eitaa logo
دعوت به نماز🇵🇸
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
590 ویدیو
184 فایل
بسم الله النور مطالب کانال: 🔰 شنبه: دعوت به نماز 🔰 ۱شنبه: نماز در دوره اول رشد 🔰 ۲شنبه: نماز در دوره دوم رشد 🔰 ۳شنبه: نماز در دوره سوم رشد 🔰 ۴شنبه: موانع نماز 🔰 ۵شنبه: اسرار نماز 🔰 جمعه: راهکارهای جذب به مسجد شناسه ارتباط: @namaznor
مشاهده در ایتا
دانلود
آوین خانوم می دونست ماه شوال به سن تکلیف میرسه ولی روز دقیقش رو نمی دونست برای همین هم از اواخر ماه مبارک رمضان می گفت دلش میخواد برای جشن عبادتش مشهد بره. وقتی بهش گفتم شاید بلیط برای اون تاریخ نباشه، بهم گفت امام رضا هیچ کسی رو رد نمی کنه من باید برم پیش امام رضا. آوین سفر با قطار کوپه ایی رو خیلی دوست داشت و ما نتونستیم بلیطش رو تهیه کنیم بنابراین من بهش گفتم نمی تونیم بریم فقط قطار اتوبوسی هست که اونم تو دوست نداری. دیدم با عجله زنگ زد به مامانش که من باید برم مشهد با هر وسیله ایی که شده. فقط منو ببرید و اینطور شد که ما راهی مشهد شدیم و به طور ناباورانه ایی درست یک روز قبل از سفر تونستیم بلیط قطار کوپه ایی رو تهیه کنیم و آوین مرتب می گفت من که گفتم امام رضا کسی رو رد نمی کنه. بدین ترتیب دعوت نامه آقا با عنایت ویژه ایی که به دخترمون داشت بدستمون رسید. 🌷روز پنج شنبه وارد مشهد شدیم و برای زیارت به حرم رفتیم. 🕌وقتی به خواهران مسئول انتظامات گفتیم که آوین خانوم میخواد اولین نماز تکلیفش رو توی حرم بخونه همگی جلوی پای آوین از جاشون بلند شدند و سرش رو بوسیدند و براش دعا کردند و ‌ این اتفاق در هر جایی که به خدام این مسئله رو می گفتیم تا زمان زیارت ضریح مطهر آقا هم افتاد و کلی آوین ذوق زده شده بود و سر از پا نمی شناخت🌹 برنامه ما برای روز جمعه و نماز مغرب و عشا تنظیم شد تا خاله ها و دختر عموی آوین خانوم به اتفاق مامان و بابا و من و بابا بزرگش در این مراسم باشکوه در کنارش باشند. ادامه دارد... @davat_namaz
جمعه بعدازظهر وقتی ایستگاه آخر (فلکه آب) از اتوبوس پیاده شدیم، هوا ناگهان منقلب شد و باد و بارون شدیدی شروع شد. 🌧 شدت بارون به حدی بود که تمام لباس ها و چادر و روسری آوین خیس شد وبارن ازش چکه می کرد و از سرما کاملا می لرزید ما مجبور شدیم بریم بازار رضا براش مانتو و روسدی بخریم و چادرش طوری نگه داریم که باد بخوره و بتونه برای داخل شدن به حرم بپوشه خاطره خیلی خیلی زیبا و بیاد موندتی ابی شد برای گل زیبای ما. از یک طرف هیجان جشن عبادت و بر سر گذاشتن تاج بندگی و از طرفی با اون سرعت خرید کردن خلاصه کلی خوشحالی کرد. 🍬ما مقداری شکلات تهیه کرده بودیم و با هماهنگی مسئول انتظامات حرم قرار شده بودکه آوین عزیز به خدام شکلات ها رو تعارف کنه تا جمعی ازخدام عزیزهم کامشون رو در این جشن شیرین کنند. @davat_namaz
بیرون حرم خدامی که مشغول خوشامد گویی به زوار بودند تا محل تفتیش بدنی در قسمت خواهران و بعد در صحن ورودی باب الرضا آوین خانم شکلات ها رو به خادمبن محترم تعارف کرد و هر کدام از آنها با مهربانی و رافت خاصی هدیه ایی همراه با دعای خیر بهش دادند و آوین کاملا بهت زده سر از پا نمیشناخت و با تعجب به من و پدرش که از پشت سرش مشغول عکس گرفتن بودیم نگاه می کرد و خوشحالیش رو نشون میداد. 🌄زمان اذان مغرب نزدیک بود و من دختری رو می دیدم که انگار روی ابرهاست و با شوق و ذوق به هر طرفی می دوید و با خوشحالیش به ما می گفت که دیدن این شادی بیشتر از هر زحمتی که همه ما برای هماهنگی کشیدیم ارزش داشت و اولین نماز دخترم در لحظات ملکوتی غروب روز جمعه در بارگاه آقا علی ابن موسی الرضا اقامه شد. @davat_namaz
بسم الله الرحمن الرحيم (تقديم به شهداى كوچك غزه و مادرانشان) روز ما بود! روز ولادت حضرت معصومه(س) را مى گويم. مدرسه از قبل به مادرهامان اطلاع داده بود كه روز ولادت حضرت، روز جشن تكليف ما سومى هاست! به نظرم مامان راست مى گفت: مديرمان خيلى خوش سليقگى كرده بود كه اين روز را روز جشنمان قرار داد. كلاس سوم الف، يك سرود دسته جمعى آماده كرده بود، سوم ب يك نمايش و ما كه سوم ج بوديم يك مسابقه درست كرده بوديم. مسابقه مان، اين شكلى بود ما دو تا يعنى من و هدى مجرى بوديم و مدام جا و مكان هاى مختلف را مى گفتيم و وسطش هم براى سخت تر شدن مسابقه جند تا از فاميل هاى محرم و نامحرم را. بچه ها ٤ نفرى مى آمدند جلوى سكوى نمازخانه. مامان ها با كمك همديگر يك رخت آويز با لباس هاى مختلف گذاشته بودند آنجا همين كه ما اسم مكان يا زمان خاص يا شخص را مى گفتيم بايد بچه ها مى دويدند سمت رخت آويز و تا ١٠شماره لباس مناسب موقعيت را مى پوشيدند! خيلى بامزه بود! يكبار كه اين شعر را خواندم: "ميخوام برم به مدرسه! هفت صبحه چى بپوشم؟" بيشتر بچه ها دويدند سمت مانتو و شلوارها ولى مريم صالحى فكر كرد قرار است برود عروسى چون فورى دويد و رفت يك لباس عروس تورى را برداشت و پوشيد! لباس عروسش با كفش كتانى خيلى بامزه شده بود! سرش هم مقنعه كرده بود! يعنى شلم شورباى لباس شده بود! هدى با ميكروفون رفت جلويش و گفت: خب خانم صالحى، مقنعه تون ميگه: ميخوايد بريد مدرسه، لباستون ميگه: ميخوايد بريد عروسى، كفشتون هم ميگه ميخوايد بريد يه جايى كه راحت باذيد و بدويد! بالاخره عازم كجاييد حاج خانم؟! مريم كه خنده اش گرفته بود گفت: آخه، اين اباس عروسه خيلى خوشكل بود از اول دلم مىخواست فقط اين رو بپوشم! بعد من گفتم: آن وقت خانم سياوشى، معاونمون راهت ميدن توى مدرسه؟! مريم زيرزيركى نگاهشان كرد و گفت:نه! بقيه بچه ها را تشويق كرديم و نوبت بعدى شد. هدى خواند: توى خونه نشستم، زنگ درو كه ميزنن مامان ميگه دوست باباست، عمورضا! اينجا هم دو تا از بچه ها رفتند و يك تيشرت و شلوار راحتى پوشيدند و دوتاى ديگر فورى يك تونيك بلند و روسرى را انتخاب كردند. از يكى از آن تيشرت پوش ها كه اسمش حنانه بود، پرسيدم: دوست باباتون محرم شماند؟! با تته پته گفت: آخه گفتيد عمورضا! فهميد ركب خورده و عمويى كه فقط دوست بابا باشد با عمويى كه برادر بابا باشد فرق مى كند. دلم برايش سوخت.