eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادت می‌دهم ناب ترین هستید و عاشق ترین ... نماز به امامت
🍂 محورهای تهاجم عراق در جنوب ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔻 ۳. محور نشوه - جفير - اهواز مأموریت این محور بر عهده لشکر ۵ مکانیزه ارتش عراق بود که می بایست جاده اهواز - خرمشهر را قطع می کرد و ضمن الحاقی با لشكر ۳ زرهی، با حرکت به سمت اهواز، محاصره این شهر را نیز تمام می کرد، سپس با لشکر ۹ زرهی که قرار بود در محور چزابه با هدف تصرف بستان و سوسنگرد به سمت اهواز حرکت کند، در شهر اهواز الحاق می کرد. لشکر ۵ پس از تصرف پاسگاه های طلائیه و کوشک، به سمت اهواز پیش رفت. در محور کوشک تیپ ۱ از لشکر ۹۲ زرهی اهواز در برابر دشمن به دفاع برخاست ولی دشمن با حملات خود از این تیپ عبور کرد. سرانجام لشکر ۵ مکانیزه عراق در ۱۵ کیلومتری جنوب غربی اهواز در منطقه الورده با مقاومت مردمی مواجه شد و ناچار در این منطقه از پیش روی باز ماند و زمین گیر شد. از سوی دیگر، عدم موفقیت لشکر ۹ زرهی عراق در تصرف سوسنگرد و وجود مقاومت های منطقه ای سبب شد که در منطقه عمومی کرخه کور متوقف شود، بعدها با ملحق شدن لشکرهای ۹ زرهی و مکانیزه در منطقه هویزه، بین نیروهای منطقه شمالی و جنوبی دشمن الحاق حاصل شد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص (۱۲۰) 🔸 خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• دو نفر از بچه ها را فرستادیم به واحد برای تحویل رادیو ضبط که علی آقا و تدارکات لطف کرده و وسایل دیگری هم به غواصی داده بودند. در بین نیروها این طوری جا افتاده بود که گردان غواصی می تواند از همه جا نیرو بگیرد. نیروها را در چند مرحله کم کم از گردان ها گرفتیم، ولی گردان ها دیگر نمی توانستند نیرو را پس بگیرند، مگر اینکه خود فرد نمی خواست در غواصی بماند. اسم ما گردان بود، ولی تا آن موقع در حد یک گروهان مثبت بودیم. کریم مطهری فرمانده، بنده معاون عملیاتی و حسین بختیاری معاون پشتیبانی و دو سه نفر هم نیروی کادری داشتیم. اولین گام در آموزش شنا، در جا پا زدن و ماندن روی آب بود. کم کم نفرات را سوار بلم کردیم و سکانداری را در سد گتوند دزفول یاد گرفتند. قایق های موتوری که به راه می افتادند، غواص ها باید طبق آموزش ها خودشان را به آب می انداختند. هر روز مراسم صبحگاه و یک روز در میان، راهپیمایی و دو و نرمش داشتیم. در بسیاری از مواقع من و آقا کریم روز قبل، مسیر راهپیمایی را انتخاب و چک می کردیم تا هم تنوع باشد و هم از خطرات احتمالی و گم شدن نیروها در کوه و کمرهای منطقه جلوگیری کنیم. در راه بازگشت از ورزش نفس گیر، بچه های تبلیغات نوای ضرب زورخانه ای مرشد مرادی را پشت بلندگو می گذاشتند و بچه ها، آخرهای مسیر جان دوباره می گرفتند و علی علی گویان وارد محوطه چادرها می شدند. منطقه و مسیر آموزشی ما در اطراف سد گتوند، منطقه ای رویایی و زیبا بود. بعد از روستای گتوند و پل نصب شده روی کارون که در ارتفاعی حدود سیصد متری قرارداشت، بالا می کشیدیم و وارد دشتی صاف می شدیم. گویا آنجا در میلیون ها سال پیش بستر رودخانه بوده و بر اثر فرسایش، رودخانه راهش را باز کرده و شیارهای عمیقی در زمین ایجاده کرده بود. عرض شیار بین دویست تا پانصد