eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂خاطرات اسارت / بیماری آزاده سرافراز محمدعلی نوریان 🔸 قسمت بیست‌و‌چهارم با لهجه شیرین نجف آبادی فرمانده گروهان در گردان های انبیاء و چهارده معصوم (ع) لشکر ۸ نجف اشرف @defae_moghadas 🍂
🍂 در کوچه‌های جنگ @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت شانزدهم نوروز سال ۱۳۶۵ بعد از حدود دوماه جنگ و درگیری بسیار سخت و نفس گیر، یواش یواش صدام حسین فهمید که توانایی بازپس گیری فاو را نداره و هر چی بیشتر فشار بیاره تلفات بیشتری میده. بوی بهار آروم آروم به مشام میرسه. غنچه های گلهای محمدی یواش یواش شروع به شکفتن کرده. رایحه دل انگیز لگاحِ نخلستان جای بوی سیر و تخم مرغ گندیده صدامی را گرفته. عملیات تموم شده و مقرهایی که مملو از رزمنده و بسیجی بود، حالا با تعداد ۵-۶ نفر اداره میشه، دانشجوها رفتن، کارگرها و کارمندها رفتن کشاورزها و معلمها رفتن و همه مردمی که خالصانه و مخلصانه خونه و زندگی و درس و مشق را رها کرده بودن تا به عملیات برسن و در دفاع از کشور و سرکوبی دشمن سهیم باشن، با اخبار پیروزی به شهرهاشون برگشتن و جبهه ها سوت و کور و خالی از دعاها و نمازهای عارفان شب و شیران روز شده. نماز شب خوانها و عارفانی که با یک نظر اروند وحشی را رام کردن و لشکرهای صدام و بمبهای شیمیایی و بمبارانهای بی‌شمار را خنثی کردن، رفتن و ما رو تنها گذاشتن. عده ای به لقای دوست رسیدن و عده ایی به جوار خانواده. آنان که بنظر خاک را کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند چند ماه پیش یه دست لباس نو کره ای تحویل گرفتم و برای نوروز قایمش کردم. لباسهای نو رو از پلاستیک بیرون آوردم و جهت اطو شدن زیر پتو گذاشتم. سپاه ۳ تا حمام عمومی رو برای رزمنده ها راه اندازی کرده، حمام مهران حمام گزی حمام نوربخش. حمام نوربخش توی لین ۱ کنار خونه مهران ملایی است. سالها قبل وقتی کلاس سوم راهنمایی بودم یه همکلاس داشتم به اسم احمد جهانبانی، باباش مدیر این حمام بود. در همون سالها چندبار با سعید و حجت الله، برادرانم به این حمام اومده بودیم. هوای سرد، تن خسته، آب گرم، حسابی حالم جا اومد. از حموم که در اومدم رفتم خونه ی مهران. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻اتهام صدام به. همکاری ایران و اسرائیل ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔹 رادیوها و بوقهای تبلیغی عراق همیشه از توطئه مشترک آمریکا، ایران، اسراییل سخن می‌گفت و می‌کوشید ایران را کشوری مرتبط با اسراییل معرفی نماید و در این باره از همکاری دو کشور در مساله تسلیحاتی، اطلاعاتی و... سخن می‌راند و در مورد اثبات وحدت استراتژیک علیه اعراب سخن می‌راند. از طرفی اسراییل که اندیشه گسترش از نیل تا فرات را در سر می‌پروراند طولانی شدن جنگ ایران و عراق را در جهت اهداف خود می‌دید و از نظر تبلیغات با عراق همسویی نشان می‌داد و لذا بارها از روابط تسلیحاتی خود با ایران گفت و درصد القاء وحدت استراتژی ایران و اسراییل برمی‌آمد. برای نمونه: رادیو اسراییل در گزارشهای سیاسی خود اظهار داشت: «ایران و اسراییل از نظر موقعیت اجتماعی در وضعیتی قرار دارند که نوعی همدردی بین دو کشور وجود دارد». (شیرازی، ۱۳۷۶، ص ۱۶) خبرگزاری جمهوری اسلامی از شهر امان در خصوص مصاحبه صدام با خبرنگار اردنی می‌نویسد: صدام می‌گوید:‌ «کشور ایران زائران مسلمان تبعه اسراییل را