eitaa logo
داستان های واقعی📚
52.4هزار دنبال‌کننده
463 عکس
803 ویدیو
0 فایل
عاشقانه ای برای ♡تو @Admindastanha 👈ادمین داستانسرا برای تولیدمحتوا وقت و هزینه صرف میشه کپی شرعا حرام❌️❌❌ لینک دعوت👈https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c تبلیغات👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/679936538C06a4df64eb
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم : یونس داری حرصم رو در میاری ؛ لجبازی نکن بیا تو ... که صدای آقا رو شنیدم که از توی ایوون گفت : آقا یونس ..بیا تو بابا ..چرا دم در وایسادی ؟ بیا اونجا سرده  ...راستش خندم گرفت  یونس مثل بچه ها با من قهر کرده بود و توی صورتم نگاه نمی کرد .. با همون خنده گفتم : شما مردا چرا بزرگ نمیشین ؟ یکی ؛ از یکی بچه تر .. یونس یادته ؟ من و تو با هم دوست بودیم ..نبودیم ؟حالا چی شده با من قهر کردی ؟  من دلم می خواد همین طور دوست بمونیم .. یک مرتبه احساس کردم یک بغض توی گلوشه و داره لب ورمیچینه ..بلند تر خندیدم و گفتم : بیا بریم  تو رو قران منو نخندون ؛  آقا منتظرته ...یونس با اصرار اومد توی خونه و صبحانه خورد و تعریف کرد که برای امیر حسام یک اتاق توی یک خونه اجازه کردن ..می گفت : خونه ی خوبی بوده و صاحب خونه ی مهربونی داشته ..و امیر توی یک دبیرستان دخترونه به نام ایراندخت دبیر ادبیات شده ... خوب تقربیا خیال همه راحت شد ..یونس بلند شد که بره ..آقا گفت : صبر کن من و خودم می رسونمت گاراژ ..گلنار زود باش بریم بابا ...گفتم چشم شما برین من الان میام ..یواشکی وقتی می خواستم از شیوا خدا حافظی کنم النگو رو ازش گرفتم که به یونس پس بدم ..فرصتی نبود آقا اول یونس رو رسوند ..و با هم پیاده شدن ..رفتن برای گرفتن بلیط ..دل توی دلم نبود که یک طوری با یونس حرف می زدم وقبل از رفتن  آرومش می کردم .. دلم براش میسوخت و حقش این نبود که با دلی شکسته برگرده گرگان ..نمی تونستم چشمم رو روی احساسات اون ببندم و از کنارش بی خیال رد بشم ..که دوتایی برگشتن و معلوم شد اتوبوس صبح رفته و یک بلیط برای بعد از ظهر گرفتن ..آقا همینطور که می نشست پشت فرمون و ماشین رو روشن می کرد گفت : یونس من باید یک سر برم خونه ی مادرم اونجا پیاده میشم تو می تونی گلنار رو ببری و همون جا بمونی تا برش گردونی ؟گفتم: نه آقا من شاید شب بمونم ...گفت : لازم نکرده,,  بمونی که چی بشه ؟ برو ببینشون  و زود برگرد ..گفتم ولی آقا من هر بار خواستم برم همینطور شد  ..خیلی وقته نرفتم خونه ی خودمون ..گفت : ولی نداره بایدم همین طور باشه ..خونه ی تو اونجا نیست پیش ماست همین که گفتم گوش کن ..کارت تموم شد با یونس برگرد خونه ی خودت ..یک طوری راه بیفت  که دیرش نشه ..یونس توام ماشین رو بزار دم در حیاط و برو ..یا نه صبر کن ..ساعت چهار در خونه ی مادرم باش همون جا که منو پیاده می کنی ..گلنار رو بیار اونجا خودم می برمت گاراژ ...داشتم حرص می خوردم ..بازم آقا به خاطر محبتی که به همه داشت لقمه رو دور سرش گردونند و ما  رو هم سر گیجه داد ...اما این یک خوبی داشت که من می تونستم با یونس حرف بزنم ...به محض اینکه آقا پیاده شد و یونس نشست پشت فرمون و راه افتاد گفتم : تو کلمه ی نه بلد نیستی ؟مگه با من قهر نبودی چرا قبول کردی منوبرسونی ؟ نگاهی از توی آینه به من کرد و گفت : آره درست فهمیدم ..تو هنوز منو به چشم همون یونسی می ببینی که با کفش های پاره هر روز اون راه طولانی رو میومد تا تو رو ببینه ...و تو همیشه مسخره اش می کردی ...گفتم : بی خودی حرف نزن من کسی رو مسخره نکردم و نمی کنم ..اصلا از این کار بدم میاد ..ولی از مردی هم که بغض کنه و لب ور بچینه هم بدم میاد ...تو برای من مثل برادری برای همین باهات شوخی می کردم ..و تو فکر کردی مسخره می کنم ...منم یادم نرفته چقدر برای ما فداکاری کردی ..اگر تو نبودی خیلی به من و شیوا سخت میگذشت ..ما همیشه مدیون تو و آقا سلیمان هستیم  ..این النگو رو هم برات آوردم بگیر قبولش نمی کنم ..تا تو بدونی که برای من همیشه مثل برادری ...و دوست ...گفت : خیلی خاطر امیر رو می خوای ..یک مرتبه جا خوردم و لی خودمو نباختم ..گفتم : چون داداشمی بهت میگم ..آره ..ولی هنوز هیچی معلوم نیست وضعیت امیر رو که می دونی ؛ اما اینم می دونی که من هیچوقت به تو امیدی ندادم ..درسته ؟پس یونس,  نباید از دستم ناراحت بشی ..برو یک دختر خوب پیدا کن و منو فراموش کن ..آخه من آرزوهای بزرگی دارم ..نمی خوام با شوهر کردن همشون رو از دست بدم ...ولی اینو فهمیدم که توی این دنیا همه چیز دست ما نیست و یک تقدیری هم در کاره ..نمی دونم در آینده می تونم به آرزوهام دست پیدا کنم یا نه ..ولی اینو می دونم که افسوسی نخواهم داشت چون تلاشم رو برای رسیدن به هدفم می کنم ..اگر نرسیدم ..می دونم که تقدیرم جور دیگه ای رقم خورده بود و من کوتاهی نکردم ..خواهش می کنم دلت از من نشکنه ..منو ببخش ..گفت : خودم می دونم شما پولدار ها هیچوقت ما رو قابل نمی دونین که ازمون کادو بگیرین ولی اگر می خوای دلم نشکنه النگو پیشت باشه ..یادگاری از من ..اصلا کادوی ازدواجت با امیر ..گفتم : بس کن تو رو قران ..من چی میگم تو چی میگی ؟کدوم ازدواج ؟ ادامه ساعت ۸صبح ✾࿐༅🍃🌹🍃༅࿐✾ @dastansaraaa ✾࿐༅🍃🌹🍃༅࿐✾