شرح دعای روز شنبه.mp3
12.69M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚🎧﴿پرتوی از خورشید در خاک نشسته﴾
📗شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
✍🏻استاد علی صفایی حائری
🔖قسمت1
https://eitaa.com/Dastanyapand/75582
📖 بازخوانی شرح دعای روز شنبه
🎙 حجتالاسلام داوود مرادی
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
شرح دعای روز یکشنبه.mp3
5.84M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚🎧﴿پرتوی از خورشید در خاک نشسته﴾
📗شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
✍🏻استاد علی صفایی حائری
🔖قسمت2
https://eitaa.com/Dastanyapand/75583
📖 بازخوانی شرح دعای روز یکشنبه
🎙 حجتالاسلام داوود مرادی
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
شرح دعای روز دوشنبه.mp3
10.18M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚🎧﴿پرتوی از خورشید در خاک نشسته﴾
📗شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
✍🏻استاد علی صفایی حائری
🔖قسمت3
https://eitaa.com/Dastanyapand/75584
📖 بازخوانی شرح دعای روز دوشنبه
🎙 حجتالاسلام داوود مرادی
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
شرح دعای روز سهشنبه.mp3
8.89M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚🎧﴿پرتوی از خورشید در خاک نشسته﴾
📗شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
✍🏻استاد علی صفایی حائری
🔖قسمت4
https://eitaa.com/Dastanyapand/75585
📖 بازخوانی شرح دعای روز سه شنبه
🎙 حجتالاسلام داوود مرادی
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
شرح دعای روز چهارشنبه.mp3
7.48M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚🎧﴿پرتوی از خورشید در خاک نشسته﴾
📗شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
✍🏻استاد علی صفایی حائری
🔖قسمت5
https://eitaa.com/Dastanyapand/75586
📖 بازخوانی شرح دعای روز چهارشنبه
🎙 حجتالاسلام داوود مرادی
#ادامه_دارد..
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
شرح دعای روز پنجشنبه.mp3
10.01M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚🎧﴿پرتوی از خورشید در خاک نشسته﴾
📗شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
✍🏻استاد علی صفایی حائری
🔖قسمت6
https://eitaa.com/Dastanyapand/75587
📖 بازخوانی شرح دعای روز پنجشنبه
🎙 حجتالاسلام داوود مرادی
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
شرح دعای روز جمعه.mp3
9.54M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚🎧﴿پرتوی از خورشید در خاک نشسته﴾
📗شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
✍🏻استاد علی صفایی حائری
🔖قسمت7
https://eitaa.com/Dastanyapand/75588
📖 بازخوانی شرح دعای روز جمعه
🎙 حجتالاسلام داوود مرادی
❌پایان❌
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚🎧﴿پرتوی از خورشید در خاک نشسته﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/75589
📗شرح دعاهای روزانه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
✍🏻مرحوم استاد علی صفایی حائری
🔖تعداد قسمت7
📖 بازخوانی شرح دعای روز
🎙 حجتالاسلام داوود مرادی
📖 بازخوانی شرح دعای روز شنبه
https://eitaa.com/Dastanyapand/75582
📖 بازخوانی شرح دعای روز یکشنبه
https://eitaa.com/Dastanyapand/75583
📖 بازخوانی شرح دعای روز دوشنبه
https://eitaa.com/Dastanyapand/75584
📖 بازخوانی شرح دعای روز سه شنبه
https://eitaa.com/Dastanyapand/75585
📖 بازخوانی شرح دعای روز چهارشنبه
https://eitaa.com/Dastanyapand/75586
📖 بازخوانی شرح دعای روز پنجشنبه
https://eitaa.com/Dastanyapand/75587
📖 بازخوانی شرح دعای روز جمعه
https://eitaa.com/Dastanyapand/75588
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
May 11
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆❤️ 📕❤️📕❤️📕❤️📕❤️ 📚دلــ❤️ــداده 📝مذهبی _عاشقانه_پلیسی قسمت ۷۹ و ۸۰ ساعت10شب بود و بیمارستان