با اتومبیلهای ایرانی از طریق اردن به مکه می‌برد». (شیرازی، ۱۳۷۶، ۱۸۲) @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 از کتاب یازده / ۱۴۱ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 محل قرنطینه جایی در مجموعه صنایع دفاع واقع در چهارراه پاسداران بود. آنجا برادرم علی را دیدم که پشت نرده ها به پهنای صورت اشک می ریخت و سعی می کرد خودش را به داخل برساند. با نادر صحبت کردم و با شیره مالی سر نگهبان ها توانستم برای لحظاتی علی را به داخل قرنطینه بیاورم. بعد از چهار سال، اولین دیدار با برادرم بسیار شورانگیز بود اولین چیزی که از علی پرسیدم این بود که آیا همه خانواده زنده هستند؟! خیلی نگران بودم که پدر بزرگ یا مادر بزرگ‌ها فوت کرده باشند. او گفت: «همه خوبند» گفتم: «قسم بخور!». او قسم خورد و گفت: «توی مدتی که دوستاتون برگشتند و شما نیومدید من یه پام وزارت خارجه بود و یه پام دانشگاه». او در تهران دانشجوی پزشکی بود. در قرنطینه خبر فوت بعضی از اقوام بچه ها را می‌آوردند که همه را به شدت منقلب می کرد. آخر ما با رفقای اسیرمان مثل برادرانی واقعی شده بودیم. یکی از اسرا که اهل منجیل بود خبر کشته شدن تعدادی از اعضای خانواده اش در زلزله منجیل را شنید که شیرینی آزادی را در کام همگی تلخ کرد. کم کم احساس می‌کردم آزادی همه اش خوشی و شیرینی نیست و یک امتحان تازه در راه است. باید دید درستی از صحنه جدید پیدا می‌کردم و با تعریف درست جایگاهم در این صحنه نقش آفرینی می‌کردم. از همان لحظه ای که پا را از پلکان هواپیمای عراقی به خاک مقدس کشور اسلامی ام گذاشتم شرایط جدیدی را برای نبرد با دشمن احساس می‌کردم که نیازمند صبر و تدبیری بیشتر از زمان دفاع مقدس و اسارت بود. 🔹 در اهواز پس از سه روز قرنطینه، ما را با هواپیما به اهواز بردند. شب به اهواز رسیدیم. داخل فرودگاه مراسم استقبال باشکوهی با حضور امام جمعه و کلی آدم حسابی دیگر که هیچ کدامشان را نمی‌شناختم برگزار شد. در فرودگاه پدرم را دیدم که چهره معصومش آمیخته ای از خنده و گریه شده بود. او را در آغوش گرفتم. راستش آغوش پدر را تا آن موقع تجربه نکرده بودم، خیلی چسبید. دستش را بوسیدم. فرودگاه خیلی شلوغ بود. قرار بود اول برویم بهشت شهدا و با شهدا تجدید میثاق کنیم. از پدرم خواستم به بهشت شهدا بروند و آنجا منتظرم باشند. پدرم با همه فامیل و ایل و طایفه راهی بهشت شهدا شدند. داخل شهر غلغله بود. به گردن هر کدام از ما هم یک طوق گل بودند که خیلی کیف می‌داد. دیدم این طوق گل دارد نقش طوق شیطان را بازی می‌کند. آن را کنار گذاشتم. اتوبوس آنقدر شلوغ بود که اسرا را فقط می شد از طوق گلشان شناسائی کرد. داشتند برخی را از اتوبوس پیاده می کردند. دیدم بدون این طوق گل ممکن است مرا از اتوبوس پایین بیندازند... توی مسیر بهشت شهدا نمی‌دانم به خاطر شلوغی زیاد یا به دلیل دیگری مسیرمان را به سمت فرمانداری تغییر دادند. داخل فرمانداری هم کلی برنامه های تبلیغاتی و میزگرد برگزار کردند. هر کس می‌خواست کمی با ما پز دهد و عکس یادگاری بگیرد ولی ما اصلاً توی فاز آنها نبودیم. حسابی خسته شده بودیم. خدا خدا می کردیم رهایمان کنند، برویم تا خانواده هایمان را ببینیم. بعد از مدتی فرماندار رهایمان کرد و هر کس رفت پی‌کارش. با یکی از ماشینهای فامیل از کاروان مستقبلين خانوادگی که شهر را روی سرشان گذاشته بودند به سمت محله زیباشهر حرکت کردیم. توی مسیر چشمم به مسجد جواد الائمه افتاد و یاد شهدای این مسجد قلبم را فشرد. این مسجد سکویی بود برای پرواز عشاقی که پرنده قلبشان هوای وصال معشوق کرده بود. از جلوی مسجد رد شدیم و به نزدیک خانه رسیدیم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
