.
💠 ویزای کربلا
به نقل از آیت اللّه حاج سید طیّب جزایری آمده است:
در سال ١٣۴١ ه.ش در یکی از سفرهایم، یکی از عالمان پاکستان را در مشهد دیدم.
از او پرسیدم: پس از زیارت مشهد چه میکنید؟
گفت: به پاکستان برمی گردم.
گفتم: حیف نیست انسان از پاکستان تا مشهد بیاید، ولی زیارت عتبات نرود؟
سخنم در او اثر کرد و بنا شد او هم با من به کربلا بیاید. از این رو، با هم از مشهد به تهران آمدیم و به سفارت عراق رفتیم، ولی آن جا اوضاع بسیار ناگوار بود و در دادن ویزا سخت گیری می کردند.
به همراهم گفتم: میخواهی کربلا بروی؟
گفت: پس برای چه از مشهد به تهران آمدهام؟
گفتم: هزار صلوات نذر حضرت ام البنین علیهاالسلام میکنیم، ان شاء اللّه ویزا میدهند.
هر دو نذر کردیم که هزار صلوات هدیه ام البنین علیهاالسلام بکنیم. در همین حال همراهم گفت: من نامهای برای سفیر پاکستان دارم. بیا باهم این نامه را به او برسانیم.
به سفارت پاکستان رفتیم. در آن جا نامه را به سفیر دادیم. او بسیار به ما احترام کرد و پرسید: از تهران به کجا می روید؟
گفتیم: هر دو عازم عراق هستیم. البته اگر ویزا گیر بیاید.
گفت: اتفاقا من هم میخواهم به عراق بروم. کمی صبر کنید تا مدارکم را آماده کنم.
پس از مدتی آمد و گفت: دو نامه به نام شما برای کنسول عراق نوشتهام.
نامه را گرفتیم و ناامیدانه به سفارت برگشتیم. نامه را به دربان سفارت دادیم. دربان رفت و پس از مدتی با دو فرم برگشت و پرسید: عکس را آورده اید؟
گفتم: بله!
سپس فرم های مخصوص را پر کردیم و همراه عکس و گذرنامه به آن شخص دادیم.
بنا به گفته آن شخص، ساعت یک بعد از ظهر به جلو سفارت رفتیم.
نخست اسمی که صدا کردند، اسم ما دو نفر بود. با دلواپسی گذرنامه را باز کردم. دیدم ویزای سه ماهه زدهاند. از خوشحالی اشک از چشمانم سرازیر شد.
سپس به زیارت عبدالعظیم حسنی علیه السلام رفتیم و صلوات ها را به روح حضرت ام البنین علیهاالسلام هدیه کردیم.
📔 ستاره درخشان مدينه؛ حضرت امالبنین عليها السلام
#حضرت_ام_البنین #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💠 ویزای کربلا
به نقل از آیت اللّه حاج سید طیّب جزایری آمده است:
در سال ١٣۴١ ه.ش در یکی از سفرهایم، یکی از عالمان پاکستان را در مشهد دیدم.
از او پرسیدم: پس از زیارت مشهد چه میکنید؟
گفت: به پاکستان برمی گردم.
گفتم: حیف نیست انسان از پاکستان تا مشهد بیاید، ولی زیارت عتبات نرود؟
سخنم در او اثر کرد و بنا شد او هم با من به کربلا بیاید. از این رو، با هم از مشهد به تهران آمدیم و به سفارت عراق رفتیم، ولی آن جا اوضاع بسیار ناگوار بود و در دادن ویزا سخت گیری می کردند.
به همراهم گفتم: میخواهی کربلا بروی؟
گفت: پس برای چه از مشهد به تهران آمدهام؟
گفتم: هزار صلوات نذر حضرت ام البنین علیهاالسلام میکنیم، ان شاء اللّه ویزا میدهند.
هر دو نذر کردیم که هزار صلوات هدیه ام البنین علیهاالسلام بکنیم. در همین حال همراهم گفت: من نامهای برای سفیر پاکستان دارم. بیا باهم این نامه را به او برسانیم.
به سفارت پاکستان رفتیم. در آن جا نامه را به سفیر دادیم. او بسیار به ما احترام کرد و پرسید: از تهران به کجا می روید؟
گفتیم: هر دو عازم عراق هستیم. البته اگر ویزا گیر بیاید.
گفت: اتفاقا من هم میخواهم به عراق بروم. کمی صبر کنید تا مدارکم را آماده کنم.
پس از مدتی آمد و گفت: دو نامه به نام شما برای کنسول عراق نوشتهام.
نامه را گرفتیم و ناامیدانه به سفارت برگشتیم. نامه را به دربان سفارت دادیم. دربان رفت و پس از مدتی با دو فرم برگشت و پرسید: عکس را آورده اید؟
گفتم: بله!
سپس فرم های مخصوص را پر کردیم و همراه عکس و گذرنامه به آن شخص دادیم.
بنا به گفته آن شخص، ساعت یک بعد از ظهر به جلو سفارت رفتیم.
نخست اسمی که صدا کردند، اسم ما دو نفر بود. با دلواپسی گذرنامه را باز کردم. دیدم ویزای سه ماهه زدهاند. از خوشحالی اشک از چشمانم سرازیر شد.
سپس به زیارت عبدالعظیم حسنی علیه السلام رفتیم و صلوات ها را به روح حضرت ام البنین علیهاالسلام هدیه کردیم.
📔 ستاره درخشان مدينه؛ حضرت امالبنین عليها السلام
#حضرت_ام_البنین #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
✨ توسل به مادر
حجت الاسلام حاج سيّد جواد موسوی زنجانی میگوید:
یکی از فرزندانم، ناگهان به شدّت سرگیجه گرفت و مدام حالت تهوع داشت. او را نزد پزشک بردم.
پزشک داروهایی تجویز کرد، ولی هیچ گونه اثر مثبتی نداشت تا این که رفته رفته وضع بیمار وخیم تر می شد. پس از نیمه شب با دکتر تماس گرفتم و وضعیت را گفتم. وی گفت فورا او را به بیمارستان منتقل کنید.
پس از معاینه، دکتر متخصص گفت: بیماری فرزندتان مننژیت حادّ است و تمام مغزش را چرک گرفته و زمان معالجه نیز گذشته است. با تلاش بسیار، شورای پزشکی تشکیل شد و پزشکانی از خارج از بیمارستان نیز برای معالجه بیمار حاضر شدند.
حتی وزیر بهداری وقت، در زمینه معالجه بیمار توصیه هایی کرد، ولی معالجه هیچ گونه تأثیری نداشت. فرزندم یک هفته در حال کُما و بیهوشی بود تا این که شب تاسوعا فرا رسید.
وقتی از یک سو، ناتوانی پزشکان در درمان بیمار و از سوی دیگر، نگرانی و شیون مادر و خواهران و بستگان را دیدم، دو رکعت نماز خواندم؛ سپس صد مرتبه صلوات فرستادم و ثوابش را به حضرت ام البنین علیهاالسلام ـ مادر قمر بنی هاشم ـ هدیه نمودم و خطاب به آن بانوی بزرگوار عرض کردم:
هر فرزند صالحی مطیع دستورهای مادر خود است، از شما میخواهم از فرزندت ـ باب الحوائج؛ حضرت اباالفضل العباس علیه السلام ـ بخواهی که شفای فرزندم را از خدا بگیرد.
نزدیک سپیده صبح بود که از بیمارستان تماس گرفتند و گفتند: بیمار از حالت کُما بیرون آمده و شفا یافته است، چنان که گویا مریض نبوده است.
با عجله به بیمارستان رفتم و فرزندم را در حالت عادی دیدم. این در حالی بود که پزشکان گفته بودند: اگر به احتمال بسیار ضعیف، خوب هم بشود، حتما بینایی و شنوایی اش را از دست خواهد داد یا فلج خواهد شد.
همان شب، یکی از بانوان مؤمن محل، حضرت عباس علیه السلام را در خواب دیده بود که حضرت فرموده بود: موسوی شفای فرزندش را از مادرم خواسته بود و من شفای او را از خداوند گرفتم.
📔 ستاره درخشان مدينه؛ حضرت امالبنین عليها السلام
#حضرت_ام_البنین #داستان_بلند
🔰 @DastanShia