🍂
🔻 ققنوسهای اروند
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔻 قسمت هشتم
خیلی دقت کردم، بنظرم اومد که تعداد خیلی زیادی کمرشکن دارن تانک هاشون رو بهسمت فاو میبرند.
امیر هم نظرش اینه که اینها کمرشکنهای حامل تانک هستن ولی اینقدر تعدادشون زیاده که باور کردنی نیست، یکمی باهمدیگه مشورت کردیم، میترسیم اشتباه کرده باشیم.
با تلفن قورباغه ای به بچه های پائین خبر دادیم تا به قرارگاه بیسیم بزنند و گزارش بدن،
اگر اینهمه تانک به فاو حمله کنند جهنمی بپا میشه و ممکنه تلفات خیلی سنگینی به ما وارد کنند.
قرارگاه بعد از اینکه گزارش ما رو شنید با تعجب پرسید مطمئنید؟
بهشون اطمینان دادیم، حدود یکساعت گذشته و هیچ خبری از قرارگاه نشد، ما توپخانه ای نداریم که بتونه اونجا رو بزنه، منتظریم ببینیم قرارگاه چه پیشنهادی برای انهدام این ستون میده.
حوصله مون از بلاتکلیفی سررفت، ستون تانکها بهسمت فاو سرازیر هستن و ما هم نشستیم و هیچ کاری از دست مون برنمیاد و این وضعیت خیلی اذیت مون میکنه.
مجددا با قرارگاه تماس گرفتیم و توضیح خواستیم،
قرارگاه اعلام کرد منتظر تائید گزارش شما بودیم،
گزارش شما از طرف دکلهای شلمچه و پاسگاه زید تایید شده، چند دقیقه دیگه منتظر هواپیما باشید!!!
دقایقی نگذشت و صدای غرش هواپیماها بگوش رسید، صدای بسیار وحشتناکی از فاصله نزدیک شنیدم چنان هیجان زده شدم که سرم را از بویلر بیرون کردم.
صحنه بسیار عجیب و خطرناکی دیدم،
یکی از هواپیماها بصورت یکطرفه از لای بویلرها عبور کرد، اینقدر پایین پرواز میکنه که کاسکت خلبان را بخوبی دیدم.
عراقیها چندتا سایت راداری و موشک ضدهوایی روبروی آبادان دارند و خلبانها برای فرار از امواج رادار مجبورند در ارتفاع خیلی پائین پرواز کنند.
امیر واحدی پشت دوربین هورا میکشه، هولش دادم و رفتم پشت دوربین، دوتا بمب افکن ایرانی چه غوغایی کردن، یکی از سر ستون میزنه یکی از آخر ستون،
ستون تانکها غرق در انفجارهای پی درپی و آتش دود شدن.
خلبانها بعد از تمام شدن بمب ها و موشکهاشون با شلیک توپ، آخرین بقایای ستون زرهی عراق را نابود کردن و بسلامت برگشتن.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#ققنوسهای_اروند
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 دشت عباس
دشت عباس در مسیر دهلران-اندیمشك و در غرب عین خوش قرار دارد. این دشت منطقه وسیعی از غرب رودخانه كرخه تا حوالی سه راهی ابوغریب را شامل می شود و به دلیل وجود مدفن امام زاده عباس از نوادگان حضرت عباس (ع) در آن ، بدین نام معروف شده است.
ارتش عراق پس از اشغال عین خوش به سوی دشت عباس حركت كرد و تیپ ۴۲ لشگر ۱۰ زرهی عراق در ۴ تیر ۵۹ در دشت عباس مستقر شد. دشت عباس حدود ۱۸ ماه اشغال ماند، رزمندگان اسلام در عملیات فتح المبین نبرد سختی در اطراف امام زاده عباس داشتند كه موفق شدند بسیاری از تانك ها و نفر برهای دشمن بعثی را منهدم و اراضی اطراف مرقد امام زاده را آزاد كنند.
