eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 /۱۱۶ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ طبق دستور، بچه های شناسايی هر چه گشتند خبری از عبدالمحمد و حميد نبود. آنها دست خالی برگشتند تا خبر رفتن آنها را بدهند. عاقبت لشكرهای سپاه توانستند با فداكاری زياد جزاير را فتح كنند. صدای مارش پيروزی بلند بود ولی بچه های قرارگاه نصرت داشتند در غم شهادت عبدالمحمد و سيدناصر گريه می كردند. آن روز قرارگاه كسی نبود كه ساكت باشد. از هرگوشه آن صدای گریه می‌آمد ویاحسین گفتن بچه‌ها تمام سنگرها را روی سرش گذاشته بود. آن روز روز غم و اندوه بود و نبودن اين دو فرمانده كاملاً معلوم بود. حالا عبدالمحمد و حمید هر دو شهید شده بودند و کسی نبود جنازه‌ی آنها را عقب بیاورد. در قرارگاه هر کس یاد این موضوع می‌افتاد آهی می‌کشید و از مهدی گله می‌کردند. رحیم صفوی گفت: وقتی حمید روی پل شحیطاط شهید شد با مهدی تماس گرفتم و گفتم:آقا مهدی سعی کن جسد حمید را به عقب بیاوری. مهدی خیلی با جدیت و قاطعیت گفت: آقا رحیم! اگر همه جنازه‌ها را توانستیم بیاوریم جنازه برادرم حمید را هم خواهم آورد. رحیم می‌گفت: من خوب می‌دانستم مهدی، چقدر به حمید علاقه دارد و اصلاً هیچ کس را اندازه او دوست نداشت ولی اصلاً خم به ابرو نیاورد و گفت حمید هم مثل باقی بچه‌های مردم است. حسین علایی هم همین موضوع را به شکل دیگری مطرح کرد و گفت: من به مهدی گفتم سعی کن حمید را عقب بیاورید. - نه. حمید هم مثل باقی بچه ها. احمد کاظمی هم که علاقه اش به حمید را همگان می‌دانستند حرفهایش را شروع کرد وگفت: عمليات اين طور شروع شد که ما بايد از چند کيلومتر آب عبور ميی‌کرديم، هور را پشت سر گذاشته، وارد جزيره ميی‌شديم، ميی‌جنگيديم، عبور ميی‌کرديم و ميی‌رفتيم طرف نشوه و طرف هدف‏هايی که مشخص شده بود. بيشتر اين نيروها را بايد در شب اول وارد جزيره مي‏کرديم تا بروند براي پاک‏سازی. بخشی از اين نيرو بايد با قايق مي‏آمد و بخشی ديگر در روزی که شبش عمليات ميی‌شد و بخشی هم اول تاريکی شب. که اين بخش آخر بايد با هلي‏کوپترها هلي‏برن ميی‌شدند. حميد با نيروهای فاز اول بلم‏‌ها حرکت کرد که برود برای مسدود کردن کانال سوئيب، کانالی که راه داشت به پلی به نام شحیطاط، محل اتصال جزاير به هم از نشوه. آن پل بايد گرفته ميی‌شد تا عراقيی‌ها نتوانند وارد جزيره بشوند. حميد سريع به هدف‏هايش رسيد و از آنجا مدام گزارش ميی‌داد. ما وارد جزيره شديم. با حميد تماس گرفتيم. گفت پل شحیطاط دستش است. گفت: «اگر مي‏خواهيد نيرو بياوريد مشکلی نيست. برداريد بياوريد.» سريع تمام نيروها را فراخوان کردم آوردم‏شان طرف پدها و درگيری اوليه شروع شد. تا صبح تمام گردان‏ها را وارد جزيره کرديم. پيش حميد هم رفتم، ديدم آرايش خيلی خوبی گرفته روی کانال و پل سوئيب. برگشتم رفتم تکليف گردان‏های ديگر را هم مشخص کردم که بروند کجا و چطور با پايگاه‏های ديگر، داخل جزيره، دست بدهند. گزارش‏هايی از جزيره مي‏رسيد که هنوز مقاومت‏هايی هست. آن‏ها هم تا صبح خنثی شدند و جزيره افتاد دست ما. حالا ما بوديم و کلی غنيمت و نزديک دو هزار نفر اسير. نميی‌شد با هلي‏کوپتر فرستادشان. هواپيماها آمده بودند توی منطقه و هلي‏کوپترها را شکار مي‏کردند. مجبور شديم با چند تا قايق آنها را از جزيره خارج کنيم. با حميد تماس گرفتم گفتم آماده باشد براي هدف‏های بعدی. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید انتقال مطالب با ذکر لینک بلااشکال است http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
سلام ضمن تشکر بابت انتشار حماسه پل شحیطات این عکسها از یادگار حماسه پل شحیطاط جانباز سرافراز سید طالب موسوی که با جانفشانی تا اخرین لحظات در کنار شهدا عبدالمحمد سالمی و حمید باکری حضور داشت و با اصرار فرمانده شهید خود به عقب منتقل شد و اکنون با تحمل ترکشهای زیادی که در بدن دارد روزگار سخت جانبازی را سپری می‌کند ارسال میکنم. عبدالرضا زرگر شوشتری از همرزمان و دوستان شهید علی هاشمی و سید طالب موسوی
دیدار رزمندگان قرارگاه مقدم جنوب و لشکر ۷ ولیعصر (عج) با جانباز و یادگار دفاع مقدس سید طالب موسوی
