🌸ندبه های انتظار🌸
🔴روش های صحیح خوابیدن در اسلام! (بسیار جالب و آموزنده)
🌼حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
✨1- با #وضو بخوابید که #فرشتگان با #روح شما تماس بگیرند، امّا اگر وضو نداشته باشید، با روح شما تماس نخواهند گرفت.
✨2- فرمود:قبل از خواب حتماً به توالت رفته و خود را سبک کنید و بعد از آن بخوابید.
زیرا گاهی مَثانه پُر است و شخص در خواب بوده و در زمان مناسب تخلیه نمیکند که دچار درد کلّیه و سنگ کلّیه میگردد.
✨3- فرمود: روشهای خوابیدن چهار قسم است:
♦️اوّل - خوابیدن به روش پیامبران که بر پشت میخوابند و منتظر وحی میباشند.
♦️دوم - خوابیدن #مؤمن که رو به قبله و بر روی پهلوی راست میخوابد.
♦️سوم - خواب پادشاهان و شاهزادگان که از فراوانی غذائی که خوردند بر پهلوی چپ میخوابند.
♦️چهارم- خواب شیطان و دوستان شیطان، و هر دیوانه درد مندی که به روی میخوابند و شکم خود را به زمین میچسبانند.
و فرمود: هرگز بر رو نخوابید و اگر کسی را دیدید که بر رو خوابیده است اورا بیدار کنید.
🕋 چرا #مستحب است رو به #قبله بخوابیم؟
✳️امروزه تحقیقات علمی ثابت کرده است که :
🌘علت اینکه طبق سنت پیامبر صلی الله علیه و آله باید رو به قبله و در جریان مغناطیس زمین بخوابید این است که:
☘ اگر رو به قبله بخوابیم آهن در جدار رگ ها رسوب نمیکند و آهن بدن افزایش می یابد و عوارض قلبی ایجاد نخواهد شد.
🔷همچنین به کبد که قسمت کننده آهن است فشار شدید وارد نمی شود.
🔶یکی از نکات جالب اینکه در بدن زنان ماهی یکبار تغییر ولتاژ شدید ایجاد می شود و میدان مغناطیسی بدن به منظم ترین حالت خود می رسد،
به همین دلیل زنان نیازی ندارند که در این مدت نماز بخوانند (چون مطلب علمی طولانی هست به علت طولانی شدن مطلب 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
📒شیخ صدوق، الخصال، ج 1، ص 262، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1403 هـ ق
انجمن فیزیکدانان جوان
کتاب طبیب خانواده
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🕊 📚 #داسـتان_یا_پنـد 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 📚﴿خاطرات یک مجاهد﴾ ✍قسمت ۴۱ و ۴۲ روی سبزههای دانشگاه مینشینم
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🕊
📚 #داسـتان_یا_پنـد
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📚﴿خاطرات یک مجاهد﴾
✍قسمت ۴۳ و ۴۴
دست دایی را با گرمی دستانم نوازش میکنم و میگویم:
_من نمیخوام برم دانشگاه.
دایی نفس داغش را بیرون میدهد و با لحنی که چاشنی اش افسوس است، میگوید:
_چی بگم، تصمیم پایِ خودته.
+من تصمیمو گرفتم. اگه اجازه بدین میخوام اینجا بمونم.
_ولی مجبور نیستی!
+من تازه یک نفر رو پیدا کردم که امید زندگی رو توی دلم انداخت، نه فقط امید به زندگی خودم بلکه امید به زندگی بقیه. شاید اگه اینو بگم تناقض باشه اما واقعیت همینه، این امید اینقدر زیاده که اگر توی راه به خطرهای فراوان برسه یا حتی مرگ تهش باشه ما باز امید داریم به زندگی بقیه. میفهمی چی میگم دایی؟ شایدم دیوونه شدم!
تکه آخر حرفم را با خنده میگویم. دایی چشمانش پر از اشک میشود. با لبی که به خنده باز میشود، میگوید:
_تو هم؟ منم این حسو هر روز لمس میکنم. خیلی خوب میفهمم چی میگی!
