eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
15.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 روزِ وصل برای شهید محمدحسین یوسف الهی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 نقش غرب درتطهیر تاریخ «پهلوی» 8⃣ ▪︎سلیمی نمین ┄❅✾❅┄ 🔸 عوامل متعددی در سقوط پهلوی شناخته می‌شود که یکی از آنها «فساد» است؛ اما تصور افکار عمومی از واژه فساد به سمت فساد اخلاقی رژیم پهلوی می‌رود. عوامل دیگر این سقوط و ابعاد دیگر فساد در حکومت پهلوی چه بود؟ بحث فساد سطحی‌ترین نگاهی است که می‌توان به پهلوی‌ها داشت. رژیم پهلوی خیانت‌های بزرگی مرتکب شد که ملت ایران را به این جمع بندی رسانید که باید آنها را از حکومت خارج کنند. قطعاً قاجار هم فساد اخلاقی داشت؛ اما ایرانیان در نهضت مشروطه خواهان ساقط شدن قاجار نبود، چون آنها را خائن به خود نمی‌دانستند، اگرچه آنها را از لحاظ اخلاقی منحط می‌شناختند. اما خیانت‌های پهلوی را ببینید؛ «اسدالله علم» در خاطرات سال ۴۹ درباره جدایی بحرین از ایران می‌گوید: «شاه به من گفت که هرگز تن به جدایی بحرین از ایران نمی‌دهم چون این خیانت است.» اما بعد که انگلیس به شاه دستور می‌دهد او تسلیم می‌شود و "بحرین" را در اختیار آنها قرار می‌دهد. وقتی مردم این خیانت را فهمیدند دیگر این رژیم برایشان قابل تحمل نبود. پهلوی‌ها در زمینه‌های مختلف بی‌هویتی خود را نشان دادند و بدون هیچ جنگی بخش‌هایی از خاک ایران را آن هم به دستور بیگانگان، به دیگران بخشیدند. همچنین در سیستان و بلوچستان «دشت ناامید» را به دستور آمریکا واگذار کردند، در دوران پهلوی اول نیز، «کوه‌های آرارات» را به ترکیه بخشیدند. پهلوی‌ها در زمینه‌های مختلف بی‌هویتی خود را نشان دادند و بدون هیچ جنگی بخش‌هایی از خاک ایران را آن هم به دستور بیگانگان، به دیگران بخشیدند. در زمان پهلوی اول انگلیسی‌ها می‌خواستند یک خط دفاعی در برابر اتحاد جماهیر شوروی ایجاد کنند، اتحادی بین ترکیه، عراق، ایران و افغانستان به وجود آوردند. وقتی انگلیسی‌ها این اتحاد را می‌خواستند به وجود بیاورند ترک‌ها امتیازی از انگلیسی‌ها می‌خواستند، چون می‌خواستند در برابر همسایه شمالی خود قرار بگیرند و از مزایایی محروم شوند. انگلیس می‌خواست یک خط دفاعی برای منافع خود ایجاد کند و باید هزینه آن را خودش پرداخت می‌کرد؛ اما هزینه این کار را ملت ایران پرداخت کردند. به رضاخان دستور دادند که مناطق نفت خانقین را به عراق، ارتفاعات آرارات به ترکیه و دشت ناامید را به افغانستان بدهد تا آنها انگیزه‌مند بشوند که آن خط دفاعی ایجاد کنند. متأسفانه در دوران پهلوی دوم نیز بخش دیگری از خاک ایران به افغانستان داده شد. حضور ۵۰ هزار مستشار آمریکایی که همه امور کشور دست مستشاران آمریکایی بود. همه این موارد برای ملت ایران تحقیرآمیز و خفت بود. موارد زیادی وجود دارد که جوانان مطالعه کنند تا بدانند در دوران تسلط آمریکایی‌ها چه وضعیتی بر کشور حاکم بوده است. صرفاً مسئله اخلاقی به میان نبوده است. ┄❅✾❅┄ ادامه دارد • جهاد تبیین 👈 نشر مطالب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔹 ناگفته‌های عملیات بدر (۲۹)       محسن حسینی نهوجی مسئول دفتر وقت سردار صفوی                      ✺✺✺✺✺✺  درحالی که برای ورود به سنگر فرماندهی پتوی آویخته بر در سنگر را کنار زدم، از خود پرسیدم اگر آقا رحیم بپرسد تا کنون کجا بودی، چگونه بگویم برادر بشر دوست و محمد علی جعفری را در قرارگاه کربلا رها کرده، با برادر محرابی و سیّاف به جزیره بازگشتیم؟ اگر آن دو فرمانده غیوری که برای اجرای منظّم طرح بازگشت و حفظ جان هزاران رزمنده مستقر در منطقه، تا بازگشت آخرین نفر، حاضر به ترک محل ناامن قرارگاه مقدّم نشدند، بازنگردند، تا ابد باید خود را ملامت کرده، گرفتار عذاب وجدان باشم! با دلهره، کمی جلوتر رفتم. دیدم همه فرماندهان  سر در گریبان فرو برده، با حالتی که انگار از رو در رو شدن با یکدیگر ابا دارند، بهت زده، در سوگ شهادت مهدی باکری زانوی غم در بغل گرفته بودند. آقا رحیم در گوشه سنگر، دست بر پیشانی نهاده، با صدای محزون، آیات قرآن را زمزمه می کرد. برادر رشید پتو بر سر کشیده، قرآن تلاوت می کرد و می گریست. آقا محسن با حالتی اندوهگین درگوشه ای غرق در افکارش بود. احمد کاظمی در کنج دیگری نجوا کنان، مهدی را صدا می کرد و می گریست . فضای سنگر آکنده از غم و اندوهی جانکاه بود. طنین سلام آقای بشر دوست که با برادر عزیز جعفری وارد سنگر شدند، سکوت امید بخشی را بر سنگر را حاکم ساخت. آقا محسن با صدای گرفته و بغض آلود گفت چراغ ها را خاموش کنید و یکی از برادران روضه بخواند. سنگر در تاریکی فرو رفت و غرق در شیون و غوغا شد. پیگیر باشید حماسه جنوب - خاطرات @defae_moghadas 🍂
🍂 حوض آب یخ 🔸فرهاد سعیدی مرحوم مهندس اسدالله خالدی مشاور وزیر دفاع و مفسر قرآن بود برای اینکه جایگاهش لو نره خودش را مهندس کشاورزی معرفی کرده بود؛ عراقی‌ها مرتب از ایشون که خدا رحمتش کنه بیگاری می‌کشیدند. بین بند سه و چهار؛جلو غرفه نگهبانان عراقی یک حوض بسیار زیبا آن‌هم با دست خالی و بدون امکانات ساخت؛ یک روز در سرمای شدید که همان حوض یخ زده بود؛ یه بسیجی که صداقت در چهره‌اش موج می‌زد بنام حسن پور یا حسن زاده اهل کرمان را برای تنبیه آوردن کنار حوض؛ بهش گفتند: یا باید به خمینی(امام ره) توهین کنی یا می‌بایست بپری داخل حوض یخ. بنده خدا یک دفعه دستش رو به حالت شیرجه گرفت و با سر رفت توی حوض. 🔹آزاده تکریت ۱۱ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 و چگونه میتوان روایت آن همه رنج های به جان خریده را توصیف نمود؟ و چرا با وجود رمز های جاودانگی، در هیاهوی این زندگی گم شده ایم؟... @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 من حمید باکری هستم! از معدود فیلم‌های موجود از شهید حمید باکری، جانشین لشکر ۳۱ عاشورا 🔹 ۶ اسفند ۱۳۶۲ – سالروز شهادت ایشان (عملیات خیبر-مجنون) کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۱۱۰ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ غذای ملحق توسط چند نفر از اسراء در سوله های کناری ما پخته می شد. بیشتر بچه های این سوله ها ارتشی و بعضی از آنها بیمار بودند. پزشک ها به بیماری آنها TB می گفتند که بعدها در ایران فهمیدم که همان بیماری سل است. من هم که برای ترجمه به این سوله ها رفت وآمد می‌کردم به این بیماری دچار شدم. یکی از غذاهای رایج در ملحق برنج و آب شلغم بود. به خاطر تلخ بودن شلغم‌ها و ریختن آب شلغم روی برنج، برنج نیز غیر قابل خوردن می‌شد. ما این موضوع را به نایب عریف، مسئول ملحق گفتیم. او هم آشپز را که یک ارتشی سبیل کلفت بود آورد و ما از او خواستیم حداقل آب شلغم‌ها را دور بریزد تا بشود برنج ها را خورد. در همین ایام بود که تعدادی اسیر جدید آوردند. جالب اینکه مدتها بود از پذیرش قطعنامه می‌گذشت ولی هنوز اسیر می‌آوردند. یکی از این اسرا پسربچه کُرد ایرانی بود که بسیار متکبر و مغرور بود. او با یکی دو نفر که سنی مذهب بودند، در آسایشگاه نماز جماعت دو سه نفره به راه انداخته بود و مثل یک مفتی بر آنها حکم فرمایی می‌کرد. در تعجب بودم که آن دو نفر که حدود ۴۰ سال سن شان بود. دل باخته این جوان حدوداً هیجده ساله بودند. اسرای مستقر در سوله ها بیشتر سرباز و بعد از قطعنامه اسیر شده بودند. به دلیل ازدحام زیاد در سوله ها اکثراً دچار امراض عجیب و غریب از جمله سل و گال یا همان جرب می شدند. برای معالجه افراد مبتلا به جرب یک آسایشگاه از بند ۱ مخصوص این افراد اختصاص یافت. این‌ها خیلی به ارتباط با ما علاقه ای نشان نمی دادند. اما چون هم وطن بودند خیلی دوست داشتیم بهانه ای پیدا می کردیم تا آنها را هم جذب می‌کردیم. مدتی بعد در همین ایام همزمان با هفته بسیج و دهه فاطمیه سلام الله علیها مراسمی با شکوه هر چه تمامتر در جوی آرام و بدون دخالت عراقی ها در بند ۱ برگزار شد و اکثر بچه ها در این مراسم شرکت کردند. به بهانه همین مراسم توانستیم تعداد زیادی از بچه های جربخانه را نیز جذب کنیم و در مراسم ما شرکت می‌کردند تا این که از طریق یک جاسوس، افسر عراقی از برگزاری این مراسم مطلع شد. ما هر روز در بند یک ملحق، نماز جماعت داشتیم. در یکی از روزها که افسر عالی رتبه عراقی برای بازدید آمده بود متوجه نماز جماعت ما شد. با توجه به گزارش های متعددی که به افسر عراقی رسید این افسر دستور داد که بیشتر بچه های بند یک را به قلعه یا همان قفس۶ تبعید کنند. در بدو ورود به قلعه، یوسف ارمنی نگهبان عراقی به خاطر کینه ای که از بچه‌های قفس ٧ داشت، خیلی اذیتمان کرد. یوسف در یک نطق تهدید آمیز اعلام کرد که شما مفقودید و مفقود یعنی مرده و ما اجازه داریم از هر صد نفر شما پنج نفر را بکشیم. اوضاع قلعه با اینکه نگهبانهای وحشی مثل یوسف، غباش، ماضی و غیره داشت ولی بازهم خیلی بهتر و راحتتر از ملحق بود. از مزیت های منحصر به فرد قلعه این بود که در زمان هواخوری به راحتی می‌توانستیم سراغ دوستانمان را بگیریم و حتی چای برای خودمان درست کنیم. این ویژگی در هیچ یک از اردوگاه های عراق سابقه نداشت. رحیم و نادر با ما به قلعه منتقل شده بودند که وجودشان در تقویت روحیه ما خیلی مؤثر بود نادر هم به عنوان مسئول بند انتخاب شد. از این بهتر نمی‌شد. با خود گفتم تا باشه از این تبعیدها. آنها من و نادر و علی از بچه های قزوین و چند نفر دیگر که از ۱۵ نفر بیشتر نمی شدیم را داخل اتاقی در ابتدای راه روی سمت چپ قلعه مستقر کردند. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