گفت: يعنى خاله ها هم راست راستى و الكى دارن؟! مثلا" براى پسرا؟! هدى گفت: بله حنانه خانم. خيلى مسابقه باحالى بود. ما هم هى سؤالهاى سخت سخت مى داديم بچه ها هم گاهى هول ميشدن لباسها را اشتباهى مى پوشيدن و با هم مى خنديديم. يكبار يكى از بچه هاى كلاس سوم ب، وقتى خوانديم: ميخوايم بريم به مسجد، چى بپوشم مناسبه؟! رفت و يك شلوارك پسرانه با تيشرت و كلاه پسرانه پوشيد! دوستهاش سر به سرش گذاشتن و گفتن: پس چادرت كو آقا پسر؟! شمل اينجورى ميرى نماز؟! لابد ميرى مردونه؟! خودش هم خنده اش گرفته بود. خلاصه مسابقه اى شده بود، مسابقه روز جشن تكليفمان! مامان هاى بقيه كلاسها خيلى ما و مامان هامان براى اين مسابقه جذاب تشكر كردند. بچه ها هم هى شعرها را مى خواندند و مقنعه و مانتوهاشان را تند تند عوض و بدل مى كردند. شنيدم كه مامان داشت به مادر حنانه مى گفت: فكر كرديم خوبه توى جشن تكليف، بچه ها تكليف لباس پوشيدن هاشون رو توى جاهاى مختلف، جلوى آدم هاى مختلف ياد بگيرن. مادر حنانه هم گفت: آره. حرفتون حقه. شيوه تون هم جذاب بود. آخر سر هم مدير مدرسه به همه بچه ها يك كادوى جالب داد. گفتم كه خوش سليقه است. يك عروسك نمدى برش خورده دوخته نشده با نخ و سوزن كه بايد خودمان مى دوختيمش و چادر گل گلى اش را سرش مى كرديم و با گلهاى رس توى جعبه برايش مهر و تسبيح درست مى كرديم و مى چسبانديمش توى قاب عكسى كه عكس حرم حضرت معصومه (س) تويش بود. ❤️كاش هميشه روز جشن تكليفمان بود. @davat_namaz
*فهرست موضوعات کانال دعوت به نماز:* (خاطرات خوب افراد در جهت نماز خوان شدن و راهکارهایی برای نمازخوان کردن بچه ها) معرفی_گروه () @davat_namaz
🍃 در سال 1362 قرار شد برای ما، در مدرسه جشن تکلیف بگیرند. *مدیر خوب مدرسه ما که خودش علاقه زیادی به بچه‌ها داشت و تنها معلمي بود كه سر وقت در مدرسه با بچه‌ها نماز مي خواند* ، به کلاس ما آمد و گفت: «بچه‌ها برای دوشنبه‌ي هفته‌ي آینده جشن تکلیف داریم؛ وسائل جشن تكليف خودتان را آماده کنید و به همراه مادران خود به مدرسه بیاورید.» 🍃 من همان جا غصه‌دار شدم چون در خانه ما به اين چيزها بها داده نمي‌شد و خبري از نماز نبود. 🍃 روزهای بعد، بچه‌ها یکی‌یکی وسایل خودشان را شاد و خرم با مادرانشان به مدرسه مي‌آوردند. مدیر مدرسه مرا خواست و گفت: «چرا وسایل خود را نیاورده ای؟» من گریه‌کنان از دفتر بیرون آمدم. 🍃 فردا مدیر مرا به دفتر برد و گفت: «دخترم! این چادر نماز و سجاده و عطر را مادرت برای تو آورده.» ولی من می‌دانستم در خانه ما از این کارها خبری نیست. 🍃 بالأخره روز جشن تکلیف فرا رسید و حاج آقای بسیار خوش‌کلامی برای ما سخنرانی ‌کرد و گفت: «بچه‌ها به خانه که رفتید در اولین نمازتان در خانه، از خداي خود هر چه بخواهید خداي مهربان به شما می‌دهد. آن روز خيلي به ما خوش گذشت. 