گزارش به خاک هویزه ۶۹
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 دشمن با انواع سلاحهای خود ما را زیر آتش گرفته بود. فرمانده عملیات همینطور دست به سر نشسته بود و به کلی خودش را باخته و هیچ حرکتی نمیکرد. اغلب نیروهای تیپ قزوین و همدان در گودی ساحل رودخانه کرخه پناه گرفته بودند و دشمن هم با همه توانش آنجا را زیر آتش سنگین خود قرار داده بود. هر نیم ساعت یک تانک ما هدف قرار میگرفت و میسوخت و به همراه آن دل من هم کباب میشد. مانده بودم چه کار کنم. داشتم دیوانه میشدم و به تنهایی هم هیچ کاری از من ساخته نبود. تلفات ما مرتب رو به افزایش بود. هرگونه تدبیری از میان نیروهای ما رخت بر بسته بود و همه نیروهای عملکننده که تا ۲۴ ساعت قبل پیروز میدان نبرد بودند، در آن قتلگاه هولناک به حال خود رها شده بودند.
بنیصدر دستور داده بود که تعدادی از نیروها در غرب رودخانه مستقر شوند و هر کس که خواست فرار کند، او را بزنند. این مأموریت هم به بچههای سپاه محول شد. من فکر میکنم این یک نقشه ماهرانه بود تا بچههای سپاه را به جان بچههای ارتش بیندازد و میان آنها تفرقه و جدایی بیشتری ایجاد کند.
در خلال عملیات نصر و در روز دوم و سوم این عملیات، ارتش بیش از ۱۴۵ شهید و حدود ۳۰۰ نفر مجروح داد. بالاخره روز هفدهم دیماه، بنیصدر فرمانده کل قوا دستور عقبنشینی داد و نیروها مجبور شدند مناطق آزاد شده را رها کنند و به عقب بازگردند. نیروها به سمت سوسنگرد عقبنشینی کردند و هویزه هم که سپاه در آن مستقر بود، رها شد. دشمن از ضعف و عقبنشینی نیروهای ارتش و سپاه حداکثر استفاده را کرد و به طرف هویزه حرکت کرد. دیگر جای ماندن نبود و من و دوستانم برای دفاع از هویزه به این منطقه بازگشتیم. بنیصدر دستور داده بود که هویزه خالی و مقر سپاه هم تلهگذاری شود.
بچهها در سپاه هویزه حال عجیبی داشتند. برخی از شدت اندوه گریه میکردند. رفتم و سید نور را سوار موتور کردم و با هم زدیم بیرون. از جادهای که به نیروهای دشمن منتهی میشد جلو رفتیم. عراقیها چنان مسلط بر آن دشت مسطح بودند که حرکت ما را دیدند و روی ما آتش ریختند. جاده را با توپ و خمپاره کوبیدند. ناچار شدیم مسیرمان را منحرف کنیم. آن اطراف هیچکس نبود تا اگر زخمی شدیم به دادمان برسد. از دور یکی را دیدیم که مینشست و وقتی انفجار گلوله تمام میشد، برمیخاست و به طرف ما میآمد. به سید نور گفتم که به طرف آن فرد برود. وقتی که رسیدیم، دیدیم سید رحیم است.
از او پرسیدم:
- "ها چه خبر؟"
او پاسخ داد:
- "از هیچ جا خبری ندارم!"
- داری کجا میروی؟
- میخواهم بروم هویزه. بچههای ارتش به سوسنگرد عقبنشینی کردند و من هم از آنها جدا شدم.
سه نفره به هویزه رفتیم، اما از طرف مقامات بالا سپاه به ما دستور دادند که هویزه را تخلیه کنیم و سلاحهای آنجا را به سوسنگرد بفرستیم. با اندوه، دستور را اجرا کردیم و کلیه مهمات و اسلحههای موجود در سپاه را بار ماشین کردیم و به سوسنگرد فرستادیم.
هیچ خبری از علمالهدی نداشتیم و نمیدانستیم که حتی شهید شده یا زخمی است.
دشمن از پل سمیده عبور کرد و جاده سوسنگرد به هویزه را قطع کرد. هدف دشمن این بود که بچههای باقیمانده در سپاه هویزه را به اسارت خود درآورد. چون راه جاده قطع شده بود، ما پای پیاده خودمان را به سوسنگرد رساندیم.
روز ۲۷ دی، دشمن آمد و هویزه را که آن همه در آن مقاومت مردمی صورت گرفته بود، به اشغال خود درآورد و در چهار کیلومتری سوسنگرد مستقر شد.
بچههای سپاه سوسنگرد در همان خط عبوری دشمن خاکریزی زدند و جلو پیشروی او را به شهر سوسنگرد سد کردند. همچنین نیروهای ارتشی با تدبیر تیمسار فلاحی سدی روی رودخانه نیسان زدند و آب را به سمت هویزه رها کردند تا کل منطقه را آب بگیرد و زرهی دشمن نتواند در منطقه مانور بدهد. کل دشت از جاده سوسنگرد تا طراح زیر آب رفت. با این تدبیر، دشمن از روستای مالکیه مجبور به عقبنشینی شد.
سوسنگرد بار دیگر به خط مقدم تبدیل شد. من در سوسنگرد نتوانستم بمانم. اسلحههای سپاه را که تحویل دادم، به طرف اهواز رفتم. آمار گرفتیم و معلوم شد ۱۳۰ نفر از نیروهای خط و جهاد در عملیات نصر، سپاهی، بسیجی و دانشجویان پیرو امام شرکت کرده بودند، اما نیستند و خبری هم از آنها نیست. بعدها مشخص شد که از این تعداد، حدود ۴۰ نفر به اسارت نیروهای دشمن درآمده و مابقی هم به شهادت رسیدهاند. این خبر ناگوار و تکاندهندهای بود و من تا امروز نتوانستهام از زیر بار روحی شوکی که از شنیدن این خبر بر من وارد شده، خود را رها کنم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 یادش بخیر
شبهای عملیات
و شبهای پرواز
•┈┈• ❀ ❀ •┈┈•
نقطه اوج گرفتنها
و از نظرها رفتنها را؛
شب شهادت و لقاء دوست؛
شبی که بهترینها بال میگشودند،
از سر شوق دیدار دوست
هر چه به شب عملیات نزدیکتر میشدیم، چهره بعضی شکفته تر میشد. همانهایی که توانسته بودند مراحل الیالله را چابکتر طی کنند و خود را برسانند.
و امروز همنشین سفرههای بهشتی شدند و ما هنوز در جای خود، و درگیرودار نفس خود ، در جا میزنیم.
اللهم الجعل عواقب امورنا خیرا
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #یادش_بخیر
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۴۱
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 فرمانده یگان به من ماموریت داد تا برای آوردن چند صندوق چوبی خالی از گردان ۱۰۳ توپخانه، برای ساختن سنگر به منطقه سوسنگرد بروم. از دریافت این ماموریت بسیار خوشحال شدم، زیرا دوست داشتم از نزدیک با موقعیت نبرد سوسنگرد که در روز ۵ ژانویه ۱۹۸۱ / ۱۶ دی ۱۳۵۹ صورت گرفته بود آشنا شوم. با یک دستگاه کامیون عراقی و به همراه راننده و یک نفر سرباز دیگر عازم محل مورد نظر شدم. ما جاده شنی سوسنگرد را به سمت روستای «احمد آباد» واقع در جنوب شهر سوسنگرد طی کردیم. در بین راه راننده با اشاره به چند تپه کوچک نزدیک جاده و اطراف قرارگاه صحرایی لشکر ۹ گفت که این تپه ها گورستان سربازان ایرانی است که در جریان نبرد پنجم ژانویه / ١٦ دی کشته شده اند. پس از گذشت ٤٠ دقیقه به مواضع گردان توپخانه مستقر در منطقه درگیری بین نیروهای عراقی و ایرانی رسیدیم. منطقه از لاشه های تانک و زره پوشهای به آتش کشیده پر شده بود. تعداد زیادی از کفشها و لباسهای سربازان روی زمین این طرف و آن طرف ریخته بود. فرمانده توپخانه دستور داد عجله به خرج دهم زیرا منطقه در معرض گلوله باران بود. به همین دلیل سریعاً کامیون را از صندوقهای خالی مهمات پر کرده و بازگشتیم، من با مشاهده آثار نبرد نافرجامی که بنی صدر، فرماندهی آن را به عهده داشت، عمیقاً متاثر شدم.
پس از گذشت یک هفته، صدای شلیک توپ مخصوصی که ظاهراً با دیگر توپها تفاوت داشت، توجهم را به خود جلب کرد. در مورد این صدای پرقدرت از افسری سؤال کردم. پاسخ داد: "این صدا متعلق به توپ سنگین ۱۸۰ میلیمتری است که به تازگی از روسیه خریداری شده و برد آن حدود ۴۵ کیلومتر است."
به او گفتم: "فایده این توپ چیست؟" گفت: "این توپ که با نظارت یک نفر سروان و ۱۲ نفر درجهدار شلیک میشود، میتواند به راحتی شهر اهواز را هدف قرار دهد." و اضافه کرد که معمولاً خرج آن را بیشتر میکنند تا به دورترین برد خود برسد. این توپ روزها و خصوصاً شبها چند گلوله به طور متناوب شلیک میکرد. من به چشم خود نور انفجار را در سطح شهر مشاهده میکردم. روزی از افسر عملیات در مورد ویژگی این توپ و هدف از گلولهباران شهری که افراد ارتش ایران در آن حضور نداشتند، سؤال کردم. او پاسخ داد: "دستور گلولهباران از بغداد، یعنی از سوی فرمانده کل نیروهای مسلح، صادر میشود و هدف از آن تخلیه شهر از ساکنین خود میباشد تا از یک سو تحرک اقتصادی شهر اهواز فلج گردد و از طرف دیگر روند پشتیبانی از نیروهای رزمنده ایرانی در جبهه تضعیف شود، زیرا این شهر نقش کمکرسانی به رزمندگان ایرانی ایفا میکند."
به او گفتم: "اکثر ساکنین این شهر، عرب و از برادران ما هستند. ما برای دفاع از آنها قدم به میدان گذاشتهایم." گفت: "این مهم نیست. مهم این است که ما در جنگ پیروز شویم، ولو اینکه تمامی اعراب عربستان در این راه تلف شوند."
من از این طرز فکر بعثیها متعجب شدم. آنها به اصل «هدف وسیله را توجیه میکند» پایبند بودند؛ ایدهای که خالی از هر گونه ارزشهای انسانی و اخلاقی است. آنها به خاطر تحقق اهداف پلید و مقاصد شوم آمریکا و اسرائیل، مردم بیگناه و بیدفاع را به خاک و خون میکشیدند.
