eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.2هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 نواهای ماندگار 🔻 با نوای حاج صادق آهنگران سوی دیار عاشقان رو به خدا می رویم http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 مجموعه خاطرات کوتاه نوشته: رقيه كريمی ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ ۱۱۱ شايد خواب بود، شايد هم الهام. هر چه كه بود، فقط ميدانست برادر شهيدش از او خواسته اين بار حتماً به جبهه برود. °°°° در به در دنبال ماشين می‌گشت، اما فايده نداشت. تصميم خـودش را گرفته بود. ميخواست برود، حتی اگر شده با پای پياده. °°°° يك ماشين يخ ميخواست برود منطقه. سـوار ماشـين شـد. خيـالش راحت شده بود. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۱۱۲ پنهانی به مسئول اعزام گفت: ـ يه وقت اينو اعزام نكنيد، اون تك فرزند خانواده است. نميدانم از كجا حرفهايش را شنيده بود. با عصبانيت آمد و گفت: «تو حق نداری مانع اعزام من بشی. اگه از اينجـا اعـزام نـشم، مـی‌رم همدان از اونجا اعزام می‌شم •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۱۱۳ از درِ خانه وارد شد. مادر با نگرانی نگاهش كرد: ـ چی شد پسرم، اداره با رفتنت موافقت كرد؟ به مادرش نگاه كرد. چشمان مادر مضطرب بود. ميدانست در دلـش چه آشوبی است. ـ آره مادر... اما بايد برای موافقت برم تهران. اضطراب مادرش را می‌فهميد، اما تصميمش برای رفتن جدی بود. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۱۱۴ قايم شد تو دستشويی پادگان. می‌دانست اگر سـوار اتوبـوس بـشود، ديگر همه چيز حل شده. از صبح تا شب توی يك جای تنگ و بدبو... °°°° هوا تاريك شد. از تاريكی شب استفاده كـرد و سـوار اتوبـوس شـد. كوچك بود اما ميدانست اگر سوار اتوبوس بشود، ديگر همه چيـز حـل شده است. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۱۱۵ وقتي فهميد ما دو نفر برادريم، با اعزام هر دوی ما مخالفت كرد. هـر چقدر اصرار كرديم قبول نكرد. می‌گفت بايد از خانواده سرپرستی كنيم. برادرم او را به گوش‌های كشيد. نميدانم در گوشش چه گفت. °°°° من به خانه برگشتم. او اعزام شد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻استراتژی فرمانده سپاه در دوران دفاع مقدس که عراقی‌ها را شوکه کرد 1⃣ علل موفقیت در فتح خرمشهر از زبان سرهنگ عراقی ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ ...من در اثنای عملیات خرمشهر به عواملی برخوردم که تا حدودی در آزادسازی آن شهر سهیم بودند. این عوامل و عناصر در هر نبردی پایه و اصول هستند. نیرو‌های اسلامی با به‌کارگیری آن عوامل توانستند دنیا را غافلگیر کنند و معادله جنگ را به نفع خود تغییر دهند، زیرا نبرد خرمشهر یکی از بزرگ‌ترین نبرد‌ها در تاریخ معاصر است؛ این عملیات پشت صدام را شکست. °°° یکی از فرماندهان ارتش بعث عراق با اشاره به شوکه شدن عراق از استراتژی که توسط فرماندهان نظامی ایران با محوریت فرمانده سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس برای فتح خرمشهر و پس زدن بعثی‌ها از جنوب ایران در عملیات بیت المقدس در پیش گرفت، نسبت به ابعاد این استراتژی و تاثیر آن در رقم خوردن این فتح بزرگ سخن به میان آورد.   