eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮ 🍂 روزشمار سالهای دفاع مقدس دوشنبــــــــــــــــــه ۱۳۶۱ خــــــرداد ۲۱ ۱۴۰۲ شعبــــــان ۱۸ 1982 ژوئــــــن 11 ┄❅✾❅┄ در چنین روزی 👇 🔸 در شیراز یکى از خوانین فیروزآباد و همراهانش دستگیر شدند. در تهران نیز عناصر سازمان مجاهدین خلق (منافقین) یکى از روحانیون شاغل در نیروى دریایى ارتش را ترور کردند. 🔸 فرماندهى سپاه پاسداران منطقه ۵ (تبریز)، در ساعت ۱۷ امروز، عناصر حزب منحله دمکرات کردستان وارد شهر مهاباد شده و علاوه بر تیراندازى به سمت یک خودروى ارتشى، مراکز نظامى و انتظامى و مردم، در چند نقطه شهر به ایجاد درگیرى مبادرت کردند. بنا بر این گزارش، نیروهاى ســپاه پاسداران با همراهى نیروهاى انتظامى و عده‌اى از مردم شهر به مقابله با آنها برخاستند و تا ساعت ۱۹:۳۰ توانستند این عناصر ضد انقلاب را مجبور به فرار کنند. در این درگیرى، ۲۱ تن از ضدانقلابیون کشته؛ و نیز از مردم شهر ۷ تن شهید و ۲۶ تن مجروح شدند. 🔸 على شــمخانى قائم مقام فرمانده کل سپاه پاسداران، در سخنانى در گردهمایى نهضت‌هاى آزادى‌بخش اســلامى در هتل استقلال تهران گفت: «نیروهاى ما، رزمندگان ما بر این اعتقادند که جنگ در جنوب لبنان، جنگ با صدام و در نهایت جنگ با آمریکاست و جنگ در خونین‌شهر نیز ‌جنگ با بگین [نخست‌وزیر رژیم صهیونیستى] و جنگ با آمریکاست. نیروهاى خودمان را تقسیم مى‌کنیم. همانطورى که در خونین‌شــهر خون را بر شمشــیر به یارى پروردگار پیروز گرداندیم، در نبطیــه، در صور و صیدا نیز بر آنیم که هرچه ســریعتر ســینه‌هاى خودمان را جلوى بمب‌ها و موشکها و سلاح‌هاى صهیونیستى باز بکنیم و عاشقانه شهید شــویم و به لقاءاالله برسیم و‌ درنهایت با خون، اسرائیل رسوا را رسواتر سازیم.» @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ ╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯ ‎‌‌‌‌‌‎
تصویری از ۲۶ سالگی علی شمع خانی (معروف به شمخانی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۴۶ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ رساله رو به پایان بود. نشاط روزهای اول را نداشتم. هیدرون هم حال من را داشت. ترس بی‌نشان هر دوی ما را در چنگال می‌فشرد. هیدرون و من نمی‌توانستیم کنجکاوی و نگرانی خود را از وضعیت نا آشنا که در انتظار ما بود پنهان کنیم. نامه‌ای به خانواده ام نوشتم. از هیدرون گفتم و از ازدواجی که قرار بود به انجام برسد. از آن روز به بعد انتظار کشنده تر شد. انگار آزمون دشوار دیگری در انتظار ما بود. در آن اغتشاش هولناک تنها یک کلمه صفحه سفید نامه می توانست ما را آرام کند. از وقتی نامه را پست کرده بودم خواب شبانه نیز بر من حرام شده بود. بارها در نیمه‌های شب از خواب می‌پریدم و در تاریکی قدم می‌زدم و هی با خودم کلنجار می‌رفتم. - زنگ خطر. - زنگ خطر؟ چند بار در عمرم این صدا را شنیده بودم؟ - هیچ ... اصلا خطری نبود که صدایش را بشنوم. شاید بود و من نشنیده بودم. - حالت چه طور است اسی؟ حالت خوب است؟ انگار چیزی به جز تکرار این جمله نمی‌دانست. من بی‌هوده در تلاش بودم اطمینان او را جلب کنم. - آره آره تو چه طوری؟ تو چه طوری؟ هرگز از زبان هیدرون کلمه ای حاکی از تأسف و یا گلایه ای از دشواری های زندگی اش نشنیدم. این خود رنج بزرگی بود. با گذشت روزها طاقت من بیش از همیشه طاق شده بود. جواب نامه به زودی می‌رسید. جواب نامه ام سر شب موقعی که تازه سر میز غذا نشسته بودم به دستم رسید. ابتدا نفهمیدم چند بار از سر آن را خواندم. آشفتگی ام به حدی بود که نامه را رو میز می‌گذاشتم و دوباره برمی‌داشتمش. احساس می‌کردم در تاریکی نشسته ام. روشنایی لامپ به نظرم ضعیف می آمد. نوشته‌ها در مقابل چشمانم کج و معوج می‌شدند. حال خوبی نداشتم. نمی دانستم در کجای زندگی ایستاده ام. یکبار همه چیز دنیا به نظرم گیج کننده و بی‌هوده آمد. بیشتر از یک ساعت همان طور ماندم. بعد سعی کردم به زور بخندم بلکه حرفی بزنم اما غیر ممکن بود. همان طور وامانده و بیچاره و فلج مثل مجسمه رو صندلی میخکوب شده بودم. دوست داشتم گریه کنم ولی حتی یک قطره اشک رو گونه هایم سرازیر نشد. از لوس بازی بدم می‌آمد. هیچ وقت بچه ننه و عزیز دردانه نبودم. تو خانواده‌های ما پایین شهری‌ها که مدام به فکر بدبختی شان هستند این چیزها رسم نبود. احساس کردم چیزی داخل پاکت نامه باقی مانده است. تکانش دادم. عکس شش در چهار سیاه و سفید دختر جوانی از آن افتاد. او همسر آینده من بود. نامه به دست نشستم رو تخت و آن بیرون از پنجره سقف آسمان زغالی رنگ را نگاه کردم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 سینه زنی بوشهری نیروهای گردان بهبهان عملیات الی بیت المقدس دارخوین ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 در جبهه دشمن چه می‌گذرد مریم سنجابی ۵) عضو رها شده سازمان منافقین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔸 مسعود رجوی هم خود در عملیات مرصاد شرکت داشت؟ من شنیدم مسعود با نیروهای حفاظتی‌اش تا پشت گردنه پاتاق آمده بود. 🔸 چند نفر از نیروهای سازمان در این عملیات کشته شدند؟ سازمان تبلیغات گسترده‌ای داشت برای اینکه بتواند نیرو جمع کند و سمپات در سراسر دنیا داشته باشد. تعدادی از خارجی‌هایی که سازمان برای این عملیات جذب کرده بود به این عنوان بود که ما در ایران می‌رویم و در میدان آزادی با موفقیت به جشن و پایکوبی می‌پردازیم. اما افرادی که از خارج آمده بودند آموزش نظامی ندیده بودند و به محض پیاده شدن با یک تیر کشته شده بودند. آن‌ها حتی پوتین پوشیدن را هم بلد نبودند. اکثر آن‌ها از کشورهای اروپایی بودند و تعداد نیروهایی که از خارج آورده بودند فکر می‌کنم حدود هزار نفر بود. من چون در پرسنلی بودم می‌دانستم حدود ۲ هزار نفر کشته شده بودند. اما تنها عکس حدودا هزار نفر را در آمار به عنوان کشته‌ها برای تشکیل پرونده ثبت کردند. تقریبا کسی از نیروهای ما از عملیات مرصاد برنگشت. من در یگانی که بودم ۱۰-۱۵ نفر بودند که فکر می‌کنم یک نفر برگشت. 🔸 شکست در این عملیات چه تاثیری روی نیرو‌ها گذاشته بود؟ بعد از این عملیات سیر تناقضات افراد مشخص می‌شد و تا آن زمان رجوی در هاله‌ای از قداست برای ما بود و کسی حتی به خودش اجازه نمی‌داد که از مسعود سؤال بپرسد. اما بعد از این عملیات همه اذهان به خودشان آمده بودند و می‌پرسیدند چه شد که سازمان چنین عملیات احمقانه‌ای را انجام داد. من این را از گزارشاتی که بچه‌ها تحویل می‌دادند متوجه شدم. ما در این عملیات از دو ناحیه ضربه روحی خوردیم یکی از دست دادن دوستانمان بود و دیگری اینکه از خواب غفلت بیدار شده بودیم. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ پایان این قسمت @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 آیا می دانید : در پروسه سایبری شدن اعضای سازمان منافقین یک اتفاق جالب و ناخواسته می‌افتاد که دور از اراده و کنترل سران منافقین بود؟ آن اتفاق شامل مشاهده واقعیت وضعیت جامعه ایران در فضای اینترنت، کلیپ‌ها، فیلم‌ها، عکس‌ها و به طور کلی صفحات مختلف شبکه‌های اجتماعی است. درواقع اعضای سازمان به یکباره می‌دیدند که ایران نه تنها هیچ شباهتی با تصورات ذهنی آنها ندارد، بلکه پیشرفته، آزاد و بسیار مقتدرتر از بسیاری از کشورهای منطقه و حتی دنیاست. این تناقض از دو جنبه برای اعضای سازمان خُرد کننده و بسیار درآورد بود. اول اینکه به شکل شوک‌آوری به یکباره با فریب و دروغ سرکردگان خود روبه‌رو می‌شدند که برای کنترل ذهن اعضا چقدر راحت دروغ گفته و تصویری وارونه از ایران ارائه داده‌اند. این مسئله خود می‌تواند بیانگر سلسله‌ای از افشای دیگر دروغ‌پردازی‌ها و فریبکاری‌های سران سازمان باشد که معمولاً در ذهن اعضا به عنوان رهبرانی ایدئولوژیک و مقدس شناخته می‌شده‌اند. @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 خواب صادق سکینه محمدی‌زاده ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ 🔹 یکی از روزها، شهناز محمدی زاده با شهناز حاجی شاه در حال صحبت بودند که خواهر حاجی شاه گفت:" دیشب خواب دیدم که هر دو لباس سفید پوشیده ایم." شهناز گفت:" تعبیرش این است که فردا با هم شهید می شویم... " ..و چه زود این رویای صادق به حقیقت پیوست. شهید شهناز محمدی زاده قبل از شهادت روی یک دستمال‌کاغذی وصیت نامه خود را نوشت و طبق همان رویای صادق با شهید شهناز حاجی‌شاه در تاریخ ۸ مهرماه ۵۹ در اثر اصابت ترکش خمپاره، کبوتر جانشان از قفس تن رهایی یافت و به ملکوت الهی پرواز کرد. •┈••✾○✾••┈• از کتاب شهرم در امان نیست کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دم دمای عروسی، که پدرم داشت لیست مهمانان را آماده می کرد، عده ای از آنها خانواده هایی بودند که خانم هایشان بدحجاب بودند. احترام پدرم را داشت و جلویش چیزی نگفت؛ اما دو روز خانه مان نیامد. در همین دو روز زنگ زده بود به پدرم که: «من مریم را در ۲۹ سالگی پیدا کردم. اگه این مسئله باعث بشه که شما بگین مریم را بهت نمیدم، بدونید تا آخر عمرم زن نمی گیرم؛ اما اجازه هم نمیدم خانم بدحجاب تو مراسم عقد و عروسی من بیاد و گناه تو مراسم بشه». 🔸 پدرم هم راضی شده بود. من هم راضی بودم. من دلم با مهدی بود. پنج شنبه که آمد گفت: «بیا بریم قم هم زیارتی بکنیم و هم مددی بگیریم از حضرت معصومه (س) برای بقیه کارها». 🔹 حرم که بودیم. زنگ زد به یکی از علما تا از قرآن مدد بگیریم. آیه ای درباره زوج های بهشتی آمد که آن دنیا هم کنار همدیگر خواهند بود. آنجا با همدیگر عهد بستیم که با هیچ خانواده بدحجابی رفت و آمد نکنیم. موقع برگشت، النگویم را از دستم درآوردم و هدیه کردم به حرم حضرت معصومه (س). راوی: مریم عظیمی؛ همسر شهید •┈••✾○✾••┈• برگرفته از کتاب «دیدار پس از غروب » کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 آنژیوکت سهمیه‌ای ۱ حسن تقی‌زاده بهبهانی •┈••✾○✾••┈• در بخش جراحی مغز و اعصاب بیمارستان امدادی شهید کامیاب مشهد هم مجروح بستری بود و هم بیماران عادی. من هم به خاطر اینکه پیچ و مهره‌های بالای دوتا پلاتینی که کنار مهره‌های کمرم گذاشته بودند باز شده بود و باعث عفونت شده بود، بستری بودم. دکتر بعداز عکس‌برداری تشخیص داد که باید میله‌ها بیرون کشیده شود والا عفونت به نخاع می‌رسد و با ورود به مغز احتمال شهادتم وجود دارد؛ ناچار جراحی شدم و میله‌ها بیرون کشیده شد. دکتر بعداز عمل و دیدن عفونت شدید، آنتی بیوتیک تزریقی قوی تجویز کرد که باید در رگ تزریق می‌شد و همین باعث گرفتگی رگ‌ها و درد شدید می‌شد و اگر نصف شب هم بود موقع تزریق از خواب بیدار می‌شدم و به پرستار التماس می‌کردم که تزریق را به آرامی انجام بده و الا تزریق رو سریع انجام می‌داد و اهمیتی هم به درد کشیدن من نمی‌داد، اما باز بی‌فایده بود و درد زیادی را تحمل می‌کردم، هرچی به پرستار می‌گفتم: خانم لطفاً جای این آنژوکت بی‌صحاب رو عوض کنید می‌گفت: - بیمارستان کمبود داره و گفتند هر ۴۸ ساعت یک بار اقدام به تعویض آنژیوکت کنید. - اما من دارم درد می‌کشم خانم. رگ دستم داره می‌ترکه. - چاره‌ای نیست باید تحمل کنی. - خانم چی چی رو تحمل کنم؟ تو انگار حالیت نیست، میگم رگ دستم گرفته و داره می‌ترکه! - به هرحال باید تحمل کنی، چون کاری از دست من برنمیاد. بسیار خوب، پس باید خودم یه تدبیری برای اینکار پیدا کنم. خُب شما اگه جای من بودید که مجروح جنگی بودید و در زمان جنگ این طور پرستارها باهاتون برخورد می‌کردند چکار می‌کردید؟...‌.. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 آنژیوکت سهمیه‌ای ۲ حسن تقی‌زاده بهبهانی •┈••✾○✾••┈• آنژیوکت نداریم ادامه👇 آفرین! خُب منم همین کار رو کردم دیگه. تو دلم گفتم حالا بهت نشون میدم که چاره‌ای هست یا نه، دردی به جونت بزنم که از حرفت پشیمون بشی. من اگه از عهده تو یکی برنیام که بسیجی نیستم. ناسلامتی به ما بسیجی بی‌ترمز می‌گن. تخت من کنار پنجره بود و تا ایستگاه پرستاری که اول سالن بود ده متری فاصله بود و حدوداً هشت تخت بیمار بعداز من بود، قبل از تزریق بعدی خوب همه جا رو پاییدم و بعد از اطمینان از اینکه کسی من را نمی‌بیند، ملحفه را روی دستم کشیدم و یواش یواش چسب روی آنژیوکت را از پوستم جدا کردم. لامصب آنقدر چسب رو محکم چسبانده بود که تمام موهای دستم باهاش کنده شد. بعد آنژوکت رو از رگم بیرون کشیدم و با صدای بلند صدا زدم: - پرستار پرستار! - بله کاری داری؟ - بیا که آنژیوکت از دستم کنده شد و داره خونریزی می‌کنه. - چسب به این محکمی زدم، چطور کنده شده؟ - کنده شده دیگه چه می‌دونم چطوری. لابد خواب بودم حواسم نبوده کنده شده. هیچی دیگه ناچار شد آنژیوکت جدید بیاره و در دست دیگرم تزریق کنه، تا مدتی که آنجا بستری بودم چندبار این کار رو کردم و دیگه پرستار از دستم عاصی شده بود و می‌گفت: - من نمی‌دونم چرا فقط آنژیوکت دست تو مدام جدا میشه؟ - چی می‌دونم خانم، شاید به خاطر داروهاست که گیجم می‌کنه و موقع پهلو به پهلو شدن از دستم کنده میشه. آدم گیج که چیزی حالیش نیست. - چسبی که من بهش میزنم محاله با تاب خوردن کنده بشه. - لابد اینم از شانس بد منه. راست می‌گفت، چسبی که او می‌زد محال بود کنده بشه. تقصیر من نبود که. خودش اینطور خواسته بود. اگه از همون اول به موقع آنژوکت رو جابجا می‌کرد منم مجبور نبودم که خودم اقدام به این کار کنم. دیگه کارم شده بود کندن آنژیوکت و بیش از ۲۴ ساعت نمی‌گذاشتم آنژیوکت در یک رگ باقی بمونه و آن را از دستم بیرون می‌کشیدم و توانستم کمی از درد کشیدن تسکین پیدا کنم. •┈••✾○✾••┈• پایان کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂 •┈••✾○✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮ 🍂 روزشمار سالهای دفاع مقدس دوشنبــــــــــــــــــه ۱۳۶۱ خــــــرداد ۲۲ ۱۴۰۲ شعبــــــان ۱۹ 1982 ژوئــــــن 12 ┄❅✾❅┄ در چنین روزی 👇 🔸 رهبر انقلاب اسلامى درباره شرایط دیگر ایران براى پایان دادن به جنگ باعراق اظهار داشتند: "..اگر بنا باشد که یک کسى بیاید، هرچه جرم دارد بکند و هرچه دستش مى‌رسد جنایت وارد کند و بعد بگوید که خب، حالا دیگر صلح مى‌کنیم، من مى‌روم بیرون؛ بسیار خب، صلح مى‌کنیم! خب، این جنایتى که کردى چرا؟ اگر ما این مطلب را اغماض کنیم، نه از باب این است که یک مسئله مثلا مادى را اغماض کرده‌ایم، یک مسئله معنوى را ما اغماض کرده‌ایم؛ یعنى، یک ستمگر و یک گروه ظالم را ما تشویق کرده‌ایم به اینکه باز [ظلم] بکنید." 🔸به گزارش مرکز فرماندهى سپاه پاسداران، امروز یک گروه ۵۱۰ نفرى و یک گروه ۲۰۰ نفرى از نیروهاى سپاهى و بسیجى با قطار از تهران عازم اهواز شدند. اداره سوم (فرماندهى عملیات) ستاد مشترك ارتش جمهورى اسلامى نیز در تلفنگرامى به دفتر رئیس‌جمهور اعلام کرد: اولین هواپیماى حامل رزمندگان داوطلب نیروى زمینى ارتش ساعت ۲۰:۴۵ امروز، فرودگاه مهرآباد تهران را به مقصد دمشق ترك کرد. 🔸 واحد سنجش افکار وزارت ارشاد اسلامى امروز نظر مردم تهران را درباره پیشنهاد جدید صلح‌عراق و نیز تجاوز رژیم اشغالگر قدس به لبنان جویا شد. نتیجه حاصل شده: (۶۷ درصد) معتقدند این پیشنهاد یک حیله‌است و باید با بى‌اعتنایى به آن تا پیروزى کامل جنگید. (۱۶ درصد) پاسخ دادند به‌شرط پذیرش شرایط چهارگانه ایران با این پیشنهاد موافقت شود. (۵ درصد) با پذیرش این پیشنهاد موافق‌اند. (۲ درصد) به صلاحدید امام خمینى و مسئولان واگذار کردند. (۱۰ درصد) هم اظهارنظر نکردند. همچنین، نتیجه به دست آمده از پاسخ این سؤال که به‌نظر شــما ایران در مقابل حمله رژیم صهیونیستى به لبنان چه واکنشى باید نشان دهد؟ به این شرح است: (۷۲ درصد) پاسخ دادند ایران باید به لبنان نیروى نظامى اعزام کند. (۳ درصد) پاسخ دادند باید نیروهاى داوطلب اعزام شوند. (۷ درصد) گفتند باید به نیروهاى درگیر با رژیم صهیونیستى کمک‌هاى مالى، تبلیغاتى و سیاسى کرد. (۱۳ درصد) معتقدند به‌دلیل جنگ با عراق نباید‌به لبنان نیرو فرستاد. (۱ درصد) به صلاحدید رهبر و مسئولان واگذار کردند. (۴ درصد) هم اظهارنظر نکردند. @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ ╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯ ‎‌‌‌‌‌‎