متر بود. کنار رودخانه، زمین صافی بود که چادرها در آن علم شده بود. تیپ ها و لشکرهای متعددی در این منطقه خیمه زده و آموزش می دیدند. چند صد متر پایین تر در جلوی راه رودخانه، سد کوچک گتوند ساخته شده بود که کار ذخیره سازی و تنظیم آب را انجام می داد. ما فقط از استقرار یگان های شیراز و خوزستان خبر داشتیم. زمان های بارندگی آب از ارتفاع و شیارها آبشاری می شد و تمام دیواره منطقه را می گرفت که بسیار چشم نواز بود و البته ما چندان توجهی به این همه زیبایی نداشتیم! در پایان تابستان و اوایل پاییز در این دره پر از نی، پشه های هلی کوپتری بیداد می کردند. دائم دست ها روی سرها بود و می خاراندیم. روی سر و صورت و دست ها، گُله گُله جای نیش و خرطوم آلوده پشه های از خدا بی خبر بود، چنان می زدند که ناله آدم در می آمد. می دیدی بچه ها در اوج خواب لحظه ای می نشینند، می خارانند و دوباره دراز می کشند، واقعاً اتوماتیک در خواب خودشان را خارش می دادند. این پشه ها خواب و بیداری نداشتند. من گرمایی ام! برای نجات و تخفیف از این عذاب، قبل از خواب با لباس تنی به آب می زدم. چفیه خیس روی سرم می انداختم و می خوابیدم که گاهی از تنگی نفس خواب به خواب می شدم. در اوج کارهای سنگین آموزش داخلی گردان غواصی، روزی آقا کریم، دمغ و گرفته به مقر آمد. پرسیدم: چیزی شده؟ گفت: در جلسه ستاد بودم. به پیشنهاد آقای اکبر کیانی، مسئول آموزش لشکر و موافقت حاج مهدی کیانی و دیگران، قرار شده که شما بروی آنجا کار کنی! - شما چیزی نگفتی؟ - چرا، هر چه حرف زدم بی فایده بود. می گفتند شما جام بزرگ را برای یک واحد با صد تا نیرو نگه داشته ای در حالی که کل لشکر به او احتیاج دارد. حسابی ناراحت شدم و به آقا کریم گفتم: می دانستی که من به غیر از اطلاعات جایی دیگر نمی رفتم و حالا که به اینجا آمده ام می خواهند مرا به جای دیگری بفرستند. اگر قرار است من بشوم مربی آموزش و در عملیات نباشم، می روم شهر. بیایم اینجا چه کار؟! آقا کریم که در دو راهی مانده بود، دوباره گفت: به خدا من خیلی تلاش کردم، ولی زیر بار نرفتند. - من خدمت کرده ام، تازه کار که نیستم. اگر می خواستند به ما بگویند نگهبان هستی، بیست و چهار ساعت زودتر اعلام می کردند، ابلاغ می دادند. اینها چه طور بدون اینکه با من مشورتی بکنند یا اطلاعاتی بدهند، برای من تصمیم گرفته اند؟! - همه اینها را من هم گفته ام. - خیلی خوب، برو به آنها بگو من به آنجا نمی روم، برمی گردم اطلاعات. •┈••✾❀🏵❀✾••┈• پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 نواهای ماندگار 🏴 حاج صادق آهنگران 🎤میر نام آور، یا ابوفاضل وارث حیدر یا ابوفاضل 🏴 هر شب با یک نوحه خاطره انگیز از دوران نورانی دفاع مقدس http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 3⃣  محمد صابری ابوالخيری تيمسار بعثی سخنان خود را با حرف‌های بسيار بيهوده و به دور از منطق و با اهانت به ارزشهای انقلاب اسلامی‌ايران، آغاز كرد. بيشتر گفتار او پيرامون تهديد به قتل، كشتار و اعدام دور می‌زد. او ادامه داد: اين جا كشور عراق است. در و ديوار و خاك اينجا متعلّق به كشور عراق می‌باشد و كسی حق ندارد كوچکترين اهانتی به رژيم عراق نمايد. كسی حق ندارد در اينجا آشوب كند. من همه شما را می‌شناسم و شنيده‌ام