در سال ۱۳۶۴، شش شهید گمنام عملیات فتح المبین كشف و در قبرستان كنار امام زاده به خاك سپرده شدند كه امروز زیارتگاه اهالی منطقه و زائران راهیان نور می باشد.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 از کتاب
یازده / ۱۳۱
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹نجات صدیق در دادگاه عراقی
یک روز دوباره به ما سه نفر گفتند که خیلی سریع آماده رفتن شویم. باز هم طبق معمول تا مقصد چشم و دست بسته بودیم. گفتند به بغداد می روید تا در یک دادگاه محاکمه شوید. حسابی غافلگیر شده بودیم و فرصت هماهنگی و یکی کردن حرف هایمان را نداشتیم. همه اعضای هیئت منصفه و قاضی، نظامی بودند و با درجات مختلف. قاضی یک عقاب داشت و یک ستاره. یعنی سرتیپ. ما سه نفر بی رمق روی زمین نشستیم. آن جا جایگاهی بود که با نرده هایی به ارتفاع حدود ۷۰ سانتی متر محصور بود و همگی آنهایی که شب فرار ما در بیمارستان یا ردهه مسئولیتی داشتند و همچنین فرماندهان ارشد اردوگاه را آنجا زور تپان جا داده بودند. در رأس این جمعیت نگهبانان آن شب بیمارستان که یکی همان نجم بود و افسر اردوگاه در جلوی جمعیت ایستاده بودند. قاضی از من پرسید کسی از این جمع با شما در فرار دست داشته است؟ یاد شکنجههای وحشتناک نجم بعد از دستگیریمان در بیمارستان افتادم که برای به هوش نگه داشتن من در حین شکنجه از یک اسپری بدبو استفاده کرد. الآن وقت انتقام بود، این سرباز شیطان را میتوانستم به دست خود این شیاطین به درک واصل کنم. کافی بود بگویم نجم از فرار ما اطلاع داشت؛ در آن صورت به سادگی آب خوردن نجم اعدام میشد و همگی آن جمعیت به زندانهای سنگین محکوم میشدند. نگاهی به انبوه جمعیتی که مثل گوسفند درون آن آغل تنگ تپانده شده بودند انداختم. آنها میدانستند سرنوشتشان بسته به کلماتی است که لحظاتی بعد خواهم گفت. در نگاهشان خصوصاً نگاه نجم، نوعی التماس می دیدم. باز هم بر خدای خودم توکل کردم و تصمیم گرفتم همه را ببخشم و جزایشان را به خالقشان واگذار کنم. به یاد فرمایش حضرت امام صادق علیه السلام افتادم که فرمود "النجاة فى الصدق، لذا بدون مکث گفتم: «خیر». میدانستم حتی اگر مکث کنم برای همه آن افراد دردسر درست می شود. وقتی همکاری آنها را منکر شدم همگی آنها حتی قاضی نیز نفس راحتی کشیدند، اما حالا دیگر در نگاههای سرد و بی روحشان هیچ اثری از آن التماس قبلی و یا حتی قدردانی از کسی که میتوانست از آنها انتقام سختی بکشد اما این کار را نکرد وجود نداشت.
وکیل مدافع این دو نفر هم در بیرون حصار ایستاده بود و داشت با جملاتی ملتمسانه از آنها دفاع میکرد. به قاضی گفت: «سیدی ذوله من عائله الشهداء و مجاريح عندهم اطفال و نساء، ارجوك اتخفف الهم» یعنی «قربان اینها خانواده شهید و مجروح هستند. زن و بچه دارند لطف بفرمایید در حکم شان تخفیف دهید.» وقت صدور حکم متهمان بود. قاضی برای صدور حکم نهایی دستور داد همه متهمان از سالن دادگاه خارج شوند. میخواستند ما را هم از سالن بیرون ببرند که قاضی گفت «خلیهم» یعنی «بذار باشن» دادستان با قرائت کیفرخواست تقاضای مجازات ۹ ماه زندان کرد. یکی از افسران بعث که کنار قاضی بود التماس کرد که مدت مجازات کمتر شود. خلاصه دو نفری که در دو طرف قاضی بودند با هم بر سر مدت زمان مجازات زندان اختلاف داشتند. یکی مثلاً می گفت نه ماه دیگری می گفت سه ماه قاضی هم پادرمیانی کرد و گفت بنویسید شش ماه، قال قضیه را بکنید! وقتی از صدور احکام فارغ شدند قاضی دادگاه که سرتیپ بود، رو به اطرافیانش کرد و بادی به غبغب انداخت و گفت: سربازان خمینی همگی بی سوادند و اینا رو که میبینی عاشق خمینی هستن. شرط میبندم بی سوادند». بعد به من اشاره کرد که جلوتر بروم و پرسید: چند کلاس سواد داری؟» گفتم: «دانشجوی سال سوم رشته مهندسی برق دانشگاه علم و صنعت ایران هستم». رنگ صورتش قرمز شد و داشت از شدت عصبانیت منفجر میشد. در همین حین فکری به ذهنم رسید و با اشاره به هاشم و مسعود گفتم: «قربان» این دو نفر هم دانشجو هستند». ضربه کاری و کامل بود. تمام تئوری آن قاضی با شکست بزرگی مواجه شد. خدا کرد که فقط با عصبانیت دستور اخراج ما از دادگاه را داد و ما را بردند. در مسیر خارج شدن از دادگاه چشمانم به چشمان نجم گره خورد. هنوز حالت بغض و کینه از نگاهش مشخص بود اگر چه از حکم ابلاغ شده ناراحت بود، اما خدا به او رحم کرده بود که سرنوشتش با ما گره خورده بود. اگر افراد انتقام جویی در مسیر سرنوشتش قرار میگرفتند اعدامش قطعی بود. بلافاصله با همان وسیله ای که ما را آورده بودند به ملحق بازگرداندند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 یکروز عادی
در آماده شدن برای عملیات
آموزش آبی - خاکی بچههای جبهه و جنگ
❀❀❀❀
🔸 یادش بخیر
روزهای عاشقی
همان روزهایی که بیهوا پیک شنگول گردان سروکلهاش پیدا میشد و دستور فرماندهی را میرساند و میگفت: "همه بهخط شییییید که گاوتون زائید، اونم دو قلو"😄😍
همه باید آماده رفتن به پلاژ و دریاچه آموزشی میشدیم. محلی که همیشه یادآور یک ماه تمرین آبی-خاکی و های و هوار بلمسواری و شنا و زدن به باتلاق و.. در هوای سرد زمستان بود و دست آخر یک عملیات بزرگ... و دست آخرتر، قبولی بعضی از یاران و ماندن بعضی جامانده از شهادت.
.... و فرصتی شد تا بعد از آن حماسه بزرگ، دیداری با محل آموزش تازه کنیم...
تنها و بیکس... بی هیاهوی بچهها.... آرام و سرد...گویی آنجا هم روح تهی کرده و خاموش در فراق بچههای جنگ، روزگار میگذراند.
❀❀❀❀
دلت چه شدکه از آن شور واشتیاق افتاد؟
چه شدکه بین توومن چنین اتفاقافتاد؟
دو رودخانهعشق من و تو، شط شده بود
ولی دریغ که راهش به باتلاق افتاد !
خزان بلطف تو چشم و چراغ تقویم است
که دیدن تو در این فصل اتفاق افتاد
چهزندگانی سختیاست زیستن بیعشق
ببین پس ازتو که تکلیف منچه شاقافتاد!