سلام بزرگواران محترم
شب جمعه و شب زیارتی امام حسین علیه السلام است به نیت شما سروران
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
و الی علی ابن الحسین علیه السلام
و الی اولاد الحسین علیه السلام
و الی اصحاب الحسین علیه السلام
شما هم مرا یاد کنید 🙏🏻
📚رمان دلــ❤️ــداده
✍🏻اسرا بانو
📝ژانر: مذهبی_عاشقانه_پلیسی
🔖103قسمت
📗رمان 50 کانال
پارت 1 الی20
https://eitaa.com/Dastanyapand/74767
پارت 21 الی 40
https://eitaa.com/Dastanyapand/74962
پارت 41 الی 60
https://eitaa.com/Dastanyapand/75099
پارت 61 الی 80
https://eitaa.com/Dastanyapand/75174
پارت 81 الی103
https://eitaa.com/Dastanyapand/75591
❌ پایان ❌
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐❤️
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆❤️ 📕❤️📕❤️📕❤️📕❤️ 📚دلــ❤️ــداده 📝مذهبی _عاشقانه_پلیسی قسمت ۷۹ و ۸۰ ساعت10شب بود و بیمارستان
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆❤️
📕❤️📕❤️📕❤️📕❤️
📚دلــ❤️ــداده
📝مذهبی _عاشقانه_پلیسی
🍂قسمت ۸۱ و ۸۲
بعداز انجام نصف خریدهای عروسی وارد یه کافه شدیم تا خستگیمون دربره، چندتا خرید دیگه هم داشتیم ولی بخاطر اینکه هوا داشت کم کم تاریک میشد بقیه خریدارو گذاشتیم برای روزبعد
ایلیا رفت تا سفارش هارو بگیره، باسارا که تنها شدم موقعیت رو غنیمت شمردم و آروم زدم رو کلهش
با چشمای گردشده نگام کردوگفت:
-اخ سرم، وای، چت شد یهو؟
-نامرد من بهت رازمو گفتم توگفتی بهت اعتماد کنم بعد پاشدی رفتی همه چیو گذاشتی کف دست زن عمو؟ خیلی نامردی
-خیلی خب حالا چیزی نشده که چته دیوونه
با عصبانیت گفتم
-سارا، قرار بود کسی نفهمه چرا رفتی گفتی اخههه؟؟
دستاشو به هم قلاب کردوگفت:
-تا کی میخوای رازتو تو دلت نگه داری؟
-سارا من قبلاهم بهت گفته بودم من لیاقتشو ندارم، میفهمی؟ زن امیرعلی باید بهترین باشه من بهترین نیستم سارا
-پس دل امیرعلی چی میشه این وسط مائده، چرا تو اینقدر بی احساسی؟
-من بی احساس نیستم، فقط هنوز بااین قضیه کنار نیومدم، سارا من قبلا ازدواج کردم، من ضربه زدم به امیرعلی، من پاشو تو ماجرا باز کردم، من آرمانو به امیرعلی نزدیک کردم اینا رو بفهم خواهشا
-همهی اینا رو ما هم میدونیم ولی مهم اینکه امیرعلی هنوز دوست داره
-خیلی اشتباه میکنی، امکان نداره اون منو بخواد، اون دیگه بهم فکر نمیکنه، چون اون نمیخواد خودشو بدبخت کنه.
-وای مائده اشتباه رو تو میکنی، بخدا اینجوری نیست، اینکه امیرعلی عاشق شده اشتباه کرده؟ اون اگه عاشقت نبود دیگه سراغت نمیومد،ولی عشقش واقعیه، نمیتونه فراموشت کنه، آره میدونم، طوری رفتار میکنه که مثلا تو براش مهم نیستی، ولی به نظر من اون فقط برای راحتیت این رفتارو میکنه، چون دوست داره. فکر میکنه تو دوستش نداری
با حرفاش بغض کردم اشک تو چشام بود و سرمو انداختم پایین
-دست خودم نیس سارا، هروقت باهاش روبه رو میشم، از نگاهش خجالت میکشم، حتی روم نمیشه نگاهش کنم، حتی اگه امیرعلی منو ببخشه من نمیتونم خودمو ببخشم، سارا من هنوز باخودم کنار نیومدم، من حتی الان نمیدونم کی هستم، چه شخصیتی دارم، از وقتی امیرعلی میاد دنبالم و ارتباطمون بیشتر شده، احساس میکنم دارم تغییر میکنم، این تغییرم کامل خودم میفهمم. این داره دیوونم میکنه، خودم برای خودم شدم علامت سوال، خودمو نمیشناسم سارا، میخوام بشینم فکرکنم
-خب فکر کن مائده، ولی به یه نتیجهی درست برس، نتیجه ای که هم برای آیندهی تو هم برای آیندهی امیرعلی خوب باشه
همون لحظه ایلیا اومد و حرفامون نصف و نیمه موند، لیوان نسکافه رو برداشتم و گذاشتم جلوم
ایلیا: -عه، نسکافمو برداشتی
-تقصیر خودت بود، میدونی که من نسکافه رو به قهوه ترجیح میدم
-عجبببب، خیلی خب، یه امشبو با خانمم ست میکنیم قهوه میخوریم
بعد چشمکی حوالهی سارا کرد، سارا هم لبخندی زد، برای اینکه اذیتشون کنم دهنمو کج کردم و گفتم:
-اه اه، جمع کنید خودتونو حالمو به هم زدین، اصن رمانتیک بازیاتونو بذارید برای مواقعی که تنهایید
سارا: -یه روز نوبت توهم میرسه
فهمیدم منظورش چی بود برای همین سکوت کردم
.
.
.
شب همگی خونه بابابزرگ جمع شدیم، چون قرار بود عمومحسن و خونوادش فردا برگردن ترکیه
بابابزرگ از خاطرات خنده دار قدیم میگفت و ما میخندیدیم، در همین حین گوشی عمو محسن زنگ خورد و باگفتن اجازه ای بلندشد و رفت تو حیاط. چند لحظه بعد عمو محسن با آشفتگی و عصبانیتی که درچهرهش معلوم بود وارد شد و روبه عمو محمد گفت:
-امیرعلی کِی از ماموریتش برمیگرده؟
همگی متعجب به هم نگاه میکردن
عمو محمد: -چطور داداش؟
عمو محسن ایندفعه باصدای بلندتری گفت:
-کِی برمیگرده؟؟؟؟
بابابزرگ: -چیشده محسن؟
عمو محسن: -این پسرهی دیوانه دختر منو انداخته زندان
همگی از تعجب چشماشون گرد شدن
مامان بزرگ: -واااا، محسن، چی داری میگی؟
عمو محسن بلندتر گفت:
-دارم میگم امیرعلی پارمیدارو انداخته زندااااانن
زن عمو: -آخه پسرم واسه چی اینکارو باید بکنه!
عمو محسن: -چه میدونم، همین الان بهش زنگ بزنید
زن عمو رو کرد سمت سارا و گفت:
-سارا جان زنگ بزن به امیرعلی ببینیم چیشده
سارا: -چشم!
سارا گوشیشو برداشت و با امیرعلی تماس گرفت، چند دقیقه بعد گوشیشو گذاشت رو اسپیکر تا همه بشنویم
امیرعلی: -جانم سارا
سارا: -سلام داداش خوبی؟
امیرعلی: -شکر خوبم، توخوبی، مامان بابا خوبن
سارا: خداروشکر، همه سلام دارن،راستش داداش، عمومحسن اینجاست میخواد باهات حرف بزنه، گوشیو میدم دستش
سارا بلند شو و گوشیشو داد دست عمومحسن،
سارا بلندشد وگوشیشو داد دست عمومحسن و برگشت، استرس مثل خوره افتاده بود به جونم
امیرعلی: -سلام عمو
عمو محسن با داد و فریاد جوابش را داد:
-چه سلامی، چه علیکی...برا چی دخترمو انداختی زندان؟؟؟
امیرعلی خونسرد جواب داد:
-پارمیدا خانم؟!
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆❤️ 📕❤️📕❤️📕❤️📕❤️ 📚دلــ❤️ــداده 📝مذهبی _عاشقانه_پلیسی قسمت ۷۹ و ۸۰ ساعت10شب بود و بیمارستان
عمو محسن با حرص بلندتر داد زد:
-مگه من غیراز پارمیدا دختر دیگه ای دارم؟؟؟
امیرعلی: -کی به شما گفت پارمیدا خانم رو دستگیرش کردیم؟
عمو محسن که خودش، خودش را لو داده بود،لحظهای ساکت شد. ولی زود به خودش اومد و گفت:
-حالا هرکی گفته، گفتم واسه چی اینکارو کردی امیرعلی؟؟
امیرعلی همچنان خونسرد و ریلکس جواب داد:
-عمو محسن... پارمیدا خانم با یه شرکت قاچاق دارو همکاری میکرد
کل خونواده با دهن باز به هم نگاه می کردن
عمو محسن: -خجالت بکش، حرف دهنتو بفهم، دخترم اونجا یه منشی سادس، تو حق نداشتی بندازیش زندان، همین الان میگی آزادش کنن
امیرعلی: -این دست من نیس عمو
عمومحسن: -اتفاقا تواون اداره کوفتیتون همه چی دست خودته، تو موجب شدی دخترمو بندازن زندان، پرونده هم دست تو بود
امیرعلی که باز مچ عمو رو گرفته بود با لحنی قاطع گفت:
-ببخشید، اونوقت شما ازکجا میدونید اون پرونده دست منه؟ اصلا عمومحسن، کی خبرتون کرد؟ جالبه قرار بود خودم بیام و باهاتون درمیون بذارم و هیچی از این پرونده بیرون نره، اونوقت شما از کجا خبردار شدین؟؟
من دیگه همه چی میدونستم، و میفهمیدم داره چه اتفاقی میافته اما هیچکس سردرنمیاورد. همه هاج و واج به هم نگاه میکردن.
عمومحسن آب دهنشو قورت داد وگفت:
-حالا چرا بحثو میپیچونی، ببین دخترمو آزادش نکنی برای تو بد میشه فهمیدی
و بعد تماس رو قطع کرد و گوشیو داد دست سارا و روبه جمع گفت:
-بهتره به امیرعلی بگید از خر شیطون بیاد پایین
بعد روکرد سمت سیما خانم که همسر عمومحسن هستن وگفت:
-پاشو خانم، بهتره بریم
زن عموهم بلندشد و با خداحافظی خونه رو ترک کردن...
زن عمو: -منکه نفهمیدم ربط پارمیدا به پرونده امیرعلی چی بود
ایلیا: -باورم نمیشه پارمیدا به پرونده امیرعلی ربط داشته باشه، آخه چطور میشه
امیرعلی راست میگفت،...عمو محسن چطور فهمیده پارمیدا دستگیر شده، یعنی کی خبرش کرده!؟...
#ادامه_دارد...
✍🏻اسرا بانو
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆❤️