🍂
🔻 حکایت دریادلان
قسمت سیوششم
نوشته : احمد گاموری
┅┅┅┅❀🕸❀┅┅┅┅
🔹 طعم آزادی!
سال ۶۷ بود و تقریباً یک سال از رفت و آمد صلیب سرخ در اردوگاه ما می گذشت. یک روز عراقی ها حدود سی نفر از بچه های کل اردوگاه را که نسبت به بقیه جراحات حادی داشتند و اکثراً قطع عضو بودند جدا کردند و به عنوان مبادله با اسرای عراقی مجروح در ایران از اردوگاه بردند. از این وضعیت خوشحال بودیم که حداقل چند نفر طعم آزادی را می چشند و دوباره ایران را می بینند. اما بعدها از طریق بچه هایی که برای مداوا به بیمارستان الرشید رفته بودند متوجه شدیم که از آن جمع سی نفره، فقط هشت نفرشان مبادله شده اند و مابقی از جمله مقدم که از ناحیه هر دو زانو مجروح بود به اردوگاه رمادی۹ منتقل شدند. گویا آن ها از فیلترهای بعدی که عراقی ها گذاشته بودند، رد نشده و به اردوگاه دیگری منتقل شده بودند.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#حکایت_دریادلان
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 یازده / ۶۸
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 امجد حسن مسنترین نگهبان عراقی بود و فقط او را از بین همه عراقی ها در حال نماز دیدم. مابقی نگهبانها فقط ادعای اسلام داشتند و هیچ وقت ندیدم حتی یکی از آنها نماز خوانده باشد. این نگهبان با سنی بالای چهل سال هنوز به عنوان گروهبان وظیفه در ارتش عراق خدمت میکرد. امجد حسن آدم خوش قلبی بود و خیلی کم در تنبیه بچه ها شرکت می کرد و وقتی هم که میزد ضرباتش نسبت به بقیه نوازش به حساب می آمد. بعثی ها هم از نحوه تنبیه او خندهشان میگرفت و او را به خاطر این نحوه شکنجه مسخره میکردند. یک روز امجد صدایم کرد و گفت: «من و خانوادم همگی سنی مذهب هستیم، اما خیلی به اهل بیت احترام میذاریم. اسم پدرم هم حسن است که نام فرزند امام علی علیه السلام است».
یک روز بعثی ها بهانه کردند که یکی از اسرا برایشان خبر برده که آشپزها به یکی از آسایشگاه ها غذا بیش تر میدهند تا آنها از نظر جسمی تقویت شوند. قرار است در یک روز مشخص شورش کرده و به شما حمله کنند. با این بهانه آشپزها به طرز وحشیانه و غیرقابل توصیفی شکنجه شدند. با اتو کف پای حسن آشپز اصفهانی را سوزاندند او میخواست سینه خیز از دست آنها فرار کند، ولی نتوانست. سایر آشپزها هم به شدت شکنجه شدند.
حسن تا اواخر اسارت قادر نبود روی پایش راه برود و تا مدت ها بچه ها او را این طرف و آن طرف میبردند و کارهایش را انجام میدادند. این حادثه به عاشورای اول اردوگاه ۱۱ معروف شد. بعد از حادثه عاشورای اول، برای زهر چشم گرفتن از اسرا چند نفر را به بهانه ای به محوطه اردوگاه بردند. افسر بعثی دستور داد همگی از پنجره بیرون را نگاه کنیم تا به زعم خودش درس عبرتی باشد، بعد دستور شکنجه آن چند نفر را صادر کرد. افسر بعثی رو به اسرا گفت: «هرکی هوس مخالفت به سرش بزنه از این بلاها سرش میاد. بعد همگی آسایشگاهها را تفتیش کردند و دو سه نفر را به بهانه این که قاشقهایشان تیز است از بند یک بیرون بردند و آنها را هم شکنجه کردند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی شیر خدا شد در دلیری
علی صاحب کرم در دست گیری
چنان تابید خورشیدش که کعبه
ترک برداشت مانند کویری
ولادت با سعادت حیدر کرار (ع) بر عاشقان آن حضرت مبارک
🍂 زینب هاشمی
فرزند سردار شهید علی هاشمی
«زمانی که ازدواج کردم پدرم شهید شده بود، سردار سلیمانی به منزل نو ما آمد و به همسرم به مزاح گفت که اگر مراقب من نباشد، با او طرف است. به هرحال همه دخترها زمان ازدواجشان دوست دارند چنین حرف هایی را پدرشان به همسرشان بزند برای اینکه احساس کنند کسی بالای سرشان هست و تکیه گاه دارند، خوشحالم که سردار سلیمانی این جایگاه را برای من پر کرد و اجازه نداد که احساس تنهایی و بی پدری کنم.
#سردار_دلها
#سلیمانی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 سلام و عرض تبریک میلاد حضرت علی علیه السلام بر شما عزیران همیشه همراه
دیروز جمعه، همایشی با حضور سردار غلامپور و جمعی از اساتید درس دفاع مقدس دانشگاهها برگزار شد که نکات خوبی رد و بدل گردید.
یکی از این نکات که سردار عزیز مطرح نمودند این بود که:
دفاع مقدس را محدود به ۸ سال جنگ دنیای کفر علیه ایران اسلامی نکنیم. بلکه از سالها پیش از انقلاب تا حال، فرزندان انقلاب در دفاعی مقدس هستند پر از حادثه که یک جریان آن ۸ سال دهه ۶۰ است.
بر آنیم تا با نظر اعضای محترم کانال، گاهی سرکی به دیگر جریانات نیز زده شود.
منتظر اظهار نظر شما سروران هستیم.
🍂👋
🍂
🔻 حکایت دریادلان
قسمت سیوهفتم
نوشته : احمد گاموری
┅┅┅┅❀🕸❀┅┅┅┅
🔹 پدر اردوگاه!
بچه ها به او پدر اردوگاه می گفتند و احترام خاصی برایش قائل بودند.
حرف او برای همه ما حجت بود.
سرگرد محمد فرپورخمامی از افسران متعهد و متدین نیروی زمینی ارتش بود.
او نگاهی دلسوزانه و پدرانه نسبت به اسرا داشت و همیشه با خلوص نیت در رفع مشکلات بچه ها و راهنمایی آنها در سختی ها می کوشید.
افراد دیگری هم بودند از روحانیون، دوستان سپاهی و بچه های بسیجی که فرماندهی و رهبریت مذهبی اردوگاه را به عهده داشتند و برای فعالیت های فرهنگی و برگزاری مراسمات مذهبی برنامه ریزی می کردند.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#حکایت_دریادلان
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 آیا میدانید؟!
از سوم فروردین ۱۳۵۹ خورشیدی تا روزی که آتش بس میان خطوط درگیری ایران و عراق در مرداد ۱۳۶۷ خورشیدی حاکم شد، ایرانیان توانسته بودند، ۷۲ هزار و ۱۱۳ تن از نیروهای مسلح ارتش بعث عراق اعم از زمینی، هوایی و دریایی را همراه ۲۴۷ تن مزدور(غیر عراقی) به اسارت درآورند.
بیشتر اسرا عراقی در طول سال های ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ خورشیدی که سلسله عملیات کربلا به اجرا درآمد، اسیر شدند. در میان اسرا از سرباز وظیفه و نیروهای جیش الشعبی(نیروهای مردمی) تا سرتیپ و حتی سرلشگر دیده می شد. از نظر قومیتی، کردهای عراقی از کم ترین تعداد اسرا در مجموع اسیران موجود برخوردار بودند. همچنین در مقاطع مختلفی که اقدام به تبادل اسرا می شد، تعدادی از آنها به ایران پناهنده شدند که آمار دقیق آنان در طول این مدت، برابر ۱۰ هزار و ۶۳۴ تن بود. بنابراین می توان گفت حدود ۱۴ درصد از همه اسیران عراقی، تحت تاثیر شرایطی که برای آنان در اردوگاه های ایران فراهم شده بود، از بازگشت به کشور خود منصرف شدند. بیشتر این عده از پناهندگان عراقی را نیروهای تواب و احرار مجلس اعلای انقلاب اسلامی تشکیل می دادند که در مقابله با ارتش رژیم بعث حضور فعالی داشتند به طوری که تعداد ۳۳۸ تن مفقودالاثر، ۳۹تن شهید، ۴۹ تن مفقود الجسد و هشت تن فوت کردند.
#آیا_میدانید
خبرگزاری جمهوری اسلامی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 در روایت دفاع مقدّس باید روح و عظمت پیام این دفاع خودش را نشان بدهد. این دفاع مقدّس در مجموع، یک روح واحد و یک زبان واحد و یک پیام واحدی دارد؛ این باید منعکس بشود؛ آن پیام و روح، روح ایمان است، روح ایثار است، روح دلدادگی است، روح مجاهدت است، پیام شکستناپذیریِ ملّتی است که نوجوانهایش هم مثل جوانها و مثل مردهای میانسال و مثل پیرمردها با شوق و ذوق میروند داخل میدان و میجنگند؛ این خیلی مهم است. در همان وقتیکه جوانهای معمولِ دنیای مادّی، هیجانهای خودشان را به یک شکلهای دیگری فرومینشانند، جوان شانزده هفده سالهی ما میرود در میدان جنگ، این هیجان جوانی را با جهاد در راه خدا اشباع میکند و تأمین میکند؛ اینها خیلی مهم است، اینها خیلی ارزش است.
#رهبری
🍂
🍂 خط شکنی
به عشق امام
شب عملیات والفجر ۸ که نیروها باید به دل امواج خروشان اروند می زدند، شهید مِزِرجی
به شهید شوشتری گفت:
« امشب اگر عراقیها ما را نزنند، توی آب کوسهها میزنند. اگر هیچ کدام نزنند، ما لای سیم خاردار و تلههای انفجاری گیر میکنیم.
با محاسبات مادی،
امشب ما نمیتوانیم از آب رد بشویم. من امشب فقط وارد آب میشوم تا امام که در جماران است، به ایشان خبر بدهند که آقا! بچهها به عشق تو زدند به خط.
دیگر برای من مهم نیست که آن طرف خط برسیم یا نرسیم».
و بعد از آن گفت:
«آنی که وظیفه ماست وارد آب شدن است، از این آب بیرون آمدن دیگر در اختیار و وظیفه ما نیست؛ آنش با خداست.
بعد گفت که خدای آن طرف اروند،
خدای این طرف اروند است. اگر کسی این طرف اروند قلبش آرام است، آن طرف میترسد، توحیدش مشکل دارد»
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 یازده / ۶۹
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 عاشورا و تلویزیون
اولین تابستان اسارت تمام شد و پائیز از راه رسید. ماه محرم با پیام مصیبت اهل بیت علیهم السلام رسالتش را آغاز کرد. این محرم برایمان حال و هوای دیگری داشت. حالا احساس میکردیم قدری اسارت اهل بیت را درک میکنیم. آنگاه که دشمن به خاطر گریه بر حسین علیه السلام و حسینی بودن شکنجه ات میکرد و فاتحانه بر سینه ات می ایستاد و می گفت: برای ابوالفضل سینه میزنی؟ حالا بگو ابوالفضل بیاد و تو رو از زیر پاهام نجات بده، بر گوشه چشمت اشک شوق جمع می شد، اشکی از شوق ابوالفضلی شدن. دشمن فحش میداد اما تو ساکت بودی و افتخار میکردی که از آن همه مصیبت اهل بیت اندکی هم نصیب تو شده است. شب عاشورا طی یک مراسم ویژه و با حضور مسئول اردوگاه یک دستگاه تلویزیون به آسایشگاه آوردند و عدنان دو نفر را مسئول نگهداری آن کرد و گفت که تا آمدن بقیه تلویزیونها این تلویزیون بین آسایشگاهها بچرخد. وقتی روشنش کردیم برنامه مجاهدین در حال پخش بود و تصویر یک روحانی مزدور را نشان داد که در کنار حرم مطهر امام حسین علیه السلام مشغول لعن و نفرین حضرت امام خمینی قدس سره الشریف بود. مشاهده این برنامه اجباری بود. با آمدن تلویزیون دردسرها شروع شد. یکی از این دردسرها، تماشای اجباری برنامه ها تا آخرین برنامه برای همه بود. در یکی از بندها بعد از اتمام برنامه ها و هنگام پخش سرود ملی عراق، باید همه اسرا به احترام سرود پا میشدند و ادای احترام می کردند و بعد از پایان سرود اجازه خواب داشتند.
آمدن تلویزیون البته امتیازاتی هم داشت از جمله اینکه سوتِ خواب اجباری ساعت ۹ کلاً ملغی شد و بچه ها میتوانستند به بهانه تماشای تلویزیون دور هم جمع بشوند و رو به تلویزیون صحبتها یا کلاس هایشان را داشته باشند. چند روز بعد یکی از نگهبانها بی موقع و در حال استراحت بچه ها وارد آسایشگاه شش میشود. مسئول آسایشگاه برپا و خبردار میدهد. بچه ها با حالتی خسته و خواب آلود پایشان را آرام به زمین میکوبند که نگهبان جوش می آورد و میگوید چرا پایتان را آرام کوبیدید؟ یکی از اسرا میخواست قضیه را فیصله بدهد جلو می آید و می گوید: «دیشب تا دیر وقت مجبور بودیم تلویزیون نگاه کنیم و خواب آلود بودیم». نگهبان هم بیشتر عصبانی میشود و میگوید: «مجبور بودید؟ یعنی میخوای بگی تلويزيون عراق چیز بدیه؟ آن اسیر هر قدر سعی میکند مسئله را ختم به خیر کند بدتر میشود و نگهبان میرود و با عدنان بر میگردد. عدنان اول هر یک از بچه ها را یک سیلی میزند اما دلش خنک نمیشود. سپس همه را بیرون می کشد و به ستون پنج می نشاند و به کمک چند تا از نگهبانها با کابل به جان بچه ها می افتد. باز هم دلش خنک نمیشود و این بار با چوب خیزران قطور و بلندی که برای شکنجه های مخصوص کنار گذاشته بود به جان بچه ها می افتد. ضربه چوب خیزران خصوصاً اگر قطور و بلند باشد بسیار دردناک و آسیب زننده است. در همین شکنجه دست سعید راستی شیرمرد بسیجی اهوازی هم میشکند. سعید در هنگام شکنجه اصلاً به روی خودش نمی آورد تا نقطه ضعفی به عدنان ندهد. وقتی شکنجه تمام می شود و بچه ها به آسایشگاه برمی گردند هاشم که دانشجوی پزشکی بود با تکه ای مقوا دست سعید را میبندند تا اینکه بعد از دو یا سه روز به بیمارستان اعزام میشود.
منظره عدنان سنگدل با چوب خیزران در دست صحنه ای را برایمان تداعی می کرد که بارها در روضه خوانیهای آقا ابا عبدالله الحسين عليه آلاف التحيه و الثناء شنيده بودیم؛ روضه چوب خیزران و سربریده در تشت.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 به یاد شهدای فرمانده
با نوای
حاج صادق آهنگران
پاسداران رزمنده قهرمان
سرفراز از شما دشت آزادگان
لاله گون از شما دشت آزادگان
افتخارآفرینان ایران زمین
مکتب از خون پاک شما پر توان
#کلیپ
#نماهنگ
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🔹 «خاطرات عزت شاهی» محسن کاظمی، انتشارات سوره مهر
کتاب ۱۳ فصل دارد که عناوین آن به ترتیب عبارتند از: «سوی سور»، «مشق مسلحانه»، «مجاهد خلق»، «در زندان زنان»، «یادهای قصر»، «شبهای کمیته مشترک»، «در اوین»، «سره ناسره»، «مرزبندیهای ایدئولوژیک»، «شام آخر»، «لب تنور»، «مروری و تحلیلی بر مجاهدین» و «پیوستها».
عزت شاهی که بعدها نام خانوادگی خود را به مطهری تغییر داد، یکی از انقلابیونی است که تحملش زیر شکنجههای ساواک شهرتی مثال زدنی یافت و او به عنوان نماد مقاومت در زیر شکنجه مطرح شد. مخاطب در این کتاب با هولناکی شکنجههای ساواک بطور بیواسطهای آشنا میشود. حجم عمدهای از مطالب کتاب نیز به روایت حضور عزت شاهی در زندان و بازداشتگاههای رژیم گذشته و شکنجههای آنها اختصاص دارد.
#گزیده_کتاب
#خاطرات_عزتشاهی
🍂
🍂 برشهای کوتاهی از کتاب
خاطرات عزتشاهی
┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈
🔸 مادرم فقط سواد خواندن داشت ولی نمیتوانست بنویسد. چرا كه در آن زمانها به دخترها نوشتن نمیآموختند و فقط خواندن را یاد میدادند.
🔸 ـ شمر، یزید، معاویه و عبیدالله بن زیاد دشمنان آنها بودند و آنها را كشتند.
ـ این آدمهای بد چه شكلی بودند؟
ـ شبیه شاه بودند، مثل ژاندارمها و سربازهای شاه بودند.
🔸 در شهرستانها چون برق نبود، مردم سرشب میخوابیدند. اما من و مادرم نمیخوابیدیم و منتظر میماندیم. در این فرصت مادرم با حال ناخوشش، از كتابهای «خزائن الاشعار»، «امام حسین» و «حضرت عباس» میخواند و گریه میكرد. مادرم فقط سواد خواندن داشت ولی نمیتوانست بنویسد
🔸 سال ۱۳۲۵، در اوج فقر و تنگدستی خانواده، به دنیا آمدم. شاخصترین تصویری كه از دوران نوجوانی و جوانی در ذهنم مانده، سایه سنگین فقر و بیچارگی مردم شهر خوانسار است.
🔸 هر چند وقت یك بار هم اسم یكی از بچه پولدارها را مینوشتم و كسی را به عنوان واسطه نزد او میفرستادم تا بگوید فلانی اسمت را نوشته تا به ناظم بدهد، اگر میخواهی كتك نخوری یك دفترچه چهل برگ بده تا اسمت را خط بزنم. آنها هم غالباً بزدل و ترسو بودند و تهدیدم را جدی میگرفتند و دفترچهای برایم میفرستادند من هم آنها را به بچههایی كه مستمند بودند میدادم.
🔸پدر و مادرم هر دو مریض احوال بودند و شرایط بد اقتصادی، امكان درمان و معالجه مؤثر به آنها نمیداد. من هم كه شاهد این وضع بودم، شانههای كوچكم را به زیربار مسئولیت میدادم و از جاروكردن خانه تا نظافت طویله را بر عهده میگرفتم.
🔸 حدود نیم ساعت با هم قدم زدیم. او میگفت: پسر جان كی دستاز این كارهایت برمیداری؟ آخر كار دست خودت میدهی. گفتم: به هر حال عمر دست خداست، شاید دیگر همدیگر را نبینیم، میخواهم مرا حلال كنی! گفت: به هرحال كاری نكن كه خدا و پیغمبر (ص) از دستت ناراضی باشند،
🔸این مشاهدات نفرتی عمیق در من نسبت به آنها ایجاد میكرد و مرا به این نتیجه میرساند كه دریابم اگر رئیس ژاندارمری دزد نباشد، ژاندارم دزد نمیشود و اگر صاحب و پادشاه مملكتی دزد نباشد عواملش در سلسله مراتب بعدی دزد نمیشوند و اینها چون دانههای یك زنجیر به هم وصل و وابسته هستند.
🔸یزدانیان در زمان فعالیت در این گروه با مهری محمدی ازدواج كرد. پس از چندی به دلیل ضدیت و تقابل مسلحانه با نظام اسلامی ایران دستگیر و در مرداد ۱۳۶۲ اعدام گردید.
#گزیده_کتاب
#خاطرات_عزتشاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 حکایت دریادلان
قسمت سیوهشتم
نوشته : احمد گاموری
┅┅┅┅❀🕸❀┅┅┅┅
🔹 مأمور كشتن شپش!
از نظر بهداشت فردی وضعیت مناسبی نداشتیم و حمام مخصوص اسرا فقط شش عدد دوش داشت و هفته ای یکبار به هر کس نوبت حمام کردن می رسید. آن هم فقط به اندازه ای که زیر دوش بروی و تنت خیس شود و سریع بیرون بیایی. هیچ وسیله و موادی برای شست و شوی خود نداشتیم.
حدود یکسال اول اسارت به این شکل گذشت تا اینکه برای ما تاید آوردند و ما از آن هم برای شستن لباس ها، هم ظرف ها و هم حمام کردن استفاده می کردیم؛ برای ما شامپوی سر بود و صابون تن! اوایل خوشحال بودیم که به هر حال چیزی داریم که کف کند و بتوانیم سر و تن مان را با آن بشوییم؛ اما چند وقت که گذشت ریزش شدید مو و خشکی پوست ها عاجزمان کرده بود و چاره ای نداشتیم. کم کم پوست سر بچه ها مشخص می شد و هر روز موهای شان کمتر و کمتر می شد. گاهی از شدت خشکی پوست و خارشی که داشت، خط و خطوط و ترک هایی که ایجاد شده بود به خون می افتاد.
همین آلودگی و عدم بهداشت محیطی و فردی باعث شد که شپش شیوع پیدا کند. ما یک گروه ده نفر تشکیل دادیم که مسئولیت کشتن شپش ها را به عهده داشتند. اما انگار هر یک شپشی که کشته می شد صد تا بجای آن بوجود می آمد. هیچ وقت تمام شدنی نبودند. بچه ها لباس های شان را درمی آوردند و به افراد گروه ده نفره می دادند و آن ها بخشی از روز را به از بین بردن شپش ها مشغول می شدند.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#حکایت_دریادلان
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی
🔻 بی توجهیهای رژیم پهلوی
┄┅═✼✿✵✦✵✿✼═┅
🔹 غلامرضا مقدم
معاون وزیر بازرگانی شاه
اگر قرار باشد انسان فقط به یکی از بزرگترین غفلتهای دوران پهلوی اشاره کند همین عدم توجه کافی به آموزش و پرورش است. بعضیها حتی عقیده دارند که لااقل در دوران محمدرضا شاه غفلت و عدم توجه به آموزش و پرورش تا اندازهای عمدی بود. یعنی شاه عقیده داشت که آموزش و پرورش چشم و گوش مردم را باز میکند و اگر چشم و گوش مردم باز بشود ممکن است که دیگر سلطنت به عنوان یک نهاد سیاسی مورد قبول نباشد و مردم شاید تمایلات بیشتری به آزادی و دموکراسی پیدا کنند. او میخواست جلوی آموزش و پرورش و جلوی پیشرفت فکری مردم را بگیرد.
طی ده سال قبل از انقلاب ۱۳۵۷ بودجه ارتش چندین برابر شد و در سالهای آخر به حدود ۱۰-۱۲ میلیارد در سال رسیده بود، یعنی یک چیزی در حدود ۸-۹ درصد تولید ناخالص ملی. ولی بودجهای که به آموزش و پرورش تخصیص داده میشد خیلی کمتر از اینها بود و شاید ۱۰ درصد بودجه ارتش و تسلیحات نمیشد.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