🍂 🔻 /۱۱۷ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ خبر رسيد طلائيه با مشکل جدی مواجه شده و عمليات نتوانسته در آنجا پيش برود. حالا ما بايد توقف مي‏کرديم تا وضع جبهه سمت چپ‏مان مشخص شود. شب شد. سر و سامانی به امکانات داديم و استراحتی هم به بچه‏‌ها. به حميد نزديک بودم، حدود يک کيلومتر، و قرار بود از پلی که او گرفته عبور کنيم. حرکت ما بستگی به باز شدن طلائيه داشت. يعنی ما بايد با هم پيش مي‏رفتيم. حالا که طلائيه باز نشده بود رفتن‏مان معنا نداشت. از طرف ديگر، از سمت راست ما، تک هماهنگی زده شده بود که عراقي‏ها را سرگرم مي‏کرد و آنها آنقدر فشار آوردند که سمت راست‏مان هم مشکل پيدا کرد. عراقي‏ها داشتند خودشان را آماده مي‏کردند برای يک جنگ بزرگ و ما منتظر شديم تا شب بچه‏‌ها بروند طلائيه عمل کنند و ما هم برويم طرف نشوه. قفل طلائيه بسته ماند. از ما خواستند از همان جزيره برويم سمت طلائيه. چرا که جزيره وصل مي‏شد به پشت طلائيه. فاصله زيادی را بايد پشت سر مي‏گذاشتيم. به جز پل حميد (پل شحيطاط) پل ديگری هم بود که عراقي‏ها از آنجا نيرو وارد مي‏کردند. عراق اصلا کاری به جزاير نداشت. مخفی هم نبود. از راه چند پل رفت طلائيه را تقويت کرد و فهميد ما پشت سرمان آب است و عقبه پشتيبانی نداريم. تمام تلاش و آتشش را گذاشت روی طلائيه و حالا ما بايد مي‏رفتيم سمت همين طلائيه. الحاق ما در طلائيه با بچه‏‌های ديگر دست نداد. مجبور شديم برويم پشت طلائيه، نزديک آن پل‏هايی که عراقي‏ها طلائيه را از آنجا پشتيبانی تدارکاتی مي‏کردند. بيشتر قوای عراق آن طرف پل بود. ما مانديم و جزاير و فردا صبح، که جنگ اصلی در جزيره‏‌ها شروع شد. عراقي‏ها با خيال آسوده آمدند سراغ جزاير و تمام عمليات خيبر متمرکز شد روی سرزمينی محدود بدون عقبه و نارسا در لجستيک و آتش پشتيبانی و تدارکات. با پنجاه شصت کيلومتر فاصله نمي‏توانستيم آتش عقبه داشته باشيم. عراقي‏ها کاملا از اين ضعف ما خبر داشتند. آمدند متمرکز شدند روبه‏‌روی جزاير، تقريبا از طرف جنوب، آن طرف کانال سوئيب. بعد هم رفتند الحاق کردند با نيروهايشان در طلائيه و پاتک‏شان از همين جا شروع شد. روز اول پاتک آنها شکست خورد. دنيای آتش روی جزيره متمرکز بود و ما دست بسته و تنها. جزيره منتهی مي‏شد به چند جا. اطراف جزيره آب بود و وسطش باتلاق و همه مجبور بودند از جاده عبور کنند و جاده هم بلند بود و هر کس، چه پياده چه سواره، از آنجا مي‏گذشت هدف تير مستقيم تانک قرار مي‏گرفت. روز دوم فشار سختی به حميد و به پل شحیطاط آوردند. مي‏خواستند پل را از حميد بگيرند و او نمي‏گذاشت. ما هم مرتب به او نيرو تزريق مي‏کرديم، از همان نيروهايی که آورده بوديم ببريم طرف نشوه. بقيه را هم توی جزيره بازسازی و سازماندهی کرديم و پخش کرديم به جاهايی که لازم بود. پل را چند بار از حميد گرفتند و او بازپسش گرفت. روز سوم يا چهارم بود که عراق خيلی آتش ريخت روی جزيره، از طرف طلائيه. طوری که شهيد حاج ابراهيم همت فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (ص) و چند نفر از فرمانده‏‌های ديگر مجبور شدند بيايند جزيره پيش ما. آنجا ديگر فرمانده و غير فرمانده نداشت. هر کس هر سلاحی دستش مي‏رسيد برمي‏داشت مي‏جنگيد. مهدی تيربار برداشت و من آرپيی‌جی تا برويم به عنوان نفر بجنگيم. برايمان مسلم شده بود که گرفتن جزاير قطعی است و باز دست بر نمي‏داشتيم. نزديک صبح هنوز مشغول درگيری بوديم که خبر رسيد عراق رفته پل حميد را پشت سر گذاشته، دارد مي‏آيد داخل جزيره. مهدی سريع شهيد مرتضی ياغچيان معاون دوم لشکر عاشورا را فرستاد برود پيش حميد. که تا رفت خبر آوردند در جاده، دويست متر جلوتر از ما، شهيد شده است. به مهدی گفتم: اين طوری فايده ندارد. بايد يکی از ما برود پيش حميد. حميد وضعش را مرتب گزارش مي‏داد، با صلابت و آرامش، و درخواست نيرو مي‏کرد و مهمات، بيشتر از همه خمپاره. مي‏گفت: خمپاره شصت يادت نرود. و ما هر چی داشتيم ميی‌فرستاديم. آرپيی‌جی، کلاش، خمپاره شصت، و تمامش هم در حد جيره‏‌يی که سهميه‏‌اش بود. آخر مجبور شده بوديم مهمات را جيره‏ بندی کنيم. وسيله برای آوردن مهمات نبود. هواپيماها هم هر تحرکی را زيرنظر داشتند و شکارشان مي‏کردند و هيچ مهمات و تدارکاتی به دست ما نمي‏رسيد. هر نيرويی که مي‏رفت عقب، فشنگ‏‌هايش را تا دانه آخر مي‏گرفتيم مي‏برديم خط و بين بچه‏‌ها پخش مي‏کرديم. همين جا بود که به مهدی گفتم: «من مي‏روم پيش حميد.» فاصله‏‌مان با حميد زياد نبود. پياده رفتم. آتش آنقدر وحشی بود که هيچ نيرويی نمي‏توانست خودش را سالم به خط برساند. تا مرا ديد خنديد. گفتم: «نه خبر؟» ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید انتقال مطالب با ذکر لینک بلااشکال است http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 نوشته نویسنده خاطرات پل شحیطاط جناب ابوحسین👇 سید طالب عزیز سلام. الان عکس تو را در گروه دیدم و ناگهان تمام خاطرات قرارگاه نصرت جلوی چشمانم رژه رفتند. عزیز دلم ما جماعت موجود ما نه تمام ملت ایران بدهکار غیرت و وفاداری تان هستیم. ما امروزه بنام شما کنار سفره امنیت و آرامش نشستیم. سید طالب عزیز تاریخ بعدها می‌فهمد تو و عبدالمحمدها و سید ناصرها، هاشمی ها، رمضانی ها، بمان ها، هواشمی ها، نوذریان ها، ناصری ها، مرعشی‌ها، خزاعلی ها و... چه بودید و چه کردید. هر روز بعد نماز صبح، بعد دعای عهد به احترامتان برمی خیزم و اذان ارادت سرمیدهم. سرباز خمینی ما به شما تکیه داریم و از شما روحیه میگیریم. غمتان نباشد برای ما دعا کن. بخدا قسم ما تا ابدالدهر دعاگویتان هستیم. مرد و مردانگی شمایید. بمانید برای ما. قرارگاه نصرت هنوز پابرجاست و علی هاشمی هنوز هر روز ما را نظاره می‌کند دورود بر تو مرد خیبر و مجنون. دستبوس شما هستم و افتخار می‌کنم 🍂
🍂 باسلام و عرض تبریک اعیاد شعبانیه و همچنین آغاز سال ۱۴۰۰ از شما باید خیلی ممنون باشیم که باتلاش شبانه روزی خود شهدای بزرگواری را مطرح میکنید که متاسفانه در گذر زمان به فراموشی سپرده شده اند شهدایی که هرکدام اسطوره های نابی هستند که شاید سالها طول بکشد تا بزرگ مردانی چون عبدالمجید سالمی ویا حمید باکری و....پا به عرصه هستی بگذارند شیدایی از تبریز 🍂 با سلام و تبریک سال نو، صمیمانه از دست اندرکاران کانال حماسه جنوب تشکر میکنم، اجرتون با خدای شهداء، پل شحیطاط به قلم ابو حسین واقعا گیرا و جذاب بود، چه شبها که اشک و گریه امانم را بریده بود، احساس میکردم واقعا دارم با ای عزیزان همراهی میکنم، اگه بنده دفاع مقدس را ندیده بودم فک میکردم افسانه س، واقعا رشادتها و دلیریها و از خود گذشتگیهای این عزیزان ستودنی ست، مخصوصا اونجا که سید طالب بااینکه مجروح شده و شهید سالمی نژاد و...دارن جانانه دفاع میکنن و شهید سالمی زمانیکه مجروح شده مث ابوالفضل (ع) بر عهدش وفاداره نسبت به فرمانده اش و حاضر نیست به پشت جبهه انتقال پیدا کنه و به درجه رفیع شهادت نایل میاد، واقعا قهرمان و پهلوانن این عزیزان شهید ؛ درودشان باد، یه پیشنهاد دارم اگه امکانش ست،از پل شحیطاط ، سریالی ساخته بشه، که نسل جدید با جانفشانیهای عزیزان شهید و رزمنده آشنابشن. صاحب محمدی از دزفول 🍂 با سلام و عرض تبریک اعیاد شعبانیه و عید نوروز به شما مجاهد دفاع مقدس و جبهه فرهنگی و همه همکاران، و اعضای با صفای کانال حماسه جنوب، نمی‌توان تمام احساسات لحظه به لحظه خواندن خاطرات رشادت‌ها و مجاهدت شهدای گرانقدر، بخصوص شهدای قرارگاه نصرت و به ویژه فرمانده شهیدشان حاج علی هاشمی را بیان کرد، همین قدر بگویم با خاطرات خوشی هایشان حالتی فرح‌بخش و با بیان سختی و درد رنج و شهادتشان بسیار غمگین می‌شویم، و روحم را در کالبد شریفشان احساس میکنم، و خودم را در تمام لحظه ها کنارشان حس میکنم. خدایا این بنده گناه کار را از وصالشان محروم مگردان 🤲 من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا مجنون هور 🍂 سلام با وجودی که خداوند به بنده منت نهاده و توفیق داده در جبهه‌ها شرکت کنم اما رشادتهای این ابر مرد (شهید عبدالمحمدسالمی) آنقدر افتخار آفرین و بزرگ و متحیر العقول بود که واقعا در خود احساس حقارت می کنم و در مقابل عشق و دلیری ایشان با تمام وجود خجالت کشیدم و از طرفی با داشتن این شهیدان در مقابل تاریخ احساس غرور می کنم عبدالمجید جزایری 🍂سعادتی داشتم در سفر معنوی راهیان نور ، مراسم زیارت عاشورا در کنار محل یادمان شهید علی هاشمی باشم . سید طالب بزرگوار لحظاتی از جمع جدا شده بود و با نگاهی جستجوگر کپر حصیری پایین خاکریز را حریصانه نگاه میکرد . بسیار غمگین ، بسیار فریاد در دل ، بسیار تصاویر مانده در ذهن ، بسیار حرف های مسکوت مانده در دل دارد ولی خیلی بزرگوارتر از آن است که از دم برآورد تا شکوه ای داشته باشد از گمنامی دوستان رفته . شاه زیدی 🍂 سلام علیکم بزرگوار،تازه عضو شدم ولی حیف دیر عضو شدم اجرتان با خدا وامام زمان عجل الله متولد 64 هستم با برادر کوچکم خاطرات را دنبال میکنیم هم به این بزرگ مردان افتخار میکنیم هم واقعا ناراحتیم که حق این عزیزان پایمال میشود،اجرکم عندالله،التماس دعا اگر سید طالب عزیز را دیدید از طرف ما دستانش را ببوسید یا علی رضا شفیعی 🍂 سلام برپل شحیطاط سلام برجان برکفان راه محبوب از صدر عالم تاکنون سلام بر شهیدان .باکری وسالمی. سلام بریادآوراین عزیزان. مهدی 🍂
🍂 سلام، دستتون درد نکند یادآوری روزهاس سخت جنگ و لحظات دلهره آورآن روزها یاد آوردن مردان سخت کوشی است که تا ابد ایران به آنان بدهکار است حس آن لحظات برای آنانی که آن موقعیتها بارها تجربه کردند هنوز هم دلهر آور است و شیرین قلم شرمگین است از بیان آن لحظات و زبان توان بیان آن لحظات را ندارد خدا خیرتان دهد 🍂 سلام وصلوات بر شهیدان که از تمام وجود خود گذشتند تا عزت وافتخار را به ما هدیه دهند و الان سربلند در برابر مستکبران بایستیم چه جاودانه ماند سخن گهر بار امام خمینی که من بردست وبازوی رزمندگان بوسه میزنم وبه آن افتخار می کنم وباتشکر از شما که روایت ایثارگری رزمندگان دفاع مقدس می باشید علاوه بر اینکه باید ادامه دهنده راهشان باشیم ولی روایت وزنده نگه داشتن ایثارشان و ظیفه دیگری است که بر عهده ما نهاد ه شده است ودرود بر شما که این امر مهم را انجام میدهید ان شا ء الله که مشمول شفاعتشان قرار بگیریم 🍂 سلام و تبریک سال نو، اگر چه اینحانب افتخاری حضور در چندین عملیات بزرگ را داشتم واز نزدیک شاهد جان‌افشانی وفداکاری رزمندگان اسلام بودم، ۰ولی حق والانصاف شهید بزرگوار سالمی از جنس انسان زمینی نبود.متاسفانه آنطور ی که درشان و منزلت این شهید والا مقام بوده ادای تکلیف نشد. 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🔅 علل پیروزی ایران در عملیات‌های ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس 5⃣ ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ ب) شکل ویژه خطوط پدافندی ارتش عراق شکل ویژه خطوط پدافندی عراق و دیدگاه غلط سر فرماندهی ارتش عراق در تخصیص نیرو در طول خطوط پدافندی دومین دلیل عمده نظامی بود که به شکست عراق در چهار عملیات بزرگ منجر شد. هر دو عامل یاد شده به اهداف استراتژی نظامی عراق در آغاز جنگ باز می گشت. در آغاز جنگ استراتژی نظامی عراق شديدا از نظام بین المللی و اوضاع داخلی و خارجی ایران متأثر بود و این شرایط در تعیین حدود و گستردگی اهداف عراق، نقش مهمی را ایفا می کرد هدف اصلی عراق از تهاجم به جمهوری اسلامی ایران تصرف خوزستان و تأسیس کشوری به نام عربستان بود. با نگاهی به وضعیت داخلی ایران و اوضاع بين المللی به نظر می رسید که دستیابی به چنین هدفی صد در صد امکان پذیر است، اما با توجه به وسعت استان خوزستان، عراق باید بیش از پنج لشکری که برای این کار در نظر گرفته بود نیرو و امکانات به کار می گرفت. در آغاز جنگ، استراتژی عراق بر دو تفکر نظامی و سیاسی استوار شده بود. بر اساس تفکر نظامی، منطقه میانی مرز ایران، همواره باید تأمین می شد تا پایتخت عراق از حمله متقابل ایران در امان باشد. بر اساس اندیشه سیاسی، با زدن نخستین جرقه جنگ هرچند محدود با پشتیبانی قدرت های خارجی و سود بردن از وضعیت داخلی ایران، قادسيه جدیدی انتظار می رفت، در ماه های نخست جنگ، دو عامل ارتش عراق را متوقف کرد: ۱) آشکار شدن تصور نادرست پیروزی در آغاز جنگ، بر اساس استراتژی نظامی عراق برق آسا برای فرماندهان عراقی و پی بردن به عدم تناسب میان ابزار (توان ارتش عراق) و هدف های تعیین شده؛ و ۲) ایستادگی نیروهای ارتش در مرز با انجام عملیات تأخیری و نیروهای مردمی در شهرها. اصولا اهداف عراق در جنگ بیشتر سیاسی بود؛ بنابراین، پیکان حمله نیروهای عراق رو به سوی شهرها و مراکز اقتصادی و جمعیتی قرار داشت. در نتیجه، ارتش عراق به سرعت به سوی شهرهای عمده پیشروی کرد و در همین راستا، به مدت چهار روز در غرب کرخه تا عمق پنجاه تا هشتاد کیلومتری (بسته به این که از چه منطقه مرزی محاسبه شود) پیش رفت، اما در خرمشهر، فاصله هفت کیلومتری تا پل نو را در هفت روز پشت سر گذاشت." به دلیل درک نادرست از اوضاع داخلی ایران و دخالت های قدرت های خارجی در نظام تصمیم گیری عراق، میان تدابیر و اهداف نظامی از یکسو و مقاصد سیاسی از سوی دیگر پیوند منطقی وجود نداشت. به این ترتیب، در تقسیم و تخصیص نیروها در مناطق گوناگون، اشتباه آشکاری روی داد. اختصاص پنج لشکر به جبهه میانی برای تأمين بغداد در نهایت به زمین گیر شدن آنها انجامید و ارتش عراق را در منطقه اصلی جنگ، یعنی خوزستان با کمبود شدید نیرو روبه رو کرد؛ امری که با اصل تمرکز قوا تناقض آشکار داشت. جدا از ایستادگی و مقاومت نیروهای مردمی در برابر حمله ارتش عراق، اقدامات و عملیات های ارتش جمهوری اسلامی ایران در چهار ماهه نخست جنگ و اتخاذ استراتژی پدافند پس از شکست چهار عملیات بزرگ سال ۱۳۵۹، شرایط روانی ای را پدید آورد که رهبران و فرماندهان عراقی تصور کردند نیروهای ایران توان بازپس گیری مناطق اشغالی را ندارند؛ بنابراین، مسئولان عراقی اعم از سیاسی و نظامی بدون توجه به آرایش نادرست نیروهای عراقی در خوزستان تصور کردند حضور نیروهای عراقی در مناطق اشغالی عامل مؤثری برای دستیابی به اهداف سیاسی مورد علاقه آنها خواهد بود. مجموعه چنین عوامل و شرایطی موجب شد تا ارتش عراق که پیشروی خود را بر اساس تحلیل های سیاسی و استراتژیک آغاز کرده بود، پس از روبه رو شدن با واقعیت های صحنه جنگ و درک عملی مشکلات موجود آن، ضمن تعديل اهداف استراتژی نظامی خود، در پشت خطوط پدافندی ناموزن و نامطمئن توقف کند. این امر دومین دلیل عمده نظامی شکست عراق در چهار عملیات بزرگ سال های ۱۳۶۰-۱۳۶۱ بود. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 /۱۱۸ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ آتش شديدتر شده بود. نمی‌خواست من آنجا باشم. تلاش کرد مرا در جايی داخل هور پنهانم کند. فاصله با عراقي‏ها کم بود. با آرپی‌جی و نارنجک تفنگی و هلي‏کوپتر و هر سلاحی که فکرش را می‌شود کرد مي‏زدند. گفتم: لازم نيست، حميد جان. آمده‏‌ام پيش‏تان باشم، نه اين که بروم در سوراخ موش قايم شوم. عراقي‏ها آنقدر زياد بودند که اگر سنگ مي‏زدی حتما مي‏رفت مي‏خورد به سر يکي‏شان. با نفر زياد و آتش قوی آمده بودند پشت کانال را پاک‏سازی کنند. يک گوشه پل هنوز دستشان بود، وسط پل در وسط رودخانه، که از همان جا نميی‌گذاشتند کسی عبور کند. ديدم خط را نمي‏شود نگه داشت و ماندن خيلی سخت‏ تر از رفتن است و رفتن هم يعنی از دست دادن کل جزيره و اين هم امکان‏پذير نبود. يعنی در ذهنم نمي‏گنجيد. حميد آمد روی خاکريز پهلوی من نشست. حرف مي‏زديم گاهی هم نگاهی به پشت سر مي‏کرديم و عراقي‏ها را مي‏ديديم و آتش را. يا بچه‏‌های خودمان را، شهيد و زخمی، که مهماتشان ته کشيده بود داشتند با چنگ و دندان خط را نگه مي‏داشتند. تيرها فقط وقتی شليک مي‏شد که مطمئن مي‏شدند به هدف مي‏خورد. ده دقیقه بعد در حالی که با حمید حرف می‌زدم ناگهان دیدم يک وانت تويوتا، پر از نيرو، داشت ميی‌آمد طرف ما. همه‏‌شان داشتند به ما نگاه مي‏کردند و دست تکان مي‏دادند. جلوی چشم ما خمپاره آمد خورد به وانت و منفجرش کرد و آتشش زد و خون مثل آبشار سرخ از همه جايش جوشيد و شره کرد ريخت زمين. آنها نيروهايی بودند که داشتند ميی‌آمدند کمک حميد. حميد لبش را دندان گرفت. خيره شده به خون. آمد حرف بزند که گفتم: خدا خودش همه چيز را درست می‌کند. ناراحت نباش. سرم را انداختم زير گفتم: حتماً خيری در کار است. تصميم گرفتيم پشت سرمان چند موضع دفاعی بزنيم. اگر آنجا را از دست می‌داديم، سرتاسر کانال ميی‌افتاد به چنگ‏‌شان و بعد هم پل و جزيره. تانک‏ها خودشان را می‌رساندند به جزيره و جزيره می‌شد يک جهنم واقعی‌ از آتش. مرتب به پشت خط خودمان نگاه مي‏کرديم ببينيم کی کمک مي‏رسد، يا کی خبری از شهيد يا زخمی شدن کسی می‌آید؟ با مهدی تماس گرفتم گفتم: «هر چی لودر سراغ داری بردار ببر همانجا که خودمان نشسته بوديم. بگو سريع جاده را بشکافند يک خاکريز بزنند، که وقت خيلی تنگ است.» ديگر نه نيرو مي‏توانست برسد، نه آتش مقابله داشتيم، نه راهی برای رسيدن مهمات به خط. تصميم گرفتم بمانم. احساس مي‏کردم راه برگشتی هم نيست… که خمپاره شصتی آمد خورد کنارمان و ديدم حميد افتاد و ترکشی آمد خورد به گلوش و خون از سرش جوشيد روی خاک. خودم هم ترکش خورده‏‌ام. بيسيم‌چي‏ام آمد خون دستم را ديد و اصرار کرد بروم عقب. يکی از نيروها را صدا زدم گفتم: سريع حميد را برمی‌داری ميی‌آوری عقب و برمی‌گردی سرجایت! بچه‏‌ها اصرار مي‏کردند برگردم عقب. نمي‏توانستم. سرم را که چرخاندم ديدم عراقي‏ها دارند از روي پل مي‏آيند که بعد بروند طرف کانال. ناچار کشيده شدم رفتم طرف پيچ کانال. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید انتقال مطالب با ذکر لینک بلااشکال است http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 /۱۱۹ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ تير کلاش عراقی‌ها مي‏خورد به بيست متري‏مان، يعنی اين طرف خاکريز. رفتم رسيدم به جايی که سنگر مهدی هم آنجا بود و حالا بايد سعی مي‏کردم نفهمد من از حميد چه خبری دارم. طوری که مهدی نفهمد به يکی گفتم: «برو جنازه‏ حميد را بياور!» اما مهدی متوجه شده بود و گفت: «لازم نيست. بگذار بماند.» هر چه اصرار کردم قبول نکرد. گفت: «هر وقت جنازه‏ بقيه را رفتيم آورديم مي‏رويم جنازه‏ حميد را هم می‌آوريم.» سیدسعید موسوی در حالی که گریه می‌کرد گفت: يك بار شهيد سالمی را ديدم كه خيلی افسوس می‌خورد، وقتی علت اين حالتش را پرسيدم، گفت چندی پيش برای شناسايی به اطراف پادگان حميد رفته بودم. يك موشك‌انداز آرپی‌جی با يك گلوله به همراه داشتم. در همين حين با سه اتومبيل دشمن مواجه شدم. چند ده متری فاصله بين ما بود و مرا نديدند. شرايط دو اتومبيل طوری بود كه گويی بليزر بين‌شان را اسكورت می‌كردند. گلوله را درون آرپی‌جی گذاشتم و تصميم گرفتم كه اتومبيل بليزر را مورد اصابت قرار دهم اما بعد فكر كردم در شرايطی كه كمبود مهمات داريم، ‌چه لزومی دارد بخواهم آن را منهدم كنم. در ضمن ماموریت من چیزی دیگری است. ممکن است با این کار کل ماموریت را بر باد بدهم و شرعاً هم مسئول باشم. لذا شليك نكردم و به مقر برگشتم. همان شب به اهواز رفتم و تلويزيون عراق را تماشا كردم كه بازديد صدام از مناطق جنگی را نشان می‌داد. ناگهان دوربين، بليزری كه حامل صدام بود را نشان داد كه داشت وارد پادگان حميد می‌شد. در جا خشكم زد. اتومبيل همان بود و زمان و مكانش هم همان، تازه فهميدم چه اشتباهی در منهدم نكردن آن اتومبيل كردم و بسيار متأسف شدم. تقدير اين طور رقم خورد كه صدام از چنگم بگريزد. عبدالحسین که باورش نمی‌شد عبدالمحمد شهید شده است گفت: برادرم از آن دست جوانان نترس اهوازی بود كه خيلی زود وارد مبارزات انقلابی شد. من و او دوقلو بوديم با اين حال عبدالمحمد در شجاعت زبانزد بود. با شروع مبارزات انقلابی، به همراه عبدالمحمد به صف انقلابيون پيوستيم. معمولاً در تظاهرات يا پخش اعلاميه شركت می‌كرديم تا اينكه يك روز به همراه عده‌ای از دوستان تصميم گرفتيم يك كارخانه مشروب‌سازی كه گفته می‌شد حتی صادرات نيز دارد را به آتش بكشيم. كار خطرناكی بود ‌اما با ايمان بچه‌های انقلابی چون عبدالمحمد، به آنجا رفتيم و كارخانه را آتش زديم. بعد از پيروزی انقلاب برادرم ابتدا به كميته پيوست و در آرام‌سازی مناطق شهری نقش فعالی ايفا كرد. بعدها به جهادسازندگی پيوست تا در آبادانی نقاط محروم نيز خدمت كند و سپس با شروع جنگ تحميلی، عبدالمحمد در ستاد شيخ هادی كرمی كه در واقع پشتيبانی از جبهه‌ها را برعهده داشت، مشغول شد. در اين ستاد آنها علاوه بر اعزام نيرو به جبهه‌های جنگ، ‌به دليل نزديكی به خطوط نبرد، خودشان نيز دوشادوش ساير رزمندگان در جهاد عليه دشمن بعثی شركت می‌كردند. بعدها كه قرارگاه سری نصرت به فرماندهی سردار شهيد هاشمی تأسيس شد، برادرم به او پيوست و كار شناسايی هور برای انجام عمليات خيبر را تا زمان شهادتش برعهده گرفت. اگر از من بپرسند كدام روحيه عبدالمحمد در نظرم پررنگ‌تر از باقی صفاتش است، حميت و غيرت او را مثال می‌آورم. او پنج فرزند داشت ولی هيچ كدام از آنها در كنار تمامی ظواهر دنيا نمی‌توانستند برايش وابستگی ايجاد كنند و با شجاعتی كه داشت بی‌محابا در جبهه‌های جنگ حضور می‌يافت. وقتی كه من در جريان عمليات الی بيت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر به جانبازی نائل آمدم، ديگر نتوانستم پا به پای او در جبهه‌های جنگ حضور يابم. به همين خاطر همواره با حسرت عبدالمحمد را می‌ديدم كه سبكبال برای جهاد با دشمنان نظام اسلامی كمر همت بسته است. يادم است او آن ايام كه در قرارگاه نصرت برای شناسايی به دل هور و كشور عراق می‌رفت خيلی كم پيش می‌آمد كه به خانه بيايد. يك‌بار در همان ايام با او روبه‌رو شدم، ‌از خطرات كارش پرسيدم. گفت، در امر جنگ به آن اندازه از ايمان و اعتماد به نفس رسيده‌ام كه اگر روزی جنگ با عراق تمام شود و بخواهيم با اسرائيل روبه‌رو شويم، حاضرم شخصاً برای شناسايی تل‌آويو پيشقدم شوم. عبدالمحمد در آن روزها برای خود حال و هوايی داشت. بار ديگر او را با دشداشه ديدم (لباس شخصی عربی كه شهيد سالمی با پوشيدن آن به عمق كشور عراق می‌رفت) با من به عربی آن هم با لهجه عراقی حرف زد. گفتم چرا عراقی حرف می‌زنی؟ گفت بايد از همين جا تمرين كنم تا وقتی به دل كشور دشمن رفتم، دچار اشتباه نشوم. واقعاً زحمات شهدايی چون عبدالمحمد برای سرافرازی كشورمان بی‌نظير است. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید انتقال مطالب با ذکر لینک بلااشکال است http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 سلام باتشکراز شما اگر کل فعالیت شهیدعبدالمحمد سالمی نژاد از شروع کارشناسایی تا زمان شهادت در قالب فیلم وسریال به تصویر کشیده می شد برای آینده گان مفید بود 🍂سلام و عرض ارادت ،رستاخیز طبیعت ،خرم شدن دشت و دمن مبارک باد ،شادابی و فرح روزی برای شما و خانواده محترم از باریتعالی آرزومندم .اگر امکان دارد با سید طالب مصاحبه ای یا گفتگوی مجازی داشته باشیم .متشکر ، شهدا زنده اندو کریم تر از آنند که اجر زحمات خالصانه شما را در همین دنیا و آخرت ندهند .ارادتمند ملاحسینی اردکان یزد 🍂 سلام دست مریزاد هرشب با خاطرات اشک ریختم هزار بار دلم را بردید. ثواب کار تون از مجاهدان راه خدا کمتر نیست که بفرموده مقام معظم رهبری زنده نگه داشتن یاد شهداء کمتر از شهادت نیست. خوشا بحال شهداء ایا میشه یاران سفر کرده دست ما راهم بگیرن. دستتون را میبوسم 🍂 سلام ضمن تبریک ایام شعبانیه وتقارن سال نوبنده هم راوی روایت پل شحیطاط برای گروه های واتساپی هستم بااین که چندباری مرورکردم خاطرات راولی ساعت ۸ونیم تا۹هرشب ضربان قلبم تندتند میزندچراکه صدهانفرمنتظراین خاطرات هستندوبارهاوبارهاتقاضای تکراران درسایتهای شخصی وبنده مشتاقانه نظرات دوستان رامطالعه میکنم نمیدانم کدام هنرمندی میتواندداستان جدایی سیدناصروعبدالمحمدراترسیم کندیاقصه غم انگیزبرادران باکری رادریکی ازشبهاکه دلاوری برادران باکری راارسال میکردم یکی ازمخاطبین پروقرص من رزمنده دلاورپایگاه شهیدبهشتی کوت عبدالله حاج علی رحمانی هم بودندوبعدمن درحاشیه این خاطرات گریزی زدم وقتی که مرحوم شهیدجاویدالاثرمسعودبه شهادت رسیدحاج علی همان اطراف بودخبربهش دادن که مسعودشهیدشده حاج علی رفتن وفقط خداحافظی کردندهمه شهدابرگشتندومسعودرحمانی هنوز پیکرمطهرش بازنگشته چقدرمثل برادران باکری داشتیم. تاریخ ننگت باداگرننویسی که فرزندان خمینی ره غیرازرسیدن به خدابهانه ای نداشتندیاشهادت ویاپیروزی ارزوی سرفرازی برای شما حیدری زاده پیشکسوت بسیجی وفرهنگی بازنشسته 🍂 سلام.رشادتها وشهادت طلبی های طالب ها چرا ازچشم صداوسیما دورمانده،چراتاالان مستندی از طالب عزیز ساخته نشده. پیشنهادمینمایم مستندی از سندهای مردانگی ساخته شود. تاجمیرعالی 🍂
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 اعلام وفاداری جانباز تخریب چی و مدافع حرم، سردار حاج غلامرضا ماندنی در کنار سرلشکر شهید سرافراز حاج قاسم سلیمانی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
همین که روی صندلی نشست، گفت بیست سال است که گفتگوی مطبوعاتی انجام نداده؛ با یک محاسبه‌ی سرانگشتی می‌شود از زمانی که فرماندهی سپاه قدس به او واگذار شده است. این بار اما موضوع گفتگو سبب شد تا حاج قاسم به درخواست ما پاسخ مثبت بدهد؛ "جنگ ۳۳روزه". صحبت از حاج رضوان که به میان آمد، آرام‌آرام رنگ صدایش عوض شد و بغضش ترکید؛ عذرخواهی کرد و گفت قرار دیگری بگذاریم، دیگر امروز نمی‌توانم ادامه دهم. گفت امروز در کشور ما کلمه‌ی سردار و امیر عرف شده است اما حقیقتاً یک سردار به معنای واقعی، شهید عماد مغنیه بود. اگرچه بیم داشتیم هنوز زمان گفتنِ ناگفتنی‌ها نرسیده باشد اما روایت مشاهدات عینی فرماندهی که تا پایان جنگ ۳۳روزه در لبنان بوده است، این گفتگوی دوساعته را بسیار جذاب و خواندنی کرده است. 