری از زیبایی خود در سر داشته است - شاید زیبایی وی شعله ای بود که حریقی ایجاد نمود. سال های بعد در اطراف خلیل جوان کشمکش هایی پدید آمد که خانزاده نمی توانست آن را پیش بینی کند. در هر صورت دلیری خانزاده در قسمت مصاحبه با تیمور قابل تحسین است. وی از فرزند قیصر به قیصر شکایت آورد او بی واهمه برابر فاتح بزرگ ایستاد و آنچه خواست گفت تیمور هم در اجرای عدالت تأمل نکرد آنچه که از خانزاده گرفته شده بود به وی داده شد. ملازمان و گماشتگانی تازه به خدمت او تعیین گشت و احتراماتی که شایسته ی مقام همسر جهانگیر بود درباره ی او اجرا شد. اما خود تیمور با آنکه از سفر دور و درازی آمده بود فوری عازم سلطانیه گردید. تیمور پس از ورود به سلطانیه و انجام تحقیقات لازم درباره ی خراب کاریهای میرانشاه وی را محکوم به اعدام کرد امیران تاتار و حتی آنانی که از وی ستم دیده بودند برای رهایی جان میرانشاه نزد تیمور شفاعت کردند. میران شاه طناب به گردن به حضور پدر رسید تیمور جان او را به خاطر شفاعت امیران بخشید ولی تمام اختیارات و منصب های او را گرفت میرانشاه با سرشکستگی و بدبختی در قلمرو وسیع سابق خویش باقی ماند و تحت حکومت فرمانروای جدید به انزوا و گوشه گیری محکوم گشت. کمی بعد از این وقایع سردار نامی دربار کاستیل یعنى كونت روی آمده و آنچه دوگانزالیس کلاویجو بعنوان سفیرکبیر از اسپانی به سلطانیه نزد تیمور درباره ی وقایع مزبور شنیده به طرز ساده ای چنین بیان میکند همین که میرانشاه مرتکب آن عملیات میشده زنی بنام گانزاده با وی می زیسته است. این زن بدون اطلاع میرانشاه شب و روز راه پیموده و نزد تیمور آمد و او را از کارهای پسرش خبردار کرده است و تیمور هم در نتیجه ی آن گزارش پسر را از حکومت معزول ساخته است گان زاده نزد تیمور ماند و اجازه ی بازگشت نیافت ولی تیمور با احترام او را نگاهداری می کرد. میرانشاه از همین زن پسری پیدا کرد که او را خلیل سلطان می خواندند. تیمور همراهان و ملازمان میرانشاه را بی رحمانه کیفر داد. شاعران دلقکان، تملق گویان، حاشیه‌نشینان درباره میرانشاه دسته دسته به قتلگاه روانه می شدند و زیر تیغ جلادان جان دادند. و جالب اینکه در روی سکوی قدرگاه نیز رعایت سلسله مراتب می شد و همین که دلقکی بالای پله به هم قطار محترم تری میرسید که وی را برای اعدام بالا می بردند .
با احترام کنار می‌رفت و به او می گفت: چون شما نزد میرانشاه مقرب تر بودید خواهشمندم اینجا هم جلوتر بفرمایید و زودتر خدمت جلاد برسید. پایان فصل نوزدهم 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh