❣ قرار عاشقی
مصاحبهای نمادین با شهیدی از بهشت
شهید
#علی_عساکره
در کانال دوم
حماسه جنوب #شهدا
مطالعه فرمایید👇
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 1⃣1⃣1⃣
خاطرات مهدی طحانیان
عراقی ها به نسبت حرم امام علی اینجا سخت گیری کمتری داشتند، شاید چون احساس می کردند در زمان بندی این سفر عقب نیستند و می توانند تا قبل از غروب آفتاب ما را به اردوگاه برگردانند. حرم اباعبدالله بزرگتر از حرم امام علی(ع) بود. بچه ها توی حرم گم شده بودند و این کار عراقی ها را سخت می کرد.
نماز را خواندیم و دیدیم بچه ها راه سرداب را که زیر حرم بود و گودال قتلگاه آنجا قرار داشت پیدا کرده اند، همه به گوش هم رساندند. وارد یک راه دالان مانند باریک شدیم که پیچ میخورد و می رفت زیر ضریح امام حسین(ع). تقريبا وسطهای این راهرو یک تورفتگی شکاف مانندی بود که بالای آن نوشته شده بود گودال قتلگاه آقا.
صدای ضجه بچه ها بلند شد. خودمان را انداختیم روی این تورفتگی و بوسیدیم، اشک ریختیم و هر چه داشتیم تبرک کردیم. بچه هایی که جلوی دالان ایستاده بودند مدام التماس می کردند بیایید بیرون تا ما هم بتوانیم زیارت کنیم اما مگر می شد دل بکنی. بعد از آن رفتیم زیر ضریح امام حسین(ع). آنجا یک سرداب بود که مزار شهدای کربلا قرار داشت. اسم. هفتاد و دو تن آنجا نوشته شده بود. آنجا را هم زیارت کردیم و از سرداب که تاریک و نم دار بود بیرون آمدیم. توی صحن سربازان عراقی دنبال بچه ها بودند. با باتوم و سونده بچه ها را می زدند که از حرم بیرون بروند. تعجب می کردم که اینها چطوری می توانند اینجا باز هم این خوی حیوانی شان را داشته باشند و زائر امام حسین ع را کتک بزنند.
توی جامهری ها دنبال مهر کربلا بودم. خادم های حرم جامهریها را پر از مهر کرده بودند. می دانستند اسرا دنبال مهر کربلا هستند. اما در چشم به هم زدنی جامهری ها خالی شده بود. بعضی بچه ها حتی پنج مهر برداشته بودند. من هم دو تا مهر برداشتم که وقتی آزاد شدم، بدهم به پدر و مادرم و بگویم به یادشان بوده ام.
حدود بیست دقیقه در حرم اباعبدالله بودیم. از دور گنبد حرم حضرت اباالفضل(ع) را می دیدیم و دلمان پر می کشید آنجا هم برویم ما را جلوی خیابانی که به حرم حضرت اباالفضل(ع) می رسید و شنیده بودیم اسمش بین الحرمین است، جمع کردند. دو طرف این خیابان مردم جمع شده بودند. جلوی مردم سربازان عراقی ایستاده بودند و دست هایشان را مثل زنجیر به یکدیگر داده بودند. باید از وسط این ستون رد میشدیم و به حرم حضرت اباالفضل (ع) می رفتیم.
مردم برای دیدن ما سرک می کشیدند. در نگاهشان کینه و دشمنی نمیدیدیم. همدردی و دلسوزی بود. مردم نجف و کربلا و شهرهای مذهبی عراق را دشمن نمیدیدیم. حتی توی اردوگاه اگر سربازی می گفت اهل کربلا یا نجف است به دید احترام به او نگاه می کردیم. سربازانی که اهل این شهرها بودند، نسبت به ما همین حس را داشتند. وقتی اسیر می شدند زود می گفتند: «بچه کربلا، نجف، شیعه!»
دشمنی صدام هم با اینها مثل روز روشن بود. مردم به راحتی حق - زیارت حرمها را نداشتند و شهرهای مذهبی عقب افتاده و به دور از هر نوع امکانات شهری بود و مثل روستا اداره می شد.
ادامه در قسمت بعد..
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻نقش قرارگاه کربلا
در عملیات کربلای۵
به روایت اسناد 6⃣2⃣
محور دیگر گفتوگوهای ۶۵/۱۰/۱۴ که تا پاسی از شب به طول انجامید، فعالیتها و اقدامات مهندسی بود. اساس این فعالیتها احداث و ترمیم جادههای منطقه و عقبه یگانها و نیز پدهای توپخانه بود که بهکندی صورت میگرفت. بههرحال پس از پیگیری فرمانده کل سپاه در جلسه، روز عملیات طبق توافقی که با آقای هاشمی رفسنجانی فرمانده عالی جنگ صورت گرفته بود ۶۵/۱۰/۱۷ تعیین و به یگانها ابلاغ شد که برای این تاریخ آماده باشند.
در پایان جلسه و آخر شب یا بهتر بگویم بامداد روز ۶۵/۱۰/۱۵ همراه با غلامپور به اهواز آمدیم تا پس از استراحت به منطقه بازگردیم. صبح برای رفتن به منطقه ابتدا به پادگان گلف رفتیم و پس از خوردن صبحانهای مفصل که شامل حلیم و خامه محلی بود بهسمت شلمچه حرکت کردیم. نزدیک ظهر به قرارگاه رسیدیم و آقای دانایی جانشین قرارگاه گزارشی از فعالیتهای مهندسی ارایه داد و گفت:
مشکلی که در حال حاضر داریم، جا دادن به تیپ الغدیر است که نیاز به هماهنگی با ارتش دارد، بچههای تیپ الغدیر همراه با تیپ 48 فتح و نیروهای واحد ادوات آقای کلاهکج رفتهاند در منطقه ارتش و با آنها درگیر شدهاند. اگر به ارتشیها بگوییم کارمان چیست، عملیات لو میرود.
پس از خواندن نماز و خوردن نهار مختصر مجدداً جلسات دنبالهدار غلامپور آغاز شد. ابتدا آقایان دانایی و صیافزاده آمدند و آقای غلامپور گزارشی از جلسه دیشب با فرماندهی کل سپاه را ارائه کرد. سپس آقای محرابی آمد و گزارشی از وضعیت دشمن داد. میگفت:
منطقه آنقدر شلوغ است که دشمن تمام تحرکات ما را میبیند. من دیشب از دکل با دوربین دید در شب محور الغدیر را نگاه کردم، حدود صد دستگاه کمپرسی پشت سرهم ایستاده بودند. مسئول اطلاعات تیپ الغدیر میگفت که نیروهای شناسایی ما وقتی که از خط دشمن برمیگردند گرا نمیگیرند و با نور چراغ ماشینهای خودمان جهت را پیدا میکنند و برمیگردند. اسرایی که در کربلای4 در این محور گرفتهایم، میگویند خط دفاعیشان در محور لشکر19 فجر خیلی ضعیف است.
پس از رفتن آقای محرابی، آقای غلامپور مشغول خواندن برخی نامهها و ... شد تا نماز مغرب و عشا، نماز را که خواندیم تعدادی از برادران واحدهای مهندسی و جهاد آمدند و ضمن مرور فعالیتهای مهندسی گزارشی از پیشرفت کارها دادند که امیدوارکننده بود. شب پس از خوردن شام آقای غلامپور با تلفن برخی از کارها را پیگیری کرد و سپس خوابیدیم.
🔅 افزایش فعالیتها دور از چشمان دشمن
روز ۶۵/۱۰/۱۶ صبح پس از خواندن نماز به منطقه رفتیم و غلامپور از خطوط دفاعی لشکر19 فجر، لشکر41 ثارالله، تیپ 18 الغدیر و لشکر31 عاشورا بازدید و با برخی از مسئولین این یگانها صحبت کرد. وضعیت منطقه بسیار امیدوارکننده بود.
پیگیر باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 تصویری از دانش آموزان عراقی در حال بازدید از تجهیزات به غنیمت گرفته شده ایرانی
درتصویر تانک تایپ 59 و چینی و توپهای 130 م م خریداری شده از چین دیده می شود.
(عکس مربوط به همان دوران جنگ است)
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 سرلشکر سلطان هاشم احمد ( اولین از سمت چپ) وزیر دفاع اسبق عراق در زمان رژیم صدام، ساعتی قبل در زندان کوت به درک واصل شد.
وی در طول جنگ هشت ساله رژیم صدام با ایران مسئولیت های فراوانی من جمله فرمانده لشکر پنجم ، چهارم و اول پیاده در کارنامه خود داشت.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 2⃣1⃣1⃣
خاطرات مهدی طحانیان
از میان ستون سربازها و مردم رد شدیم تا به حرم حضرت ابالفضل(ع) رسیدیم.
حرم اباالفضل (ع) برای ما تداعی کننده خیلی چیزها بود. آن قدر مقام و شخصیت حضرت عباس(ع) نافذ بود که آدم را جذب می کرد و به تواضع وامیداشت. یکدفعه متوجه شدم سربازان عراقی حتی جرئت نکردهاند سونده هایشان را با خود بیاورند، حتی دست به سینه جلوی در ورودی حرم ایستاده بودند و با لبخند و محبت به ما نگاه می کردند و می گفتند: تفضل يا اخی!- بفرمایید برادران» این معجزه حضرت عباس ع بود که ما به چشم دیدیم. چنین رفتاری را از سربازان عراقی حتی به خواب هم نمیدیدیم ولی حالا در بیداری شاهد آن بودیم، این فقط یک معجزه بود.
حس غضب، کینه و نفرتشان انگار در آن لحظه مرده بود. حرم حضرت عباس (ع) برای ما شد بهشت و آرامشش به جان تک تک مانشست. راحت وارد حرم شدیم بدون عجله و هیاهو. دور حرم، دور ضریح گشتیم، نماز خواندیم، زیارت نامه خواندیم، با آقا درددل کردیم و شرح حالمان را گفتیم. بچه ها چسبیده بودند به ضریح. حرف می زدند، ناله می کردند. اذان شد، نماز ظهر و عصر را خواندیم.
سربازان عراقی دست به سینه به ما نزدیک می شدند و با لبخند می گفتند: «ناهار حاضر است برادر، بفرمایید ناهار. ناهار سرد می شود!» نه اینکه بگویم سعی می کردند در ظاهر بخندند، اخلاص در رفتار، لبخند و نگاه هایشان واقعی و درونی بود. در مقابل حضرت ابالفضل(ع) خاضع و تسلیم بودند.
روایت ها و داستانهای زیادی از سربازان عراقی درباره حضرت عباس(ع) شنیده بودیم. حتی آنها از اجدادشان داستان های عجیبی به یاد داشتند که تعریف می کردند. می گفتند: «در جاده ای در عراق که الان بسته شده است، گویا عده ای دزد از بغداد شبانه به حرم امام حسین(ع) می آیند و فرش های حرم را می دزدند. در راه برگشت همه آنها توی جاده سنگ می شوند و الان آثارشان در آن جاده باقی مانده است، جاده هم به دستور صدام بسته شده است!» به وضوح در این حرم دیدیم در حضور حضرت عباس(ع) شیعه و سنی و بعثی فرقی نمی کرد همه خاضع و تسلیم بودند.