🍃 به خانه آمدم شب هنگام نماز مغرب، سجاده‌ام را پهن کردم تا نماز بخوانم، مادرم نگاهي به سجاده كرد و با حالتي خاص اصلاً به من توجهی نکرد. 🍃 من كه تازه به سن تكليف رسيده بودم انتظار داشتم مورد توجه قرار گيرم كه اين‌گونه نشد. اما وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادر نماز من را ديد، عصبانی شد، سجاده مرا به گوشه‌ای انداخت و گفت: برو سر درسات، این کارها یعنی چه؟! 🍃 بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن شب شام هم نخوردم و در همان حال، خوابم برد. 🍃 اذان صبح از حسینیه‌ای که نزدیک خانه ما بود به گوش می‌رسید، با شنیدن صدای اذان، دوباره گریه‌ام گرفت، ناگهان صدای درب اتاقم مرا متوجه خود كرد. 🍃 پدر و مادرم هر دو مرا صدا می‌کردند، درب اتاق را باز کردم دیدم هر دو گریه کرده‌اند، با نگراني پرسيدم: چه شده؟! كه يك‌دفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند دیشب ظاهراً هر دو یک خواب مشترک دیده‌ایم.! 🍃 خواب ديديم ما را به طرف پرتگاه جهنم می‌برند، می‌گفتند شما در دنیا نماز نخوانده‌اید و هيچ عمل خيري نداريد و مرتب از نخواندن نماز از ما با عصبانيت سؤال مي‌كردند و ما هم گریه می‌کردیم، جیغ می‌زدیم و هر چه تلاش می‌کردیم فایده‌ای نداشت، تا به پرتگاه آتش رسیدیم. 🍃 خيلي وحشت كرده بوديم. ناگهان صدايي به گوشمان رسيد كه گفته شد: «دست نگه دارید، دست نگه داريد، دیشب در خانه‌ي این‌ها سجاده نماز پهن شده، به حرمت سجاده، دست نگه دارید.» 🍃 آن شب پدر و مادرم توبه کردند و به مدت چند سال قضای نمازها و روزه‌های خود را بجا آوردند و در يك فضاي معنوي خاصي فرو رفتند و خداوند هم آن‌ها را مورد عنايت قرار داد. این روند ادامه داشت، تا در سال 74 هر دو به مکه رفتند و بعد از برگشت از حج تمتع، در فاصله چهل روز هر دو از دنیا رفتند و عاقبت به خیر شدند. 🍃 اولین سال که معلم شدم و به كلاس درس رفتم، تلاش كردم تا آن مدیرم که آن سجاده را به من داده بود پیدا کنم. خیلی پرس و جو کردم تا فهمیدم در یک مدرسه، سال آخر خدمت را می‌گذراند. 🍃 وقتی رفتم و مدرسه را در شهرستان کیار استان چهار محال و بختياري پیدا کردم، دیدم پارچه‌ای مشکی به دیوار مدرسه نصب شده و درگذشت مدیر خوبم را تسلیت گفته‌اند. @davat_namaz
سلام دوستان گروه خودجوش و مردمی *فجرآفرینان* با پانزده سال سابقه از ایده های تربیتی زیادی در زمینه برگزاری جشن ها از جمله دارد. 📣 لینک کانال و گروه های مربوط به اجرای جشن ها و مناسبت ها در مدارس: ۱. لینک کانال آموزشی کتاب جشن ها و مناسبت ها در مدارس👇 https://ble.im/jashnha ۲. لینک‌ گروه کارگاه مجازی کتاب جشن ها و مناسبتهای خلاق 👇 ble.im/join/ZjAzYTY0Y2 ۳. لینک کانال فجرافرینان مجری جشن ها و مناسبت ها( گزارش جشن عبادت) https://ble.im/fajrafarinan110 @davat_namaz
*فهرست موضوعات کانال دعوت به نماز:* (خاطرات خوب افراد در جهت نماز خوان شدن و راهکارهایی برای نمازخوان کردن بچه ها) () @davat_namaz
فهرست موضوعات کانال دعوت به نماز: (خاطرات خوب افراد در جهت نماز خوان شدن و راهکارهایی برای نمازخوان کردن بچه ها) () @davat_namaz
فهرست موضوعات کانال دعوت به نماز: (خاطرات خوب افراد در جهت نماز خوان شدن و راهکارهایی برای نمازخوان کردن بچه ها) () @davat_namaz
ای از برگزاری 📅 یکی از کارهایی که انجام می‌دادم *شمارش معکوس تا روز جشن بود* بچه ها مشتاق تر می‌شدند و خودشان را برای آن روز آماده می‌کردند. هر روز صبح روی تابلو سمت چپ تاریخ و اگه مناسبتی بود مربوط به آن روز نوشته می‌شد و سمت راست یک حدیث کوتاه. 📝 با نزدیک شدن به جشن بچه ها، احادیث مرتبط با نماز و حجاب نوشته می‌شد. 📗 روزهای قبل از جشن بچه ها نقاشی که از آن روز به ذهن‌شان می‌رسید رو در ساعت خط و نقاشی می‌کشیدند و روزهای بعد از جشن در زنگ انشاء خاطره روز جشن را نوشته و برای دوستانتان می‌خواندند. @davat_namaz
#کاردستی نمونه یک روز شمار برای #جشن_تکلیف @davat_namaz
🌸 موضوع پیامبر و جشن عبادت: یکی از کارهای مهمی که در جشن عبادت باید کرد: 🍎 بحث *پاسداشت نعمت پیامبر و قدردانی از مقام پیامبر* است. هرچقدر بتوانیم موضوع پیامبران را برای افراد جا بیندازیم، موضوع توحید را هم جا انداخته ایم. با تعظیم انبیاء، توحید عظمتش بیشتر می شود. استاد اخوت @davat_namaz
*تعظیم انبیاء:* 🔹 سبک قرآن در تعظیم انبیاء به این صورت است که آن ها را *عبدترین انسان ها* معرفی می کند. یعنی تعظیم آنان به اینکه پاداش بیشتری دارند یا تصرف بیشتری بر عالم دارند نیست ولی قرآن آنان را بخاطر عبودیتشان تعظیم می کند. 🌟 اگر این سبک بزرگداشت آدم های بزرگ اتفاق بیفتد، ثمرات تربیتی فراوانی خواهد داشت. مانند کاری که در معرفی آیت الله بهجت نسبت به سایر بزرگان اتفاق افتاد که برتری ایشان را به العبد بودنشان بیان کردند. استاد اخوت @davat_namaz
🍎 روز ما بود! روز ولادت حضرت معصومه(س) را مى گويم. مدرسه از قبل به مادرهامان اطلاع داده بود كه روز ولادت حضرت، روز جشن تكليف ما سومى هاست! به نظرم مامان راست مى گفت: مديرمان خيلى خوش سليقگى كرده بود كه اين روز را روز جشنمان قرار داد. *كلاس سوم الف، يك سرود دسته جمعى آماده كرده بود، سوم ب يك نمايش و ما كه سوم ج بوديم يك مسابقه درست كرده بوديم.* مسابقه مان، اين شكلى بود ما دو تا يعنى من و هدى مجرى بوديم و مدام جا و مكان هاى مختلف را مى گفتيم و وسطش هم براى سخت تر شدن مسابقه جند تا از فاميل هاى محرم و نامحرم را. بچه ها ٤ نفرى مى آمدند جلوى سكوى نمازخانه. مامان ها با كمك همديگر يك رخت آويز با لباس هاى مختلف گذاشته بودند آنجا همين كه ما اسم مكان يا زمان خاص يا شخص را مى گفتيم بايد بچه ها مى دويدند سمت رخت آويز و تا ١٠ شماره لباس مناسب موقعيت را مى پوشيدند! خيلى بامزه بود! يكبار كه اين شعر را خواندم: "ميخوام برم به مدرسه! هفت صبحه چى بپوشم؟" بيشتر بچه ها دويدند سمت مانتو و شلوارها ولى مريم صالحى فكر كرد قرار است برود عروسى چون فورى دويد و رفت يك لباس عروس تورى را برداشت و پوشيد! لباس عروسش با كفش كتانى خيلى بامزه شده بود! سرش هم مقنعه كرده بود! يعنى شلم شورباى لباس شده بود! هدى با ميكروفون رفت جلويش و گفت: خب خانم صالحى، مقنعه تون ميگه: ميخوايد بريد مدرسه، لباستون ميگه: ميخوايد بريد عروسى، كفشتون هم ميگه ميخوايد بريد يه جايى كه راحت باشيد و بدويد! بالاخره عازم كجاييد حاج خانم؟! مريم كه خنده اش گرفته بود گفت: آخه، اين لباس عروسه خيلى خوشگل بود از اول دلم میخواست فقط اين رو بپوشم! بعد من گفتم: آن وقت خانم سياوشى، معاونمون راهت ميدن توى مدرسه؟! مريم زيرزيركى نگاهشان كرد و گفت:نه! بقيه بچه ها را تشويق كرديم و نوبت بعدى شد. هدى خواند: توى خونه نشستم، زنگ درو كه ميزنن مامان ميگه دوست باباست، عمورضا! اينجا هم دو تا از بچه ها رفتند و يك تيشرت و شلوار راحتى پوشيدند و دوتاى ديگر فورى يك تونيك بلند و روسرى را انتخاب كردند. از يكى از آن تيشرت پوش ها كه اسمش حنانه بود، پرسيدم: دوست باباتون محرم شماند؟! با تته پته گفت: آخه گفتيد عمورضا! فهميد ركب خورده و عمويى كه فقط دوست بابا باشد با عمويى كه برادر بابا باشد فرق مى كند. دلم برايش سوخت.گفت: يعنى خاله ها هم راست راستى و الكى دارن؟! مثلا" براى پسرا؟! هدى گفت: بله حنانه خانم. خيلى مسابقه باحالى بود. ما هم هى سؤالهاى سخت سخت مى داديم بچه ها هم گاهى هول ميشدن لباسها را اشتباهى مى پوشيدن و با هم مى خنديديم. يكبار يكى از بچه هاى كلاس سوم ب، وقتى خوانديم: ميخوايم بريم به مسجد، چى بپوشم مناسبه؟! رفت و يك شلوارك پسرانه با تيشرت و كلاه پسرانه پوشيد! دوستهاش سر به سرش گذاشتن و گفتن: پس چادرت كو آقا پسر؟! شما اينجورى ميرى نماز؟! لابد ميرى مردونه؟! خودش هم خنده اش گرفته بود. خلاصه مسابقه اى شده بود، مسابقه روز جشن تكليفمان! مامان هاى بقيه كلاسها خيلى ما و مامان هامان براى اين مسابقه جذاب تشكر كردند. بچه ها هم هى شعرها را مى خواندند و مقنعه و مانتوهاشان را تند تند عوض و بدل مى كردند. شنيدم كه مامان داشت به مادر حنانه مى گفت: فكر كرديم خوبه توى جشن تكليف، بچه ها تكليف لباس پوشيدن هاشون رو توى جاهاى مختلف، جلوى آدم هاى مختلف ياد بگيرن. مادر حنانه هم گفت: آره. حرفتون حقه. شيوه تون هم جذاب بود. آخر سر هم مدير مدرسه به همه بچه ها يك كادوى جالب داد. گفتم كه خوش سليقه است. يك عروسك نمدى برش خورده دوخته نشده با نخ و سوزن كه بايد خودمان مى دوختيمش و چادر گل گلى اش را سرش مى كرديم و با گلهاى رس توى جعبه برايش مهر و تسبيح درست مى كرديم و مى چسبانديمش توى قاب عكسى كه عكس حرم حضرت معصومه (س) تويش بود. 🌸 كاش هميشه روز جشن تكليفمان بود. @davat_namaz
