#قدرت
🌷شب عملیات بدر، دشمن خیلی مقاومت میکرد. نفوذ به سنگرها سخت بود. در هر سنگر، دو نفر عراقی بودند. یکی از دریجه، با تیربار و دیگری در سنگر، با رگبار کلاش، تیراندازی میکردند. راه نفوذ را بسته بودند.
🌷داوود را دیدم که داشت کیسه های شنی دیوار سنگر را بیرون میکشید. آن کیسه ها خیلی سنگین و بهم چسبیده بودند. کیسه را با دست بیرون کشید و یک نارنجک داخل سنگر انداخت. یک عراقی از پنجره و عراقی دیگر از در، به بیرون پرتاب شدند. برای ادامهی عملیات به سمت سنگرهای دیگر رفتیم....
🌷فردای آن روز وقتی به آن سنگر رسیدم، از اینکه داوود با چه قدرتی کیسه شنی که چند سال روی هم باران خورده و چسبیده بود، بیرون کشید، متعجب ماندم. هنوز هم این مسأله برایم مجهول باقی مانده است.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز داوود گریوانی از واحد اطلاعات عملیات
راوی: رزمنده دلاور محسن میرزایی
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#شرط_خوشبختی_در_ازدواج
☘هم کفو بودن
#هم_کفو_بودن زوجین اساسی ترین مسأله است . هم کفو یعنی مانند دو کفه ی ترازو هم سان و معتدل بودن. البته کفویت اقتصادی و امور مادی در مقایسه با کفویت در فرهنگ و اعتقادات، کم رنگ و نوعأ تحت الشّعاع قرار می گیرد، چون پایه و اساس تربیت دو زوج #فرهنگ و باورهای آنهاست که در نوع نگرش آنها به کمیت ها و کیفیت های زندگی نقش اساسی دارد ، باورهای قلبی آنها مبنای تشخیص و تعیین ارزشها و ضد ارزشها می شود و موجب تفاهم یا عدم تفاهم می گردد. تقارن و توافق تربیتی و فرهنگی زوجین میوه ی همزبانی در مذاکرات روز مرّه و همدلی در تصمیمات مربوط به سرنوشت مشترک به بار می آورد ، و این یعنی #خوشبختی .
دو زوج چون #همدل شوند یعنی یکی شده اند، (دقت فرمایید ) دعوا و اختلاف بین دو #عقیده و دو بینش است ، امّا یکی ، که باخود دعوا ندارد ، و این یکی بودن موجب قدرت و عزّت است ، این #قدرت و عزّت ، هر مشکلی را آسان و هر تلخی را شیرین می کند . مثال : یاسر و سمیه ( اولین شهدای اسلام )، در کنار هم با تفکر مشترک ،#سخت ترین شکنجه های منجرّ به شهادت را با عزّت و افتخار تحمل کردند .و زندگی حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) که جهان را تحت تأثیر قرار دادند .و در عصر کنونی ، زندگی پر ماجرا و مبارزات #مهاتما گاندی و همسرش را می توان مثال زد . و زندگی مشترک قهرمان مبارزه با نژاد پرستی ، #نلسن ماندلا و همسرش را مطالعه بفرمایید . و زندگی رهبر بزرگ اسلام امام خمینی و همسرش آری موفقیت و #خوشبختی در سایه ی همدلی در سخت ترین شرایط دست یافتنی است . ((تذکر : قصد مقایسه ی شخصیتها را با هم نداریم . تنها منظور ذکر نام چند نمونه از زوجهای هم دل و هم کفو است که سختیها و #نا مرادیهای روزگار نتوانست خوشبختی را از آنها بگیرد .))
#مهارتهای_ازدواج
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
4.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣همیشه با لجباز #خواهشی صحبت کنید.
❌همیشه با لجباز از موضع #ضعف حرف بزنید نه از موضع #قدرت
#دکتر_سعید_عزیزی
#لجبازی
#نوجوان
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🕊 📚 #داسـتان_یا_پنـد 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 📚﴿خاطرات یک مجاهد﴾ ✍قسمت ۱۳۳ و ۱۳۴ هنوز گرد رسیدنمان توی خانه
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🕊
📚 #داسـتان_یا_پنـد
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📚﴿خاطرات یک مجاهد﴾
✍قسمت ۱۳۵ و ۱۳۶
_موسی خیابانی۱، یکی از ردهبالاهای سازمان. از بچه های تبریزه، ازونجا باهاش آشنا شدم.
_موسی تو رو برد توی سازمان؟
پوزخندی روی لبش مینشیند و با افسوس میگوید:
_آره، تازه دانشگاه قبول شده بود. ادبیات دانشگاه تبریز. موسی چندسال از من بزرگتر بود و قبلا چند باری دیده بودمش. از وقتی که دانشگاه تهران رشته فیزیک قبول شده بود، رفت تهران. خیلی کم میآمد تبریز و به خونوادش سر میزد یه روز که رفته بودم تبریز سراغ کارهای نهایی دانشگاه... خیلی اتفاقی موسی رو دیدم. با خوشرویی احوالپرسی کردیم که گفت یه کار خصوصی داره... باهم رفتیم یه جای خلوت و نشستیم حرف زدیم. اولش از آینده و کارهایی که میخوام بکنم پرسید، بعدشم از کارهای خودش گفت... حرفهاش بودار بود اما چیزی نگفت. کم کم از انقلابو آزادی برام حرف زد، ته تهشم گفت یه عده از جوونا دور هم جمع شدن تا کمک کنن... تعجب کردم آخه موسی اهل این کارا نبود! خیلی بچه آرومی بود، ازونایی که تا مجبور نباشن زیپ دهنشونو وا نمیکنن. ازونایی که بزنیشون عذرخواهی میکنن! با هیجان و شور از اونجا برام میگفت.کنجکاو شدم و پرسیدم چه جور جاییه؟ موسی هم گفت یه سازمان مبارزه، از جنایات شاه میگفت که چقدر بی مهابا به مردم بیچاره شلیک میکردن و گاز اشک آور میریختن... با همین تصورات گفتم موسی منم هستم.
موسی هم گفت الکی که نیست و چندتا کتاب دستم داد و گفت فعلا اینا رو بخون بعدشم رفتنت به دانشگاه تبریزو لغو کن. کتابا رو با شوق نشستم خوندم از اسمای قلمبه و سلمبه اش خوشم اومد! فکر میکردم منم یه روشفکر شدم و توی سازمان به خیلی چیزا میرسم. کم کمش آزادی! چیز کمی نبود که توی آزادی سهمی داشته باشم...چند روز بعد موسی سراغم اومد و باهام حرف زد منم از دانشگاه تبریز انصراف دادم و رفتم دانشگاه تهران. کنکور که داده بودم هر دوجا قبول شدم اما بخاطر سلین جان و حاج بابا نرفتم.اما موسی گفت اگه بخوام فعالیت کنم باید برم تهران...خلاصه با مکافات راهی تهرون شدم، موسی منو برد بین جمع. همگی به موسی احترام میزاشتن که بعدا فهمیدم دلیل این احترام اینه که موسی جز هیئت مرکزی سازمانه! واقعا باورش سخت بود... با سفارشات موسی من شدم اعلام نویس و حتی گزارشات محرمانه رو از عملیات های مختلف، هماهنگی ها رو من رسیدگی میکردم... اون زمان بیشتر بچههای سازمان دانشجوهای فنی بودن، خیلی کم افرادی پیدا میشد که توی رشتههای انسانی درس خونده باشه... یکی بینشون نبود که از جامعه و مردم سردربیاره! کارهاشون همه شده بود شعار و هیجانات! منم که انسانی خونده بودم شدم این کاره!
گوشهایم را به حرف های مرتضی دوخته بودم. تا به حال یک کلمه از این حرفها به من نزده بود
و نمیفهمیدم چرا دارد الان میگوید؟ چرا از موسی گله داشت؟ لام تا کام توی حرفهایش نمیپرم تا حواسش پرت نشود و همینطور برایم بگوید.
_موسی منو وارد این کار کرد! حالا میفهمم چرا قبل هر عملیاتی که میدونستیم خودکشیه یا شکست میخوره، وضعو به سمت هیجان می بردن تا کسی فرصت فکر کردن نداشته باشه. سازمان هیچی بود که ما برایش اسم و رسم ساختیم...
ذهنم در دریای بیخبری و سوالات جوراجور دست و پا میزند و میپرسم:
_خب اینا رو گفتی تا به چی برسی؟
چشمانش را باز و بسته میکند و از لب پنجره بلند میشود.کنار پشتی مینشیند و دستش را زیر چانه اش ستون میکند و میگوید:
_اینا رو گفتم که بدونی من اشتباه کردم. من دیگه نمیخوام توی #جهل دستو پا بزنم...به خاطر آزادی از #دینم بگذرم. دین من آزادی بی قید و شرط انسانه! نقدو ول کنم و نسیه رو بچسبم؟ بیچاره اون جوونایی که به بهانهی روشنگری مارکسیسم و این کوفت و زهرماری ها رو بارشون میکنن. تموم این کارا بوی #قدرت میده! اونا عطش قدرت دارن و هرطور شده میخوان بهش برسن، مطمئن باش خبری از آزادی نخواهد بود. بیچاره مجید و مرتضی که قربانی عطش قدرت شدن! اونا بدون مردم هیچن، هیچ کاری نمیتونن بکنن که این رژیم سقوط کنه.
چندبارِ دیگر نام مجید و مرتضی را از او شنیده بودم. برای این که بهتر بفهمم چه میگوید مجبور شدم از مجید و مرتضی هم سوال کنم.
_مجید و مرتضی کین این وسط؟
_دوتا جوون مثل من، البته اونا خیلی با من فرق داشتن چون با زمزمههای مارکسیسم پاشونو از این قضیه کشیدن کنار... اونا فهمیدن سازمان داره با عقاید و ذهن بچه ها چیکار میکنه. مجید۲ جلوی تقی۳ ایستاد، گفت مارکسیسم، خدا رو انکار میکنه. من بچه مسلمونم پس این شیوه رو قبول ندارم...مجید و مرتضی۴ خواستن پای خیلی از بچه های سازمانو هم ازین ماجرا بیرون بکشن و سازمان اسلامی تاسیس کنن... که تقی فقط گذاشت این فکر توی ذهنشون بمونه. خیلی زود به بهانه سرپیچی با اونا تصفیه کردن.
تقی الکی میگفت اینا میخوان به ساواک ما رو لو بدن، درحالیکه همه میدونستیم مجید و مرتضی اصلا همچین کسایی نیستن...
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🤕 🤕🔥🤕🔥🤕🔥🤕🔥🤕 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚فرار از جهنم 🔖قسمت 👇🏻 شصت_وسه پسر قشنگ دستش رو گرفتم و برد
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🤕
🤕🔥🤕🔥🤕🔥🤕🔥🤕
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚فرار از جهنم
🔖قسمت 👇🏻
شصت_وچهار
خدای رحمان من
_حسنا! منم امروز یه کاری کردم. 😔می دونم حق نداشتم یه طرفه تصمیم بگیرم ... قدرت توضیح دادنش رو هم ندارم ... اما، تمام پولی رو که برای ماه عسل گذاشته بودم ... دیگه ندارمش ... .😞
.
به زحمت آب دهنم رو قورت دادم ...
.
خنده اش گرفت ...😁
_شوخی می کنی؟ ...
یه کم که بهم نگاه کرد، خنده اش کور شد ...
شوخی نمی کنی ...
.
- چرا استنلی؟ ... چی شد که همه اش رو خرج کردی؟ .😥😒
.
ملتمسانه بهش نگاه می کردم ... سرم رو پایین انداختم و گفتم:
_حسنا، یه قولی بهم بده ... هیچ وقت سوالی نکن که مجبور بشم بهت #دروغ بگم ...😒
.
.
مکث عمیقی کرد ...
_شنیدنش سخت تره یا گفتنش؟ .
- برای من گفتنش ... خیلی سخته ... اما نمی دونم شنیدنش چقدر سخته ...😔
.
.
بدجور بغض😢 گلوش رو گرفته بود ...
_پس تو هم بهم یه قولی بده ... هرگز کاری نکن که مجبور بشی به خاطرش دروغ بگی ... کاری که شنیدنش از گفتنش سخت تر باشه ...😢
.
به زحمت بغضش رو قورت داد ... با چشم هایی که برای گریه کردن منتظر یه پخ بود، خندید و گفت:
_فعلا به هیچ کسی نمیگیم ماه عسل جایی نمیریم ... تا بعد خدا بزرگه...😢☺️
.
.
اون شب تا صبح توی مسجد موندم ... توی تاریکی نشسته بودم ...😣😞
.
.
- خدایا! من به حرفت گوش کردم ... خیلی سخت و دردناک بود ... اما از کاری که کردم پشیمون نیستم ... #کمترین_کاری بود که در ازای #رحمت و #لطفت نسبت به خودم، می تونستم انجام بدم ... اما نمی دونم چرا دلم شکسته ... خدایا! من رو #ببخش که #اطاعت دستورت بر من #سخت شده بود ... به #قلب من #قدرت بده و از #رحمت بی کرانت به #حسنا بده و یاریش کن ... به ما #کمک کن تا من رو #ببخشه ... و به قلبش #آرامش بده ...
#ادامه_دارد...
✍🏻شهید مدافع حرم طاها ایمانی
شادی روحش صلوات
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🤕
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_اول
🔰مهم ترین ویژگی مرد در #ازدواج
مهم تر از توانمندی مالی، نگاه به آینده و #قدرت برنامه ریزی و مدیریت منابع است. این که بدانید چقدر #پول دارید، چقدر می توانید در 6ماه، یک سال و 5سال آینده درآمد داشته باشید (مسلما به طور نسبی) و می خواهید با این #رقم چه کارهایی بکنید، اگر تلاشتان را بیشتر کنید به چه ثباتی خواهید رسید و برای بیشتر کردن #تلاشتان چه مسیرهایی پیش روی شماست، این ها نشان دهنده قدرت مدیریت و برنامه ریزی شما خواهد بود.
👌شما شاید در #شروع زندگی مشترک، هنوز درگیر درس باشید، کار ثابت یا پر درآمدی نداشته باشید و وضعیت مالی تان با ثبات نباشد، کسی از شما #انتظار ندارد در روز اول زندگی مشترک همه چیز تمام باشید. اما قطعا این وضع نمی تواند دائمی باشد. مردی که نداند چه کاره است، قرار است یکی دو سال بعد از زندگی مشترک به کجا رسیده باشد و نداند از زندگی چه می خواهد، #مرد قابل اتکایی نیست.
﴿مهارتهای زندگی﴾
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿مردی در آینه﴾ 🔖 قسمت ۱۰۶ 🌼و علیک السلام مرتضي منتظر شنيدن
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚﴿مردی در آینه﴾
🔖قسمت ۱۰۷
🌼پیامبر درون
پشت سر اون، قدم هاي من باهاش همراه شد ... و #تمام_حواسم پيشش بود، مبادا بين جمعيت، بين ما #فاصله بيوفته...
در اون فضاي بزرگ، جاي نسبتا دنجي براي نشستن پيدا شد...بعد از اون درد بیانتها... هوا و نسيم يک شب خنک تابستاني... و اون، درست مقابل من...چطور حال من... کن فيکون شده بود ...
و حرف هاي بين ما شروع شد ...
🌤ـ چرا پيدا کردن آخرين امام اينقدر براي شما مهمه؟ ..
چند لحظه سکوت کردم..نميدونستم بايد از کجا شروع کنم...اين داستان بايد #ازخودم شروع ميشد...خودم، زندگيم و ماجراي پدرم رو خیلی خلاصه تعريف کردم...اما هيچکدوم از اينها موضوعيت نداشت..اومده بودم تا خودم رو بين گمشده ها پيدا کنم..
_بعد از اين مسائل سوالهاي زيادي توي ذهنم شکل گرفت... و هر چي جلوتر مي رفتم به جاي اينکه به جواب برسم بيشتر گم ميشدم.. هيچکس نبود به سوال هاي من جواب بده... البته جواب ميدادن اما نه جوابي که بتونه ذهن من رو باز کنه... و بعد از يه مدت، ديگه نميدونستم به کدوم جواب ميشه اعتماد کرد...چه چيزي پشت تمام اين ماجراهاست ...
🌤ـ چي شد که فکر کرديد مي تونيد به ايشون اعتماد کنيد؟ ...
چند لحظه سرم رو پايين انداختم...دادن اين جواب کمي سخت بود..