شما آرامش اردوگاه را به هم زده و موجب بی‌نظمی اردوگاه شده‌ايد. تصور نکنيد از جايگاه و منزلت بالايی برخورداريد، نه. چنين نيست شما نزد ما هيچ ارزشی نداريد. ما می‌توانيم همه شما را اعدام كنيم. ما از هيچكس حتّی صليب سرخ و سازمان بين‌الملل هراسی نداريم و كاری هم از دست آنان ساخته نيست. به فرض اينكه آنان  بخواهند بعداً رسيدگی كنند، ما راه‌های زيادی برای سرپوش گذاشتن بر اين قضيّه داريم. ما می‌توانيم به صليب سرخ بگوييم  اينها به مرگ طبيعی مرده‌اند. كسی چه می‌داند؟ او در حاليكه بسيار خشمگين شده بود و انگشت سبّابه خود را به نشانه تهديد تكان می‌داد گفت: من همه شما را می‌شناسم و تمام اطّلاعات و ويژگی‌های فردی شما را مي‌دانم. فكر نكنيد من از همه جا بي‌خبر هستم. نه اينطور نيست. من اين اطّلاعات را از افراد خودتان گرفته‌ام. باشنيدن اين كلمه كه «من اين اطلاعات را ما از افراد خودتان گرفته‌ام» كمی ‌به فكر فرو رفتم. آيا او راست می‌گويد؟ آيا در بين اسرای اردوگاه ما جاسوسی وجود دارد؟ نه. هرگز. در طول اين چند سال كمتر كسی بوده كه به هموطنان خود خيانت کند. او حتماً قصد دارد ما را به يكديگر بدبين كند.  سپس كاغذی از جيب خود درآورد و نام برادران را يكی يكی قرائت كرد. ابتدا نام يكی از اسراء را كه از روحانيّون بود، از روي كاغذی خواند و گفت: جمشيدی کيه؟ حاج آقا جمشيدی از روی صندلی بلند شد و ايستاد و گفت: بله من هستم تيمسار به او خيره شد و کمی او را برانداز کرد و گفت: من تو را می‌شناسم و مي‌دونـم كه تو امام جمعه فلان شهرستان شمال ايرانی و اسم فلان خيابون به نام تو نامگذاری کرده‌اند. اينطور نيست؟ حاج آقا جمشيدی چيزی نگفت و تيسمار به او گفت: بنشين •┈••✾🔅🔹🔅✾••┈• پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
🍂 محورهای تهاجم عراق در جنوب ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔻۴. محور شملچه - خرمشهر - آبادان مأموریت در این محور به عهده لشکر ۳ زرهی و تیپ ۳۴ نیروی مخصوص عراق گذاشته شده بود که در صورت نیاز با یگان های دیگری تقویت و پشتیبانی می شدند. هر چند دشمن پیش بینی کرده بود که برای تصرف خرمشهر و رسیدن به آبادان دو تا سه روز پیش تر زمان نیاز ندارد، ولی مقاومت قهرمانانه نیروهای مدافع خرمشهر سبب گردید که دشمن بعثی پس از گذشت ۸ روز از شروع تجاوز، در یک کیلومتری خرمشهر زمین گیر شود و یگان های دیگری را برای کمک به تیپ ۳۳ نیروی مخصوص به منطقه نبرد گسیل کند. ستاد اروند (مرکز فرماندهی ارتش در خوزستان در این مقطع جنگ در خرمشهر در مورد پیش روی نیروهای عراقی در محور پل نو (دروازه غربی خرمشهر اعلام کرد: «دشمن در ساعت ۱۱:۳۰ ۱۳۵۹/۷/۷۶) با ۵ تانک به ۸۰۰ متری پل نو رسیده، سعی در اشغال این پل را دارد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص (۱۲۱) 🔸 خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• گردان غواصی را رها کردم و رفتم اطلاعات، همان جا که رگ و پی ام بود. در واحد کار می کردم که اکبر کیانی آمد سراغم گفت: وسایلت را جمع کن و همراه من بیا، پسر خوب وقتی به شما نیاز داریم چرا نمی آیی، چرا مرغت یک پا دارد؟ گفتم: آقای کیانی! من یک نفرم، اگر دست و پای من آتش بشود و خودم را هلاک کنم، می توانم دو تا کلاس صبح و دو تا کلاس در بعد از ظهر برگزار کنم. من به آقای مطهری این پیشنهاد را گفته ام به شما هم می گویم. شما بیایید از همه قسمت ها و واحد ها دو سه تا نیروی علاقه مند به شنا را به بنده معرفی کنید، من آنها را آموزش می دهم تا بشوند مربی، به آنها مربی گری یاد می دهم. از این سی نفر، حتی اگر بیست نفر هم موفق شوند و در روز دو تا کلاس داشته باشید، می شود چهل جلسه کلاس در روز، نه چهارتا... مرغ آقای کیانی هم یک پا داشت. او از جایگاه فرماندهی و نظامی حرف می زد و من یک بسیجی بودم. او به کریم گفته بود: تصمیم گرفته شده است. او باید بیاید و اگر به گردان غواصی و آموزش نظانی نمی رود، حق ندارد در اطلاعات هم بماند! به آقا کریم گفتم: تصمیم گرفته اند برای خودشان گرفته اند، یا علی و خداحافظ لشکر انصارالحسین! کریم گفت: واقعاً می خواهی بروی؟ گفتم: بله این همه تیپ و لشکر، مگر فقط باید با انصارالحسین بیایم جنگ که خدا قبول کند؟ ساکم را برداشتم. نه برگه تسویه ای، نه برگه اعزامی، سرم را انداختم پایین، همان جوری که آمده بودم برگشتم همدان. خانواده از برگشت زود هنگام و ناغافل من خوشحال بودند، ولی همکارها سئوال پیچ می کردند که چرا نرفته برگشته ام. سه چهار روز در همدان ماندم، اما چه جوری، بماند! خیلی پشیمان و دل تنگ بودم. می ماندم مرغ سرکنده و در حال بدم دست و پا می زدم. پنج روز گذشت که کریم مطهری به دنبالم آمد و خواست که برگردم. گفتم: آقا کریم دستت درد نکند خوب از من دفاع کردی. مرا از اطلاعات جدا کردی و بردی غواصی و مرا فروختی، دمت گرم! گفت: به پیر به پیغمبر! من هر کاری از دستم بر می آمد کردم. و ادامه داد: حالا هرچه بوده گذشته. آقای کیانی عقب نشینی کرده و گفته اگر جام بزرگ به آموزش نظامی نمی آید نیاید، حداقل برود غواصی و شما از او استفاده کنید و حالا من آمده ام شما را با عزت و احترام ببرم لشکر! - حتماً؟ کلکی در کار نباشد؟ - حتماً. خیالت راحت، آقای کیانی فکر نمی کرده تو آن قدر سر حرفت باشی. برگشتم. اوضاع بر وفق مراد شد، آموزش شنا و غواصی و حتی بدن سازی و آمادگی جسمانی با قدرت مضاعف ادامه یافت. ماه محرم بود و هر شب پس از نماز جماعت مغرب و عشا مراسم سینه زنی و روضه برپا بود. یک شب نوار سخنرانی حاج شیخ حسین انصاریان درباره مقام شهید را گذاشتند. بچه ها آرام و بی صدا غرق صحبت های او بودند، مثل اینکه خود ایشان در مجلس حضور دارد و سخنرانی می کند. سه چادر نیرو کیپ تا کیپ نشسته بودند و حال خوشی داشتند. معلوم بود که می خواهند دلی سیر گریه کنند، ولی از هم رودربایستی دارند. بلند شدم و لامپ ها را از سرپیچ ها شل کردم. با خاموش شدن لامپ ها نماز خانه ترکید! روضه ای در کار نبود، ولی بچه ها مثل ابر بهاری گریه می کردند. بیشتر نیروها زیر بیست سال و دانش آموز بودند. دل های صاف و قلب های مخلص کنار هم کوره آتش بودند. شدت گریه بعضی را به نفس نفس انداخته بود. بعضی در سجده گریه و نجوا می کردند. بعضی به دیرک های چادر تکیه داده و سر در زانو ها داشتند. در همین غوغای بی ریای اشک و ناله، کسی بلند شد و نوحه خواند. غم عاشورای امام حسین(ع)، خیمه های بی ریای این یاران حسینی را عاشورایی کرده بود. اشک و اشک و اشک! شش هفت طلبه حاضر در صفا و معنویت گردان بسیار تاثیر گذار بودند. در این میان مصطفی عبادی نیا حال خوشی داشت، او بر سینه می زد و به پهنای صورت اشک می ریخت. عادتش بود قبل از ذکر حسین حسین، داستان غسل دادن شبانه حضرت فاطمه زهرا (س) را زمزمه می کرد و اشک می گرفت: بریز آب روان اسماء، ولی آهسته آهسته، بریز آب روان اسماء، به روی پیکر زهرا، ولی آهسته آهسته... بعد از این نوحه، آهسته حسین حسین می گفت و بر سینه می زد و بر سینه می کوبید و اشک تمام وجودش را برمی داشت. کالبد جسمانی مصطفی عبادی نیا تحمل روح بزرگ او را نداشت. طلبه ای که چهره اش نورانی و آسمانی بود. •┈••✾❀🏵❀✾••┈• پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 نواهای ماندگار 🏴 حاج صادق آهنگران 🎤 شد شب هجران خواهر نالان کم نما افغان، با دل سوزان 🏴 هر شب با یک نوحه خاطره انگیز از دوران نورانی دفاع مقدس http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 با عرض تسلیت و تعزیت بمناسبت فرا رسیدن شب و روز عاشورای حسینی، طبق روال هر ساله، فردا ارسالی در خصوص مطالب کانالهای حماسه جنوب نخواهیم داشت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 4⃣  محمد صابری ابوالخيری سپس نام يكی از برادران (آقای صالح‌آبادي) را كه روحانی بود، صدا زد و پرسيد: تو چند كلاس سواد داری ؟ - پنج كلاس  - تو دروغ می‌گی من خوب ميدونم كه تو در حوزه علميّه درس خوانده‌ای و شنيده‌ام كه رهبر اردوگاه هستی (با تمسخر). سپس پرسيد: شغلت تو ايران چی بوده؟ -كشاورز -  هِه هِه... (با حالت تمسخر) بگو ببينم تو اصلاً ميدونی گندوم را چطوری می‌کارند؟ در اين لحظه اسيرايرانی چيزی نگفت و تيمسار سراغ اسم بعدی رفت و نام يكی ديگر از برادران به نام علی را صدا زد و گفت: شنيده‌ام كه تو در ايران باشگاه ورزشی داری و با رشته‌های مختلف ورزش آشنايی داری؟ علی که تعجب کرده بود، گفت: من اصلاً تو ايران باشگاه نداشتم. تيمسار با پرخاشگری به او گفت: دروغگو بشين سَرِ جات تو اينجا اسرايی را كه تابع قوانين ايران نيستند را داخل حمام میکنی و با مشت و لگد به جونشون می‌افتی و دست و پاشونو می‌شكنی بعد بهانه مي‌کنی که دست و پای اونا هنگام بازی فوتبال شكسته است. -  نه اصلاً اين واقعيّت نداره. تيمسار بعثی در حاليكه بسيار عصبانی شده بود، با تهديد گفت: به زودی در زندانهای بغداد صابون زير پات می‌گذارن تا پات بليزه و بشكنه. اون موقع متوجه می‌شی که دست و پا شکستن چه طعمی داره سپس تيمسار بعثی نام يكی ديگر از اسراء  را صــدا زد و گفت : بگو بدونم تو ايران چه كاره بودی ؟ - قلگر تيمسار بعثی كه می‌دانست بازيچه اسير ايرانی شــده است، با تمسخر پرسيد: واقعاً تو قلگری بلدی و میتونی بگی قلگری يعنی چه ؟ - بله … - خفه شو. در اين هنگام تيمسار سخنان او را قطع كرد و با حالت تهديد آميز گفت: نگران نباش به زودی تو زندان‌های بغداد قلگری را بهت ياد می‌دم. او در ادامه نام يكی ديگر از اسراء به نام بهروز را صدا زد و پرسيد: پسرجون تو چرا به جوونی خودت رحم نمی كنی؟ مگه تو قصد نداری به كشورت برگردی؟ تو نمیخواهی ازدواج كنی؟ برادر اسير پاسخی به او نداد ولی در دلش گفت: اين دلسوزی ها به شما نيامده است. تيمسار ادامه داد: من بهت توصيه می‌كنم از تبليغات بر عليه عراق دست برداری و آینده خودت را به مخاطره نندازی. كم‌كم نوبت به من رسيد و تيمسار نام مرا به زبان آورد و پرسيد: چند كلاس سواد داري؟ - پنجم ابتدایی -  تو عرب زبانی ؟ من كه از سؤال او متعجّب شده بودم گفتم : نه من اهل اصفهانم. بعثی ها نسبت به عرب زبان‌ها حساسيت بيشترى داشتند. و هرگز نمی‌توانستند بپذيرند كه يك نفر عرب زبان در جنگ شركت كند. زيرا پيش خود تصوّر مي‌كردند كه اين جنگ جنگ بين عرب و عجم می‌باشد. تيمسار ديگر چيزی نپرسيد و گفت بزودی من با شما جلسه ديگری خواهم داشت. جلسه به اتمام رسيد و افسران بعثی از اتاق خارج شدند و بدنبال آن چند نفر سرباز عراقی ما را به آسايشگاه‌های خود بازگرداندند. پس از بازگشت به آسايشگاه هر يك از اسرا پيرامون جلسه و محتوای آن سؤالات زيادی داشتند. ما آنان را در جريان گذاشتيم. همه دوستان نگران من و ساير برادران شده بودند زيرا مي‌دانستند به زودی بعثی‌ها ما را از اين اردوگاه به زندان و يا اردوگاه ديگری منتقل می‌كنند. در اين ميان يك سؤال برای همه بدون پاسخ مانده بود. آيا اين اطلاعات از سوی چه كسی در اختيار بعثی‌ها قرار گرفته است؟ حتماً بايد كار يك جاسوس باشد. •┈••✾🔅🔹🔅✾••┈• پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 چقدر این تصاویر با دل آدم بازی می‌کنن ساده ساده... واقعی واقعی... و بدون هر ویرایشی آرامشی چنین، میانه میدانم آرزوست http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
ساقی بده پیمانه ای، زان می که بی خویشم کند برحسن شورانگیز تو ، عاشق تر از پیشم کند زان می که در شبهای غم ، بارد فروغ صبحدم غافل کند از بیش و کم ، فارغ ز تشویشم کند نور سحر گاهی دهد ، فیضی که می خواهی دهد بامسکنت، شاهی دهد، سلطان درویشم کند سوزد مرا، سازد مرا ، در آتش اندازد مرا وز من رها سازد مرا ، بیگانه از خویشم کند بستاند آن سرو سهی ، سودای هستی از «رهی» یغما کند اندیشه را ، دور از بد اندیشم کند http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 محورهای تهاجم عراق در جنوب ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔻 مقاومت عاشورایی نیروهای مردمی در دفاع از خرمشهر در حالی انجام می شد که این نیروها هیچ یک از سلاح های مورد نیاز برای مقابله با انبوه جنگ افزار های سنگین دشمن را در اختیار نداشتند و تنها با تعداد معدودی سلاح انفرادی و به کار گیری تاکتیک های جنگ چریکی و شهری و آموخته های دوران انقلاب به دفاع می پرداختند: تعدادی از مردم که نتوانسته اند سلاح تهیه کنند، با کوکتل و چوب و چماق به پلیس راه آمده اند و تعدادی هم از جاهای مختلف مانند اسلحه خانه سپاه، پادگان دژ، سلاح سربازانی که به عقب برگشته اند با سلاح شهدا و مجروحین، سلاح تهیه کرده اند.» طرح مانور کلی عراق در این محور بر این اصل استوار بود که خرمشهر به وسیله تبپ ۳۳ نیروی مخصوص تصرف شود و لشکر ۳ زرهی با استفاده از موفقیت تیپ ۳۳ در تصرف خرمشهر و با عبور از رودخانه کارون و تصرف جناح شرقی آن (و احتمالا استفاده از هر دو راه کار ) جزيره آبادان و شهر آبادان را تصرف کند و ضمن تأمین ساحل شمالی اروندرود - به عنوان رسیدن به یکی از ادعاهای ارضی خود - نیروهایش را به سمت شهر شادگان، بندر امام خمینی و ماهشهر گسترش دهد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