🔻ارسال مصاحبه خواندنی سردار شهید، حاج قاسم سلیمانی از جنگ ۳۳ روزه از فرداشب در کانال حماسه جنوب، شهدا https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂 بزودی در کانال حماسه جنوب 👇 به خواندن علاقه داشتم، کلاس اول سر صف برای دانش آموزان، فایز یا دزفولی می خواندم. یادم هست کلاس دوم، هرچه به ذهنم می آمد، در کلاس می خواندم. معلمم، آقای کریمی، به خواندن من می خندید، ولی هیچ وقت به رویم نمی آورد و نمی گفت که اینها چیست می خوانی؟! هم کلاسی هایم خیلی نمی فهمیدند چه می خوانم. در کلاس سوم، شعر آماده می کردم و با آمادگی قبلی می خواندم. کلاس هشتم در دبیرستان شاهپور، دیگر کارآزموده شده بودم. در محله ما یک هیئت سینه زنی به نام هیئت علی اصغر بود که هرساله در ایام محرم و صفر عزاداری می کرد. من هم بچه های هم سن خودم را در کوچه جمع می کردم و برایشان نوحه می خواندم. در همان زمان، یکی از اهالی محله برایم یک بلندگوی دستی تهیه کرد. با آن نوحه می خواندم و بچه ها جواب می دادند. خیلی خوشحال بودم و با شوق و ذوق تمام نوحه می خواندم. یادم نیست روز چندم محرم بود که در کوچه ها راه افتادیم... مجموعه خاطرات حاج صادق آهنگران "بقلم دکتر بهداروند" لینک عضویت 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🔅 علل پیروزی ایران در عملیات‌های ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس 6⃣ ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ 🔅 با نگاهی به نقشه خطوط پدافندی عراق در منطقه خوزستان، در می یابیم که ارتش این کشور به ابتدایی ترین اصول مربوط به جنگ در این مورد بی توجه بوده است. ارتش عراق بیشتر به اهداف سیاسی توجه می کرد تا هدف های نظامی؛ بنابراین، در تلاش برای کسب برتری سیاسی، به گونه ای پیشروی کرده بود که بتواند با حداکثر سرعت مراکز شهری و اقتصادی خوزستان را تصرف کند. با این تحلیل پیکان اصلی حملات عراق متوجه سه محور دزفول - اندیمشک، سوسنگرد - اهواز و خرمشهر - آبادان بود. در نتیجه، نخستین شکاف اصلی بین نیروهای عراقی در میان این سه محور پدید آمد. به طور کلی، با در نظر گرفتن این محورها و مناطق اشغالی در جنوب چهار منطقه عملیاتی قابل تشخیص بود: الف) منطقه شرق کارون؛ ب) منطقه غرب کارون و دشت آزادگان؛ ج) منطقه بستان؛ و د) منطقه غرب دزفول و شوش. 🔅 1) عملیات ثامن الائمه نیروهای عراقی در محور خرمشهر - آبادان با عبور از مرز و پیشروی به عمق خاک ایران ضمن تصرف خرمشهر از رود کارون عبور کردند و پس از رسیدن به رود بهمنشیر در شمال شرقی آبادان کوشیدند از این رودخانه نیز بگذرند و آبادان را تصرف کنند، ایستادگی نیروهای مردمی و اندیشه سنتی فرماندهان عراقی که حمله به آبادان از سوی اروندرود را ناممکن تصور کرده بودند، در نهایت، موجب حضور ناقص نیروهای عراقی در شرق کارون شد. در ماه های نخستین جنگ، خطوط پدافندی عراق در سرپل شرق کارون، منطقه ای به عرض پانزده کیلومتر در امتداد کارون و عمق پانزده کیلومتر به طرف محور آبادان - ماهشهر را در بر می گرفت. در بخش شمالی سرپل، عمق منطقه اشغالی از پنج کیلومتر هم کم تر بود. کل منطقه عملیاتی تنها از راه دو پل شناور پی ام پی در قصبه و مارد با عقبه خود در غرب کارون پیوند داشت. اگر ایران در چنین منطقه ای به عراق حمله می کرد، نیروهای موجود عراق حتی بدون نیروی کمکی نیز به دلیل تراکم بالا در برابر آتش های توپخانه و سلاح های نیمه سنگین به شدت آسیب پذیر بودند و وارد کردن نیروهای بیشتر به آن منطقه از سوی عراق خارج از استانداردهای متعارف جنگ بود. از سوی دیگر، با توجه به محدودیت منطقه اشغالی، عراق قدرت مانور چندانی نداشت و نمی توانست در حد سپاه و لشکر، یک نیروی احتیاطی را به منطقه وارد کند و تنها قادر بود که در رده تیپ، نیروی احتیاط به منطقه شرق کارون اعزام نماید. در مقابل، نیروهای ایرانی از شرایط مناسبی برخوردار بودند؛ زیرا، در تمامی عرض جبهه (حدود پانزده کیلومتر)، از سه جهت شمال، شرق و جنوب امکان مانور داشتند و اگر نیروهای تکاور ایران تنها از محور شمالی و جنوبی هم زمان پیشروی می کردند، عرض منطقه هر یک از نیروهای حمله کننده حدود هفت کیلومتر بود که با توجه به وجود هدف در عمق کم تر از ده کیلومتر برای پیشروی نیروهای پیاده بسیار مناسب به نظر می رسید، بنابر این، گسترش نیروهای عراقی در شرق کارون باعث شد تا نیروهای ایرانی با اتخاذ تاکتیک مناسبی پیروزی چشمگیری به دست آورند. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