eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 صورت آفتاب سوخته اش ، پاهای برهنه اش ، تمام اسباب و اثاثیه ی زندگیش بر سرش ، و زندگیش در آغوشش آرام و بدور از هیاهوی شهر خفته است .. مـادر سرزمین من است دیگر ... بیش از این نمی توان وصفش کرد... دهه شصت، آوارگان جنگ در بستان، همین قشر مظلوم مدافع نظام بودند. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 💢 (38) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور اشتباه نکرده بودم و تانک در حال جابجا شدن بود. خیلی سریع خود را آماده کرده و گلوله ای به طرف ما شلیک کرد ولی هدفگیری خوبی نداشت. گلوله از بالای سرم زوزه کشان رد شد. امانش ندادم و الله اکبر گویان شلیک کردم . یاحسین (ع)...... در یک آن برجک تانک از بدنه جدا، و دود و آتش به هوا بلند شد. در آن فضای عجیب و بوی باروت و.....فرمانده گردان لشکر سیدالشهدا را دیدم که با سرعت به طرفم آمد و شروع به بوسیدن چشمانم کرد. از روی سکو به پایین آمدم و به دنبال این شلیک خمپاره های دشمن در اطرافمان شروع به باریدن کردند. چهار چرخ جیپ ترکش خوردند. بچه ها سریعاً از جان پناه بیرون آمدند و کسب تکلیف کردند. گفتم دوازده راکت را در قبضه بگذارید. گفتند:"خطرناک است!!" گفتم:"خیر؛ پرکنید" در طول دو الی سه دقیقه راکت گذاری انجام شد. با هر زحمتی بود و با کمک بچه ها و با دنده کمک، جیپ را روی سکو برده و دوربین را روی جایگاه تانک دشمن تنظیم کردم. تیربار دشمن به شکل خطرناکی شلیک می کرد. به بچه‌ها گفتم خیلی سریع تیربار را خفه کنید. یا الله...... یا الله..... خفش کنید. بچه ها در دو طرف با قبضه آرپی جی مشغولش کردند تا دوربین را تنظیم کردم. بچه ها الله اکبر گفتند و دوازده راکت را به طرف سکوی تانک دشمن شلیک کردم. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 💢 (39) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور سکوتی مرگ بار برای یک ساعت بر آنها حکمفرما شد. هیچ کس از سنگرش بیرون نمی آمد و گویی بساط آنها به کلی جمع شده بود. مقداری آرامش گرفته بودم ولی در پای راست احساس درد می کردم. پوتینم را باز کردم و متوجه جوراب پر از خون خود شدم. پای راستم ناحیه کشاله ران، ترکش خورده بود و متوجه آن نشده بودم. امدادگر را صدا زدم و با کمی بتادین و باند آنرا بستم. زخم، عمقی نبود. می خواستند مرا بخاطر جلوگیری از عفونت به اورژانس منتقل کنند که قبول نکردم. روزها و شب ها پشت سرهم می گذشت. از تعداد شصت نفر نیرو که همراهم بودند پنج نفر شهید و حدود ده نفر زخمی شده بودند. فشار روی نیروهای موجود زیاد شده بود. درخواست نیرو کرده بودم ولی پاسخی دریافت نکردم. خبر ساخت پل خیبر را شنیده بودم و دلگرمی خوبی گرفته بودیم. قایق ها بموقع مهمات و آذوقه می رساندند و مشکلی به لطف خدا نداشتیم. مرتباً با پاپهن در ارتباط بودیم و به خوبی پشتیبانی می کرد. از جریان باقلا بگذریم، آدم بسیار کاردانی بود. دوسه روز یکبار سری می زد و حالی می پرسید. خیلی باهم دوست شده بودیم. یک روز عصر پیش ما آمد و گفت چند روز دیگر جهت استراحت به عقب می روید. قبول نکردم و گفتم ما می مانیم تا جاده باز شود. ما باید از طریق جاده به مرخصی برویم. حس می کردم باید نتیجه کار خود را می دیدیم. پاپهن گفت طول می کشد؛ گفتم طوری نیست. تا هر موقع شده می ایستیم ولی باید از جاده برویم. همه باهم تصمیم گرفتیم تا باز شدن جاده خیبر همانجا بمانیم. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 💢 (40) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور یکی از نیروهای ما "عبدالله کیخایی" دانشجوی برق بود. آدم زبر و زرنگ و نترسی که از فرصتها به خوبی استفاده می نمود. وقتی منطقه کمی آرام می شد کار ساخت سنگر را شروع می کرد. اطراف ما گونی زیاد بود. با پرکردن آنها سنگر خوبی درست کرد ولی سقف نداشت. هیچ ابزاری برای پوشاندن سقف نداشتیم. یک روز موتور پیک گردان رزمی پیاده را برداشت و برای تهیه سرپوشی جهت سنگر حرکت کرد. یک ساعت از رفتنش نگذشته بود که با یک لندکروز پر از چوب الوار و ورق آهنی برگشت. بالاخره سقف سنگر به همت عبدالله پوشیده شد. تعداد نفرات، زیاد بود و باید به نوبت داخل سنگر استراحت می کردیم. بعد از چند روز نبرد سنگین، کمی حجم آتش سبک شد ولی بمباران ها کم شدنی نبود. دشمن خیلی تلاش می کرد تا جزایر را پس بگیرد. اما مقاومت مردانه و ایثارگرانه نیروها این توان را از آنها گرفته بود. اطراف قبضه ها کوهی از جعبه های مهمات انباشته شده بود. عبدالله کیخایی مجدداً دست به کار شده و پروژه ساخت سنگر جدیدی را برنامه‌ریزی کرده بود. این بار مشغول ساخت سنگری بوسیله همین جعبه مهمات ها شد. نیروهای گردان پیاده هم به کمک اش آمدند. نزدیک غروب بود که کار ساخت سنگر به پایان رسید. آن شب من و عبدالله و تعدادی از نیروها برای اولین بار از شروع عملیات استراحت درست و حسابی کردیم. صدای شلیک مینی کاتیوشا و خمپاره انداز خودی از یک طرف، صدای انفجار گلوله های دشمن هم از طرف دیگر نمی گذاشت ساعتی بخوابیم. حاج بهنام به همراه چند نفر برای سرکشی به خط ما آمدند و مقداری با هم خوش و بش کردیم و با دیدن آنها روحیه ها دو چندان شد. بعد از دادن گزارش روند کار، خاطرات البیضه و الصخره را مرور کردیم. وقتی روحیه نیروها را دید و عملکرد آنها را شنید، همانجا تصمیم گرفت تا برای نگهداری نیروها، سازمانی پی ریزی کند و آن را گسترش دهد. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
شهادت حکایت عاشقانه آنانی است که دانستند دنیا جای ماندن نیست... باید پرواز کرد... ▫️▪️▫️▪️ همدان، خیابان فلسطین، مقابل دانشگاه مهندسی بوعلی سینا، ۲۵ فروردین ۱۳۶۵ ششمین کاروان راهیان کربلا عکاس: امیر لطفیان
🍂 ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم غافل از آنکه شهادت را جز به اهل درد نمی دهند... @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 💢 (41) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور برای انتخاب نام این یگان هم باید فکری می کردیم. معمول این بود که در کنار اسم هر یگان از شماره ای هم استفاده می شد. مثل لشکر 7 ولیعصر (عج) یا 17 علی بن ابیطالب (ع) و..... از آنجایی که تعداد نیروهای ما در عملیات خیبر (64) نفر بود و در حین عملیات خیبر انسجام گرفته بودیم، یگان ما تیپ 64 خیبر نام گرفت و عملاً تشکیل گردید. حالا دیگر برای خود تیپ شده بودیم. تیپی که از 64 نفری که به چهل نفر تقیل پیدا کرده بود درست می شد. فردای آن روز، اول صبح، دشمن با آتش تهیه توپخانه و پشتیبانی هوایی، پاتک تاریخی عدنان خیرالله ملعون را شروع کرد. از هر سو گلوله و آتش می بارید. نبرد آهن و گوشت. همه چیز از اول شروع شده بود. خط نیروهای ما با نیروهای رزمی پیاده یکی بود. اگر کاری نمی کردیم نیروهای زیادی زخمی و شهید می شدند. به قبضه ها دستور آتش آزاد دادم. حجم آتش بالا بود و........ ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ‍ اسمش خسروان بود... راننده ی من در روزهای جنگ 😊 بارها بهش گفته بودم ..اگه خبر شهادت یا زخمی شدنت رو بشنوم ؛حسابی برات میخندم 😊 تا اینکه در عملیات کربلای پنج زخمی شد و اتفاقا خودم رفتم بالای سرش... و به قولم عمل کردم و با خنده احوالش رو پرسیدم ...😊 کارمند شرکت نفت بود.... سابقه اش در جنگ بیشتر از من بود.. البته حضورش فقط در عملیات ها بود... و با تموم شدن عملیات خسروان هم غیبش میزد.. از هر حربه ای برای گرفتن پایان ماموریت استفاده میکرد... بعد از عملیات بدر که مانع از رفتن اش شدم از یه حربه عجیب استفاده کرد..که بماند....😉 من هم ناچارا برای حفظ آبرو بهش پایانی دادم..📩 تا اینکه قبل از عملیات والفجر هشت. دوباره برگشت... آدم عجیبی بود.. به قول امروزی ها اُپِن ...😊 و به قول دیروزی ها کمی دریده ...😊 فرستادمش سنگر بیژن کنگری ... فردی که نماز شبش نمیگذشت و تمام مستحباتش بجا بود... هنوز مدتی از همسنگری شون نگذشته بود که یه شب دیدم بیژن کنگری با داد و فریاد وارد سنگرِ فرماندهی شد و ابراز نارضایتی شدید از معاشرت و همسنگری با خسروان گله ها کرد...!!!😊 کنگری میگفت: قطعا اگر ما در جنگ عدم فتح داریم... یه علتش خسروان است....😠 خلاصه قانع اش کردم که مدارا کند. طبیعی بود ... بیژن اهل تهجد بود .. شبا که برای نماز بیدار میشد.. خسروان داد می زده .. برادر ما میخواهیم بخوابیم 🤒 اگر ریا کاری نیست برو بیرون نماز بخوان مثل مولا علی.... اگر نه در سنگر مزاحم خواب ما نشو. ..😴 خلاصه گذشت تا عملیات والفجر هشت شد... 👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 شب دوم عملیات؛ ما می بایستی خودمون رو با خودروی جیپ ،به منطقه ای در انتهای اروند رود میرساندیم... تا شبانه بوسیله هاورکراف ما رو به فاو ، انتقال دهند.. سر شب راه افتادیم... از نخلستان های آبادان در دل تاریکی شب و با چراغ های خاموشِ جیپ حرکت کردیم.. توی تاریکی مطلق، بین راه ماشین خراب شد 😱 همه معادلات ما بهم خورد... از رفتن و رسیدن به سر قرار ناامید شده بودیم به یکباره خسروان ادعایی کرد😳 گفت نگران نباشید ...☝️ من الان ماشین رو تعمیر میکنم...😏 ناگفته نماند که اهل امور فنی بود ... جعبه آچار را برداشت و یه راست رفت زیر ماشین... کاملا حرفه ای و سریع دیفرانسیل ماشین رو باز کرد و تعمیر و دوباره سرجاش گذاشت... یه مرتبه گفت: ماشین تعمیر شد.. حرکت کنیم.😊 ما هم متعجب و متحیر از کاری که کرده بود.😳 راه افتادیم و به موقع هم تونستیم سر قرار برسیم... صبح در فاو بودیم .... و به لطف خسروان 😊 در عملیات هم شرکت کردیم... نزدیکی های ظهر بود که خسروان و کنگری رو دیدم که گوشه ای ایستاده و طبق معمول مشغول صحبت و بگومگو بودند... از بیژن اصرار.... از خسروان امتناع..... وقتی قضیه رو جویا شدم...🤔 بنظرتون چه میگفتند...... !!!؟؟؟ بیژن به خسروان اصرار میکرد که تو رو جون هر کی دوست داری بیا و قبول کن که همه ی ثواب های نماز شب هایم برای تو.... وثواب تعمیر ماشین.. در دل تاریکی شب.. و جا نماندن ما از عملیات برای من......😶😶 و خسروان زیر بار نمیرفت که نمیرفت 😂 میگفت: ثواب نماز شب های تو رو چیکارش کنم آخه یه چیزی بگو که بدرد دنیایم بخوره😂 ببینید من در جنگ با کی ها سر میکردم🤔 ▪️فرامرزی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 💢 (42) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور اتش دشمن آنقدر سنگین بود که اگر کمی اشتباه می کردیم تلفاتمان زیاد می شد. اطراف قبضه ها را به وسیله صندوق های خالی مهمات ایمن کرده بودیم. تلاش نیروها زیاد بود و به همین خاطر چند نفر نیرو به صورت کمکی از گردان پیاده همجوار گرفتم تا کمک کاری برای نیروهای ادوات باشند. یکی از آنها جوان رشید و بلند قامتی بود که پیک گردان شده بود و آشنایی خوبی با ادوات داشت و خیلی به کارمان آمده بود. آن روز برای همه ما روز سختی بود ولی ما مردان روزهای سخت بودیم و مقاومت می کردیم. دشمن مایوس شده بود و با دادن تلفات زیاد سرجای خود نشسته بود و امیدی به بازپس گیری جزایر نداشت. روزها به سختی سپری می شد و اخباری از ساخت جاده خیبر بما می رسید. چند روزی بود که منطقه ساکت شده بود و مسئولین تصمیم گرفته بودند تا نیروی جایگزین برای ما بفرستند. طرف غروب بود که نیروهای جدید، تازه نفس و سرحال به جزیره رسیدند. باید یکی دو روز می ماندیم تا آنها با منطقه اشنا می شدند. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🌹گام برداشتن در #جاده_عشق هزینه میخواهد! هزینه هایی که انسان را عاشق... و بعد.. #شهید میکند!🕊 #شهادت_گوارای‌وجودت #دلتنگی_رفیق @defae_moghadas
🍂 💢 (43) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور همین کار را کردیم و دو روزی کنار آنها ماندیم. با طلوع خورشید، بچه ها سوار بر لندکروز شده و به طرف جاده خیبر حرکت کردند. چند کلیو متری مسافت را طی کردیم تا به اول جاده رسیدیم. جاده هنوز تمام نشده بود و مقداری از آن را باید پیاده می رفتیم و مقداری را با قایق تا به اول جاده برسیم. وقتی از جزیره خارج می شدیم غم بزرگی همه را فرا گرفت. همه ناراحت بودیم و بیاد روزها و شب های گذشته دلتنگی می کردیم. عبدالله بیاد شهدا و دوستان شروع به نوحه خوانی کرد. با ورودمان به مقر و دیدن وسایل شهدا همه به گریه افتادیم. جاسم پور وقتی سنگینی حالات بچه ها را دید شروع به صحبت کرد و مقداری آنها را دلداری داد. برای همه بچه ها برگه مرخصی نوشته و تحویل آنها شد. بعد از آن همه زحمت و مشقت، امروز آرام بودیم. از انجام وظیفه ای که در راه آن کوتاهی نکرده بودیم و قدمی عقب ننهادیم. زیر لب زمزمه می کردیم، خدایا هر چه بود برای تو بود.... خدایا هر چه کردیم برای حفظ دین تو کردیم..... خدایا ما را در این راه استوار نگهدار.... خدایار مارا با یاران شهیدمان محشور بگردان.... از همه التماس دعا دارم دست بوس همه خانواده های شهدا تا رمقی در بدن دارم سرباز رهبرم سیدعلی هستم. والسلام غلام عباس براتپور 🙏 @defae_moghadas 🍂
🔴 سلام و آرزوی توفیق 🏴 و عرض تسلیت به مناسبت شهادت رئیس مذهب شیعه، امام جعفر صادق علیه السلام خاطرات برادر عزیز، جناب براتپور به آخر رسید. خاطراتی که از اعماق روح جبهه رفته ها بر می خیزد و ان شاءالله به دل همه علاقمندان به این مسیر می نشیند. خدا کند مورد توجه قرار گرفته باشد. خاطرات بعدی نیز قطعاً مورد استقبال شما عزیزان قرار خواهد گرفت به شرط حضور و همراهی شما 👈نظرات و پیامهای شما زینت بخش کانال خواهد شد. 🍂
n75652.mp3
2.25M
🍂 🔻 نواهای ماندگار حاج صادق آهنگران 🔴 سپاه محمد (ص) با دلاورانِ ، لشکر محمد می روم به میدان می روم به میدان کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
⚫️شهادت امام صادق علیه السلام بر همه محبین و دوستداران آن حضرت تسلیت باد🏴🌹🌹🌹🌹