زندگی در جبهه بسیار خستهکننده و یکنواخت بود. احساس میکردم عقربههای ساعتم به کندی میگردند. آن روزها محدوده برنامه فعالیتم در سنگر، شامل سنگر استراحت، صرف غذا در جمع افسران و رفت و آمد به دیگر سنگرها خلاصه میشد. معمولاً اوقات فراغت خود را با گفتگو با دیگران، مطالعه و شنیدن برنامههای رادیویی سپری میکردم. دو همسایه بذلهگوی کرد زبان داشتم؛ یکی از آنها راننده سرگرد ستاد «نوری»، افسر عملیات و دیگری مستخدم او بود. هر دو اهل سلیمانیه بودند و خودشان را از کردهای بازگشته به حساب میآوردند. این دو نفر در جنگ ۱۹۷۴ شمال علیه دولت مرکزی شرکت داشتند و پس از آشتی شاه معدوم ایران با صدام، از ایران به عراق بازگشته بودند. آن روز در دفترچه خدمت این گروه از کردها نوشته شد: «معاف از خدمت وظیفه و احتیاط و ملحق به صفوف ملی»، ولی چند ماه قبل از شروع جنگ، آنها را به خدمت احضار کردند که این مساله از دید ما امری کاملاً عادی است.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
باز هم تلاقی یک جریان در دو جبهه!
نمیدونم چند نفر از شما موفق به زیارت محل شهادت سید حسین علم الهدی شدید.
همون تله خاکی که در خاطرات الحسینی ذکر اون رفت.
اشتباه نکنید ،
مسجدی که محل دفن شهدای هویزهست رو نمیگم
کساییکه برا زیارت این قبور میرند، کافیه یه مسافت کوتاهی از این گلزار فاصله بگیرن تا به محل شهادت سید حسین و یاراش برسن.
محلی آروم و بی سر و صدا در دل دشت.
و کافیست گوشه ای بنشینی و چفیهات رو حائل دنیای اطراف کنی و به ۱۶ دی بروی.
به هجوم صدهای شنی تانک و انفجارهای دور و نزدیک و تیربارهای بی وقفه و...
فقط یادمان نرود که آسایش امروزمون مرهون اون شهادتها و غربتهائیه که هنوزم ادامه داره
و تکلیفی برای ما در حفظ اهداف و آرمانها
7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 قطعه کوتاهی از
جبهه دشمن بعثی
در روزهای نخست تجاوز
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#زیر_خاکی
🔸کانال خاطرات دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 کاش آن روزها هم
فضای مجازی بود!
تا این جوان بسیجی عکس خودش را
می گذاشت و می نوشت:
"من و پای قطع شدم
همین الان یهویی
برایِ دفاع از وطن ..."
تا مرد میدان وطن دوستی
معلوم شود کیست
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
@bank_aks
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۷۰
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 شیرازه سپاه هویزه از هم پاشید و بسیاری از نیروهای ما به شهادت رسیدند. یکی از مشکلاتی که ما بچههای هویزهای داشتیم، این بود که نمیدانستیم خانوادههای ما کجا رفتهاند و در چه شهری پناه گرفتهاند. من تنها میدانستم که خانوادهام به اهواز رفتهاند و خانواده برخی از بچهها نیز به بهبهان، رامهرمز، بوشهر، شوش و جاهای دیگر رفته بودند. این را هم بگویم که تقریباً همزمان با عملیات نصر، پسر عمهام حامد، که ماهها بود با مرگ در بیمارستان امام خمینی تهران دست و پنجه نرم میکرد و در اغما بود، روز هفدهم بهمن ماه تسلیم مرگ شد و به شهادت رسید. این واقعه کام تلخ مرا زهر کرد. داغ جدایی از علم الهدی و شکست در عملیات کم بود که مصیبت پسر عمهام نیز بر آن افزوده شد. اگرچه ماهها انتظار مرگ حامد را داشتم، اما او هم درست در لحظهای به شهادت رسید که از زمین و زمان برایم خبرهای ناگوار و تکاندهندهای میبارید.
خانوادهام را در یکی از محلات اهواز پیدا کردم. خیلی وضع روحی خرابی داشتند. یکی دو روزی نزدشان ماندم، اما دیدم بیش از این تاب نمیآورم. رفتم پیش حسین احتیاطی. در آنجا احمد خمینی هم آمد و هر سه نفر رفتیم گلف. در آنجا برادری بود به نام سید موسویان که مسؤول عملیات سپاه در گلف بود. اسم گلف هم «پایگاه منتظران شهادت» شده بود، اما همه بچهها همان «گلف» میگفتند.
به ذهنم رسیده بود که بازماندگان سپاه هویزه را جمعآوری و از نو آنها را سازماندهی کنم و برویم در جایی مثل حمیدیه یا جایی که نزدیک عراقیها باشد مستقر شویم و دوباره شروع به شناسایی مواضع دشمن و عملیاتهای کوچک کنیم. یعنی روز از نو و روزی از نو. خیلی دلم میخواست بدانم سید حسین علم الهدی و بچههای همراه او دچار چه سرنوشت قطعی شدهاند. خبرها درباره آنها متناقض بود. عدهای میگفتند که دشمن آنها را به اسارت گرفته و با خود برده و عدهای هم میگفتند که آنها در همان روز شانزده یا هفدهم دیماه در مقابل تانکهای عراقی جنگیدهاند و همگی به شهادت رسیدهاند.
بلاتکلیفی آدم را کلافه میکند و من نمیخواستم حداقل در این مورد خاص بلاتکلیف باشم. من نقطه دقیقی که علم الهدی و گروهش در آنجا مستقر شده و با دشمن جنگیده بودند را میشناختم و میخواستم بازمانده بچههای سپاه را جمع کنم و در اولین اقدام شبانه برویم و تجسس کاملی در این باره انجام دهیم. مادر سید حسین زنده بود و اگرچه مثل کوه بود و خم به ابرو نمیآورد، اما خیلی دلواپس سرنوشت فرزندش بود و من از این ماجرا خیلی رنج میکشیدم. دلم میخواست هر چه زودتر خبر قطعی ماجرا را به مادر علم الهدی بدهم. حقیقتش این است که هنوز یک هفته هم نشده بود، اما دلم برای سید حسین خیلی تنگ شده بود و هر جا که میرفتم، جای او را خالی میدیدم. این برای من که ۴۵ شبانهروز با هم بودیم و آنقدر با هم انس گرفته بودیم، خیلی سخت و دشوار بود.
وقتی با برادر موسویان صحبت کردم، از پیشنهادم استقبال کرد و گفت:
"میخواهی کجا مستقر شوی؟"
به او گفتم:
"اگر ممکن است در حمیدیه یا طراح مستقر شویم."
او پاسخ داد:
"حرفی نیست، قبول است."
بر اثر انحراف رودخانه نیسان، آب همه دشت و دمن را فرا گرفته بود. همان روز سوار ماشین برادر موسویان شدیم و به طراح رفتیم. آب بود. میانبری گیر آوردیم و خود را به جاده اصلی طراح رساندیم. در آنجا مدرسه خالیای بود که به درد کار ما میخورد.
هنگام برگشت به برادر موسویان گفتم:
"از جادهی اصلی برگردیم!"
- اما جاده را آب گرفته و نمیشود از آن عبور کرد. آب تا زیر زانو است و ما با ماشینمان میتوانیم از آن عبور کنیم. سید بزرگوار اگرچه در دل راضی نبود، اما حرف مرا زمین نگذاشت و قبول کرد که از جادهی اصلی برود.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 سلام دلاور ارادتمندم
برادر بهتر از جانم
تو که با ذکر این خاطرات دل ما را آرام می کنی و امیدواربه پایانی خوش
در رابطه با شهید عاشق علم الهدی هویزه و صدای شنی تانک ها من در بعد از دوران دفاع مقدس با تعدادی همرزم به جبهه های جنوب آمدم و در این محل صدای شنی تانک ها را به مثابه ی اسبهایی که در روز عاشورا بر ابدان شهدا تاختند شنیدم و عطر شهدا را استشمام کردم و امروز که شما متن را نوشتید و خواندم به خدای محمد ص حس پروازی دارم که فقط خداوند متعال شاهد است و بس
ممنون و التماس دعا
علی عبدالله
#نظرات