بین تو و من چیزی، دیوار نخواهد شد ور فاصله نیز افتد، بسیار نخواهد شد با عشق تنفس نیز، یک حادثه تازه‌ست در قصه ما چیزی، تکرار نخواهد شد عشق‌آمد و زانو زد، پس‌چیدت و بر مو زد آری! تو که گل باشی، گل‌خوار نخواهد شد وقتی تو هواداری از باغ کنی دیگر سر خورده‌ترین بیدش، هم‌دار نخواهد شد جز زلف تو یک سنبل بر باد نخواهد رفت جز‌چشم تو یک نرگس، بیمار نخواهد شد تا سقف و ستون‌باشد، دست‌من‌وچتر تو بر ما شبحی حتی، آوار نخواهد شد از دیده سفر کردن، آغاز ز دل رفتن هر بار اگر می‌شد، این بار نخواهدشد شاید دلی از یک دل، آزرده شود، اما هرگز دلی از یک دل، بیزار نخواهد شد @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 دیدنی از حاج‌ حسین خرازی در خط مقدمِ عملیات والفجر هشت در دوربین آوینی و روایت فتح ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 کودتای نوژه ۱۱ 🔻 وقایع پس از کودتا ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔹 دو روز پس از کودتا دو تیمسار بلندپایه دستگیر شدند. این دو به نام‌های سعید مهدیون فرمانده سابق نیروی هوایی و آیت محققی، در بازجویی‌ها به همکاری خود با بختیار اعتراف کردند و هردو اعدام شدند. 🔸 پناهندگی دو افسر به ترکیه خبرگزاری‌های ترکیه پس از این اتفاق گزارش دادند، که دو افسر ایرانی با بالگردی به ترکیه رفته و در آنجا درخواست پناهندگی سیاسی کرده‌اند. آن‌ها خواهان رفتن به آمریکا بودند. ارتباط این دو با کودتا مشخص نبود. ایران در ۱۷ ژوئیه درخواست بازگرداندن این افراد به ایران را تسلیم مقام‌های ترکیه کرد. ترکیه تصریح کرد که هلیکوپتر را در اسرع وقت به ایران باز پس می‌دهد، ولی ارجاع این افراد را مشروط به رسیدگی به درخواست‌های این کشور از ایران کرد. 🔸 بسته شدن مرزها به دستور شورای انقلاب ایران، تمامی مرزهای زمینی، هوایی و دریایی کشور برای جلوگیری از فرار کودتاگران بسته شد. این اقدام پس از پخش خبری در رادیو مبنی بر ممنوع بودن خروج از مرز برای یک هفته و برای جلوگیری از سردرگمی مردم انجام شده بود. بر اساس بخشنامه شورای انقلاب هواپیماهای به مقصد ایران می‌توانند در ایران بنشینند ولی تا ۴۸ ساعت باید در ایران بمانند. 🔸دادگاه متهمان محمد بهشتی رئیس دیوان عالی کشور از محاکمه متهمان در چند روز پس از این اتفاقات خبر داد و اینکه عده‌ای از آن‌ها به اعدام محکوم خواهند شد. در اولین گروه از اعدام‌ها، ۹ روز پس از اعلام کشف کودتا، پنج نفر از درجه‌داران ارتش که در زندان به سر می‌بردند، در دادگاهی غیرعلنی محکوم شده و اعدام شدند. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ پایان http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🔸 سخنان کوتاه قطب‌زاده پیش از اعدام: «خواهران و برادران عزیز! واقعه‌ای که من در آن شرکت داشته‌ام در حقیقت براندازی حکومت جمهوری اسلامی بود؛ من مخالف یک عده‌ای بودم که اعتقاد داشتم نباید در رأس کارها باشند. در این رابطه با دو محور همکاری کردم: یک محور نظامی و دوم محور روحانیت که آقای شریعتمداری بود. قرار هم بر این بود که سران دستگیر شوند، و حکومت و نه نظام عوض