به باور دل ناباورم نمی گنجد
هنوز هم که مرا با تو این فراق افتاد
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#مستند
#منزوی
#یادش_بخیر
@defae_moghadas
🍂
🍂 کودتای نوژه
🔻 داود علی بابایی
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔹 زندگی سیاسی صادق قطبزاده
صادق قطبزاده در سال ۱۳۱۴ در دوره قدرت رضا شاه پهلوی در اصفهان به دنیا آمد. پدرش آقا حسین یکی از بازاریان مشهور تهران بود. قطبزاده فعالیت سیاسی خود را از ۱۷ سالگی آغاز کرد و با آغاز حرکت ملی کردن صنعت نفت او شیفته دکتر محمد مصدق شد و به جبهه ملی پیوست و به یکی از چهرههای اصلی شاخه دانشآموزی نهضت مقاومت ملی بدل شد.
صادق قطبزاده در سال ۱۳۳۷ برای ادامه تحصیل در رشته زبان انگلیسی به دانشگاه جرج تاون رفت؛ همان دانشگاهی که مادلین آلبرایت و الکساندر هیگ وزرای امور خارجه دولتهای مختلف ایالات متحده آمریکا در آن تحصیل کرده بودند. با حضور صادق قطبزاده در دانشگاه جرج تاون مثلث وزرای خارجهای که در این دانشگاه تحصیل کرده بودند کامل شد با این تفاوت که یک رأس این مثلث ایرانی بود.
درست در سال ۴۳ شاه به آمریکا سفر میکند. سفری که مصادف میشود با تظاهرات دانشجویان علیه او. از همان آغاز سفر دانشجویان ایرانی شاه را رها نمیکنند. از لحظه ورود شاه به فرودگاه تظاهرات علیه او آغاز میشود، تظاهراتی که نقطه اوج آن، مراسم اعطای دکترای افتخاری به شاه در لسآنجلس و نیویورک است. در میان دانشجویان، قطبزاده نامی آشنا و چهره معروفی بود. علت این شهرت هم سیلیای بود که اودر مراسم ضیافت سفارت ایران در واشنگتن به گوش اردشیر زاهدی سفیر ایران نواخته بود. زمانی که زاهدی در این ضیافت مشغول سخنرانی بوده قطبزاده جسارت میکند، روی سن میرود و سیلی محکمی به گوش اردشیر زاهدی میزند. همین کار سبب میشود پاسپورت قطب زاده را از او بگیرند و از آمریکا اخراجش کنند.
قطبزاده بعد از اخراج از آمریکا مدتی راهی کانادا شد و سپس به اروپا رفت و در پاریس ارتباط نزدیکی با ابوالحسن بنی صدر و حسن حبیبی پیدا کرد. این سالها مصادف بود با آغاز فعالیتهای جبهه ملی در تهران. فعالیتهای جبهه ملی دوباره اوج گرفته بود و همین دانشجویان ایرانی را به فکر انداخت تا در برگزاری میتینگهای مختلف از این حرکت حمایت کنند.
اولین دیدار قطبزاده با آیت اله خمینی در همین سالها انجام میشود. او پس از اخراج از آمریکا و سفر کانادا و اروپا به کشورهای مختلف دیگری سفر میکند و ابتدا به الجزایر، مصر، سوریه و سپس به عراق رفت و در همین سفر با آیتالله خمینی دیدار کرد. پس از این ملاقات اوبا مصطفی چمران و ابراهیم یزدی آشنا میشود و در این ملاقاتها تصمیم میگیرند با کمک برخی چهرههای مصری تشکیلاتی ضد شاه راه بیندازند. چمران به عنوان مسئول شاخه نظامی این تشکیلات انتخاب میشود. صادق قطبزاده در همین دوره آموزشهای نظامی میبیند و با امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان نیز آشنا میشود.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#کوتای_نوژه
#قطب_زاده
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
AUD-20220720-WA0001.opus
4.86M
🍂 خاطرات اسارت / اردوگاه
آزاده سرافراز
محمدعلی نوریان
🔸 قسمت پانزدهم
با لهجه شیرین نجف آبادی
فرمانده گروهان در گردان های
انبیاء و چهارده معصوم (ع)
لشکر ۸ نجف اشرف
#خاطرات_اسارت
#خاطرات_صوتی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 ققنوسهای اروند
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔻 قسمت نهم
شیفت بعدازظهر، یوسف چ و حبیب احمدزاده هستن.
حدود ساعت ۱۶ تلفن قارقاری زنگ خورد، یوسف در مورد ستون زرهی که صبح منهدم شده سئوال میکنه.
میگه اون ستون از بین نرفته!!!
بهش اطمینان دادم که هواپیماها همه را نابود کردن،
اگر مطمئنی پس اینها چی هستن که دارن حرکت میکنن؟
یعنی باور کنیم که دوباره یه ستون زرهی در حال حرکته!!!؟؟؟
؛ مگه میشه،
وولک میدونی تامین و تهیه اینهمه تانک یعنی چی؟
حتی اگر فرض کنیم این تانکها توی بصره هم بوده باشند نمیتونند با این سرعت بارگیری و حرکت کنند.
ولی یوسف و حبیب اصرار دارن این ستون زرهی جدیده و واقعا داره حرکت میکنه.
با قرارگاه تماس گرفته شد، قرارگاه هم باور نمیکنه، بعد از چند دقیقه قرارگاه تماس گرفت و ضمن تایید گزارش دیدبانهای ما، اطلاع داد که مثل صبح دوفروند هواپیما فرستاده شده.
من به عشق دیدن انهدام تانکها، رفتم دیدگاه کت کراکر،
لحظاتی بعد هواپیماها رسیدن و بمباران تانکها انجام شد.
بعد از اتمام ماموریت یکی از هواپیماها بدلیل نامعلومی ارتفاعش را زیاد کرد و فورا مورد اصابت یه موشک قرار گرفت و پشت شهر آبادان سقوط کرد.
خلبان هم موقع فرود دچار شکستگی پا شد و در بیمارستان طالقانی بستری.
چندتا از بچه ها به عیادتش رفتن، میگفت تانکها و تریلرهایی که صبح بمباران شده بودن کنار جاده افتاده بودن.
صبح زود احمد امینی فرمانده ادوات آبادان اومد مقرمون، خیلی شاد و شنگوله. برامون صبحانه نون گرم و آش سبزی آورده.
سفره انداختیم و در حال صرف صبحانه، از طرف قرارگاه و فرماندهان عملیات از دیدبانهای آبادان بابت انهدام ۲ ستون زرهی دیروز تشکر کرد. میگه بعد از گزارش خلبانها در مورد تعداد تانکها، فرماندهان به ارزش دیدگاه آبادان اطمینان بیشتری پیدا کردن.
پاتکهای عراق تمامی نداره، خدا میدونه چند میلیون گلوله توپ و خمپاره و کاتیوشا روی مواضع ما در شهر فاو ریخته شده،
خدا میدونه چند هزار بمب شیمیایی و منفجره ریخته شده.
صحنه نبرد جوریه که انگاری صدام عمدا میخواد تمام ارتش عراق را نابود کنه، نبرد فاو تبدیل شده به انهدام ماشین جنگی صدام، اینجوری که بچه ها آمار میدن، تعداد بیشماری تانک و نفربر منهدم شده شاید به استعداد ۲ لشکر فقط در صحنه نبرد منهدم شده و تعداد زیادی هم به غنیمت گرفته شده، یا صدام دیوانه شده یا واقعا شهر فاو ارزش استراتژیک خاصی داره که حاضره اینهمه تلفات بده.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#ققنوسهای_اروند
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 عالم محضر شهداست، اما کو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلاء ظاهری خود را نبازد… زمان میگذرد و مکانها فرو می شکنند اما حقایق باقی است…(شهید آوینی)
🔹 لحظه شهادت سید مرتضی آوینی
#کلیپ
#نماهنگ
#آوینی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 از کتاب
یازده / ۱۳۲
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 سرباز بسیجی
روزگار خوبی را در ملحق میگذراندیم. به غیراز برخی شکنجه های معمول تقریباً خود عراقی ها هم از کتک زدنمان خسته شده بودند و خیلی سربه سرمان نمی گذاشتند. مجدداً کلاسهای مختلف شروع شد. غذا را با هم در یک قصعه، اما این بار برخلاف اوایل اسارت در آرامش میخوردیم. در ملحق با سربازی به نام کامران فتاحی آشنا شدم. او آنجا نقاشی میکرد و به خاطر تسلیم نشدن در برابر خواست عراقیها برای نقاشی عکس صدام، مدتها در یک زندان یک متر مکعبی که نه جای ایستادن داشت و نه جای خوابیدن زندانی شده بود. بچه ها می گفتند وقتی آزاد شده بود نمیتوانست راه برود و بعد از مدتها تمرین توانسته بود سرپا بایستد. کامران سرباز مؤمن و شجاعی بود. او سرباز ارتش میهن اسلامی بود که حماسه میآفرید. او میگفت یک بار بعثی ها خواسته بودند که عکسی از صدام را در مقیاس بزرگ بکشند و او را مجبور به این کار کرده بودند. او می گفت: «برای نقاشی باید روی عکس راه میرفتم و نقاشی میکردم. بعثی ها اعتراض کردند که چرا پا روی عکس سیدالرئیس میذاری؟ گفتم بابا عکس بزرگه چطور بدون پا گذاشتن
همش رو بکشم؟». می گفت که یک بار هم یک افسر عراقی آمده بود نزدیک او، و در حالی که او روی عکس صدام ایستاده بود و مشغول کشیدن قیافه نحس صدام بود، از کامران میپرسد چیکار میکنی؟». او جواب داده بود: «عکس صدام رو میکشم. آن افسر پرسیده بود این عکس کجاست؟». او جواب میدهد: «قربان همین الآن شما روی صورت صدام ایستادید. افسر با شنیدن این جمله در جا پرشی به عقب کرده و به عکس نیم کشیده صدام احترام نظامی میگذارد و چند تا لیچار هم بار کامران میکند.
با اسدالله تکلویی، بسیجی بچه تهران هم آشنا شدم. اسدالله خیلی شوخ بود و بچه ها را با شوخی هائی که به کسی بر نمی خورد میخنداند. همیشه از صحبت کردن با او روحیه میگرفتیم البته هنوز هم همان طور است.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 همه شب های جبهه
شب قدر است
با صدای سید شهیدان اهل قلم
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#آوینی
#روایت_فتح
@defae_moghadas
🍂
mahmoud-karimi-Shabe-Ghadr-210.mp3
16.03M
🍂 مناجات
شب قدر ماه رمضان
🔹 مگه میشه امشب من و رد کنی
🔸با نوای
محمود کریمی
@defae_moghadas
🍂
🍂 کودتای نوژه ۲
🔻 داود علی بابایی
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔹 زندگی سیاسی صادق قطبزاده
صادق قطبزاده در این دوره ارتباط گستردهای با مبارزان لبنانی پیدا کرد و همین مسئله او را به امام موسی صدر نزدیک کرد. قطب زاده که نمیخواست حمایت چریکهای خاورمیانهای را هم از دست بدهد به ملاقات معمر قذافی هم میرفت و با او هم در ارتباط بود. قطبزاده بعد از تبعید آیتالله خمینی به ترکیه اولین دانشجویی است که به ملاقات ایشان میرود.
او به واسطه علاقه شدید صادق طباطبایی، رفت و آمد گستردهای با آیتالله خمینی پیدا میکند تا جایی که خودش را مقلد آیت الله خمینی معرفی میکند.
قطبزاده همراه با ابراهیم یزدی نقشی محوری در انتقال آیتالله خمینی به نجف بازی میکند. قطبزاده که رفیق مبارزی اهل مراکش به نام احمد داشته و از طریق او با رئیس جمهور وقت عراق دوستی پیدا کرده بوده زمینه را برای حضور آیتالله خمینی در نجف مهیا میکند.
در این ایام ابراهیم یزدی و صادق قطبزاده بعد از آیتاله خمینی مشهورترین چهرههای اپوزیسیون حاکمیت ایران هستند و طرف اصلی مشورتهای امام و مهمترین ترسیم کنندگان چهره انقلاب اسلامی در خارج از ایران. همین نزدیکی باعث میشود که قطبزاده در پرواز سرنوشت به سوی ایران درست بغل دست آیتاله خمینی بنشیند و نقش مترجم آیتاله خمینی را بازی کند. بعد از بازگشت امام به ایران انقلاب ظرف ده روز پیروز شد.
بعد از پیروزی انقلاب، قطب زاده در مدرسه علوی به دیدار آیتاله خمینی میرود و به ایشان میگوید: «آقا اجازه بدهید من به فرانسه برگردم و به کارهایم برسم.» اما آیتاله خمینی به قطبزاده جواب میدهد: «به تو حکم شرعی میکنم، بروی تلویزیون.» به این ترتیب قطبزاده با حکم امام به صدا و سیما رفت اما بعد از ورود به تلویزیون با مشکلات عدیدهای روبرو شد.
دولت موقت و شخص مهندس بازرگان هم از مخالفان مشی قطبزاده بودند و اعتقاد داشتند اخبار رادیو و تلویزیون یکسره بر ضد دولت موقت است. ریشه اختلاف مهندس مهدی بازرگان با قطبزاده به قبل از انقلاب برمیگشت. چه آن که دانشجویان مبارز مسلمان در اروپا شامل بنیصدر، حبیبی و قطبزاده با دانشجویان مبارز مسلمان آمریکا که تحت نظر ابراهیم یزدی فعالیت میکردند اختلافاتی داشتند و این اختلافات بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تشدید شد.
اما مسئلهای که مشکل قطبزاده با مهندس بازرگان را عمیق میکرد جملهای بود که مهندس درباره قطبزاده گفته بود: «آقای قطبزاده مثل تیمورتاش است در دولت» البته نمیتوان رادیو و تلویزیون آن زمان را یکسره در قبضه قطبزاده دانست.
۱۳ آبان ۱۳۵۸ روز بسیار مهمی در تاریخ سیاسی ایران است. روزی که عدهای از دانشجویان پیرو خط امام با حضور در سفارت آمریکا این سفارتخانه را تسخیر میکنند.
روایت بنیصدر که آن زمان سرپرست وزارت امور خارجه بود بسیار جالب است: «من قطبزاده را در فرودگاه دیدم. به او گفتم آخرش کار خودت را کردی؟ جواب داد: من کاری نکردم. به او گفتم این گندی ست که خودت زدی، خودت هم جمعش کن، و به این ترتیب پست وزارت امور خارجه را به او محول کردم.».
البته معلوم نیست که چرا بنیصدر تسخیر سفارت آمریکا را متوجه قطبزاده میداند؛ در حالی که او برای آزادی گروگانها تلاش زیادی انجام داد. در این ایام قطبزاده مشهورترین چهره بعد از انقلاب است. مدام در رسانههای مختلف حاضر میشود به تشریح اوضاع میپردازد. از طرف دیگر با هماهنگی برخی ارکان نظام ملاقاتهای زیادی با آمریکاییها انجام میدهد.
قطبزاده به پشتوانه این محبوبیت کاندیدای ریاست جمهوری میشود، اما در این انتخابات نمیتواند حریف رفیق قدیمی خود ابوالحسن بنیصدر شود و شکست سختی میخورد. درست بعد از این شکست سنگین است که حضور سیاسی قطبزاده کم رنگ میشود تا این که با یک مناظره جنجالی نام قطبزاده دوباره بر سر زبانها میافتد.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#کوتای_نوژه
#قطب_زاده
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