شاید یک ساعت و نیم در حرم حضرت اباالفضل بودیم. احساس کردیم نباید از حسن رفتار عراقی ها سوءاستفاده کنیم چون مدام دعوت به ناهار می کردند. با دلی پر از عشق و محبت به حضرت اباالفضل (ع) از حرم بیرون آمدیم. ما را بردند به سمت مهمانسرای امام حسین (ع) سفره های عریض و طویل چیده شده بود. سر سفره ماست بود، سبزی خوردن، دوغ، خرما و برنج! این برای ما رنگین ترین سفرهای بود که بعد از هشت سال میدیدیم. مهمانسرا مشرف به حرم و گنبد و بارگاه امام حسین (ع) بود و حس و حال دلربایی داشت. عده ای خدماتی از ما پذیرایی می کردند که نوجوان بودند و رفتارهای محبت آمیزی داشتند. سر سفره ها نشستیم و ناهار خوردیم. از شب گذشته چیزی نخورده بودیم و غذای امام حسین (ع) خیلی بهمان مزه کرد. ساعت سه و نیم بود که از مهمانسرا خارج شدیم و سمت اتوبوس ها آمدیم.
اتوبوس ها که حرکت کردند مدام از عراقی ها می پرسیدیم: «حالا ما را می برید کاظمين؟ می برید سامرا؟» اما آنها جوابی نمی دادند. وقتی رسیدیم به جایی که دو گنبد فیروزه ای رنگ کوچک داشت گفتند: «اینجا دو طفلان مسلم است. همین طور زیارت کنید.» اجازه ندادند پیاده شویم.
سامرا که اصلا نرفتیم. کاظمین هم به همین صورت ما را از کنار حرم عبور دادند و گفتند: «وقت نداریم به شب بر می خوریم همین طور زیارت کنید.» از داخل اتوبوس سلام دادیم. و
وقتی برگشتیم به اردوگاه، آفتاب هنوز غروب نکرده بود. عراقی ها خوشحال بودند که همه چیز طبق برنامه پیش رفته است. سریع داخل باش زدند، آمار گرفتند و رفتند. آن روز بیست و یک ساله شده بودم که به زیارت کربلا و نجف رفتم.
ادامه در قسمت بعد..
@defae_moghadas
🍂
4_5801099742729470599.mp3
1.55M
🔴 نواهای ماندگار
💢 حاج صادق آهنگران
┄┅═══✼🌸✼═══┅┄
یا آنکه بخوانید ز بالین پسرم را
یا بر سر زانو بگذارید سرم را
┄┅═══✼🌸✼═══┅┄
🔻 شعر: غلامرضا سازگار
🔻 مکان: تهران، حسینیه ثارالله
🔻 حجم: 1.47kb
🔻 مدت آهنگ: 7:20 دقیقه
┄┅═══✼🌸✼═══┅┄
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻نقش قرارگاه کربلا
در عملیات کربلای۵
به روایت اسناد 7⃣2⃣
..طوفان شن و مه غلیظ تمام منطقه را فرا گرفته بود. فاصله صد متری به سختی قابل مشاهده بود، در این فرصت پیشآمده، یگانها بدون ترس از دیدهبانها و دکلهای دشمن، فعالیتهای خود را شدت بخشیدهاند. حجم سنگینی از دستگاههای مهندسی و کمپرسیها در حال کار و رفتوآمد بودند. شادی در چهره فرماندهان و مسئولین یگانها موج میزد. آنها طوفان شن و مه غلیظ را امداد الهی تعبیر میکردند. فرصتی که فرشتهها به امر خدا در اختیار آنها گذاشتهاند تا عقبماندگی را جبران کنند. با این وضع ازنظر آنها سرنوشت این عملیات چیزی جز موفقیت نخواهد بود.