یک جرعه ؛ از آن آب حیاتم آرزوست حیاتی که عِندَ رَبْ است و اَبدی..! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۴۷ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ نجف غلغله بود. خیابان‌هایش پر از سواره و پیاده. فیاتم را جلو مغازه‌ای پارک کردم. تو خیابان شلوغ میان چرخ دستی‌ها و بساط مغازه دارها قدم زدم. همه‌شان در حال جابه جا کردن و چیدن میوه ها و برق انداختن آنها بودند. یک رقابت بی‌سر و صدا. گاه صدای نخراشیده یکی از فروشنده ها بلند می‌شد - آی ،خواهر آی برادر خوبش را دارم. همه اش یک دینار، ارزان ارزان. انبه را دست بزن ببین چیه سیب‌ها را نگاه کن. تازه از درخت چیده اند. به آسمان نگاه کردم. تا غروب وقت زیادی مانده بود. پا تند کردم به طرف ماشین‌ام. زنم از پنجره سر بیرون کرده بود و خیره زنهای چادر به سر را نگاه می‌کرد. انگار تا آن روز چادر عربی ندیده بود. نگاهش که به نگاه من افتاد سر برگرداند و سیخ نشست روی صندلی. طولانی بودن سفرمان خسته اش کرده بود. ایتالیا و یوگوسلاوی و بلغارستان و آتن و ترکیه را پشت سر گذاشته بودیم. آخرین مقصد قبل از ایران عراق بود. سر راه باید زیارتی می‌کردم و به خدمت آیت الله خمینی می‌رسیدم. باید گزارشی از کارهایم به ایشان می‌دادم. گزارش اقامت هشت ساله ام در آلمان و انجمن اسلامی گیسن را در چند ورقه نوشته بودم. خانم سرش را فرو برده بود تو شانه ها به حالت عصبی پیراهنش را صاف و صوف می‌کرد. دست دراز کردم و بسته کاغذها را برداشتم. زیر چشمی نگاهم کرد و ابرو درهم کشید. بی حرف به راه افتادم. آبمان توی یک جوی نمی‌رفت. از همان روز اول ازدواجمان خط‌هایمان از هم جدا بود. مثل خط‌های ریل قطار. نزدیکی‌های محله ای که امام در آنجا اقامت داشت ایستادم. مانده بودم داخل کدام یک از کوچه‌ها شوم. همه شان شبیه هم بودند. ساختمانهای کوتاه و پس‌قد. با دیوارهای آجری و خشتی، پر از ترک و شکستگی. شماره کاشی‌هایشان لب پر بود. بعضی هایشان اصلا کاشی نداشتند. رد یکی از کوچه ها را گرفتم و تا وسط‌اش رفتم. سرگردان سر جایم ایستادم. زنها با چشم‌های سیاه‌شان زل‌زل نگاهم می‌کردند. بچه ها صاف توی صورتم خیره شده بودند. چند بار دهان باز کردم که از یکی آدرس بپرسم اما دهانم را انگار دوخته بودند. برگشتم سر جای اولم دست‌های شیخ با دشداشه های سفید چون برف و عقال‌های تاب خورده‌شان از کنارم گذشتند. به دنبال‌شان راه افتادم. لهجه غلیظ عربی‌شان جلو رفتنم را گرفت. شنیده بودم شیخ های ایرانی تو نجف زیاد هستند. چشم چرخاندم تا یکی از آنها را پیدا کنم. گوش تیز کردم. یک کلمه فارسی هم نشنیدم. جلوی اولین شیخی را که از کنارم می‌گذشت، گرفتم. دست و پا شکسته سلامی کردم و اسم امام را گفتم. صورت سیاه و گنده اش از خنده پر شد. چشم های درشتش برق زد و سر و پایم را ورانداز کرد. بی هیچ تعارفی دست سنگینش را رو شانه ام گذاشت. عین‌هو یک بوکسور قوی بود. دوباره اسم امام را آهسته گفتم. انگار اسم ممنوعه‌ای را می‌گفتم. دست از شانه ام برداشت و نگاهی به دور و برش انداخت و با خنده گفت: آدرس خانه آقا را از یک وجب بچه هم می‌پرسیدین او را نشانت می‌داد. همه می‌شناسند. حالا چرا آهسته حرف می‌زنی؟! از فارسی حرف زدنش جا خورده بودم. فقط لهجه خوزستانی داشت. - همین طوری .... شاید از خستگی . انگشت اشاره و گنده‌اش را به طرف خانه ای که فقیرتر از بقیه خانه‌ها به نظر می‌رسید گرفت. دیوارهای کاه‌گلی اش از دور به چشم می‌زد. نفس بلندی از سر آرامش کشیدم و دست شیخ را فشردم. خنده نمکینی تو صورتش پهن بود. چنان تند قدم برمی‌داشتم که انگار یک دسته مأمور امنیتی به دنبالم بود. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ «چشم به راه» 🔹 با نوای حاج صادق آهنگران    ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی 👇 @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 در جبهه دشمن چه می‌گذرد محمدرضا مبین ۱) عضو رها شده سازمان منافقین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔸 از همان روز اولی که به سازمان پیوستم، همواره سازمان مدعی بود که زندگی خلاف مبارزه است و تمام ظواهر زندگی بایستی طرد شود، از جمله خانواده و آشنایان، همچنین تجرد همه اعضاء تنها راه ماندن در مسیر مبارزه است و اینگونه توجیه می کردند که می بایستی هیچ تماسی با بیرون از مناسبات نیز نداشته باشید، حتی ما اجازه دسترسی به اینترنت و اخبار آزاد را نداشتیم، تمام منفذ مناسبات به اخبار بیرون تنها یک نشریه فرمایشی دیواری بود که کلی فیلتر و محدودیت خبری داشت، سازمان هر خبری را دوست داشت و مطابق مناسبات فرقه اش بود، انعکاس می داد، رادیو و تلویزیون آزاد هم در دسترس نبود و همه گویا در غار زندگی می کردیم. صحبت با دوستان هم ممنوع بود، هیچ کس حق نداشت در مورد اخبار آزاد و گذشته با کسی صحبت کند، اسم این صحبت های دوستانه را نیز “محفل” نامیده بودند و اینکه محفل دوستانه زدن، تاسیس شعبه سپاه پاسداران در مناسبات است، همه را نیز تبدیل به خبرچین کرده بودند و هر حرکتی از سوی “جمع” در اولین فرصت بصورت کتبی و یا در نشست های تفتیش عقاید موسوم به عملیات جاری، طرح می گردید و جمع حاضر روی آن فرد مجبور به موضع گیری می شدند، اگر هم زورشان نمی رسید، نشست های بدتر و شدیدتری معروف به “دیگ” ، که از چند ساعت تا چند روز ادامه پیدا می کرد، شروع می شد و فرد را تعیین تکلیف می کردند، تعیین تکلیف هم به معنای خرد کردن کامل شخصیتی نفر می شد. از صبح که بیدار می شدیم، همه از همه جهات، یکدیگر را رصد می کردند و این جاسوسی را به یک ارزش تشکیلاتی! بدل کرده بودند. هر کس هم به دیگری انتقادی می کرد، خودش از زیر بار فشارها آزاد می شد و برای نجات خود هم که شده، در نشست ها به یکدیگر انتقاد می کردیم. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
یاد باد ... آن خاطرات جبهه‌ها گویِ سبقت را ربودند آن سبکبالان مست ... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 آیا می دانید : دومین جنبه رویا‌رویی اعضاء سازمان ‌منافقین با می‌گردد به عمر از دست رفته‌ای که در محیط زندان‌گونه سازمان، به دور از ابتدایی‌ترین امکانات و سخت‌ترین شرایط زندگی برایشان ایجاد شده و این در حالی است که تصور می‌کرده‌اند عمر خود را برای آزادی و نجات ایران صرف می‌کنند! در شرایطی که اعضای سازمان در محیط پادگانی نه حق ازدواج، فرزند آوری، هرگونه تفریح، برنامه‌ریزی برای زندگی، آزادی، تحصیل و... را نداشتند، هم‌نسلان آنها و نسل‌های بعدی در ایران در آرامش و امنیت برای پیشرفت آینده خود و ایران تلاش کرده‌اند و نتیجه نیز تبدیل شدن ایران به قدرت‌مندترین کشور منطقه و یکی از کشورهای تأثیرگذار دنیا بوده است. گاهی برای آنان این پرسش پیش می‌آید که واقعا ما برای چه چیزی می‌جنگیم و عمر خود را تلف می کنیم؟ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