*`رغبت به عبادت و جشن عبادت: * یکی از موضوعاتی که در جشن عبادت باید مورد توجه قرار گیرد، رغبت در عبادت است. رغبت در عبادت بی جهت در افراد ایجاد نمی شود بلکه *باید همراه باشد با یک سری مولفه های حسی.* 🌟 اگر عبادت با مولفه ی *نور* هماهنگ بشود، می تواند رغبت ایجاد کند. افراد نوعا از تاریکی خوششان نمی آید. افراد باید عبادت را بعنوان عامل نورانیت و خروج از ظلمات بدانند. از طریق برگزاری تئاتر یا بیان داستان می توان روی این موضوع کار کرد. 💡 همچنین می توان در فضاسازی جشن عبادت، تنوعی از نور به کار برد. مانند شمع در جشن تولد که بصورت نمادین هر سال را نوری در نظر می گیرند و هر سالی که گذشت نوری اضافه می شود. طراحی عناصر حسی مانند نور و شمع برای تولد، باید برای جشن تکلیف هم رخ دهد. مثلا با شمع شکل یا راهی را طراحی کرد که هم نورانیت و جذابیت داشته باشد و هم برای آنان خاطره خوبی را ایجاد کند. استاد اخوت @davat_namaz
پیشنهاد برای : از کارهای ماندگار این است که: 📝 از پدر و مادر های این دختران می خواهیم نامه ای را با گذاشتن وقت کافی خطاب به دخترشان نوشته و قبل از شروع جشن خود کودک به هر صورتی که میتواند با مقوا و .. قاب بگیرد و بیاورد. یکی از متن هایی که در نامه خود قرار میدهند این باشد که: ما به خاطر دولت های مختلف و آدمهای جامعه به دین خدا ایمان نیاورده ایم تا اگر کسانی دنیا و آخرت خود را گم کردند و سست و ضعیف شدند ما هم مثل بقیه به اشتباه بیفتیم. بلکه ما هر روز به اصل و ریشه خود که پیامبران و امامان این درستکار ترین بندگان خدا و 114 پیام مهم قرآن یعنی سوره های پر از راهکارهای خوشبختی در زندگی، توجه کرده و ایمان خودمان را با آنها تنظیم میکنیم. خانم ادیب @davat_namaz
🎈 جشن تکلیف از ابتکارات سید بن طاووس سید بن طاووس از عبادت لذّت می‌برد و جریان جشنِ تکلیف از افتخارات ایشان است. وقتی پانزده سالش تمام شد و وارد سال شانزدهم شد، گفت *باید شاکر باشم که تا دیروز لایق محضر الهی نبودم که خدا با من سخن بگوید؛ لایق نبودم جزو خطاب «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» باشم، خداوند چیزی از من بخواهد، به من فرمان بدهد و من اطاعت کنم اما از امروز به حدّی رسیدم که خدای سبحان به من دستور می‌دهد. با من حرف می‌زند. مرا مخاطب قرار می‌دهد و این روز عید من است.* 🍎 لذا جشنی گرفت و عدّه‌ای را دعوت کرده، پذیرایی کرد و شیرینی داد. مردم گفتند چه جشنی است؟ گفت *جشن تشریف است نه تکلیف. من مشرّف شدم نه مکلّف؛* چون کُلفتی (سختی) نیست، شرافت است. #جشن_تکلیف #جشن_عبادت @davat_namaz
فهرست موضوعات کانال دعوت به نماز: (خاطرات خوب افراد در جهت نماز خوان شدن و راهکارهایی برای نمازخوان کردن بچه ها) () @davat_namaz
فهرست موضوعات کانال دعوت به نماز: (خاطرات خوب افراد در جهت نماز خوان شدن و راهکارهایی برای نمازخوان کردن بچه ها) () @davat_namaz
فهرست موضوعات کانال دعوت به نماز: (خاطرات خوب افراد در جهت نماز خوان شدن و راهکارهایی برای نمازخوان کردن بچه ها) () @davat_namaz
فهرست موضوعات کانال دعوت به نماز: (خاطرات خوب افراد در جهت نماز خوان شدن و راهکارهایی برای نمازخوان کردن بچه ها) () @davat_namaz