eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 ارتش، قبل و بعد از انقلاب ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅ 🔹 حسنی سعدی: روز ۱۵ اسفند ماه سال ۱۳۵۷، که حضرت امام (ره) فرمان دادند ارتشیان به پادگان برگردند. تقریبا، بیشتر افسران بالباس شخصی آمدند؛ زیرا، در آن زمان، فرماندهان رده بالا، همه مطرود شده و رفته بودند، یعنی برخی اعدام، برخی دستگیر و تعدادی هم کنار گذاشته شده بودند؛ بنابراین، عناصری که برگشتند غالبا، با لباس شخصی به پادگانها آمدند، یعنی کسی به آن ترتیب درجه نمی زد. بعد از پیروزی انقلاب، آن آزادی را که می گفتند برای ارتش پدید آمده بود و ارتش از آن فضای پیش از انقلاب، آن فضای آماده باش‌ها، انضباط و آن نظمی که در آن زمان، بر این ارتش حاکم بود و کسی جرئت نفس کشیدن نداشت، نجات پیدا کرده بود و ارتشیان آزاد شدند و بیشتر از ملت، نفس راحتی کشیدند و آزادی واقعی را احساس کردند. هنگامی که آنها به پادگانها برگشتند، انتخاب فرماندهان از سوی شوراهایی در داخل یگان‌ها انجام گرفت، یعنی از رده گردان به بالا شورا تشکیل شد. افراد شورا درجه داران و افسران هر یگان بودند که البته، تعداد درجه داران بیشتر بود. این شوراها فرماندهان را انتخاب می کردند؛ بنابراین، سیستم و شیرازه فرماندهی در یگانها کلا از هم پاشید، یعنی آنهایی که از پیش فرمانده بودند، طی دوره فرماندهی شان، نظم و انضباطی برقرار یا اگر یک نفر غیبت کرده بود و او را تنبیه کرده بودند، الان باید حساب پس می دادند، یعنی هر کسی که به آنجا می آمد، به محض اینکه فرمانده خود را می دید، يقه او را می گرفت.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۶۷ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 شهادت محمدرضا رضایی کم کم به رمضان سال ۶۶ نزدیک می‌شدیم که بعثی ها مدعی شدند یکی از اسرا برای شان خبر آورده که محمدرضا رضایی بسیجی مشهدی توی جبهه سربازان عراقی زیادی را کشته است. محمدرضا را بردند. ما همگی داخل آسایشگاه بودیم و نمی دانستیم چه بلایی دارند سر او می‌آورند. ظاهراً علی آمریکایی، شکنجه گر اصلی بود. آنها بعد از آنکه تمام بدن محمدرضا را زیر کابل سیاه کردند، او را داخل حمام بردند و آب جوش روی بدنش ریختند، جوری که پوست بدنش کنده شده بود و بعد یک قالب صابون داخل دهانش گذاشته و فشار داده بودند تا خفه شود. مجتبی، بسیجی همدانی می‌گفت که گوشت بدن محمدرضا بر اثر کشیده شدن به دیوار حمام چسبیده بود. آنها پیکر این شهید بزرگوار را روی سیم خاردارها انداختند و از آن عکس گرفتند تا وانمود کنند حین فرار کشته شده است. مسعود سفیدگر بسیجی قهرمان اهوازی می‌گفت که ما را بیرون آوردند تا جنازه شهید را به آیفا منتقل کنیم. ما هم جنازه را با احترام و با حالت تشییع به سمت آیفا حرکت دادیم. بعثی ها عصبانی شدند و ما را با کابل می‌زدند تا جنازه را با بی احترامی ببریم و داخل آیفا پرتاب کنیم. ما تا لحظه آخر با احترام پیکر محمدرضا را به آیفا منتقل کردیم و توجهی به شکنجه های بعثی ها نکردیم. آن اسیری که محمدرضا را متهم کرده بود، تا همین اواخر کتک میخورد و بعثی ها به بهانه های واهی او را کتک می زدند. آری! چوب خدا بود که صدا نداشت. اولین رمضان ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۶ در تابستان گرم تکریت از راه رسید و با خود حال و هوای خاصی آورد. باورمان نمی‌شد که بتوانیم بی دردسر روزه بگیریم. ولی در کمال تعجب عراقی‌ها هیچ مخالفتی نکردند و مقداری هم تسهیلات فراهم آوردند. از جمله این که غذای روزه دارها را در یک وعده بعد از ظهرها یکجا می دادند و خودمان غذا را به دو قسمت تقسیم می‌کردیم. بخشی