.
💠 ابن الرضا علیه السلام
قاسم بن عبد الرحمن که زیدی مذهب بود میگوید: در ایامی که در بغداد بودم؛ روزی دیدم مردم ازدحامی کرده اند و میروند و میآیند و خود را به بلندیها میرسانند و میایستند.
گفتم: چه خبر است؟! گفتند: ابن الرضاست! ابن الرضا علیهما السلام است. تصمیم گرفتم که ایشان را ببینم.
ناگهان دیدم سوار بر قاطری است و میآید. گفتم: خدا لعنت کند معتقدین به امامت را که میگویند: خدا اطاعت چنین شخصی را بر ما واجب نموده!
در این موقع دیدم رو به جانب من نموده فرمود: قاسم بن عبد الرحمن! «أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ»، {و گفتند: «آیا تنها بشری از خودمان را پیروی کنیم؟ در این صورت، ما واقعاً در گمراهی و جنون خواهیم بود.} (قمر، ۲۴)
با خود گفتم: عجب ساحری است! به خدا باز متوجه من شده فرمود: «أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُوَ کَذَّابٌ أَشِرٌ»، {آیا از میان ما [وحی] بر او القا شده است؟ [نه،] بلکه او دروغگویی گستاخ است} (قمر، ۲۵)
از آنجا برگشتم و معتقد به امامت شدم و یقین کردم او حجت خدا و امام بر مردم است و ایمان آوردم.
📔 کشف الغمة: ج۳، ص۲۱۵
#امام_جواد #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔹 حجت خدا
محمّد بن ابی العلا میگوید: از یحیی بن اکثم، قاضی سامرا (بعد از اینکه او را آزمایش کردم و چندین مرتبه با او به بحث و گفتگو در باره علوم آل محمّد صلی الله علیه و آله پرداختم و نامهها رد و بدل کردیم) شنیدم که گفت:
روزی من مشغول طواف به دور قبر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بودم و حضرت محمّد بن علی جواد الائمه علیهم السلام را دیدم که مشغول طواف است، با او به بحث در مورد مسائلی که داشتم پرداختم. تمام آنها را جواب داد.
بعد گفتم: به خدا من یک سؤال دیگر دارم اما از پرسیدن آن خجالت میکشم. فرمود: من قبل از اینکه بپرسی برایت توضیح میدهم. میخواهی بپرسی امام کیست؟! گفتم: به خدا همین سؤال را داشتم!
فرمود: من هستم. گفتم: علامت آن چیست. در دست آن جناب عصایی بود، به زبان آمده گفت: این آقا سرور من و امام زمان و حجت خدا است.
📔 کافی: ج۱، ص۳۵۳
#امام_جواد #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
📜 نامهٔ امام جواد (ع)
احمد بن زکریا صیدلانی از شخصی اهل سیستان که از بنی حنیفه به شمار میرفت نقل کرد: در ابتدای خلافت معتصم، من با حضرت جواد علیه السلام در آن سالی که به حج رفته بود، هم سفر بودم. سر سفره نشسته بودیم، گروهی از مأمورین سلطان هم بودند.
عرض کردم: آقا، فدایت شوم! فرماندار شهر ما ارادتمند خانواده شماست. من در دفتر مالیاتی او مقداری مقروضم، اگر صلاح بدانی نامه ای بنویسی که به من کمک کند.
فرمود: او را نمی شناسم. عرض کردم: همان طوری که توضیح دادم، او از ارادتمندان به شما خانواده است! نامه شما برای من سودمند است.
کاغذی به دست گرفته، چنین نوشت:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم. آورنده نامه به من گفت که دارای مذهبی پسندیده هستی، بدان! آنقدر از این مأموریت برای تو بهره خواهد بود که به مردم نیکی کنی. نسبت به برادران خود نیکوکار باش. بدان که خدای عزیز از تو (در مورد) حتی یک ذره کوچک بازخواست خواهد کرد.
گفت: وارد سیستان که شدم، حسین بن عبد اللَّه نیشابوری که والی و فرماندار بود، قبلا از جریان نامه اطلاع حاصل کرده بود. دو فرسخ به استقبال من آمد.
نامه را به او دادم؛ بوسید و روی چشم گذاشت و گفت: چه حاجتی داری؟ گفتم: مالیاتی دارم که در دفتر تو مبلغ آن یادداشت شده! دستور داد آن را از بین ببرند و گفت: تا وقتی من فرماندار باشم، از تو مالیات نخواهم گرفت!
بعد پرسید: چه تعداد زن و فرزند داری؟ تعداد آنها را گفتم. مقداری که مخارج من و آنها را تأمین مینمود به اضافه مبالغ دیگری به من بخشید و تا وقتی او زنده بود از من خراج نگرفت و از لطف و عنایت و بخشش او بی بهره نبودم تا از دنیا رفت.
📔 کافی: ج۵، ص۱۱۱
#امام_جواد #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔸 ریزه نانها
محمّد بن ولید کرمانی میگوید: خدمت حضرت جواد علیه السّلام رفتم، دیدم عده زیادی جلوی درب پشتی منتظرند. کنار یکی از مسافرین نشستم تا اذان ظهر شد.
برای نماز حرکت کردیم، پس از انجام نماز ظهر احساس کردم از پشت سرم صدایی میآید. رو به عقب نموده دیدم حضرت جواد علیه السّلام است. از جای جستم و دست مبارکش را بوسیدم.
بعد امام علیه السّلام نشست و از حال و کیفیت آمدنم پرسید و پس از آن فرمود: تسلیم باش و سه مرتبه این سخن را تکرار کرد: «سلِّم!»
در هر سه مرتبه عرض کردم: تسلیم شدم و راضی و خشنودم. خداوند آن ناراحتی و تردیدی را که در دلم بود از بین برد. حالا اگر سعی هم بکنم که شک و تردیدی در دلم پیدا شود امکان پذیر نیست.
فردا صبح زود آمدم. قبل از دیگران آمده بودم و هیچ کس پشت سر من نبود. مایل بودم که راهی بیابم و خود را به امام علیه السّلام برسانم ولی احدی را نیافتم که از او جویا شوم!
گرمای زیاد و گرسنگی مرا ناراحت کرد به طوری که شروع به آشامیدن آب کردم تا حرارت هوا و حرارتی که از شدت علاقهام به ملاقات امام به وجود آمده تخفیف یابد.
در همین بین غلامی به طرف من آمد و سفره ای با غذاهای رنگارنگ در دست داشت. غلام دیگری آفتابه و لگن همراه آورده بود. گفتند: امام علیه السّلام دستور داده غذا میل کنی!
من شروع به غذا خوردن کردم. غذایم را که خوردم، مولا حضرت جواد علیه السلام تشریف آورد. از جای حرکت کردم. فرمود: بنشین و بخور.
باز شروع به خوردن کردم! نگاهی به غلام خود نموده و فرمود: با او غذا بخور تا گوارایش شود. بالاخره دست از خوردن کشیدم و سفره برداشته شد.
غلام شروع کرد به جمع کردن ریزه نانها و خوراکیهایی که روی زمین ریخته بود. فرمود نه، بگذار و جمع نکن. هر موقع که در بیابان غذا خوردید، آنهایی را که ریخته جمع نکنید اگر چه یک ران گوسفند باشد اما داخل خانه هر چه افتاده جمع کن.
📔 بحار الأنوار: ج۵۰، ص۸۹
#امام_جواد #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔹 امام جواد علیه السلام
ایام حج بود. گروهی از فقیهان بغداد و دانشمندان سایر شهرها (حدود هشتاد نفر) جمع شدند و به جانب مکه رهسپار گردیدند.
ابتدا به مدینه رفتند تا حضرت جواد علیه السلام را از نزدیک مشاهده کنند. وقتی وارد مدینه شدند، به خانه حضرت صادق علیه السّلام رفتند.
چون خالی بود وارد خانه شده روی فرش بزرگی که گسترده بود نشستند. عبد اللَّه بن موسی وارد شد و در بالای مجلس نشست.
یک نفر فریاد زد: مردم! این پسر پیامبر است، هر کس سؤالی دارد بکند. چند سؤال کردند، ولی جواب نادرستی داد.
شیعیان حاضر بسیار اندوهگین و ناراحت شدند و فقهاء مضطرب گردیدند و از جای حرکت کردند تا خارج شوند و با خود میگفتند: اگر حضرت جواد علیه السلام میتوانست خود جواب این مسائل را بدهد، نباید از عبد اللَّه بن موسی چنین جوابهایی صادر شود.
در این هنگام دری از بالای مجلس گشوده شد و موفق وارد گردیده و گفت: اینک حضرت جواد علیه السلام تشریف میآورند. با وارد شدن آن جناب، همه از جای حرکت کرده به استقبالش رفتند و سلام کردند.
امام جواد علیه السلام وارد شد. دو جامه پوشیده بود و عمامه ای با دو گیسو داشت و در پای مبارکش نعلین بود. حضرت نشست و تمام مردم سکوت کردند.
همان سؤال کننده قبل از جای حرکت کرد و چند مسأله پرسید و جوابهای صحیح شنید. همه شاد شده شروع به ستایش نمودند و عرض کردند: عمویت عبد اللَّه چنین و چنان جواب داد.
فرمود: لا اله الا الله! عمو جان! بسیار کار خطرناکی است که روز قیامت در پیشگاه خداوند بایستی و به تو بگوید: چرا به بندگانم فتوایی که نمی دانستی دادی، در حالی که در میان امت داناتر از تو وجود داشت؟
📔 بحار الأنوار: ج۵۳، ص۲۷۴
#امام_جواد #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔸 دفع زلزله
علی بن مهزیار میگوید: نامه ای برای حضرت جواد علیه السلام نوشتم و از زلزلههای زیادی که در اهواز میآمد شکایت کردم و عرض کردم: اجازه میفرمایید من از این سرزمین خارج شوم؟
فرمود: از اهواز خارج مشو. روز چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه را روزه بگیرید و روز جمعه غسل کنید و لباسهای تمیز بپوشید و در همان روز جمعه دسته جمعی بیرون بروید و از خدا بخواهید این بلا را رفع کند.
علی بن مهزیار گفت: همین کار را کردم، زلزله آرام شد.
📔 تهذیب الاحکام: ج۳، ص۲۹۴
#امام_جواد #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌱 بهترین عمل
علی بن مهزیار از موسی بن قاسم نقل کرد که گفت: به حضرت ابو جعفر ثانی (امام جواد) علیه السلام عرض کردم:
من تصمیم داشتم از طرف شما و پدرت طواف کنم ولی به من گفته شد: نباید از طرف امامان طواف شود! فرمود: هر چه برایت مقدور بود طواف کن. این کار جایز است.
پس از سه سال عرض کردم: من در مورد طواف از طرف شما و پدرتان اجازه خواستم، شما هم اجازه فرمودید. هر چه توانستم به نیابت شما طواف کردم و بعد در قلبم چیزی خطور کرد که به آن عمل کردم.
فرمود: چه چیزی خطور کرد؟ گفتم: یک روز از جانب پیامبر صلی الله علیه و اله طواف کردم؛ سه مرتبه فرمود: صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم.
روز دوم از جانب امیر المؤمنین علیه السلام، روز سوم از طرف امام حسن علیه السلام، روز چهارم از طرف امام حسین علیه السلام و روز پنجم از طرف علی بن الحسین علیهما السلام و روز ششم از طرف حضرت باقر علیه السلام،
روز هفتم از طرف جعفر بن محمّد علیهما السلام و روز هشتم از طرف پدربزرگت حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام و روز نهم از طرف پدرت حضرت رضا علیه السلام و روز دهم از طرف شما. اینها پیشوایانی هستند که معتقد به ولایت آنهایم.
حضرت فرمود: در این صورت اعتقادی داری که خداوند جز چنین اعتقادی را از بندگان خود نمی پذیرد.
عرض کردم: گاهی از طرف مادرت فاطمه زهرا علیها السّلام طواف میکنم و گاهی نمی کنم.
فرمود: هر چه میتوانی از جانب آن جناب بیشتر طواف نما که این کار بهترین عملی است که انجام میدهی، ان شاء اللَّه.
📔 الکافی: ج۴، ص۳۱۴
#امام_جواد #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
✨ جود و بخشش
بزنطی میگوید: نامه حضرت رضا علیه السّلام را به فرزندش حضرت جواد علیه السلام خواندم که نوشته بود:
شنیدهام وقتی میخواهی خارج شوی، غلامان از درب کوچک تو را بیرون میبرند. این کار به واسطه بخلی است که آنها دارند تا کسی از تو بهره ای نبرد!
تو را سوگند میدهم به حقی که بر تو دارم، مبادا بعد از این خارج یا داخل شوی مگر از درب بزرگ. هر وقت میخواهی سوار شوی، به همراه خود طلا و نقره داشته باش. هر کس تقاضایی کرد به او چیزی بده.
هر کدام از عموهایت تقاضای کمک کردند، مبادا کمتر از پنجاه دینار بدهی! بیشتر از این در اختیار خودت هست، خواستی بیشتر بده و هر کدام از عمه هایت تقاضا کردند، از بیست و پنج دینار کمتر مده و اگر بیشتر خواستی بده!
من آرزوی بلندی و رفعت تو را از جانب خدا دارم. ببخش و مبادا از این که خدای صاحب عرش تو را تنگدست کند، ترس داشته باشی.
📔 عیون اخبار الرضا (ع): ج۲، ص۸
#امام_جواد #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💫 معجزهای از امام جواد (ع)
علی بن خالد (که زیدی مذهب بود) میگوید:
من در شهر سامرا بودم. شنیدم مردی را که در شامات ادعای پیامبری میکرده دولت وقت دستگیر نموده و در اینجا زندانی کرده اند. به دیدن او رفتم. تا از حال او آگاه شوم، دیدم آدم فهمیده ای است.
گفتم: فلانی! سرگذشت تو چه بود و چرا زندانی شدهای؟
گفت:
من از اهالی شام هستم، در محلی که سر مبارک امام حسین علیه السلام در آن جا نهاده شده، پیوسته مشغول عبادت بودم.
یک شب، ناگهان شخصی در پیش رویم نمایان شد، فرمود:
برخیز! برویم. بی اختیار برخاستم و با او به راه افتادم. اندکی گذشت دیدم در مسجد کوفه هستم.
فرمود:
این مسجد را میشناسی؟
گفتم: آری! مسجد کوفه است.
ایشان نماز خواند من نیز نماز خواندم آنگاه دوباره به راه افتادیم. چیزی نگذشت که خود را در مسجد مدینه دیدم!
باز هم نماز خواندیم و به رسول خدا صلىاللهعليهوآله درود فرستاد و زیارتش نمود سپس خارج شدیم.
لحظهای بعد دیدم که در مکه هستیم و تمام مراسم و زیارت خانه خدا را با آن آقا انجام دادم. پس از آن به راه افتادیم. چند قدمی برداشتیم. یک مرتبه متوجه شدم که در محل قبلی، در شام هستم و آن شخص از نظرم ناپدید شد.
یک سال از این ماجرا گذشت - من در همان مکان مشغول عبادت بودم - که ایام حج رسید همان شخص آمد و مرا همراه خود به آن سفرها برد و مانند مرحله نخستین همه آن مکانهای مقدس را با هم زیارت کردیم و کارهای سال گذشته را انجام دادیم، سرانجام مرا به شام بازگردانید.