_چون به اين نتيجه رسيدم،همه چيز بر اساس و پايه #دروغ شکل گرفته ... من تا قبل فکر ميکردم هدف شون فقط تسلط روي شبکه هاي استخراج و پالايش نفت توي عراق بوده..اما اون چيزي رو که در اصل داشت مخفي ميشد اون ماجرا بود ... حتي سربازها ازش خبر نداشتن...يه گروه و عده خاص با تمهيدات خاص...چرا با دروغ، همه چیز رو مخفی میکنن؟ ...قطعا چيزي در مورد اين مرد هست که اونها از آشکار شدنش ميترسن ... حقيقتي که من نميفهمم و نميتونم پيداش کنم ... يا اون مرد به حدي خطرناک هست که براي #آرامش_جهاني بايد بي سر و صدا تمومش کرد ... يا دليل ديگه اي وجود داره که اونها ميخوان روش سرپوش بزارن ...از طرفي نميتونم تفاوت بين مسلمان ها رو درک کنم ... چطور ممکنه از يه منبع چند خط صادر بشه و قرار باشه همه به یه نقطه وارد برسه؟ ... چطور ممکنه در وجوه #اعقتادي عين هم باشن با این همه تفاوت ... اون هم درحاليکه همه شون ادعای #حقانیت دارن؟ ...
خيلي آروم به همه حرف هاي من گوش کرد... در عين حرف زدن مدام ساعت مچيم رو چک مي کردم ... مي ترسيدم چيزي رو به زبون بيارم که #ارزش_زمان رو نداشته باشه ... و #فرصت_شنيدن رو از خودم بگيرم ...
با سکوت من، لحظاتي فقط صداي محيط بين ما حاکم شد ...
لبخندي زد و حرفش رو از جايي شروع کرد که هيچ نسبتي با حرف هاي من نداشت ...
🌤ـ انسان در #خلقت از سه بخش تشکيل شده ... ✓يکي #عقلاني که مثل يه سيستم کامپيوتري هست ... با نرم افزارها و کدنويسي هاي مبدا کارش رو شروع مي کنه ... اطلاعات رو براساس کدنويسيهاش #پردازش مي کنه ... در عين اينکه کدنويسي تمام اين سيستم ها #متفاوته، اساس شون در بدو تولد ثابته ... اين بخش از وجود انسان، بخش #مشترک انسان و ملائک هست ... ملائک دستور رو دريافت ميکنن ... دستور رو پردازش ميکنن و طبق اون عمل ميکنن ... مثل يه سيستم که قدرتي در دخل و تصرف نداره و شما بهش مساله ميدي اون طبق کدهاش، به شما پاسخ ميده ... ✓بخش دوم وجود انسان، بخش #اشتراک بين انسان و حيوانه ... حس بقا و حفظ وجود ... غذا خوردن، خوابيدن، ايجاد حيطه و قلمرو ... استقلالطلبي ...قلمرو انسان ها بعد از اينکه براي خودشون تعريف پيدا ميکنه.. گسترش پيدا ميکنه ... ميشه قلمرو خانواده.. قلمرو شهر... قلمرو کشور ... و گاهي اين قلمرو طلبي فراتر از حيطه طبيعي اون حرکت ميکنه.. چون انسان ها نسبت به حيوانات #پيچيده_تر عمل ميکنن.. قلمروهاشون هم اسم هاي متفاوتي داره.. به قلمرو دروني شون ميگن حيطه شخصي... به قدم بعد ميگن اتاق من، خانواده من، شهر من، کشور من... و ✓بخش سوم، #قدرت، #روح و #ظرفيتي هست که مختص #انسانه و خدا، اون رو به خودش منسوب میکنه ...
هر چه بيشتر ادامه مي داد.. بيشتر گيج ميشدم...اين حرف ها چه ارتباطي با سوال هاي من داشت؟...
🌤ـ انسان ها براساس #اشتراک حيواني زندگي ميکنن.. پيش از اينکه در کودک قدرت عقل شکل بگيره و کامل بشه.. براساس کدهاي #پايه عمل ميکنه.. حفظ بقا.. گريه ميکنه و با اون صدا، اعلام کد ميکنه.. گرسنه است... مريضه يا نياز به رسيدگي داره.. تا زماني که ساير کدنويسي ها فعال بشه.. و در اين فاصله اين سيستم داخلي،دائم درحال دانلود اطلاعات هست.. بعضي از اين اطلاعات دادههاي ساده است...بعضيهاشون مثل يه نرم افزار ميمونه..نرم افزارها و داده هايي که از محيط اطراف وارد ميشه و به زودي سيستم #محاسباتي فرد رو ايجاد ميکنه..
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿مردی در آینه﴾ 🔖قسمت ۱۰۷ 🌼پیامبر درون پشت سر اون، قدم هاي
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚﴿مردی در آینه﴾
🔖 قسمت ۱۰۸
🌼نامعادلات
🌤ـ #شيطان در وهله اول سعي ميکنه اين کدها رو #تغيير بده ... کدهايي که فرد براساسش فکر ميکنه ... و مثل يه سيستم کامپيوتري، از يه سني به بعد فايروال ميسازه ... يعني نسبت به دريافت يه سري داده ها، #سدسازي ميکنه ... نسبت به بعضي حرف ها و نوشته ها #واکنش نشون ميده ... براي يه انساني حرفي #به_راحتي قابل پذيرش ميشه ... و براي انسان ديگه اي #زنگ_خطر رو به صدا درمياره و اون فرد نسبت به حرف يا اتفاق یا حتی فرد گوینده، واکنش نشون ميده.. اين کدها غير از اينکه بخش #مادي و #حيواني زندگي بشر رو مديريت ميکنه ... يه نقش مهمه ديگه هم داره ... مثل علامت بزرگ تر و کوچک تر در يه نامعادله رياضي عمل ميکنه ... يعني بخشي رو نسبت به بخش ديگه #مهمتر ميکنه ...تمام داده ها رو با هم مقايسه ميکنه ... بين اونها علامت گذاري ميکنه ... از داده هاي ساده ... تا داده هايي که #شخصيت يه انسان رو دربرميگيره ... و داده هايي که #قدرت_فکر و سيستم فکري رو مشخص ميکنه ... اون کدنويسي هاي #پايه ... يا چيزي که اسلام بهش ميگه #فطرت ... اولين تعيين علامت رو در وجود انسان انجام داده ... به خاطر #قدرت و #ظرفيت_روح، در بدو زندگي... قسمت پردازش، بخش روح رو بر ماده ارجح ميدونه ... وقتی داده ای وارد بشه، قسمتی اون رو بررسی میکنه که #ارجحیت داره ... و شيطان دقيقا اين بخشها رو #هدف قرار ميده ...🌤
🌤_مي دوني چرا؟ ...
محو صحبت ها ...
بدون اينکه حتي پلک بزنم ... سرم رو به جواب نه تکان دادم ...
🌤ـ چون علي رغم کدنويسي پايه ... در بدو تولد قواي حيواني #فعالتر از بخش سوم هست ... و حيوان قابليت شرطي شدن داره ...
تازه داشت همه چيز توي ذهنم واضح مي شد ... و حرف هاش برام مفهوم پيدا مي کرد ...
با زبان فکري خودم، داشت 👈حقيقت وجودي انسان👉 رو ترسيم مي کرد ...
ـ چيزي شبيه عادت هاي فکري و رفتاري؟ ...
🌤ـ فراتر از اين ... اون آزمايش رو ديدي که يه موش رو توي يه دايره قرار ميدادن ... و بهش ياد ميدن بايد چند دور، درون دايره بچرخه تا بهش غذا بدن؟ ...
با هيجان خاصي تاييد کردم ...
🌤ـ اين مثالی شبيه اون ماجراست..انسان #درتعامل با زندگي مادي به مرور شرطي ميشه ... و اون سيستم پردازنده مثل سيستم #هوش_مصنوعي ... اين قابليت و توانايي رو داره که شرط ها رو به عنوان #قانون بنويسه ... و بعد اونها رو توي نامعادلات قرار ميده ... اما اهميت و اصل مطلب اينجاست ... اگه اين شرط ها به مرور در وجود انسان زياد بشه ... با گذر زمان در برابر کدهاي پايه قرار مي گيره ... و بر اونها غلبه مي کنه ... مثلا اگه در بدو تولد کدهاي پايه يا اون پيامبر دروني رو 'ای' و داده هاي مادی رو 'بی' در نظر بگيريم ... اين نامعادله به مرور از حالت 'ای' بزرگ تر از 'بی' به ایکس کوچک تر از 'بی' تبديل ميشه ... با #رشدسني انسان، ضريب کنار 'ای' ثابت ميمونه ... اما به ضريب همراه 'بی' اضافه ميشه ... و این فاصله ميتونه تا جايي پيش بره که ...
ناخودآگاه و بي اختيار پريدم وسط حرفش ...
ـ و اين يعني مرگ پيامبر دروني ...
لبخند خاصي چهره اش رو پر کرد و در تاييد جمله ام سرش رو تکان داد ...
🌤ـ و اين يعني بعد از اون زمان، سيستم برای پردازش اطلاعات وارد شده ... وقتی میخواد از داده هاي ثبت شده استفاده کنه ... ميره سراغ #قوانين_شرطي شده ... و به مرور زمان، براي راحت تر شدن و سريع تر شدن کار ... #ديواردفاعي رو هم براساس همين قوانين، کدنويسي ميکنه ... تا حجم اطلاعات و داده هاي ورودي رو محدود کنه ... تا بتونه دريافتي ها رو سريع تر معادله نويسي و پردازش کنه ... به خاطر همين هر چه #سن بيشتر ميشه ... #تغييرشخصيت و مسير، سخت ترميشه ... و اين #مهمترين کاريه که #شيطان با انسان ميکنه ... بزرگ ترين برنامه شيطان براي انسان، شرطي کردن ... و قرار دادن اين شرط ها در مرکز پردازش اطلاعاته ...
چند لحظه در سکوت و اعماق فکر من، فقط بهم نگاه کرد ...
کدنويسي هاي مغزم داشت داده هاي جديد رو پردازش مي کرد ...
🌤ـ برمي گردم روي سوال هايي که اول بحث پرسيدي ... يادت مياد سوال کردي چطور ممکنه بين انسان هايي که ادعاي مذهب و اسلام دارن ... اين همه #تفاوت مسير از #يه_انديشه وجود داشته باشه؟ ...
✍🏻شهید مدافع حرم طاها ایمانی
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 ❤️🔥😈❤️🔥😈❤️🔥😈❤️🔥😈❤️🔥😈 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿سامری در فیسبوک﴾101 🔖قسمت ۲۵ و ۲۶ احمد همبو
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
❤️🔥😈❤️🔥😈❤️🔥😈❤️🔥😈❤️🔥😈
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚﴿سامری در فیسبوک﴾101
🔖قسمت ۲۷ و ۲۸
احمد همبوشی تشکری کرد و به سمت اتاق مورد نظر رفت، تقه ای به در زد و در را باز کرد و وارد اتاق شد.
با ورود احمد همبوشی تمام سرها به طرف او چرخید، انگار همبوشی دیر رسیده بود، مردی که بی شک حکم استاد را داشت روبه روی در پشت میز نشسته بود، سر تاسش را از روی کتاب بلند کرد و رو به او گفت:
_شما؟!
همبوشی که کمی هول شده بود گفت:
_م..من کمال عبدالناصر هستم.
مرد کتابش را روی میز گذاشت، سرتا پای او را از نظر گذراند و بعد اشاره کرد که روی یکی از صندلی های خالی کلاس بنشیند
و در این لحظه، همبوشی تازه متوجه دانشجوهای دیگر شد، نزدیک به بیست نفر بودند که اکثرا مرد بودند اما دو سه تا خانم هم در بینشان بود، خانمهایی اسلام شناس که حجاب نداشتند.
همبوشی صندلی را در آخر کلاس کنار یکی از خانمها بود، انتخاب کرد و بطرفش رفت، به محض نشستن، استاد از جا بلند شد
و همانطور که به همه نگاه میانداخت گفت:
_میخواهیم گفته هایمان را مرور کنیم، ما در اینجا جمع شده ایم که دین اسلام را آنطور که در روایات مسلمانان آمده تجزیه و تحلیل نماییم و از تحلیلهایی که میکنیم در جهت رسیدن به مقصود استفاده کنیم، هر کدام از شما از طرف گروه یا فرقه ای خاص در اینجا جمع شده اید برخلاف اینکه ادعاهای هر فرقه با دیگری فرق میکند اما آموزشهایتان یکسان است، چرا که اهدافتان یکیست.
همبوشی با شنیدن این حرف چهره کسانی را که مثل او در این کلاس شرکت کرده بودند نگاهی انداخت و با خود فکر میکرد که یعنی هر کدام از اینها مثل او قرار است مکتبی مستقل راه بیاندازند؟!
در همین افکار بود که با صدای استاد به خودش آمد.
_ما به کمک ابرقدرتهای دنیا درصدد ایجاد نظمی نوین در جهان هستیم، نظمی که باعث می شود تمام دنیا تحت نظر ما به حیاتشان ادامه دهند، هرکس لایق خوشبختی باشد زندگیی ایده آل پیدا میکند و آنکس که نباشد از این دنیا محو خواهد شد و نکته بعدی اینکه هدف اصلی از ایجاد این کلاس، راهکارهایی برای رسیدن به این نظم نوین که مهمترینش آموزش برای ایجاد شکاف در بین مسلمانانی ست که نام #شیعه بر خود گذارده اند، این افراد از خطرناکترین دشمنان ما قلمداد میشوند و با اعمال و اعتقاداتشان باعث میشوند تا این هدف بزرگ، این نقشهٔ عظیم این نظم نوین به وقوع نپیوندد و یا اختلالی در آن بوجود آید پس ما خیلی بیصدا قبل از آنکه آنها بخواهند در مقابل ما قد علم کنند، آنها را با ترفندی به خودشان مشغول میکنیم تا خودمان در کمال آرامش طی مسیر نماییم... فراموش نکنید که شما از بازوهای توانمند ما هستید و با کمک شماست که ما این راه را طی خواهیم کرد و البته شما هم بهره ها خواهید برد. حالا قبل از ورود به درس اگر کسی سوالی دارد بپرسد.
کلاس ساکت بود..
انگار مغز متفکری نبود که سوال کند، پس استاد با قدم های کوتاه عرض کلاس را پیمود و دوباره به جای قبلی اش برگشت بطرف میز رفت، میله ای نازک و آهنین که شبیه به آنتن رادیو بود را برداشت
و به طرف نقشه ای روی دیوار رفت و با ابزار دستش نقشه را کلی نشان داد و گفت:
_ما باید انچنان خوب کار کنیم که تمام دنیا را تحت تاثیر قرار دهیم و اما در ابتدای راه عمده تلاش ما روی این منطقه هست.
همبوشی به نقطه ای که استاد اشاره کرد چشم دوخت و آن منطقه جایی نبود جز خاورمیانه، استاد به طرف جمع برگشت و ادامه داد:
_چون اجتماع شیعیان در این مکان قرار داد و اگر قرار باشد مذهب شیعه گسترش یابد و به بقیه دنیا صادر شود، از همین مکان خواهد بود، پس عمدهٔ فعالیت ما در اینجا خواهد بود.
اکثر دانشجوها با تکان دادن سر حرف استاد را تایید کردند، استاد دستهایش را پشت سرش قفل کرد و ادامه داد:
_پس ما باید اعتقادات ملت موردنظرمان را کالبد شکافی کنیم، البته شماها اکثرا جوری انتخاب شده اید که به اعتقادات این طیف آگاهید، اما ما اینک در اینجا جمع شده ایم تا با دیدی دیگر به قضیه نگاه کنیم، طبق تحقیقات محققان ما، قویترین ایمان و اعتقاد به دین و مذهبشان در بین شیعیان هست و آنها چنان عمل میکنند که دیگر مذاهب را تحت تاثیر قرار میدهند، پس ما برای اینکه #قدرت آنها را کم کنیم باید اعتقاداتشان را ضعیف کنیم و یا آنها را به #انحراف کشانیم، طبق نظریات پژوهشگران ما مذهب شیعه را در طول سالها و اعصار دو چیز حفظ کرده... 👈یکی از آنها علاقهٔ شیعیان به امام سومشان که باعث حس #آزادیخواهی و #شهادتطلبی در بین آنها شده و این حس آنچنان قوی هست که از هر فرد عادی آنها پهلوانی ساخته که از مرگ در جبههی جنگ نمیترسند و برعکس....
#ادامه_دارد...
✍🏻طاهرهسادات حسینی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