را در افطار می‌خوردیم و بخش دیگر را برای سحر نگه می‌داشتیم. وقت اذان مغرب را از تاریکی هوا حدس می زدیم. اول نماز را اقامه می کردیم و بعد دعای معروف ماه مبارک رمضان را می‌خواندیم. ... اللهم رد كل غريب، اللهم فك كل اسير ... این دعا حال و هوای خاصی به سفره افطار غریبانه اسارتی ما می داد. حال و هوائی که سالهاست پای سفره های افطار رنگین بعد از اسارت هرگز آن را تجربه نکرده ام. على ابلیس هم به ادعای خودش روزه می‌گرفت یا حداقل تظاهر به روزه داری می کرد. یک روز هم که دسته جمعی بچه ها را شکنجه می کرد با تبختر جاهلانه ای گفت بذار گناه روزه دارها گردنم بیفته». او جلادی بود که در شقاوت بی نظیر بود و عامل اصلی شهادت محمدرضا رضایی هم او بود علاوه بر آن، بچه ها می گفتند که او عامل اصلی شهادت کورش قاسمی هم هست. عبد الكريم ياسين هم یک روز صبح آمد و با لحنی بچه گانه خودش را لوس کرد و به من گفت: امروز روزه گرفتم. بعد از ظهر دیدم دارد سیگار می‌کشد. من چیزی نگفتم خودش گفت که نتوانسته ادامه بدهد. نکته مهم این بود که اگر چه نفس روزه گرفتن ممنوعیت قانونی نداشت اما این وسیله ای بود تا بتوانند بچه های مذهبی مقید را شناسایی کنند. اصولاً هر کسی که روزه می گرفت "دجال" یا دوست خمینی معرفی می‌شد. بعدها هم اگر خلافی ولو کوچک از او می دیدند به شدت تنبیهش می‌کردند. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 عبدالمهدی يك خوابی ديده بود. بعد از آن به سفارش يكی از علمای اصفهان به محضر آيت‌الله بهجت شرفياب شد تا خوابش را به ايشان بگويد. آقا هم دست روی زانوی عبدالمهدی گذاشته و می‌گويند جوان! شغل شما چيست؟! همسرم گفته بود طلبه هستم. ايشان فرموده بودند: بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. آيت الله بهجت در ادامه پرسيده بودند اسم شما چيست؟ گفته بود فرهاد. (ابتدا اسم همسرم فرهاد بود) ايشان فرموده بودند حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذاريد. آيت‌الله بهجت فرموده بودند: شما در تاجگذاری امام زمان (عج) ‌به شهادت خواهي رسيد. شما يكی از سربازان امام زمان (عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می‌كنيد. وقتی عبدالمهدی از قم برگشت خيلی سريع اقدام به تعويض اسمش كرد. عبدالمهدی كاظمی با لباس سبز سپاه به جمع مدافعان حرم پيوست. عبدالمهدی در شب تاجگذاری امام زمان(عج)‌ همان طور كه آيت‌الله بهجت فرموده بودند به شهادت رسيد. ۲۹ دی ماه سال ۱۳۹۴ بود. عبدالمهدی با اصابت موشك كورنت به آرزويش رسيد. وقتی خبر را شنيدم، بال بال می‌زدم كه پيكرش را ببينم. آخر خيلی دلم برايش تنگ شده بود. گفتم عبدالمهدی به حاجتت رسيدی. بعد از شهادتش خواب ديدم كه پشت سر امام زمان(عج) می‌رود و از اينكه در كنار امام حسين (ع) است، بسيار خوشحال بود. می‌گفت من زنده‌ام فكر نكنيد كه مرده‌ام هيچ وقت ناشكری نكنيد. هر مشكلی داشتيد من برايتان حل ميكنم. 🔹 همسر شهید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نگاه شهید باقری به ولایت فقیه ولایت فقیه شده شعار... از میلیشیای منافقین هم بدتر شدیم! ولی‌فقیه یعنی اگه از فرمانش عقب موندی، نمازت بدرد نمی‌خوره! http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 حکایت دریادلان قسمت سی‌و‌ششم نوشته : احمد گاموری ┅┅┅┅❀🕸❀┅┅┅┅ 🔹 طعم آزادی! سال ۶۷ بود و تقریباً یک سال از رفت و آمد صلیب سرخ در اردوگاه ما می گذشت. یک روز عراقی ها حدود سی نفر از بچه های کل اردوگاه را که نسبت به بقیه جراحات حادی داشتند و اکثراً قطع عضو بودند جدا کردند و به عنوان مبادله با اسرای عراقی مجروح در ایران از اردوگاه بردند. از این وضعیت خوشحال بودیم که حداقل چند نفر طعم آزادی را می چشند و دوباره ایران را می بینند. اما بعدها از طریق بچه هایی که برای مداوا به بیمارستان الرشید رفته بودند متوجه شدیم که از آن جمع سی نفره، فقط هشت نفرشان مبادله شده اند و مابقی از جمله مقدم که از ناحیه هر دو زانو مجروح بود به اردوگاه رمادی۹ منتقل شدند. گویا آن ها از فیلترهای بعدی که عراقی ها گذاشته بودند، رد نشده و به اردوگاه دیگری منتقل شده بودند. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۶۸ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 امجد حسن مسن‌ترین نگهبان عراقی بود و فقط او را از بین همه عراقی ها در حال نماز دیدم. مابقی نگهبانها فقط ادعای اسلام داشتند و هیچ وقت ندیدم حتی یکی از آنها نماز خوانده باشد. این نگهبان با سنی بالای چهل سال هنوز به عنوان گروهبان وظیفه در ارتش عراق خدمت میکرد. امجد حسن آدم خوش قلبی بود و خیلی کم در تنبیه بچه ها شرکت می کرد و وقتی هم که می‌زد ضرباتش نسبت به بقیه نوازش به حساب می آمد. بعثی ها هم از نحوه تنبیه او خنده‌شان می‌گرفت و او را به خاطر این نحوه شکنجه مسخره می‌کردند. یک روز امجد صدایم کرد و گفت: «من و خانوادم همگی سنی مذهب هستیم، اما خیلی به اهل بیت احترام میذاریم. اسم پدرم هم حسن است که نام فرزند امام علی علیه السلام است». یک روز بعثی ها بهانه کردند که یکی از اسرا برایشان خبر برده که آشپزها به یکی از آسایشگاه ها غذا بیش تر می‌دهند تا آنها از نظر جسمی تقویت شوند. قرار است در یک روز مشخص شورش کرده و به شما حمله کنند. با این بهانه آشپزها به طرز وحشیانه و غیرقابل توصیفی شکنجه شدند. با اتو کف پای حسن آشپز اصفهانی را سوزاندند او میخواست سینه خیز از دست آنها فرار کند، ولی نتوانست. سایر آشپزها هم به شدت شکنجه شدند. حسن تا اواخر اسارت قادر نبود روی پایش راه برود و تا مدت ها بچه ها او را این طرف و آن طرف می‌بردند و کارهایش را انجام می‌دادند. این حادثه به عاشورای اول اردوگاه ۱۱ معروف شد. بعد از حادثه عاشورای اول، برای زهر چشم گرفتن از اسرا چند نفر را به بهانه ای به محوطه اردوگاه بردند. افسر بعثی دستور داد همگی از پنجره بیرون را نگاه کنیم تا به زعم خودش درس عبرتی باشد، بعد دستور شکنجه آن چند نفر را صادر کرد. افسر بعثی رو به اسرا گفت: «هرکی هوس مخالفت به سرش بزنه از این بلاها سرش میاد. بعد همگی آسایشگاهها را تفتیش کردند و دو سه نفر را به بهانه این که قاشق‌هایشان تیز است از بند یک بیرون بردند و آنها را هم شکنجه کردند. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی شیر خدا شد در دلیری علی صاحب کرم در دست گیری چنان تابید خورشیدش که کعبه ترک برداشت مانند کویری ولادت با سعادت حیدر کرار (ع) بر عاشقان آن حضرت مبارک
🍂 زینب هاشمی فرزند سردار شهید علی هاشمی «زمانی که ازدواج کردم پدرم شهید شده بود، سردار سلیمانی به منزل نو ما آمد و به همسرم به مزاح گفت که اگر مراقب من نباشد، با او طرف است. به هرحال همه دخترها زمان ازدواجشان دوست دارند چنین حرف هایی را پدرشان به همسرشان بزند برای اینکه احساس کنند کسی بالای سرشان هست و تکیه گاه دارند، خوشحالم که سردار سلیمانی این جایگاه را برای من پر کرد و اجازه نداد که احساس تنهایی و بی پدری کنم. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 سلام و عرض تبریک میلاد حضرت علی علیه السلام بر شما عزیران همیشه همراه دیروز جمعه، همایشی با حضور سردار غلامپور و جمعی از اساتید درس دفاع مقدس دانشگاهها برگزار شد که نکات خوبی رد و بدل گردید. یکی از این نکات که سردار عزیز مطرح نمودند این بود که: دفاع مقدس را محدود به ۸ سال جنگ دنیای کفر علیه ایران اسلامی نکنیم. بلکه از سالها پیش از انقلاب تا حال، فرزندان انقلاب در دفاعی مقدس هستند پر از حادثه که یک جریان آن ۸ سال دهه ۶۰ است. بر آنیم تا با نظر اعضای محترم کانال، گاهی سرکی به دیگر جریانات نیز زده شود. منتظر اظهار نظر شما سروران هستیم. 🍂👋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 حکایت دریادلان قسمت سی‌و‌هفتم نوشته : احمد گاموری ┅┅┅┅❀🕸❀┅┅┅┅ 🔹 پدر اردوگاه! بچه ها به او پدر اردوگاه می گفتند و احترام خاصی برایش قائل بودند. حرف او برای همه ما حجت بود. سرگرد محمد فرپورخمامی از افسران متعهد و متدین نیروی زمینی ارتش بود. او نگاهی دلسوزانه و پدرانه نسبت به اسرا داشت و همیشه با خلوص نیت در رفع مشکلات بچه ها و راهنمایی آنها در سختی ها می کوشید. افراد دیگری هم بودند از روحانیون، دوستان سپاهی و بچه های بسیجی که فرماندهی و رهبریت مذهبی اردوگاه را به عهده داشتند و برای فعالیت های فرهنگی و برگزاری مراسمات مذهبی برنامه ریزی می کردند. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 آیا میدانید؟! از سوم فروردین ۱۳۵۹ خورشیدی تا روزی که آتش بس میان خطوط درگیری ایران و عراق در مرداد ۱۳۶۷ خورشیدی حاکم شد، ایرانیان توانسته بودند، ۷۲ هزار و ۱۱۳ تن از نیروهای مسلح ارتش بعث عراق اعم از زمینی، هوایی و دریایی را همراه ۲۴۷ تن مزدور(غیر عراقی) به اسارت درآورند. بیشتر اسرا عراقی در طول سال های ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ خورشیدی که سلسله عملیات کربلا به اجرا درآمد، اسیر شدند. در میان اسرا از سرباز وظیفه و نیروهای جیش الشعبی(نیروهای مردمی) تا سرتیپ و حتی سرلشگر دیده می شد. از نظر قومیتی، کردهای عراقی از کم ترین تعداد اسرا در مجموع اسیران موجود برخوردار بودند. همچنین در مقاطع مختلفی که اقدام به تبادل اسرا می شد، تعدادی از آنها به ایران پناهنده شدند که آمار دقیق آنان در طول این مدت، برابر ۱۰ هزار و ۶۳۴ تن بود. بنابراین می توان گفت حدود ۱۴ درصد از همه اسیران عراقی، تحت تاثیر شرایطی که برای آنان در اردوگاه های ایران فراهم شده بود، از بازگشت به کشور خود منصرف شدند. بیشتر این عده از پناهندگان عراقی را نیروهای تواب و احرار مجلس اعلای انقلاب اسلامی تشکیل می دادند که در مقابله با ارتش رژیم بعث حضور فعالی داشتند به طوری که تعداد ۳۳۸ تن مفقودالاثر، ۳۹تن شهید، ۴۹ تن مفقود الجسد و هشت تن فوت کردند. خبرگزاری جمهوری اسلامی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 خط شکنی به عشق امام شب عملیات والفجر ۸ که نیروها باید به دل امواج خروشان اروند می زدند، شهید مِزِرجی به شهید شوشتری گفت: « امشب اگر عراقی‌ها ما را نزنند، توی آب کوسه‌ها می‌زنند. اگر هیچ کدام نزنند، ما لای سیم خاردار و تله‌های انفجاری گیر می‌کنیم. با محاسبات مادی، امشب ما نمی‌توانیم از آب رد بشویم. من امشب فقط وارد آب می‌شوم تا امام که در جماران است، به ایشان خبر بدهند که آقا! بچه‌ها به عشق تو زدند به خط. دیگر برای من مهم نیست که آن طرف خط برسیم یا نرسیم». و بعد از آن گفت: «آنی که وظیفه ماست وارد آب شدن است، از این آب بیرون آمدن دیگر در اختیار و وظیفه ما نیست؛ آن‌ش با خداست. بعد گفت که خدای آن طرف اروند، خدای این طرف اروند است. اگر کسی این طرف اروند قلبش آرام است، آن طرف می‌ترسد، توحیدش مشکل دارد» http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۶۹ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 عاشورا و تلویزیون اولین تابستان اسارت تمام شد و پائیز از راه رسید. ماه محرم با پیام مصیبت اهل بیت علیهم السلام رسالتش را آغاز کرد. این محرم برای‌مان حال و هوای دیگری داشت. حالا احساس می‌کردیم قدری اسارت اهل بیت را درک می‌کنیم. آنگاه که دشمن به خاطر گریه بر حسین علیه السلام و حسینی بودن شکنجه ات می‌کرد و فاتحانه بر سینه ات می ایستاد و می گفت: برای ابوالفضل سینه میزنی؟ حالا بگو ابوالفضل بیاد و تو رو از زیر پاهام نجات بده، بر گوشه چشمت اشک شوق جمع می شد، اشکی از شوق ابوالفضلی شدن. دشمن فحش میداد اما تو ساکت بودی و افتخار می‌کردی که از آن همه مصیبت اهل بیت اندکی هم نصیب تو شده است. شب عاشورا طی یک مراسم ویژه و با حضور مسئول اردوگاه یک دستگاه تلویزیون به آسایشگاه آوردند و عدنان دو نفر را مسئول نگهداری آن کرد و گفت که تا آمدن بقیه تلویزیونها این تلویزیون بین آسایشگاهها بچرخد. وقتی روشنش کردیم برنامه مجاهدین در حال پخش بود و تصویر یک روحانی مزدور را نشان داد که در کنار حرم مطهر امام حسین علیه السلام مشغول لعن و نفرین حضرت امام خمینی قدس سره الشریف بود. مشاهده این برنامه اجباری بود. با آمدن تلویزیون دردسرها شروع شد. یکی از این دردسرها، تماشای اجباری برنامه ها تا آخرین برنامه برای همه بود. در یکی از بندها بعد از اتمام برنامه ها و هنگام پخش سرود ملی عراق، باید همه اسرا به احترام سرود پا می‌شدند و ادای احترام می کردند و بعد از پایان سرود اجازه خواب داشتند. آمدن تلویزیون البته امتیازاتی هم داشت از جمله اینکه سوتِ خواب اجباری ساعت ۹ کلاً ملغی شد و بچه ها می‌توانستند به بهانه تماشای تلویزیون دور هم جمع بشوند و رو به تلویزیون صحبت‌ها یا کلاس هایشان را داشته باشند. چند روز بعد یکی از نگهبانها بی موقع و در حال استراحت بچه ها وارد آسایشگاه شش می‌شود. مسئول آسایشگاه برپا و خبردار می‌دهد. بچه ها با حالتی خسته و خواب آلود پایشان را آرام به زمین می‌کوبند که نگهبان جوش می آورد و می‌گوید چرا پایتان را آرام کوبیدید؟ یکی از اسرا می‌خواست قضیه را فیصله بدهد جلو می آید و می گوید: «دیشب تا دیر وقت مجبور بودیم تلویزیون نگاه کنیم و خواب آلود بودیم». نگهبان هم بیشتر عصبانی میشود و میگوید: «مجبور بودید؟ یعنی میخوای بگی تلويزيون عراق چیز بدیه؟ آن اسیر هر قدر سعی می‌کند مسئله را ختم به خیر کند بدتر می‌شود و نگهبان میرود و با عدنان بر می‌گردد. عدنان اول هر یک از بچه ها را یک سیلی می‌زند اما دلش خنک نمی‌شود. سپس همه را بیرون می کشد و به ستون پنج می نشاند و به کمک چند تا از نگهبانها با کابل به جان بچه ها می افتد. باز هم دلش خنک نمی‌شود و این بار با چوب خیزران قطور و بلندی که برای شکنجه های مخصوص کنار گذاشته بود به جان بچه ها می افتد. ضربه چوب خیزران خصوصاً اگر قطور و بلند باشد بسیار دردناک و آسیب زننده است. در همین شکنجه دست سعید راستی شیرمرد بسیجی اهوازی هم می‌شکند. سعید در هنگام شکنجه اصلاً به روی خودش نمی آورد تا نقطه ضعفی به عدنان ندهد. وقتی شکنجه تمام می شود و بچه ها به آسایشگاه برمی گردند هاشم که دانشجوی پزشکی بود با تکه ای مقوا دست سعید را می‌بندند تا اینکه بعد از دو یا سه روز به بیمارستان اعزام میشود. منظره عدنان سنگدل با چوب خیزران در دست صحنه ای را برایمان تداعی می کرد که بارها در روضه خوانی‌های آقا ابا عبدالله الحسين عليه آلاف التحيه و الثناء شنيده بودیم؛ روضه چوب خیزران و سربریده در تشت. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 به یاد شهدای فرمانده با نوای حاج صادق آهنگران پاسداران رزمنده قهرمان سرفراز از شما دشت آزادگان لاله گون از شما دشت آزادگان افتخارآفرینان ایران زمین مکتب از خون پاک شما پر توان http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
سلام و درود و تشکر
احسنت بر شما