eitaa logo
داستان های واقعی📚
41.7هزار دنبال‌کننده
322 عکس
649 ویدیو
0 فایل
عاشقانه ای برای ♡تو @Admindastanha 👈ادمین داستانسرا برای تولیدمحتوا وقت و هزینه صرف میشه کپی شرعا حرام❌️❌❌ لینک دعوت👈https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c تبلیغات👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/679936538C06a4df64eb
مشاهده در ایتا
دانلود
اون مادرم بود  جایی بهتر از اونجا نمی تونستم پیدا کنم که دلم خالی بشه ...همینطور که توی بغل هم گریه می کردیم  به این فکر می کردم ..که اون همه تعریف ها از عقل و صبوری من؛ اینکه چند متر هم زیر زمین هستم .اینکه در مقابل هر سختی قوی بودم و می تونستم تصمیم های بجا بگیرم  باعث شده بود که دلم پر از غصه های نا گفته بشه و حالا مثل آتشفشانی بیرون بریزه ..و هر دو زار ؛زار گریستیم ...آره من اونجا دلم می خواست در آغوش مادرم همه ی اونچه که توی دلم جمع کرده بودم بیرون بریزم ..طوری که نگرانش کردم و در حالیکه هنوز هق هق می زد با دو دست صورتم رو گرفته بود و می پرسید ..چیکارت کردن ؟ یا حضرت عباس بچه ام ..چی شدی مادر ؟ خدا مرگم بده بلایی سرت آوردن ؟ کسی بهت دست درازی کرده ؟ تازه متوجه شدم که بازم حق چنین کاری رو نداشتم ..اشک هامو پاک کردم و گفتم : نه بابا از گریه شما اینطوری شدم ..من خوبم ..دلم تنگ شده بود ....که بابا و برادرام رو دورم دیدم ؛؛  منتظر بودن به نوبت منو بغل کنن ..بابا با اون پا های پرانتزی و لاغرش که آدم فکر می کرد هر آن میشکنه با چشمی که  اشک توش حلقه زده بود به من نگاه می کرد ...آخه چی بگم پدرم بود هر چند که رغبت نمی کردم از کثیفی سر و وضعش بغلش کنم ..این کارو کردم ...اون روز مامان برام دمی باقالی درست کرد ..و در حالیکه با پیراهنی رو که براش خریده بودم پُز می داد  با خوشحالی قربون صدقه ی من میرفت ..یک ظرف غذا هم برای یونس که گفته بودم راننده ی آقاست ؛ کشید و داد به ابراهیم براش ببره ..وقتی ابراهیم برگشت توی دستش اون دستمال و النگو رو دیدم ..گفت : مامان آقا اینو داده بود به راننده اش برای تو بیاره ..چشمهای مامان برق زد و با هیجان النگو رو گرفت و فورا دستش کرد مچش رو گرفت بالا و با ذوق نگاه کرد و گفت : الهی عزت الله خان اگر به خاک دست بزنی طلا بشه ..خدا خیرش بده ..چقدر هم قشنگه ..تو می دونستی گلنار ؟قیمتش چنده آیا ؟گفتم : بله؛  تقریبا ...قیمتش رو نمی دونم ..و اونقدر از داشتن اون النگو دلش شاد شده بود که نخواستم راستش بگم ...بعد از ناهار بابا طاقت نیاورد و بساط شو کنار اتاق پهن کرد ..انگار دنیا رو توی سرم خراب کردن  ..با عصبانیتی که سعی می کردم کنترلش کنم گفتم : شما جلوی این دوتا بچه این کارو می کنین؟  ..از کی تا حالا ؟توی خونه می کشین ؟  ای خدا به فریادم برس ؛؛بابا جونم  به خودت بیا ..نمیگی فردا هر دوی این بچه ها  رو مبتلا می کنی ؟ توی این زمستون اتاق در بسته؛؛  بابا تو رو قران  نکن ....آخه این چکاریه ؟مامان چرا می زاری توی این اتاق جلوی پسرا  این کارو بکنه ؟بابا همینطور که اخم هاشو کرده بود تو هم و انگار نه انگار من با اون بودم  به کارش ادامه داد ومنتقلشو گذشت و بساط شو پهن کرد  جلوش گفتم : با شما هستم ...بابا میگم نکن فردا هر دوشون معتادمیشن اونوقت  چی میشه؟  می تونیم اعتراض کنیم ؟گفت : زر نزن؛؛  یک روز اومدی مهمونی بشین سر جات ..بعدام راهتو بکش و برو ..برای ما تعین تکلیف نکن ...کجا برم توی کوچه خیابون  بکشم ؟مامان دستم رو گرفت و با التماس گفت :گلنار جون  حسن روغنی مُرد ..دیگه بابات جایی رو نداشت بره ..خودت می دونی قبلا توی خونه این کارو نمی کرد ...به دستهاش نگاه کردم ..بازم سرخ و پوست مال شده بود ..و سرما زدگی پشت دستش کاملا معلوم بود که باز داره چیکار می کنه ...داد زدم شما رخت می شوری ؟ بازم ؟ پس همه ی این سالها من فقط به خاطر این رفتم که بابا بیشتر بکشه ؟ حالا بیاد اینجا کنار اتاق و پیش برادرای من این کارو بکنه ؟گفت : خوب مادر خودتو ناراحت نکن ..جایی نداشت بره بنده ی خدا ...گفتم : اون انباری که بود,,  زیرزمین که هست ؛؛ آخه چرا جلوی این دوتا پسر بچه ؟.. بابا به خدا دودش توی چشم همه ی ما میره ..بابا با لحن بدی گفت : توی اون انباری سگ رو بزنی نمیره ..اصلا به تو چه؟ خودم می دونم باید چیکار کنم  ...حالا برای من آدم شدی ؟ترشیدی اومدی تلافیشو سر ما خالی می کنی ؟گفتم : این خونه کوچیکه ولی دوتا اتاق داره زورت میاد درستش کنی؟ بری اونجا ؟.. این کوچه پر از یخ و برفه ..همت نکردی با کمک پسرا اونو تمیز کنی که اینطور یخ نزنه .. واقعا که هر کسی لیاقتی داره ..این بار اگر خواستن شما رو بیرون کنن من جلوشون رو نمی گیرم ..خوب به مال مفت عادت کردین و فکر کردین دنیا همینه که از یک جایی براتون برسه و شما بکشی ..ای لعنت به هر چی آدم مفت خوره ..و رو کردم به مامان و گفتم : اگر برگردم ببینم بازم رخت شستی میرم و دیگه پشت سرمم نگاه نمی کنم ..برای چی زیر بار ظلم و زور اون میری ؟ ادامه ساعت ۲ظهر ✾࿐༅🍃🌹🍃༅࿐✾ @dastansaraaa ✾࿐༅🍃🌹🍃༅࿐✾