عملیات بیت‌المقدس، یکی از بزرگ‌ترین رویداد‌های نظامی تاریخ ایران و یکی از بزرگ‌ترین نبرد‌های تاریخ دفاع مقدس محسوب می‌شود. ۱۳۰ هزار رزمنده ایرانی در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ در محور اهواز، خرمشهر و دشت آزادگان با هدف آزادی بخش وسیعی از جنوب ایران و تمرکز عمده بر بازپس گیری خرمشهر، عملیاتی را آغاز کردند که سه هفته به طول انجامید و این روز‌ها مصادف با آخرین روز‌های این عملیات غرورآفرین است. پس از پیشروی سریع رزمندگان ایران، نیروهای عراقی که شوکه شده بودند، مجبور به عقب نشینی از خرمشهر شدند تا در قالب عملیات دفاعی تلاش کنند دست کم مناطق اشغالی کمتری را از دست بدهند یا مواضعی را پس بگیرند. در اول خرداد ۱۳۶۱ ارتش عراق پاتک بزرگی را برای پس زدن نیروهای ایرانی شروع نمود. با وجود گستردگی این پاتک، نیروهای ایرانی توانستند در مقابل آن مقاومت کنند و سرانجام در سوم خرداد ۱۳۶۱ نیروهای ایرانی خرمشهر را که در روزهای ابتدای جنگ به اشغال ارتش عراق درآمده بود را آزاد نمودند. در هنگام شکست نیروهای عراقی بیش از ۱۹۰۰۰ سرباز عراقی به اسارت نیروهای ایرانی در آمدند. ایرانی‌ها همچنین مقادیر قابل توجهی مهمات و ادوات رزمی را به غنیمت گرفتند. این عملیات به قدری بزرگ بود که پس از سال‌ها هنوز ناگفته‌های بسیاری برای آن وجود دارد تا جایی که بسیاری از فرماندهان عراقی نیز در این باره سخن گفته و مقاله‌ها نوشته‌اند که از زوایای مختلف به این موضوع پرداختند. همچنین علل مختلفی برای پیروزی ایران بیان کرده‌اند که یکی از مهم ترینش استراتژی طراحی شده توسط فرماندهان نظامی ایران با محوریت محسن رضایی، فرمانده سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس که عراقی‌‌‌ها را شوکه کرده بود و یکی از مهم ترین دلایل این فتح بیان شده است. سرهنگ ستاد فکری حسین از فرماندهان نظامی عراق در زمان دفاع مقدس علل این موفقیت را برشمرده و در ابتدا و مهم ترین عامل را راهبرد نظامی ایران تلقی کرده که با ابتکار عمل فرماندهی سپاه در دوران دفاع مقدس طراحی و به همت فرماندهان دلاور و رزمندگان سلحشور ایران به اجرا درآمد. 🔅 علل این پیروزی از منظر «سرهنگ ستاد فکری حسین» ..در ادبیات و عرف نظامی اصولی وجود دارد که تمام ارتش‌ها به عنوان شیوه‌ها و اسلوب رزم به آن‌ها تکیه می‌کنند. من در اثنای عملیات خرمشهر به عواملی برخوردم که تا حدودی در آزادسازی آن شهر سهیم بودند. این عوامل و عناصر در هر نبردی پایه و اصول هستند. نیروهای اسلامی با به‌کارگیری آن عوامل توانستند دنیا را غافلگیر کنند و معادله جنگ را به نفع خود تغییر دهند، زیرا نبرد خرمشهر، یکی از بزرگ‌ترین نبرد‌ها در تاریخ معاصر است؛ این عملیات پشت صدام را شکست. بعد از آزادسازی خرمشهر ما تظاهر به توانمندی و پیروزی می‌کردیم، اما واقعیت اینکه پیروزی در خرمشهر و در شب آزادسازی آن به دست نیروهای اسلامی رقم خورد. منظور پیروزی در همه نبردهاست. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
32.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 گزارش تصویری ۱ عملیات آزادسازی خرمشهر و حواشی آن ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ۱۱۳ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔅 رقص کلمات در آزادی خرمشهر بهداروند: نوحه دیگری که به نظر می رسد در جمع نیروهای ارتشی قبل از پایان مرحله آخر عملیات بیت‌المقدس و آزادی خرمشهر خواندی هم بار حماسی دارد و از زبان سربازان برای رهایی وطن از یوغ متجاوزان رجز خواندی... آهنگران: کدام نوحه را می گویی؟ بهداروند: نوحه ای که مطلع آن این بیت است؛ سرباز سرافرازم من سربر کف‌و جانبازم‌ من آهنگران: بله. دقیقاً یادم نیست قبل یا بعد از آزادی خرمشهر خواندم اما مملو از عبارات و واژه های حماسی و به قول شما رجزخوانی است؛ سرباز سرافرازم من سرباز سرافرازم من سربر کف و جانبازم من سربر کف و جانبازم من در ارتش روح اللهی در ارتش روح اللهی رزمنده ممتازم من رزمنده ممتازم من تا خطه خرمشهر از خصم ستمگر بستانم یک لحظه ز پا ننشینم تا هست به پیکر جانم این مرکب پیروزی را تا کرب و بلا می‌رانم در اوج شور حسینی هر لحظه به پروازم من (کلیپ در ادامه) 🔅 حال و هوای من در خرمشهر آزاد شده بهداروند: حاج صادق هنگام شنیدن خبر آزادی خرمشهر به چه چیزی یا چه کسی فکر می کردی؟ آهنگران: در آن ساعات در حالی که اشک شوق از چشمانم سرازیر بود، به مظلومیت شهیدانی فکر می کردم که تا آخرین قطره خون در شهر جنگیده و غریبانه جان داده بودند. به شهید سیدمحمد جهان آرا فکر می کردم که جاش کنار دیگر فرماندهان فاتح خالی بود. می گفتم ای کاش جهان آرا هم بود و این لحظات را می دید گرچه مطمئن بودم که او زنده است و همه چیز را می بیند. وقتی خبر آزادسازی خرمشهر را شنیدم با تعلق خاطری که به این شهر داشتم، نتوانستم یکجا بنشینم لذا بلافاصله سوار موتورسیکلت شدم و به تنهايي به سمت خرمشهر راه افتادم. خوشحالی من با شادی و شوری که مردم داشتند، در هم آمیخته بود و صدای بوق ماشين های بلندگو، پخش سرود های انقلابی و نوحه های حماسه ای سراسر مسیر را فراگرفته بود. توگویی از آسمان و زمین صدای خنده و شادی به گوش می رسید و همه افلاکیان متحد شده بودند تا غبار غم را از سر و روی شهر خرمشهر بزدایند. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
43.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔻حاج صادق آهنگران سرباز سرافرازم من سرباز سرافرازم من سربر کف و جانبازم من سربر کف و جانبازم من http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ۱۱۴ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• من با یک موتورسیکلت خود را به شهر خرمشهر رساندم. در دروازه ورودی شهر سیدمحمد امام یکی از مداحان معروف اهواز که سابقه دوستی با او داشتم را دیدم. او را پشت سرم سوار کردم و با هم به سمت شهر حرکت کردیم. به اولين دژبانی که رسيدیم، دژبان مانع شد و گفت شما برگ تردد ندارید و نمی توانید وارد شوید. خطرناک است. حق هم با او بود. شهر پاکسازی نشده بود و خطر جانی وجود داشت لیکن ما دست بردار نبودیم. سرانجام با اصرار ما زنجير را انداخت و گفت با مسئوليت خودتان برويد. احتمالاً من را شناخته و توی رو در واسی گیر کرده بود. در داخل شهر خیل اسرای عراقی را دیدیم که فریادزنان به سمت دروازه خروجی شهر می دویدند و عده ای از رزمندگان هم مواظب آنان بودند. به اتفاق سیدمحمد به سمت مسجد جامع خرمشهر به راه افتادیم. در مسیر راه همه خاطرات و تصاویری که از آن در ذهن داشتم را مرور کردم و از خود پرسیدم؛ اکنون مسجد جامع چه شکلی است؟ در همان حال و هوا بودم که صدای سیدمحمد طومار خیالم را پاره کرد. از آنچه می دیدم شوکه شده بودم. من از یک طرف محو دیدار عاشقانه بچه های رزمنده شده بودم و از سوی دیگر نجواها و گریه های شادمانه رزمندگانی را نظاره می کردم که همه دردهای دوری و رنج فراق را با دیوارهای مسجد جامع باز می گفتند. در نظرم تاریخ با جغرافیا گره خورده و همه جنیان و انسیان جمع شده بودند تا شاهد دیداری از جنس درد و دوری باشند که در صحن چاک چاک مسجد جامع خود به یک صحنه جاودانه تاریخی مبّدل می شد. من از سیدمحمد امام جدا شدم و برای دقایقی از آن همه هیاهو و همهمه فرار کرده به گوشه ای از مسجد پناه بردم، چفیه ای که بر گردن داشتم را بر سر کشیدم تا از تیررس نگاه همه کسانی که می شناسم و می شناسند، در امان باشم و لحظاتی را به دور از غوغای زندگی بر سجاده عشق، نماز شکر به جای آورم. وعده نصرت الهی تحقق پیدا کرده بود و همه سلول های وجودم فریاد می زدند؛ «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْکُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ» اما غم فراق یاران تار و پود وجودم را در هم می پیچید و بی اختیار به روزهای خون و آتش می برد. هنوز صدای یاری طلبیدن شهید سیدمحمد جهان آرا از گنبد مجروح مسجد جامع روح و روانم را مسخّر خود می کرد و جسمم را به لرزه در می آورد. بی اختیار در حال لرزیدن بودم که صدای سیدمحمد مرا از آن حال و هوا بیرون آورد و در جواب سوال او که مدام می پرسید؛ کجایی؟ به چه فکر می کنی؟ زبانم بند آمده بود و قدرت سخن گفتن نداشتم. در حقیقت از یک سو شوق و خوشحالی و از سوی غم و فراق یارانی که نبودند تا این روز را ببینند، وجودم را در بر گرفته بود. بهداروند: چقدر زیبا! من هم تحت تأثیر بازخوانی خاطره شما از روز آزادی خرمشهر بودم و قدرت تکلم از دست داده بودم. بی مناسبت نبود که آن نوحه دلنشین را بعد از رهایی خرمشهر از اسارت صدامیان خواندی؛ تو خرمشهر خونین کربلای عشق و ایمانی به رزمت آفرین به پیکارت درود آهنگران: بله. من همه احساس و آنچه در دلم داشتم را به مرحوم معلمی منتقل کردم و او هم درددل عاشقانه من با خرمشهر را این‌گونه به نظم در آورد؛ تو خرمشهر خونین کربلای عشق و ایمانی به رزمت آفرین به پیکارت درود معطر گشته از خون عزیزان و شهیدانی به عزمت آفرین به ایثارت درود (نوحه در ادامه) •┈••✾❀🔹❀✾••┈• پایان کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
4_5872992732145779371.mp3
5.69M
🍂 نواهای ماندگار حاج صادق آهنگران تو خرمشهر خونین کربلای عشق و ایمانی به رزمت آفرین به پیکارت درود شاعر: حاج حبیب الله معلمی (کیفیت پایین) http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 دوستان همراه کانال منتظر نظرات شما در مورد خاطرات حاج صادق آهنگران (با نوای کاروان) هستیم. 🙏 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 مجموعه خاطرات کوتاه نوشته: رقيه كريمی ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ ۱۱۶ هر سه نفر از مدرسه يكراست به محل ثبت‌نام رفتند. يكی از آنها جثه ای كوچك داشت. دوستانش ترسـيدند بـه خـاطر او آنها را هم اعزام نكنند. تصميم گرفتند دفعه بعد بدون او بـرای ثبـت نـام بروند. °°°° از اتوبوس پياده شدند. با همان جثه كوچك با شادی بـه طـرف آنهـا دويد. زودتر از دوستانش به جبهه رسيده بود. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۱۱۷ از پنجره اتوبوس نگاهش كردم. چشم‌هايش پر از اشك شده بود، امـا گريه نميكرد. يك دنيا حرف داشت، ولی فقط ساكت به همه نگاه می‌كرد. اتوبـوس حركت كرد. آهسته دست تكان ميداد. ياد روزهايی افتادم كه خودم با همين حالت، اتوبوس اعزام را بدرقـه می‌كردم. می‌دانستم چه حالی دارد. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۱۱۸ از ميهمانی برگشتند. او در خانه نبود. چند سـاعتی منتظـرش ماندنـد، ولی نيامد. با نگرانی همه جا را گشتند. به خانی همه اقوام و دوستان سـر زدند. يكی از دوستانش خبر آورد به جبهه رفته است. °°°° سه روز بعد برگشت. می‌خواست اجازه بگيـرد؛ دلـش راضـی نـشده بود. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۱۱۹ وقتی اعزاممان نكردند، خودمان دسـت بـه كـار شـديم. يـك نقـشه خريديم و برای خانواده‌ها نامه نوشتيم. صبح زود از خانه خـارج شـديم؛ بي سر و صدا. اهل خانه خواب بودند. هنوز آفتاب بالا نيامده بود. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۱۲۰ آن قدر گشتم تا پيدايش كردم. خوابيده بود داخل چادر. خيلی وقـت بود برادرم را نديده بودم. او در يك گردان بـود و مـن در گـردان ديگـر. بالای سرش نشستم تا بيدار بشود. °°°° چشم‌هايش را باز كرد. با تعجب نگاهم كرد؛ لبخند زدم. مثل بـرق از جا پريد و در آغوشم كشيد. باورش نمی‌شد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا