eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 سلام وقت بخیر 👋 با توجه به اتمام خاطرات حاج صادق آهنگران، در صدد آماده سازی خاطرات جذاب دیگری هستیم از آزادگان عزیز که به زودی تقدیم شما خواهیم شد. همراه باشید و نظرات خود را بفرمائید 🍂
🍂 🔻 هدیه تولد صدام خاطرات اسیر عراقی در تاريخ 7/2/1982 صدام فرمان حمله صادر كرد. اين فرمان برای باز پس گرفتن شهر بستان بود. او برای دست يافتن به اين هدف بيشترين و بزرگترين نيرو را بسيج كرد. ساعاتی قبل از حمله، شخص صدام به اين منطقه آمد و عده ای از پرسنل كه در آنجا بودند شروع كردند به ابراز احساسات كردن و قربان صدقه صدام رفتن و عده ای از فرماندهان هم برای خود شيرينی و خوش رقصی به صدام گفتند: «چون فردا سالگرد انقلاب 8 شباط است ما فتح شهر بستان را به شما هديه خواهيم كرد.» صدام هم خوشحال و مغرور از آنها تشكر كرد. آنها گفتند: «شما از روی جنازه ما به بستان خواهيد رفت» و صدام گفت: «همه با هم خواهيم رفت». حمله ساعت هفت شروع شد. آتش بسيار سنگين و بی سابقه ای روی نيروهای شما تدارك ديده شده بود كه ريخته شد. من در منطقه مشغول خدمت بودم. خيل زخمی ها و كشته شدگان به سوی ما سرازير شد و جنگ به مدت پانزده روز ادامه يافت. ارتش عراق با همه قوا فقط دو كيلو متر پيشروی كرد. تعداد كشته شدگان در حوزه ما به هزار نفر می رسيد. تعداد مجروحين حدود سه برابر آنها بود. اجساد كشته شدگان عراقی صدتا صدتا روی زمين انباشته بود و من ناچار بودم در هر آمبولانس كه ظرفيت بيش از چهار نفر نبود، هجده تا بيست كشته جای بدهم. بيچاره مجروحان كه بر اثر وحشت و عدم رسيدگی تلف می شدند. در آنجا بود كه بيشتر فهميدم كه صدام چه خيانتی دارد به اسلام می كند و بايد هر طوری است ريشه اين مرد فاسد از روی زمين برداشته شود. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
‍ 🍂 🔻 اردوگاه حَرَس خمینی حَرَس به معنی پاسدار و نگهبان است . از آن جایی که مزدوران بعثی حساسیت بسیار زیادی بر رزمندگان سپاهی داشتند و خیلی هم تلاش می کردند که پاسدار شناسی کنند تا به زعم خود ، بتوانند از این عزیزان برای تبادل با افسران اسیر خود در ایران استفاده کنند ، شیوه های خشن و غیر انسانی متعددی را به کار می گرفتند تا اسرای پاسدار را شناسی کنند و یا اینکه به قول بچه ها ، پاسدار سازی ! کنند . البته با این روش و با شکنجه و اذیت ، بیش از دویست نفر از رزمندگان را به عنوان پاسدار زورکی در آسایشگاه های شش و هفت اردوگاه ، منتقل کردند . ولی باز هم معتقد بودند پاسدارهای بسیاری در بین ما بقی اسرا در اردوگاه وجود دارد و این روش مدت ها ادامه داشت تا سرانجام از پاسدار سازی یا پاسدار شناسی خسته شدند و حتی یکی از افسران اردوگاه که از اینکار ناامید و خسته شده بود، اعلام کرد که این اردوگاه ، ده یا بیست تا پاسدار ندارد ، چرا که همه اسرای این اردوگاه ( موصل ۲) رفتاری مثل پاسدارها دارند ، یعنی خیلی نماز می خوانند و عبادت می کنند و در اعتقادات خود بیشتر پای بندی نشان می دهند و آن چه که معلوم است کل این اردوگاه « حَرَس خمینی » هستند یعنی پاسداران امام (ره) و نهایتاً اسم اردوگاه از آن به بعد شد ، اردوگاه «حَرَس خمینی» ! صادق مهماندوست http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
13.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نماهنگ "با کاروان کربلا" ویژه آزادسازی خرمشهر با صدای حاج صادق آهنگران http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 مجموعه خاطرات کوتاه نوشته: رقيه كريمی ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ ۱۲۶ گفتم: «چند سالته؟» گفت: «چهارده سال.» گفتم: «پس چطوری اومـدي جبهـه، چهـارده سـاله‌هـا رو كـه اعـزام نمی‌كنند!» گفت: «از شناسنامه‌ام فتوكپی گرفتم. بعد فتوكپی رو دستكاری كردم و سن‌ام رو بيشتر كردم. بعد دوباره از روی اون فتوكپی كردم؛ بـه همـين راحتی!» •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۱۲۷ مدرسه را رها كرد. اما درس را فراموش نكرده بود. ـ فعلاً ماندن صلاح نيست، بعداً ميشه دوباره درس خوند، ولي حـالا بايد برای دفاع از كشور بريم. °°°° توي اتوبوس نشسته بود و به سمت جنوب ميرفت. به ساعتش نگاه كرد؛ هميشه اين ساعت سرِ كلاس نشسته بود •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۱۲۸ وقتي به پيچ می‌رسيديم، نفس‌ها حبس می‌شد و دستهـا محكـم بـه نرده‌های ماشين گره ميخورد. دو چرخ ماشين طوری از جا بلند ميشـد كه هر لحظه منتظر سقوط به ته دره بوديم. جاده خطرناكی بود؛ يه جـاده مارپيچ با 190 پيچ تند. هنوز به منطقه نرسيده بوديم. تازه اعزام شده بوديم، ولز سختی‌هـای جنگ انگار شروع شده بود. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۱۲۹ بيست و دو نفر از يك روستا. همه قوم و خـويش بودنـد؛ دو بـه دو برادر. هشت برادر از چهار خانواده. °°°° لازم نبود برای اعزام از كسی خداحافظی كنند، اكثر اقوام عازم جبهـه بودند! •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۱۳۰ جمعيت زيـادی بـه خيابـان آمـده بودنـد. روز قـدس و روز اعـزام، همزمان شده بود. بمباران شديد مردم را وحشت زده كرد. هر كس هراسـان بـه طرفـی می‌دويد. °°°° ژـ۳ را به طرف جنگنده گرفت و شليكی كرد و بعد از او همه اين كار را كردند. 20 تير به سمت جنگنده شليك شد؛ درست وسط شهر. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 از کتاب ویرانی دروازه شرقی وفیق السامرایی ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ وزیر دفاع ایران مصطفی چمران بود. او شخصا فرماندهی و اداره عملیات های چریکی را تا زمان [شهادتش ] بر عهده داشت. وی بر اثر آتش توپخانه، در منطقه «دهلاویه» و در موقعیتی بسیار نزدیک به نیروهای ما در غرب اهواز به شهادت رسید. علاوه بر وی بسیاری از روحانیون رده بالای ایران به دلایل روانی و به صورت داوطلبانه در جنگ شرکت می کردند. در چنین وضعیت سرنوشت سازی، ما غير از تیپ ۱۰ زرهی و دو تیپ ۱ و ۲ گارد ریاست جمهوری، نیروهای احتیاطی دیگری نداشتیم؛ تیپ های ۱ و ۲ نیز مستقیما تحت فرمان صدام قرار داشتند. نیروهای ایرانی قدرت به کار گیری ماهرانه و گسترده سلاح توپخانه را پیدا نمودند. افسران دیده بان ایرانی به صورت شایسته ای اقدام به هدایت و کنترل آتش می کردند و همین مسئله سبب شد تا نیروهای ما در مناطق فاقد پوشش و استحکام، زیر فشار آتش شدید آنها قرار گیرند. زیرا صدام نیروهایمان را مجبور نموده بود تا به هر منطقه ای که رسیدند، در همان جا مستقر شوند. در حالی که بهتر آن بود که ما از روش تحرک محلی و جابه جایی از موقعیتی به موقعیت دیگر استفاده می کردیم تا قدرت دفاعی ما افزایش یابد. هنگامی که صدام دستور داد میزان خسارت های فردی و یا تجهیزاتی ما را به صورت روزانه و دقیق و واقعی از طریق راديو منعکس کنند، مرتکب اشتباه بسیار بزرگی شد. این اقدام ضد امنیتی و احمقانه، منجر به تضعیف روحیه ملت و نیروهای مسلح و افزایش روحیه طرف مقابل گردید. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
اے تشنہ‌ے ڪرامٺ تو دجلہ وفراٺ مبهوٺ ڪربلاے شما چشم ڪائناٺ نفسے لڪ الفداء بیا جان فاطمہ دسٺ مرا رها نڪن اےڪشتے نجاٺ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍🍂 🔻 تا نزدیکی اسارت روز حصر آبادان بود. رفتم به شادگان به خانواده سر زدم دیدم روی زمین سرد خوابیدن و وسیله ندارند . به برادرم گفتم برگردیم آبادان چند وسیله زندگی از منزلمان برایشان بیاریم ،تا رسیدیم آبادان دیدیم شهر شلوغ و همه در تلاطم و تلاش ماشین ها که بار زده بودند تا اسباب خود و مردم را ببرون از شهر ببرند، ولی امکانپذیر نبود همه وسایل خانه را برگردانند، مثل ما که دست خالی رفتیم. رفتیم منزل که اعلام کردن آبادان محاصره شده. شب را منزل خواهرم در ایستگاه ۶ زیر بمباران و بدون امکانات خوابیدیم و صبح راه افتادیم تا بر گردیم شادگان که راه بسته شده بود. 👇👇
راه افتادیم پیاده بسمت چوئبده. خمپاره ها که بر سرمان می ریخت. مرتب روی زمین دراز می کشیدیم و خدا را شکر ساعت یک به چوئبده رسیدیم و با قایق از رودخانه عبور کردیم. تانک های دشمن آنطرف روخانه را شاهد بودیم که در گل نشسته بودن و مردم منطقه در این طرف رودخونه یعنی طرف خودمان در آرامش بودند، تعجب کرده بودم !!!! نمی دونم اما همیشه جای سوال برایم بود. مردم منطقه می گفتن سریع بروید تا عراقی ها شما را ندیده اند ، احساس می کنم بعضی با آنها همکاری می کردند تا حدی که احساس کردم بعضی عراقی ها تو خونه آنها پنهان شده بودند. اما راه طولانی در پیش داشتیم آنروز بدون غذا و آب تا شادگان پیاده رفتیم که در طول مسیر عراقی ها از دور بسمت ما تیر می زند من نگران برادر و برادر نگران بنده و اسارت من اما خدا را شکر آنروز جان سالم بدر بردیم و حدود 11 شب به سه راهی شادگان رسیدیم خانواده های آنجا منتظر فامیل خود بودن از جمله پدر خدا بیامرز بنده صدیقه فیاضی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 مجموعه خاطرات کوتاه نوشته: رقيه كريمی ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ ۱۳۱ شنيده بود نيروها به كرمانشاه ميروند. قبل از همه به آنجا رسيده بود. اعزامش نمی‌كردند. به خاطر همين تنهايی به آنجا رفته بود. °°°° مسئول تداركات كلافه شده بود. همه لباسها را زير و رو كرد. لباس به اندازه او پيدا نمی‌شد. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۱۳۲ نگاهش كردم. مثل پرنده كوچكی بود كـه از قفـس آزاد شـده باشـد. شايد تا به حال اينطور خوشحال نبود. شايد تا به حال اينطور با دقـت نگاهش نكرده بودم. روز اعزام بود. پسر كوچكم چه زود مرد شده بود. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۱۳۳ نزديك عمليات بود و اعزام ممنوع. با هـزار اصـرار و التمـاس اعـزام شديم. °°°° عصر بود. كم‌كم تاريكی فرا ميرسيد. به منطقه رسيده بوديم. صـدای هم همه بچه‌ها را شنيدم. چادرها را جمع كردنـد تـا بـه منطقـة عمليـاتی بروند. به موقع رسيده بود. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۱۳۴ كمی دلهره داشت. شايد به خاطر فضای جديدی بود كه تازه واردِ آن شده بود. حيرت‌زده و كنجكاو به همه جا نگاه كرد. اولين بار بـود كـه از خانواده‌اش دور می‌شد؛ آن هم چه خانواده‌ای! خانواده‌ای سـاكت و آرام. اصلاً به صدای خمپاره و تفنگ عادت نداشت. اما تهِ نگاهش شوق غريبی بود؛ از اينكه به جبهه آمده بود، خوشحال و راضی بود. •┈┈• ❀💧❀ •┈┈• ۱۳۵ بعد از شهادت دايی، تازه فهميدم كه دوستانی دارد كه ميتوانند برای اعزام كمكم كنند. كم سن و سالی هم شده بود دردسر من. °°°° با خوشحالی سوار اتوبوس شدم. ای كاش زودتر ميفهميدم كه دايـی چه دوستان باصفايی دارد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 سلام و عرض ادب خدمت همراهان کانال حماسه جنوب بلطف الهی، بر آنیم تا خاطرات جدید و بسیار شنیدنی (آخرین خاکریز) را از زبان رزمنده جانباز آزاده، "میکاییل احمدزاده" و از روایات کمتر شنیده دوران طلایی دفاع مقدس نشر دهیم. آنهم از زبان برادری که هم در بسیج در برابر دشمن جنگیده و هم در نیروی زمینی ارتش که متمایز کننده این خاطرات از دیگر خاطرات این کانال می باشد. او در مقدمه کتاب خود می نویسد: هدف از به تحرير درآوردن خاطرات روزهای آخر جنگ و دوران اسارت در زندان‌های مخوف ارتش بعث عراق، به تصوير كشيدن جنايات و رفتار غيرانسانی و قرون وسطايی حزب بعث با اسرای ايرانی است. بسياری از اين عزيزان بر اثر شكنجه های فيزيكی و روحی، غريبانه و مظلومانه و دور از وطن، جان به جان آفرين تسليم كردند و تعداد بی‌شماری نيز مفقودالاثر شدند و بی‌نام و نشان و بی‌مزار، در غربت جان باختند. خاطرات دوران اسارت، چگونگی دفاع تا آخرين نفس و مقاومت طولانی و تاريخی اسوه‌های صبر و مقاومت و آزادگان سرافراز و حماسه‌آفرينان شجاعی است كه با تكيه بر ايمان و اعتقاد به رهبری، پيروزی و سرافرازی را در آخرين خاكريز كه همانا اردوگاه‌های جهنمی و مخوف صدام بود، به ارمغان آورده و لقب آزادگان گرفتند. 🔅 از امشب پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 - ۱ 🔅 راوی و نویسنده میکائیل احمدزاده ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ مقدمه: در سال ۶۲ اولین حضورم در جبهه های شمال غرب را تجربه کردم و در عملیات والفجر۲ شرکت نمودم. در سال ۶۳ و در عملیات بدر، همراه لشکر همیشه پیروز عاشورا بودم و سپس به عنوان نیروی ویژه در سپاه خوی مشغول خدمت شدم. سال ۶۳ وارد نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی شد و با توجه به تجربه های جنگی و آموزشهای ویژه، مسئولیت اطلاعات و عملیات تیپ ۵۸ ذوالفقار را به عهده گرفتم. در عملیات مختلفی مانند بدر، کربلای ۵، نصر ۲ و ۶، قادر و… شرکت نمود و چندین بار مجروح شدم. •••• در پایان جنگ و در روز ۶۷/۵/۵، پس از مجروح شدن در منطقه سومار به اسارت نیروهای عراقی درآمد و در ۶۹/۹/۱۶ بعد از دو سال و چند ماه اسارت به آغوش میهن بازگشتم. روزهای زيادی از شروع جنگ تحميلی می‌گذشت و رزمندگان سرفراز، با عملياتهای كوچك و بزرگشان مرحله تثبيت دشمن را پشت سر گذاشته، اكنون مراحل تأديب و تعقيب دشمن تا مرزهای بين‌المللی را در نظر داشتند و كمتر روزی بود كه خبری از آغاز عملياتی جديد توسط رزمندگان به‌گوش نرسد. پيش از اين، ماه‌ها در سپاه پاسداران و در نواحی مختلف جنگی از ارتفاعات سربه‌فلك كشيده كدو در حاج‌عمران تا رمل‌های تفتيده جنوب سابقه منطقه عملياتی داشتم و عملياتهای بسيار خطرناك و بی‌سابقه برون مرزی و چريكی ـ به‌ويژه در كردستان عراق ـ انجام داده بوديم. لشكر ۵۸ تكاور ذوالفقار با سازمان و استعداد تيپ در سـال ۱۳۵۸ بـه‌عنـوان گارد رياست جمهوری، در تهران سازماندهی و تـشكيل شـد. بعدها از لحاظ سرزمينی به سمنان منتقل شد. اين لشكر كه از سوابق عملياتهای مختلف جنگـی برخـوردار بـود و حتی در جنگ لبنان و اسرائيل به‌عنوان نيروهای پاسدار صلح كشورهای اسلامی حضور داشت، همواره مورد توجه صاحبنظران جنـگ و فرمانـدهان بـود؛ زيـرا نيروهايی با قابليت تحرك و آموزشهای پيشرفته و سخت جنگی به‌وجود آورده بود. خـدا را شـاكر بودم كه آموزش‌های بسيار پيچيده و سخت مانند دوره تكاور و كوهستان، جنگ در كوهستان، عمليات چريك و ضدچريك، اطلاعات رزمی و ضـداطلاعات را در آموزشگاههای مختلف رزمی ارتش پـشت سـر گذاشـته بـودم و ايـن رنـجهـا و سختی‌ها، موجب خدمات سودمندی به يکان سازمانی‌ام بود. در آن زمان، من به‌عنوان مسئول واحد اطلاعات و عمليات يکان و بنا به دستور قرارگاه عملياتی غرب، مسئوليت طرحريزی عمليات نفوذی مجدد به عمق خاك دشمن، برای بر هم زدن آرايش نظامی خط دفاعی دشمن در منطقه نفت‌شهر را به‌عهده داشتم. بر همين اساس، حدود ۲۰ روز متوالی با استفاده از متخصصان امور اطلاعاتی مانند مفسر عكس هوايی، مترجمان عربی، متخصص ترتيب و تركيب نيرو، ديده‌بان توپخانه، رابط هوايی و همچنين با تلاش مضاعف گروههای زبده گشتی شناسايی و گشتی رزمی، تحركات دشمن در منطقه را زير نظر داشتيم و اطلاعات رزمی را در اتاق جنگ كه محل شبيه‌سازی منطقه عمليات بود، پياده می‌كرديم. اين كار باعث می‌شد طرحريزی حمله آتی و توجيه فرماندهان يگانهای مختلف رزمی، روشن و قابل درك شود. اين كار يكی از روشهای بسيار مناسب و حياتی برای يكان رزمی بود و همواره مورد تأكيد نظريه پردازهای جنگ‌ها بوده است. برای انجام مأموريت شناسايی، شبها با همت و قدرت تكاوران، به‌طرف نيروهای دشمن می‌رفتيم. در آن لحظات حياتی كه حساسترين لحظه‌ها بود، يك رزمنده شجاع با كسب آموزش‌های سخت تكاوری و با حركات موزون و سنجيده، بسيار آهسته به‌دشمن مسلح و در كمين نشسته نزديك می‌شد. هيچ جنبده‌ای از ديد تكاوران تيزبين دور نمی‌ماند؛ چرا كه كار گشتی رزمی، درگيری آنی، بكاو و بكش و تصرف هدف بود. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ ادامه دارد کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 🔅 راوی و نویسنده: میکائیل احمدزاده ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ 🔅 منطقه شرهانی عراق سال ۱۳۶۴ در منطقه عملیاتی زبیدات - شرهانی بودیم. این منطقه بسیار خطرناک و در عین حال حساس بود؛ به طوری که هر هفته یک عملیات ایذایی از سوی هر دو طرف ایران و عراق علیه مواضع یکدیگر صورت می گرفت. ما مدت شش ماه در آن منطقه مشغول انجام وظیفه بودیم و با این حال خط پدافندی ثابتی نداشتیم؛ چون هر چند روز، خطوط پدافندی ما با عراقیها در حین عقب نشینی و یا پیشروی، جابه جا می شد و هیچ گونه سنگر استراحتی هم وجود نداشت. آب و غذا هم در تاریکی شب و برای چند روز ارسال می شد. در یکان ما سرباز بلند قامت و قوی هیکلی بود که آرپی جی زن بود. او هر از گاهی در نگهبانی سستی می کرد و هر بار که از او توضیح می خواستیم، می گفت: «در آینده وظیفه بزرگی دارم» و به دلیل اینکه خدمتش رو به پایان بود، همه به شوخی به او می گفتند: - پس کی این کار مهم و بزرگ رو از تو می بینیم؟ - نگران نباشید! روزی به بودنم افتخار خواهید کرد و در آینده از اینکه نمی گذارید سر نگهبانی چرت بزنم، ناراحت خواهید شد.