فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 جمهوری اسلامی
مستحکم ایستاده است
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#رهبری
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خاکهای سرد شلمچه و
هوای سرد دیماه و
شیر مردانی برگشته از نبرد
و خوابی به آرامیِ بستری از پر قو
و عشقی از جنس حماسه
صبحتان بخیر👋
قدمهایتان محکم👋
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
@defae_moghadas
🍂
🌹؛🍂؛🌹
🍂؛🌹 جنگ و جنگزدگی
🌹؛ مصاحبه / فرخی نژاد
┄═❁๑❁═┄
🔸 تصویر آن روز آبادان را میتوانید بیشتر برایمان ترسیم کنید؟
همه در آن روز در بهت بودند و شوکه شده بودند. نیروهای نظامی براساس مسئولیتی که دارند، همیشه در حال آمادهباش هستند و این حوادث برایشان عادی بود. اما مردم معمولی که در حال زندگی روزمره خود بودند همه شوکه شده بودند و انتظار چنین وقایعی را نداشتند. مردم در عین حال که مبهوت بودند ولی مثل روزهای اول انقلاب جوش و خروش خود را داشتند. بدنبال این بودند تا ببینند چه اتفاقی و در کجا افتاده تا خود را برای کمک برسانند. بدنبال این بودند تا ببینند کجا میتوانند مفید باشند و کمک کنند. ما هم در این حال و هوا بودیم. علاوه بر حال بهت زدهمان، دنبال این بودیم که در این مقطع کجا میتوانیم مفید باشیم.
در همان روزهای اولیه جنگ، یک روز با خواهرم داشتیم به یکی از نهادها میرفتیم تا بلکه بتوانیم کمکی در پشت جبههها انجام دهیم. منتظر تاکسی بودیم که ناگهان در نزدیکی ما در منطقه تانکی ابوالحسن موشکی اصابت کرد. من همانجا دست خواهرم را گرفتم و به داخل مغازه زغال فروشی پریدیم. وقتی که اوضاع آرام شد نگاهی به سر و وضعمان کردیم و دیدیم از نوک پا تا سر به رنگ زغال شدهایم! حالت عجیبی داشتیم. فرصتی برای خندیدن نداشتیم. سریع به سمت منزلمان دویدیم تا ببینیم آنجا که منفجر شده خانه ما نباشد و خانواده ما مصدوم نشده باشند.
🔸 نیروهای جدایی طلب موسوم به خلق عرب هم همزمان با شروع جنگ فعالیت داشتند؟
اتفاقا همین ماجرا را میخواستم تعریف کنم. ما قبل از شروع جنگ تا حدودی با شورشهای جدایی طلبان آشنا بودیم. نقاط مختلف را بمبگذاری و یا با نارنجک منفجر میکردند. اکثرا در مراکز شلوغ آبادان و خرمشهر از قبیل سینماها اقدام به بمبگذاری و خرابکاری میکردند. مردم زیادی در اثر خرابکاریهای این افراد به شهادت رسیدند. چند مورد از صحنههای این انفجارها را خودم از نزدیک مشاهده کردم. صحنههای بسیار دلخراشی بود. بدن های شهدا در اثر انفجار قطعه قطعه شده بود. این نابسامانی و چند دستگی در خوزستان بود. حتی نیروهای انقلاب هم منسجم نشده بودند که جنگ شروع شد. وقتی جنگ شروع شد، تمام این اتفاقات تحت شعاع جنگ قرار گرفت.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#خاطرات
#جنگزدگی
@defae_moghadas
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 آبادان
روزهای مقاومت و همدلی
#کلیپ
#آبادان
#زیر_خاکی
#نسل_مقاوم
#پشتیبانی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 روز اولی
در وادی شهیدان
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔸چند روزی میشد که دراطراف کانی مانگا در غرب کشور کارمیکردیم؛
شهدای عملیات والفجر چهار را پیدا می کردیم. اواسط سال ۷۱ بود.
از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی از سنگرها شدیم.
سریع رفتیم جلو.
همانطور که داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود.
خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم ، درکمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است ؛ ازآن جالب تر اینکه تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ، ولی انگشتی که انگشتر در آن بود کاملاً سالم وگوشتی مانده بود. همه ی بچه ها دورش جمع شدند.
خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم . اشک همه مان در آمد ،
روی آن نوشته شده بود:
«حسین جانم»
برگرفته از: شمیم یار ۹۲
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات
#تفحص
@defae_moghadas 👈شوید عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ســـال های حمـــاسه و ایستـــادگی
اهواز - کمپلو؛ مسجد علی بن موسی الرضا(ع)
🔸 مهـــر مـــاه ۱۳۵۹
در روزهای نخست جنگ، جوانان قهرمان شهر با ساختن کوکتل مولوتوف در حیاط مسجــد؛ بــرای مقابله با متجاوزان بعثی از همینجا شروع کردند.
😘 حاجی جعفری (یا عمو جعفری)، همان فردی که در عکس پیراهن سبز به تن دارد، از نامه رسانهای سرزنده و پرکار تعاون اهواز بود.
هر جا که فکرش را نمی کردی پیدایش شود، با توبرهای پر از نامه می رسید و نامه می آورد و نامه می برد.
چه در کوههای غرب باشی، چه شلمچه و چه فاو.
این سالها، گرد پیری بر چهره نورانیش نشسته و جا دارد هرجا هست پیدایش کنیم و احوالی بپرسیم و عرض ارادتی بکنیم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 متولد خاک پاک کفیشه
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔸 قسمت سیزدهم
یه روز نمیدونم چه اتفاقی افتاد( توی ذهنم اینجوریه که مشقم را بدخط نوشتم و چند صفحه از دفترم را که بد خط بود پاره کردم، درست یادم نیست) ننه ام این خبر ناگوار را به آقام داد.
چشم تون روز بد نبینه، همیشه کتک میخوردم ولی ایندفعه بعلت اینکه کار ضدفرهنگی انجام داده بودم،( آقام درس و مشق را خیلی دوست داشت و همیشه به ما اصرار میکرد درس بخونید و دکتر و مهندس بشید و کمکی بحال ملت کنید) کتک با روش خشن تر انجام شد.
از سمت سینه به ستونِ لوله ایی که وسط حیاط بود بسته شدم، بنحوی که کمرم در تیررس کمربند باشه، کمربند را از سمت انتها دور دستش پیچید، سگک کمربند اومد جلو.
یعنی ضربه ها با سگک بود نه با کمربند.
هر ضربه ای که میخوردم، سرم گیج میرفت.
آقام ورزشکار بود و قوی هیکل، ضرب دستش در حالت عادی خیلی شدید بود حالا که عصبانی بود و با کمربند، وامصیبتا.
ناگهان توی دهنم طعم تلخی حس کردم و یه جورایی سرم خنک شد، چند لحظه بعد معلومم شد که سگک چندبار به سرم خورده و سرم از دو سه جا زخمی و شکسته.
دیگه نای ایستادن نداشتم، میخواستم بنشینم ولی چون ستون توی بغلم بود و دستهام هم بسته شده بود، نمیشد.
با تمام توان عربده میکشیدم و ننه و مادربزرگم(مادر پدرم، بهش میگفتیم بی بی) را صدا میزدم. اونها هم جرات نمیکردن پادرمیونی کنن. به تجربه میدونستن وقتی آقام عصبانی میشه هیچکس جلودارش نیست.
یواش یواش از نفس افتادم و صدام هم در نمیومد، درد شلاقها را حس میکردم ولی توان نداشتم فریاد بزنم.
ننه ام جیغ کشید، بسه، مُرد، صداش در نمیاد.
آقام چند لحظه مکث کرد، وقتی مطمئن شد هنوز نمردم، دوباره زد. بی بی طاقتش تمام شد و بهش حمله ور شد و کمربند را از دستش گرفت.
اومد جلوی صورتم و با غضب نگاهم کرد و آخرین تهدیدها و فحشها را نثارم کرد و رفت خوابید.
ننه با عجله بازم کرد. حال نداشتم سرپا بایستم، افتادم کف حیاط، تمام بدنم خونین بود.
چند جای کمرم پاره شده بود، دو سه جای سرم شکسته و زخمی بود.
با باند وگاز، خونها را شستن، از شدت ضعف خوابم برد، در حین خواب بر اثر غلطیدن، زخمهای کمرم دوباره دهان باز کرد و درد شدیدی عارض شد. از خواب پریدم، گوشه اتاق بودم و خواهر و برادرهام در حال مشق نوشتن، آقام رفته بود مغازه. ننه مقداری سوپ بخوردم داد، نمیدونم چرا دهانم باز نمیشه.
شام هم توی رختخواب خوردم و از ترس اینکه مبادا با آقام چشم تو چشم بشم و دوباره عصبانی بشه، کپه مرگم را گذاشتم.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه در قسمت بعد
#متولد_خاک_پاک_کفیشه
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