شود. بعد از کسب اطلاع که این عده اشخاص و گروه نظامی روابط با خارج از کشور داشتند_ با ساواکی‌ها و عمدتاً سلطنت‌طلب‌ها و دیگران که من اطلاع نداشتم_ بر من این دو مسئله روشن شد: یکی این اشتباه که با عده‌ای که انسان نمی‌شناسد و تحقیق نکرده، تمام عیار وارد هیچ همکاری نشود؛ چه درست و چه نادرست. و یکی که اصولاً این نحوه برخورد و تغییر وضع که به صورت نظامی و با زور بدون قانون اساسی انجام شود، این عمل «من حیث هو» غلط است و باید اگر مخالفتی داشتم از طریق قانونی اعلام می‌کردم و می‌رفتم جلو و عواقب کار را هم می‌پذیرفتم. اما اینکه آدم کسی را که نمی‌شناسد با آن همکاری می‌کند، نتیجه همین است که می‌بیند. و اما برای اینکه چرا بد است که آدم با کسی که نمی‌شناسد وارد ماجرا شود؛ وقتی آدم می‌بیند که اینها رابطه داشتند با خارج، مثلاً با آریانا و احیاناً سیاستمدارهای خارجی، آدم متوجه می‌شود که بدون اینکه بخواهد وارد ماجرایی شده که سیاست آن در دست آمریکا و دیگران است. آن وقت این شرمندگی برای اینکه کسی که عمرش را برای جمهوری اسلامی گذاشته، باید در کنار کسانی قرار بگیرد که با جمهوری اسلامی مخالف هستند و با خارج ارتباط دارند. @defae_moghadas 🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂خاطرات اسارت / جراحی، کاردستی آزاده سرافراز محمدعلی نوریان 🔸 قسمت بیست‌و‌پنجم با لهجه شیرین نجف آبادی فرمانده گروهان در گردان های انبیاء و چهارده معصوم (ع) لشکر ۸ نجف اشرف @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت هفدهم خونه مهران ملایی در واقع هم خونه شون بود هم عکاسخونه باباش. حالا که جنگ شده و خانواده شون از آبادان رفتن، خونه شون تبدیل به مقری برای استراحت رزمنده ها شده، گاهگاهی هم از رزمنده ها عکس پرسنلی می‌گیره. به محض اینکه منو دید چشماش گرد شد؛: عزت چقدر خوشگل شدی، بنظرم همین امروز فردا شهید میشی. بیا یه عکس قشنگ ازت بگیرم برای سر قبرت!!! به گلزار شهدا رفتیم و در کنار دوستان و همسنگرانی که در روزها و سالهای گذشته شهید شدن نشستیم. لحظه تحویل سال که همه خندان هستن، برای ما با اشک و آه گذشت، خصوصا برای شهدای تازه از دست رفته مون در عملیات والفجر ۸ و عاشورای ۲ احمد علاقبند، جواد زیارتی، عبدالعلی تمیمی، هدایت الله رحمانیان، عبدالحسین تنها، محمود یازع، جمال رامی، غلام صفری، عباس گیوکی وووو توپخانه لعنتی عراق، روز عید هم ول کن گلزار شهدا نیست. شروع کرد به گلوله بارون و مجبور شدیم خیلی سریع محل رو تخلیه کنیم. متاسفانه در حین برگشت یه گلوله توپ روی جاده فرود اومد، جعفر افشارپور و محمد زهیری و بهزاد جلیلی و بهنام قبادی که با جیپ ۱۰۶ در حال برگشتن بودن دچار سانحه شدن و دست بهنام شکست و توپ ۱۰۶ افتاد روی محمدرضا و دوباره راهی بیمارستان شد. رفتیم بیمارستان طالقانی، محمد بی‌هوشه و حسابی له و لورده شده، اوقات همه مون خیلی تلخ شد. بنده خدا همین چندماه پیش از یکقدمی شهادت و اسارت برگشته حالا دوباره گرفتار شد. به مقر برگشتیم، بچه ها خیلی دلتنگ و مغموم هستن. دوباره عملیات تموم شد و وضعیت عادی شد، کل کل های دیدبانها و قبضه چی‌ها شروع شد. دوقلوهای بهم نچسبیده حبیب احمدزاده و امیر واحدی از طرف دیدبانها با اسدالله جمشیدی از طرف قبضه چی‌ها. گاهی یه جوری کل کل می‌کنن انگاری پدرکشتگی باهم دارن، دیدبانها همیشه تقاضای شلیک دارن، اسدالله هم می‌گه سهمیه تون تموم شده. بنظرم اگه اسدالله یه کوه مهمات هم زیردستش باشه باز هم عاشق کل کل کردن با دیدبان‌هاست. دیدبانها هم اگه هزارتا قبضه آماده و هزاران گلوله داشته باشه باز هم سربه سر اسدالله می‌گذارن. شاید روزی که اومدن بسیج و جنگ، با هم قرار گذاشتن تا آخرین روز جنگ با هم کل کل کنن. نکته جالبش اینه که بعد از هر دعوا و اوقات تلخیه ظاهری، کنار هم می‌شینن سر سفره. اینهم یه جور سرگرمی برای بچه هاست حوصله شون سر نره. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
اوّل راهنمایی بودم؛ یازدهم بهمن‌ماه بود. آن‌موقع دهه فجر هر شب یک فیلم سینمایی از تلویزیون پخش می‌شد. مثل الان نبود که هر کانالی بزنی برنامه داشته باشد. این فیلم‌های سینمایی خیلی خاص بود و ما باعلاقه تماشا می‌کردیم. فیلم سینمایی که تمام شد، آژیر قرمز زدند و برق رفت. مثل همیشه گوشه اتاق نشستیم و منتظر اصابت بمب که آیا این‌دفعه نوبت ماست؟ وضعیت‌سفید که شد، خوابیدیم. عادت هم نداشتیم پی‌جو شویم کجا را زده‌اند. توی رختخواب همان‌طور که چشم‌هایم را بسته بودم، با خودم تصوّر کردم که یعنی کجا بمب خورده؟ حتّی برای اعضای خانواده و دوستانی که داشتم این فکر را کردم. نکند بلایی سرشان آمده باشد. چشم‌هایم را بستم و فکر کردم خدایا نکند برای خانواده خاله اتّفاقی افتاده باشد! همان‌طور فکر می‌کردم که خوابم برد. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 از کتاب یازده / ۱۴۲ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 جمعیت زیادی برای استقبال به محله زیباشهر آمده بودند. ازدحام شده بود. در میان جمعیت فقط به دنبال مادرم می‌گشتم. با دیدن مادرم در انبوه جمعیت، روی پایش افتادم و پایش را بوسیدم. نزدیک بود زیر دست و پا له شوم. همه یا می خندیدند یا می‌گریستند. آن هایی هم که مسئول تدارکات مراسم بودند، حسابی عصبانی شده بودند و سر همدیگر داد و بیداد می کردند. محوطه که حدود ۲۰۰ متر بود را با برزنت سقف زده بودند و قرار شده بود اداره برق هم برق محله ما را که آن شب نوبت خاموشی‌اش بود، قطع نکند. لحظات عجیبی بود. دو سه روزی کارم شده بود نشستن توی حیاط خانه و دید و بازدید با فامیل و همسايه‌ها. بالأخره سقف كاذب جمع شد و من داخل خانه میزبان مردم بودم. بعضی وقت ها افرادی عکس به دست به خانه مان می‌آمدند و با نشان دادن عکس‌ها به من سراغ پسرشان یا همسرشان یا برادرشان را می‌گرفتند که آیا مـن آنها را در بین اسرا دیده ام یا نه. دلم نمی‌خواست کسی را ناامید برگردانم، اما خیلی هایشان را نمی شناختم و ندیده بودم. آن لحظات برایم بسیار سخت گذشت. یک روز هم مادر شهید فرجوانی آمد خانه مان. با دیدن او به شدت گریه ام گرفت. او بزرگواری کرد اما جا داشت بپرسد چه طور برگشتید و جسد مطهر فرمانده تان را جا گذاشتید. از خجالت داشتم آب می‌شدم. فشار سنگینی بر قلبم احساس می کردم. خدا خدا می کردم زودتر این دیدار تمام شود. همان طور که در چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵ اسارت را به عنوان عرصه جدید و واقعیت جدیدی که در آن قرار گرفته بودم پذیرفتم و پذیرفتم چاره ای جز صبر و مقاومت ندارم، اکنون یعنی دی ماه سال ۱۳۶۹ نیز باید تحلیل درستی از عرصه می‌داشتم و به دنبال انجام وظیفه ام می‌رفتم. تصمیم خودم را گرفته بودم. باید چهار سال عقب افتادگی علمی‌ام را به سرعت جبران می‌کردم و ثابت می‌کردم سربازان خمینی کبیر همیشه مرد میدان عمل به تکلیف هستند. خواه زمان دفاع و شهادت، خواه زمان صبر و مقاومت و بالأخره خواه زمان سنگر علم و دانش. برای ما انجام تکلیف مهم بود نه جایش و نه حتی نتیجه اش. باید ثابت می‌کردم همان گونه که در جنگی که بود سرباز ولایت بودیم در جنگی که هست نیز سرباز ولایتیم. 