😅 ما هم با خنده حرف هایش را سرپوش گذاشتن بر اهمال کاری اش در نگهبانی قلمداد می کردیم و به همین دلیل هر از گاهی اضافه خدمت جانانه‌ای برایش در نظر می گرفتیم. در این ایام بود که عراقی‌ها دست به عملیات معروف زبیدات و شرهانی برای بازپس گیری منطقه زبیدات، شرهانی و پل چم‌سری زدند. نبردی خونین صورت گرفت و یورش عراقی ها از هر سو آغاز شد. از آنجایی که خاکریز مشخصی وجود نداشت، هدایت افراد بسیار مشکل و گاه غیرممکن می‌شد. هر یک از سربازان در سنگر خود با استفاده از مهماتی که از قبل زیر زمین پنهان کرده بودند، پدافند می کرد. نیروهای احتیاط هم نمی توانستند خیلی سریع در زیر آتش تهیه دشمن به ما ملحق شوند. با این اوضاع، دفاع جانانه ای صورت گرفت و هرکس هر آنچه که آموخته و تجربه کرده بود، به کار می بست تا پیش‌روی دشمن را به تأخیر بیندازد. دشمن مصمم بود با قاطعیت هر چه بیشتر، مواضع ما را تصرف کند؛ برای این منظور، ناگهان بالگردهای عراقی در آسمان پدیدار شده، سنگرهای ما را هدف قرار دادند و بعضی از سنگرها منهدم و تعدادی از سربازان شجاع به شهادت رسیدند. کم کم داشتیم ناامید می‌شدیم. احساس می کردیم لحظات پایانی فرا رسیده و دشمن بر ما چیره خواهد شد. از گوشه سنگر، سرم را به سمت چپ کانال برگرداندم. دیدم سربازی که همیشه ادعا داشت به وجودش افتخار خواهیم کرد، با آرپی جی اش در حال شلیک به سمت ادوات و افراد دشمن است. درگیری همچنان ادامه داشت. در این احوال، صدای مهیبی در آسمان برخاست که متفاوت از انفجارهای معمول بود. به سمت صدا نگاه کردم. دیدم سرباز شجاع، بالگرد عراقی را هدف قرار داده و بالگرد چون آهن پارهای عظیم با صدای مهیبی منفجر شده است. صدای الله اکبر نیروهای ما به آسمان برخاست و رزمندگان با روحیه ای مضاعف عراقی ها را هدف قرار دادند. نیروهای عراقی با دیدن این صحنه، ناامید به طرف مواضع خودشان فرار کردند و کمی بعد نیز نیروهای احتیاط ما وارد صحنه شده و عراقی ها را تعقیب کردند. همان جا بود که این سرباز شجاع، با اقدام به موقع خود ضمن نجات رزمندگان، موجب فرار عراقی‌ها نیز شد. او که کمی از ناحیه دست و زانو زخمی شده بود، خودش را به من رساند و با غرور و لبخند گفت: «دیدی روزی رو که کار بزرگی انجام دادم. حالا شما بشین و برام اضافه خدمت رد کن😍». من هم ضمن قدردانی و تشکر، به او گفتم: «خدمت تو همین حالا تمام شد. اضافه خدمت هات هم بخشیده شد.» چنین هم شد. او مورد لطف فرماندهان قرار گرفته و ضمن دریافت نشان شجاعت، از خدمت مقدس سربازی ترخیص شد و خاطره ای افتخار آمیز برای همرزمان و یکانش باقی گذاشت. در یکی از روزها، خبر حمله منافقین خلق به شهر مهران رسید. آنان به یاری دشمن رفته بودند تا عراقی ها را که در باتلاق جنگ فرو رفته بودند، نجات دهند. دشمن برای بالابردن روحیه نیروهایش، دست به حمله های مقطعی و سراسری زد که به حمله های سراسری صدام معروف شد و در تمام جبهه های جنگ از کردستان تا جنوب ادامه داشت. در بامداد یکی از روزها، يورش عراقی ها به سوی مواضع ما آغاز شد. نیروهای استراق سمع ما که در فاصله ای جلوتر از ما - برای غافلگیر نشدن - مستقر بودند، اعلام کردند که دشمن در حال پیشروی است. با توجه به درگیری های متعدد در آن نقطه، اولویت ما وارد کردن تلفات به دشمن و سرکوب آنها بود و در صورت پیشروی دشمن، عقب‌روی تاکتیکی و پاتک نیروهای احتیاط ما و در نهایت محاصره عراقیها مدنظر بود... ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ ادامه دارد کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