تو هم وارد مبارزه شدی ریحانه! تو #روح و #جانتو اول وارد این قضیه کردی.
نمیدانم چرا آن شوق جایش را به نگرانی و پریشانی میدهد. چشمان دایی مانند آیینه ای بود که هر چه در سرش میچرخید به نمایش میگذاشت.درحالیکه از جا برخیزید، میگفت:
_امروز یکی از دوستامو از دست دادم.
سعی دارد چهره اش را از من مخفی کند. من هم سعی نمیکنم تا ببینم این بار چشمانش چه نمایشی دارند.
دلم نمیخواهد ناراحت تر اش کنم برای همین سوالاتم را در ذهن خفه میکنم.
خودش ادامه میدهد:
_از بچههای زندان شنیدم. انگار اعدامشون کردن و بعدم سر به نیست شون...
رویش را به من برمیگرداند. چشمانش بارانی و طوفانی است؛ تلفیقی از خشم و غم...کم کم چشمان من هم تر میشود و با صدای گرفته ای میگویم:
_اون جاش خوبه. این ما هستیم که #وظیفمون سنگین تر شده؛ ما باید #قویتر از پیش راهش رو ادامه بدیم و نزاریم #خونش پایمال بشه! این جنگ نابرابر باید به نفع #اسلام پیروز بشه. اون وقت یک بار دیگه پیروزی خون بر شمشیر به همه ی جهان اثبات میشه.
دایی نگاهم میکند، نمیدانم لبخندش جنس تلخی دارد یا نه، هر چه هست از روی آرامش و متانت است.
_راست میگی ریحانه. قبل از اینکه چیزی بگی میخواستم بدون هیچ حرفی تو رو برگردونم مشهد، ولی وقتی اراده تو دیدم و با حرفات آروم شدم نتونستم...حق با توعه! امثال تو باید جای افرادی رو پر کنن که پرپر میشن وگرنه انقلابمون به ثمر نمیشینه.
از اینکه توانسته بودم دایی را متقاعد کنم بسیار خوشحال بودم. انگار دنیا را به من داده بودن!
اینکه دایی بپذیرد که من هم وارد مبارزه شوم خیلی برایم غرورآفرین بود. تا آخر شب با دایی حرف میزدم. او هم دقیقا به من گفت که چه کار میکند.
از تایپ و تکثیر و چاپ اعلامیه بگیر تا توزیع آن در بقالی و کفاشی و نجاری و...
شب رضایت بخشی است. وقتی از پنجره بیرون را نگاه میکنم انگار ماه هم خوشحال است و ستاره ها به من چشمک میزنند.خواب راحتی سراغم می آید و با خیالی آسوده میخوابم.
چند روزی میشود که صبح ها بعد از خوردن صبحانه همراه با دایی از خانه بیرون میزنم و به سمت مسجد سپهسالار میروم.
یک روز نزدیکهای ظهر وقتی از مسجد برمیگشتم با جمعیت نسبتا زیادی برخورد کردم. جلوی آنها وانتی بود که عکس قاب شده ی بزرگی از شاه را حمل میکرد.
یکی میکروفن داشت و از تولد شاه اظهار شادی میکرد و با وعده شیرینی مردم را جمع میکرد.یکهو از میان جمعیت سنگی به سمت عکس پرت شد و شیشه ی عکس پایین ریخت و وسط پیشانی شاه هم سوراخ شد!
همگی خنده شان گرفته بود و مرد کت و شلواری با میکروفن فحش میداد و می خواست دیگران آن فرد را لو بدهند.
جمعیتی که به شوق شیرینی آمده بودند پراکنده شدند و جز چند مرد کت و شلواری هیچکس دنبال وانت نبود.من هم سریع دور شدم و به خانه برگشتم.
غذای خوشمزه ای روی بار میگذارم و نوار کاستهایی که حاج آقا امامی به من داده است را توی ضبط میگذارم.
صدای آیت الله خمینی پخش میشود و سخنرانی شان را به دقت گوش میدهم. زنگ خانه به صدا درمیآید و سریع ضبط صوت را خاموش میکنم.
چادرم را سر میکنم و از پشت در میپرسم:
_کیه؟
صدای مردی میآید که میگوید:
_پستچی! بسته دارید.
در را باز می کنم. مردی با لباس پستچی و سوار بر موتور ایژ جلو می آید و میپرسد:
_خانم ریحانه حسینی؟
_خودم هستم
بسته ای به دستم میدهد، بعد هم یک پاکت را میگذارد رویش و دفترش را نشانم میدهد و میگوید:
_اینجا رو امضا کنید.
درحالیکه دود موتور مشامم را اذیت میکند و احساس خفگی دارم، خودکار را سریع میگیرم و امضای کج و کوله ای میزنم.
کوچه چون تنگ و باریک است هم صدا در آن اکو دارد و هم اگر موتور چند دقیقه ای بماند، کوچه دود میکند.
•
مـردم ...
مـا خلـق شدیم
تا #روح را به پـرواز درآوریم
این پـرواز و عـروج
بدون ویرانی جسم امکان ندارد،
سنگین شدن و تن پروری
بال پـرواز انسان را می شکند.
#کلامشهیدعلیرضابلباسی
«سردار شهید علیرضا بلباسی»
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿مردی در آینه﴾ 🔖 قسمت ۱۰۶ 🌼و علیک السلام مرتضي منتظر شنيدن
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚﴿مردی در آینه﴾
🔖قسمت ۱۰۷
🌼پیامبر درون
پشت سر اون، قدم هاي من باهاش همراه شد ... و #تمام_حواسم پيشش بود، مبادا بين جمعيت، بين ما #فاصله بيوفته...
در اون فضاي بزرگ، جاي نسبتا دنجي براي نشستن پيدا شد...بعد از اون درد بیانتها... هوا و نسيم يک شب خنک تابستاني... و اون، درست مقابل من...چطور حال من... کن فيکون شده بود ...
و حرف هاي بين ما شروع شد ...
🌤ـ چرا پيدا کردن آخرين امام اينقدر براي شما مهمه؟ ..
چند لحظه سکوت کردم..نميدونستم بايد از کجا شروع کنم...اين داستان بايد #ازخودم شروع ميشد...خودم، زندگيم و ماجراي پدرم رو خیلی خلاصه تعريف کردم...اما هيچکدوم از اينها موضوعيت نداشت..اومده بودم تا خودم رو بين گمشده ها پيدا کنم..
_بعد از اين مسائل سوالهاي زيادي توي ذهنم شکل گرفت... و هر چي جلوتر مي رفتم به جاي اينکه به جواب برسم بيشتر گم ميشدم.. هيچکس نبود به سوال هاي من جواب بده... البته جواب ميدادن اما نه جوابي که بتونه ذهن من رو باز کنه... و بعد از يه مدت، ديگه نميدونستم به کدوم جواب ميشه اعتماد کرد...چه چيزي پشت تمام اين ماجراهاست ...
🌤ـ چي شد که فکر کرديد مي تونيد به ايشون اعتماد کنيد؟ ...
چند لحظه سرم رو پايين انداختم...دادن اين جواب کمي سخت بود..
_چون به اين نتيجه رسيدم،همه چيز بر اساس و پايه #دروغ شکل گرفته ... من تا قبل فکر ميکردم هدف شون فقط تسلط روي شبکه هاي استخراج و پالايش نفت توي عراق بوده..اما اون چيزي رو که در اصل داشت مخفي ميشد اون ماجرا بود ... حتي سربازها ازش خبر نداشتن...يه گروه و عده خاص با تمهيدات خاص...چرا با دروغ، همه چیز رو مخفی میکنن؟ ...قطعا چيزي در مورد اين مرد هست که اونها از آشکار شدنش ميترسن ... حقيقتي که من نميفهمم و نميتونم پيداش کنم ... يا اون مرد به حدي خطرناک هست که براي #آرامش_جهاني بايد بي سر و صدا تمومش کرد ... يا دليل ديگه اي وجود داره که اونها ميخوان روش سرپوش بزارن ...از طرفي نميتونم تفاوت بين مسلمان ها رو درک کنم ... چطور ممکنه از يه منبع چند خط صادر بشه و قرار باشه همه به یه نقطه وارد برسه؟ ... چطور ممکنه در وجوه #اعقتادي عين هم باشن با این همه تفاوت ... اون هم درحاليکه همه شون ادعای #حقانیت دارن؟ ...
خيلي آروم به همه حرف هاي من گوش کرد... در عين حرف زدن مدام ساعت مچيم رو چک مي کردم ... مي ترسيدم چيزي رو به زبون بيارم که #ارزش_زمان رو نداشته باشه ... و #فرصت_شنيدن رو از خودم بگيرم ...
با سکوت من، لحظاتي فقط صداي محيط بين ما حاکم شد ...
لبخندي زد و حرفش رو از جايي شروع کرد که هيچ نسبتي با حرف هاي من نداشت ...
🌤ـ انسان در #خلقت از سه بخش تشکيل شده ... ✓يکي #عقلاني که مثل يه سيستم کامپيوتري هست ... با نرم افزارها و کدنويسي هاي مبدا کارش رو شروع مي کنه ... اطلاعات رو براساس کدنويسيهاش #پردازش مي کنه ... در عين اينکه کدنويسي تمام اين سيستم ها #متفاوته، اساس شون در بدو تولد ثابته ... اين بخش از وجود انسان، بخش #مشترک انسان و ملائک هست ... ملائک دستور رو دريافت ميکنن ... دستور رو پردازش ميکنن و طبق اون عمل ميکنن ... مثل يه سيستم که قدرتي در دخل و تصرف نداره و شما بهش مساله ميدي اون طبق کدهاش، به شما پاسخ ميده ... ✓بخش دوم وجود انسان، بخش #اشتراک بين انسان و حيوانه ... حس بقا و حفظ وجود ... غذا خوردن، خوابيدن، ايجاد حيطه و قلمرو ... استقلالطلبي ...قلمرو انسان ها بعد از اينکه براي خودشون تعريف پيدا ميکنه.. گسترش پيدا ميکنه ... ميشه قلمرو خانواده.. قلمرو شهر... قلمرو کشور ... و گاهي اين قلمرو طلبي فراتر از حيطه طبيعي اون حرکت ميکنه.. چون انسان ها نسبت به حيوانات #پيچيده_تر عمل ميکنن.. قلمروهاشون هم اسم هاي متفاوتي داره.. به قلمرو دروني شون ميگن حيطه شخصي... به قدم بعد ميگن اتاق من، خانواده من، شهر من، کشور من... و ✓بخش سوم، #قدرت، #روح و #ظرفيتي هست که مختص #انسانه و خدا، اون رو به خودش منسوب میکنه ...
هر چه بيشتر ادامه مي داد.. بيشتر گيج ميشدم...اين حرف ها چه ارتباطي با سوال هاي من داشت؟...
🌤ـ انسان ها براساس #اشتراک حيواني زندگي ميکنن.. پيش از اينکه در کودک قدرت عقل شکل بگيره و کامل بشه.. براساس کدهاي #پايه عمل ميکنه.. حفظ بقا.. گريه ميکنه و با اون صدا، اعلام کد ميکنه.. گرسنه است... مريضه يا نياز به رسيدگي داره.. تا زماني که ساير کدنويسي ها فعال بشه.. و در اين فاصله اين سيستم داخلي،دائم درحال دانلود اطلاعات هست.. بعضي از اين اطلاعات دادههاي ساده است...بعضيهاشون مثل يه نرم افزار ميمونه..نرم افزارها و داده هايي که از محيط اطراف وارد ميشه و به زودي سيستم #محاسباتي فرد رو ايجاد ميکنه..
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿مردی در آینه﴾ 🔖 قسمت ۱۰۹ 🌼پاسخ یک پیامبر بدون اينکه لحظه
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚﴿مردی در آینه﴾
🔖قسمت ۱۱۰
🌼بینش یا بصیرت
همه چيز داشت کم کم مقابل چشمم معنا پيدا مي کرد ...
اينکه چرا اون روز، بعد از اينکه اولين بار صوت قرآن رو شنيدم ...
اون حال بهم دست داده بود ...
تا جايي که انگار کسي روح من رو از بدنم بيرون مي کشيد ... و اينکه چرا حال من با اوبران فرق داشت ...
مثل کوري بودم که داشت بينا مي شد ...
يا کودک تازه متولدی که براي اولين بار چشمش رو به روي نور باز ميکرد ...
🌤ـ زماني که انسان #شرطي بشه ... و پردازشگر شروع کنه به استفاده از داده هاي شرطي ... نوعي از شیوه محاسبه رو #کنار مي گذاره ... که به اين نوع از محاسبه در اصطلاح ... #بينش يا #بصيرت گفته ميشه ... قدرت جستجو، مواجهه با چيزهاي جديد ... پردازش اطلاعات تازه ... و گسترش دنياي فکري فرد ...
از من در مورد علت عقب موندن جوامع مسلمان سوال کردي؟ ... اين پاسخ سوال شماست ...
#شيطان، دين رو #شرطي مي کنه و با شرطي شدن قسمت هاي بينش و بصيرت #حذف ميشه👉... بخش کاوش و جستجو ... و تمام بخش هايي از زندگي که به بخش سوم، يعني #ظرفيت و #روح برميگرده ... مثل آزمایش موش و دایره ... هر روز، در همون حيطه دايره دور خودش مي چرخه ... و اگه يه روز اين دايره حرکت نکنه ... يا در جواب چرخش دايره، غذايي دريافت نکنه ... اين موش دچار مشکل ميشه و قادر به مواجه با مساله جديد نيست ... و نمی دونه چطور باید با #بحرانی که باهاش رو به روی شده برخورد کنه ... پردازشگر شرطي شده و پردازشگر شرطي فقط روي داده هاي #قديم کار ميکنه ...
#شيطان، براي کنترل يه انسان و علي الخصوص #مسلمان ... چاره اي جز شرطي کردنش نداره ... چون مغز شرطي شده، #منفعل و #وابسته است ... نه در #قدرت_عمل ... در #فکر و #ادراک ...توان اینکه فراتر از اون جایی که هست، بره رو نداره ... جستجوگر نيست ... نوعی بردگی و سکون فکری ایجاد میشه ... و اينها دقیقا #خلاف اساس و بنياد بعد سوم وجود انسان هست ...
در برابر اطلاعاتي که کمي سخت باشه احساس خستگي و کلافگي مي کنه ... و براي #رشد و حل مساله حتما بايد با اين حس مواجه شد ...
افرادي هستند که در وجوه مختلف ميتونن شرطي نشده باشن ... اما در گروهي که شرطي شدن، اون گروه در مقابل اونها قرار ميگيره ... چون شرطي شدن هاي اونها به #چالش کشيده ميشه ...
ذهن شما به يه طور شرطي ميشه ... ذهن مسلمان و فرد ديگه، به طور ديگه ...
شماشرطي ميشي که هر عرب و مسلماني تروريست هست ... و اين شرطي شدن تا جايي پيش ميره که حتي ممکنه #ناخواسته بچه اي رو با گلوله بزني ...
و اين شرطي شدن براي يه نفر ديگه تا جايي پيش ميره که به اسم اسلام دقيقا #درمسيرخلاف اون حرکت ميکنه ... چون ديگه مغز و قدرت پردازشگر نميتونه بفهمه که دادههايي که اون به اسم اسلام ازش استفاده ميکنه ...
دقيقا بر خلاف #اصل اسلام هست ...و اينجاست که يه بحث پيش مياد ...
آيا اون انساني که شرطي شده ... در اين شرطي شدن بخش سوم وجودش هم خاموش شده يا نه؟ ...
و اگر اين بخش زنده است، اين فرد چقدر به شرطي شدنش اجازه فعاليت ميده؟ ...
و آيا اين انسان حاضره براي در دست گرفتن خودش، در برابر اين قوانين شرطي شده درونش انقلاب کنه؟ ...
چند لحظه مکث کرد ...
🌤ـ حالا دوباره ازت سوال مي کنم ... چرا ميخواي آخرين امام رو پيدا کني؟ ..
✍🏻شهید مدافع حرم طاها ایمانی
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