🔹 پایان صبر یا آغازی دیگر بازگشت به دانشگاه دوهفته بیشتر در خانه نماندم. حالا دیگر به نیمه آذرماه نزدیک می شدیم. به خانواده گفتم: «باید یه سری به دانشگاه علم و صنعت بزنم و ببینم آیا می‌تونم از همین ترمی که دو ماه و نیمش گذشته درسم رو شروع کنم». خانواده گفتند: «تو نیاز به استراحت داری، حداقل صبر کن از سال بعد یا از ترم بعد شروع کن». اما من هر چه لازم بود صبر کرده بودم و دیگر صبری برایم باقی نمانده بود. یا بهتر بگویم اینجا دیگر جای صبر کردن نبود. در تمام مدتی که در خانه بودم، مرتب کتابهای درسی را مرور می کردم. البته اگر چه اکثر مطالب را فراموش کرده بودم اما احساس می کردم آمادگی یک شروع موفق را دارم. هرکس برای دیدن من به خانه می آمد، من را در حال مطالعه می‌دید. یادم هست با کتاب ریاضی مهندسی شروع کردم و هر کتاب درسی ای که دستم می‌رسید می خواندم. بالأخره خانواده را راضی کردم اول همراه مادرم و مسعود ماهوتچی و خانواده اش به پابوسی حضرت امام رضا علیه السلام رفتیم. در مشهد مدتی هم با هاشم بودیم و تیم سه نفره مان دوباره دور هم جمع شد. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 ایثارگران در صحنه ایثارگری ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 🍂
سلام باآرزوی قبولی طاعات و عبادات در ماه صیام تشکر بابت زحمات ارزشمند شما در گردآوری آثار گران‌سنگ دوران دفاع مقدس و معرفی مردان مرد مقاوم اسیر در دست خصم بعثی افلقی عراق. به نظرم مجموعه نفیس وزیبای دوران اسارت دکتر چلداوی تفاوتهایی با سایر مجموعه های قبلی دارد. هر چند خاطرات سایر دوستان هم بسیار عالی و تاثیر گذار است. تفاوت مقاومت هوشمندانه و تاثیرگذار برافراد موثر وغیر موثر اردوگاه‌ها. جذب هوشمندانه سایر افراد پیرامونی خود در جهت نیل به مقصود. تحمیل اراده یک جوان شیعه طرفدار امام ونظام وپا پس نکشیدن از آرمان‌ها. و بعد از آزادی.. اراده قوی در ادامه تحصیل، موثر ومفید ورسیدن به جایگاه تاثیر گذاری بر دانشجویان واساتید از جایگاه عضو هیت علمی برترین دانشگاه ایران. ماندن پای اعتقادات خود. پشت پا زدن به زخارف دنیوی. شنیده های زیادی پشت این شخصیت وجود دارد به نشر حداقلی از این بزرگوار اکتفا نفرمایید. 🍂
سلام وشب بخیر تشکر وامتنان فراوان از ارتباط صوتی جناب دکتر احمد چلداوی. خیلی حض بردیم از کلام شیوای این عزیز تشکر فراوان از جناب دکتر که قبول زحمت فرمودند، پیشنهاد حقیر را به رای دوستان بگذارید که تقاضای دست جمعی به صدا وسیما بدهیم که برنامه ای تحت عنوان (با حماسه سازان دلیر اردوگاه ظلم بعث) دوستانی مثل جناب دکتر بیایند وستون نسل امروز دانش اموز، دانشجو ونسل جوان را مثل دفاع مقدس وشب عملیات در دست گیرند و نگذارند منافقینی مثل زیبا کلام ها این طوری جاده صاف کن سیاست‌های فرهنگی استعمار در فرهنگ ما باشند و باعث تفرقه و جدایی نسل طلایی این مملکت از نظام شوند، مگر امروز ما در نبردی سخت از آن دوران نیستیم پس که بهتر از فرماندهان با تجربه ای مثل دکتر ، فکر می کنم عرصه دانشگاه برای این بزرگواران تنگ باشد. ممنون وسپاس عبدالعظیم اسماعیلی 🍂