وقتی که خواست از من جدا شود، گفتم:
تو را سوگند میدهم به خدایی که تو را چنین قدرتی کرامت فرموده، بگو تو کیستی؟
مدتی سر به زیر انداخت. سپس نگاهی به من کرد و فرمود:
من محمدبن علی بن موسی بن جعفر هستم.
و من این قضیه را به چند نفر از دوستان نزدیک خود گفتم، خبر به محمدبن عبدالملک (وزیر معتصم) رسید او دستور داد
مرا دستگیر کردند و تهمت زدند که مدعی پیامبری هستم. اکنون میبینی که در زندانم.
به او گفتم:
خوب است اصل قضیه خود را به محمدبن عبدالملک بنویسی، شاید تو را آزاد کند، او هم ماجرای خود را نوشت.
محمدبن عبدالملک در زیر همان نامه نوشته بود، بگو همان کسی که تو را در یک شب از شام به کوفه و از آنجا به مدینه و از مدینه به مکه برده سپس به شام برگردانده، از این زندان نیز نجات دهد.
علی بن خالد میگوید:
چون جواب عبدالملک را خواندم ناراحت شدم و دلم به حال او سوخت به او گفتم:
صبر کن! تا ببین عاقبت کار چه میشود و از زندان بیرون آمدم.
صبح روز دیگر به زندان رفتم که احوال او را بپرسم، دیدم نگهبانان زندان و مأمورین بسیار و عده ای از مردم در اطراف زندان رفت و آمد میکنند، پرسیدم: چه شده است؟
گفتند: همان زندانی که ادعای پیامبری داشت از زندان ناپدید گشته با اینکه درها همه بسته بود، نمیدانیم به زمین رفته یا چون پرنده به آسمان پر کشیده است. (بدین گونه امام جواد او را از زندان نجات داد. )
علی بن خالد پس از دیدن این واقعه دست از مذهب خود (زیدی) کشید و از شیعیان امام نهم حضرت جواد (عليهالسلام) شد.
📔 بحار الأنوار: ج۵٠، ص٣٨
#امام_جواد #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🌱 امامت در کودکی
شخصی به امام جواد عليهالسلام گفت: مردم درباره خردسالی شما سخن (اعتراض آمیز) میگویند.
امام جواد علیه السلام فرمود: خداوند به داوود علیه السلام وحی فرمود تا پسرش سلیمان را که در آن وقت کودک بود و گوسفند چرانی میکرد جانشین خود سازد.
حضرت داوود علیه السلام طبق فرمان خدا، سلیمان را به عنوان جانشین خود معرفی نمود، دانشمندان و عابدان بنی اسرائیل، آن را نپذیرفتند (و گفتند سلیمان کودک است).
خداوند به حضرت داوود وحی کرد: عصاهای اعتراض کنندگان را بگیر و عصای سلیمان علیه السلام را نیز بگیر و در درون اطاقی بگذار و در آن اطاق را ببند و مهر و موم کن، روز بعد، (با بنی اسرائیل به آن خانه بیا و در را باز کن) عصای هر کدام که مانند درخت، سبز و دارای برگ و میوه شده بود، صاحب آن عصا جانشین تو است.
حضرت داوود همین دستور را اجرا نمود، فردای آن روز عابدان و عالمان بنی اسرائیل به دعوت داوود علیه السلام به اطاق آمدند،
وقتی که دیدند عصای سلیمان علیه السلام سبز و دارای برگ و میوه شده است، جانشینی حضرت سلیمان را (با اینکه کودک بود) پذیرفتند و گفتند: به او راضی شدیم و او را پذیرفتیم.
📔 الکافي: ج١، ص٣٨٣
#امام_جواد #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
⭕ یک مناظره جالب
امام جواد علیه السلام نخستین امامی است که در خردسالی (تقریبا در هشت سالگی) به منصب امامت رسید.
در عین حال، چون علمشان از جانب خداوند بود بر تمام اهل فضل از لحاظ علم و دانش برتری داشت،
مخالفین آن حضرت مناظرات و گفتگوهایی با آن بزرگوار انجام میدادند و گاهی سؤالات مشکلی مطرح مینمودند تا به خیال باطل خودشان او را در صحنه مبارزه علمی شکست دهند.
بعضی از آنها هیجان انگیز و پر سر و صدا بوده، از جمله مناظره یحیی بن اکثم قاضی القضات کشورهای اسلامی است.
بنا به دستور مأمون خلیفه عباسی مجلس مناظره ای تشکیل یافت. امام جواد علیه السلام حاضر شد و یحیی بن اکثم نیز آمد و در مقابل امام نشست.
یحیی بن اکثم به خلیفه نگریست و گفت: اجازه میدهی از ابو جعفر (امام جواد علیه السلام) پرسشی بکنم؟
مأمون گفت: از خود آن جناب اجازه بگیر.
یحیی از امام اجازه خواست.
امام علیه السلام فرمود: هر چه میخواهی سؤال کن.
یحیی گفت: چه میفرمایید درباره شخصی که در حال احرام حیوانی را شکار کرده است؟
امام جواد علیه السلام فرمود: این شکار را در خارج حرم کشته است یا در داخل حرم؟
آیا آگاه به حکم حرمت شکار در حال احرام بوده یا ناآگاه؟
عمدا شکار کرده یا از روی خطا؟ آن شخص آزاد بوده یا بنده؟
صغیر بوده یا کبیر؟
اولین بار شکار کرده یا چندمین بار اوست؟
شکار او از پرندگان بود یا غیر پرنده؟
از حیوان کوچک بوده یا بزرگ؟
باز هم میخواهد چنین عملی را انجام دهد یا پشیمان است؟
شکار او در شب بوده یا در روز؟
در احرام حج بوده یا در احرام عمره؟
یحیی بن اکثم از این همه آگاهی متحیر ماند و آثار عجز و ناتوانی در سیمایش آشکار گردید و زبانش بند آمد، طوری که حاضران مجلس ضعف و درماندگی او را در مقابل امام علیه السلام به خوبی فهمیدند.
بعد از این پیروزی، مأمون گفت: خدا را سپاسگزارم که هر آنچه در نظرم بود همان شد.
آن گاه رو به خویشاوندان خود کرد و گفت: حال آنچه را که قبول نداشتید پذیرفتید؟ (چون آنان میگفتند امام جواد علیه السلام به امامت لایق نیست).
پس از صحبتهایی که در مجلس به میان آمد مردم پراکنده شدند. تنها گروهی از نزدیکان خلیفه مانده بودند.
مأمون به امام علیه السلام عرض کرد:
- فدایت شوم! اگر صلاح بدانید احکام مسائلی را که در مورد کشتن شکار در حال احرام مطرح شد را بیان کنید تا بهرهمند شویم.
امام جواد علیه السلام فرمود: آری! اگر شخص محرم در حل (بیرون از حرم) شکار کند و شکار او از پرندگان بزرگ باشد، باید به عنوان کفاره یک گوسفند بدهد و اگر در داخل حرم بکشد، کفاره اش دو برابر است (دو گوسفند).
اگر جوجه ای را خارج از حرم بکشد، کفاره اش بره ای است که تازه از شیر گرفته شده باشد. اگر در داخل حرم بکشد، باید علاوه بر آن بره، بهای جوجه را هم بپردازد.
اگر شکار از حیوانات صحرایی باشد چنانچه گورخر باشد کفاره اش یک گاو است و اگر یک شتر مرغ باشد باید یک شتر کفاره بدهد. اگر هر کدام از اینها را در داخل حرم بکشد، کفاره اش دو برابر میشود.
اگر شخص محرم عملی انجام دهد که قربانی بر او واجب گردد، چنانچه در احرام عمره باشد، باید آن را در مکه قربانی کند و اگر در احرام حج باشد، باید قربانی را در منی ذبح کند و کفاره شکار بر عالم و جاهل یکسان است.
منتها در صورت عمد (علاوه بر وجوب کفاره) معصیت نیز کرده است؛ اما در صورت خطا گناه ندارد.
کفاره شخص آزاد بر عهده خود اوست، اما کفاره برده را باید صاحبش بدهد. بر صغیر کفاره نیست ولی بر کبیر کفاره واجب است.
آن کس که از عملش پشیمان است، گناهش در آخرت بخشیده میشود؛ ولی کسی که پشیمان نیست عذاب خواهد دید.
📔 بحار الأنوار: ج۵، ص٧۵-٧٨
#امام_جواد #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
٢.
یحیی گفت:
روایت شده است که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:
اگر من پیامبر نمیشدم حتما عمر پیامبر میشد.
امام علیه السلام فرمود:
قرآن کریم از این حدیث، راست تر است، خداوند در قرآن میفرماید: به یاد آور هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم و از تو و نوح... . (٢)
از این آیه به روشنی معلوم میشود که خداوند از پیغمبران پیمان گرفته است، چگونه ممکن است پیمان خود را تغییر دهد؟ (به جای محمد صلی الله علیه و آله عمر را پیغمبر کند).
افزون بر این هیچکدام از پیامبران به قدر یک چشم بر هم زدن به خدا شریک قایل نشدهاند. چگونه خداوند کسی را به رسالت مبعوث میکند که بیشترین عمر خود را در شرک و کفر سپری کرده است؟
و نیز پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرماید:
من پیامبر بودم در حالی که آدم میان روح و جسم بود. (٣) (آفریده نشده بود.)
یحیی بن اکثم گفت:
روایت شده است که پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود:
هیچ وقت وحی از من قطع نشد مگر اینکه خیال کردم که بر خاندان خطاب (پدر عمر) نازل گشته است. (مقام رسالت از من به آنها منتقل شده است.)
امام جواد علیه السلام فرمود:
این هم محال است، زیرا ممکن نیست پیغمبر صلی الله علیه وآله در رسالت خود شک کند. خداوند میفرماید:
خداوند از فرشتگان و انسانها پیغمبرانی انتخاب میکند. (۴)
لذا چگونه ممکن است نبوت از کسی که خدا او را برگزیده، به کسی که به خدا مشرک بوده، منتقل شود (تا پیغمبر در نبوت خود شک و تردید داشته باشد.)
یحیی گفت:
پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است:
اگر عذاب نازل میشد، کسی جز عمر از آن نجات نمییافت.
امام جواد علیه السلام فرمود:
این هم محال است، زیرا پیغمبر اسلام صلی الله علیه وآله میفرماید:
خداوند آنان را (ملتی را) عذاب نمیکند مادامی که تو در میان آنها هستی و نیز مادامی که استغفار میکنند خدا عذابشان نمیکند. (۵)
در اینجا یحیی بن اکثم کاملا در برابر امام درمانده و ناتوان شد و همه بزرگان اهل سنت آشکارا دیدند که چگونه امام جواد علیه السلام با همه خرد سالی (۶) به پرسشهای قاضی بزرگ شهر بغداد جواب داد و شگفتتر اینکه قاضی از پاسخ به سؤالات امام فرو ماند.
------------------------------
(١): و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید. (سوره ق: آیه ۱۶)
(٢): واذا اخذنا میثاقهم و منک و من نوح. (احزاب: آیه ۷۰)
(٣): نبئت و آدم بین الروح و الجسد.
(۴): الله یصطفی من الملائکة رسلا و من الناس. (سوره حج: آیه ۷۵)
(۵): و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون. (سوره انفال: آیه ۳۳)
(۶): امام جواد علیه السلام در سن نه سالگی به مقام امامت رسید.
📔 بحار الأنوار: ج۵٠، ص٨٠
#امام_جواد #داستان_بلند
🔰 @DastanShia