نزدیک ظهر برای ادای نماز و خوردن نهار به قرارگاه بازگشتیم، سروصورت و لباسهایمان خاکی بود. پس از تکاندن لباسها، گرفتن وضو و شست و شوی سروصورت به نماز ایستادیم و پس از آن نیز نهار لوبیا پلو با ماست خوردیم. ساعت 15:00 آقایان حاج قاسم و شمایلی مسئولین مهندسی آمدند و درباره اقدامات مهندسی بحث کردند. پس از این جلسه با غلامپور به مقر لشکر25 کربلا رفتیم. مسئولین محورها و گردانهای لشکر نیز در جلسه حضور داشتند و هر یک جداگانه مانور واحد خود را توضیح دادند. پس از این توضیحات غلامپور احتمالات مختلف را در ارتباط با مانور لشکر25 کربلا توضیح داد و گفت شما باید آماده باشید در صورت موفق نبودن لشکر41 ثارالله از پنجضلعی وارد منطقه شوید و کانال ماهیگیری را از پایین به طرف بالا بروید. در صورتی که هر دو محور با مشکل مواجه شدند باید به کمک آنها بروید و راه را باز کنید. لشکر شما باید روی احتمالات مختلف کار کند و آماده باشد. با پایان جلسه نماز جماعت مغرب و عشا را به امامت مسئول اطلاعات لشکر25 کربلا خواندیم و به سمت قرارگاه حرکت کردیم. در قرارگاه برادر "بندنشان" مسئول تعاون قرارگاه منتظر برادر غلامپور بود تا ضمن ارائه گزارش درباره آمار شهدا، مفقودین و اسرای عملیات کربلای4، تدابیر اتخاذشده برای تخلیه شهدای عملیات شلمچه را توضیح دهد. پس از برگزاری این جلسه که با تذکراتی ازسوی غلامپور همراه بود، برادر اسدی فرمانده لشکر33 المهدی وارد اتاق فرماندهی شد و درباره مانور لشکر و برخی مشکلات یگان خود گزارش داد. غلامپور نیز راهنمایی لازم را کرد و نامهای به برادر اسدی داد تا تعدادی قایق از تدارکات نیروی زمینی تحویل بگیرد.
پس از این جلسه برادران افشار و محتاج آمدند. آنها ازسوی فرمانده کل سپاه بهعنوان قرارگاه عبور در منطقه تعیین شده بودند. برادر محتاج ضمن توضیح مأموریت خود، از مشکلات عبور پرسید که غلامپور توضیحات کافی را ارائه داد.
محرابی اطلاعات قرارگاه کربلا فرد بعدی بود که گزارشش کمی تکاندهنده بود. او میگفت: دیشب دستگاه رازیت را چرخانیدیم طرف نیروهای خودمان، شدیداً علایم نشان میداد. ممکن نیست که دشمن این حجم ترددهای ما را نفهمیده باشد. البته یک امکان هم محتمل به نظر میرسد. دشمن در منطقه فاو اقدام به ایجاد معبر و پاکسازی میادین مین کرده است و ضمن تقویت نیروهای خود در این منطقه، آتش شدیدی را روی مواضع پدافندی نیروهای خود اجرا کرده است.
با اعلام این خبر، موجی از نگرانی در جلسه حاکم شد. غلامپور رو به آقای محتاج کرد و گفت، برادر محسن را در جریان قرار دهید. شاید پایین بودن حساسیت دشمن به تحرکات ما در این منطقه ناشی از تمرکز فرماندهان عراق روی فاو باشد. اگر آنها تصمیم گرفته باشند به فاو حمله کنند، طبیعی است که نسبت به سایر مناطق کمتوجه باشند. بههرحال این مطلب را به برادر محسن انتقال دهید. هرچند که ایشان در جریان این خبرها هستند.
پس از این توصیه برادر غلامپور، محرابی گزارش خود را چنین ادامه داد:
امشب توپخانههای دشمن نسبت به شبهای قبل آرام است، در خط اصلاً منور نزده است. این سکوت غیرعادی است و شاید نشانه این است که خودش کار مهندسی میکند. توجیه روی دکلهای دشمن زیاد بوده است. نیروی جدید و ورزیده آمده به منطقه، نیروهای جدید کلاه آهنی به سر دارند. سنگرهایشان را هم تقویت کردهاند و تعداد سنگرهایشان نیز زیاد شده است.
پیگیر باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلینَ فِى الْفَلَوات
سلام بر آن به خاک افتادگان در بیابانها
أَلسَّلامُ عَلَى النّازِحینَ عَنِ الاَْوْطان
سلام بر آن دور افتادگان از وطنها
🔅 فرازی از دعای ناحیه مقدسه
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 3⃣1⃣1⃣
خاطرات مهدی طحانیان
در زمان آتش بس، تحمل اسارت در شرایط نه جنگ و نه صلح، سخت شده بود. بعضی این احساس برایشان پیش آمده بود که اسرا فراموش شدهاند و کسی اقدامی برای آزادی شان نمی کند. این زیارت جان تازه ای به همه داد. صبر و توکل به خدا و ائمه(ع) را در دلها تقویت کرد. عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد!
یک روز صبح، درها را که باز کردند، گفتند: «چند نفر بیایند غذا بگیرند.»
آن روز من هم یک ظرف برداشتم و رفتم کمک بچه هایی که نوبتشان بود غذا را تحویل بگیرند. غذا که می خواستیم بگیریم در هر آسایشگاه پنج تا پنج تا توی صف می نشستیم و عراقی ها هم بالای سر ما می ایستادند. نزدیک سیم خاردارها نشسته بودم. بالای سیم خاردارها از روی یکی از ستونهای فلزی که برای نورافکن ها تعبیه شده بود یک بلندگو نصب بود که برنامه های رادیو عراق همیشه از این بلندگو و بلندگوهای دیگر پخش می شد. یک دفعه دیدیم اخبار شروع شد. درست یادم نیست مجری چطور و با چه جملاتی این خبر را داد. آن قدر شوکه شدم که الان چیزی یادم نیست اما مضمونش این بود که گفت: «تمام شبکه های تلویزیونی و رادیویی ایران برنامه های معمولش را قطع کرده و قرآن پخش می کند. امام خمینی رهبر ایران وفات کرده است.»
ظرف های غذا از دستم به زمین افتاد. این خبر کمرشکن بود. ساعت بیرون باش بچه ها بود. رادیو هم تندتند این خبر را اعلام می کرد. صدای ناله و شیون و یا حسین (ع) بچه ها بلند شد. بعضیها وسط محوطه که داشتند قدم می زدند از حال رفتند. عده ای توی آسایشگاه داشتند به سر و صورت خودشان می زدند و عده ای سردرگم بودند. بچه ها جوری بی قراری و زاری می کردند که یک دفعه عراقی ها وحشت کردند. مدام از هم می پرسیدند: «مگر چی شده؟ چرا این ها این طوری می کنند؟»
در کمتر از دو ساعت بچه ها هر چه پارچه و لباس مشکی داشتند استفاده کردند. حتی به اندازه بستن یک تکه پارچه مشکی به پیشانی و یا دور بازو. هر کس را میدیدی یک تکه پارچه مشکی همراهش بود. عراقیها که تا دیروز بدون اجازه شان حق نداشتیم آب بخوریم
حالا کاری به ما نداشتند. فهمیده بودند نمی توانند در این شرایط کاری با ما بکنند مگر بخواهند ما را بکشند که سالها بود از جانمان دل کنده بودیم. بعد از این اتفاق چیزی برایمان مهم نبود، حتی از جانمان هم میگذشتیم.
عراقی ها کاری نمی کردند چون می دیدند چه حال و وضعی داریم. از عواقب عملشان می ترسیدند. مثل کوه باروتی بودیم که کافی بود جرقه ای به ما برسد.
در مقر عراقی ها بر و بیا بود و حالت آماده باش داشتند.
کم کم فهمیدیم از مقامات بالای عراق دستور رسیده فرماندهان اردوگاه ها کاری به اسرا نداشته باشند و اجازه بدهند عزاداری کنند.
عراقی ها به علاقه و ارادت ما به حضرت امام (ره) کاملا پی برده بودند، حتی به بعثی ترین هایشان هم پوشیده نبود.
ادامه در قسمت بعد..
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 تو صاف بودی، ساده جنگیدی
اما جواب آینهها سنگه...
🔅 حاج صادق آهنگران
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf