eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 وقتی اخبار ورود نيروهای آمريكايی و متحدين به خليج فارس پخش شد، همه حتا صدام نيز دچار يأس و ناامیدی شدند؛ اما همچنان به اشغال كويت ادامه دادند. از آنجايی كه سردمداران رژيم بعث مي‏دانستند مدت زيادی در كويت باقی نخواهند ماند، با خود مي‏گفتند بايد تا آنجا كه مي‏توانيم، سرقت كنيم. صدام به عدی دستور داد گروههايی برای سرقت و غارت كويت و مصادرهء اشياء گران‏قيمت اين كشور تشكيل دهد. آنها طلا، جواهرات، اشياء قديمی و ارزهای مختلف خارجی را به سرقت برده و منازل مردم را غارت كردند. سرانجام در پايان مهلت تعيين شدهء سازمان ملل، در صبح روز 16 ژانويه 1991، بمب‏افكن‏های سنگين اف111 و اف117 متحدين، بغداد را به شدت كوبيدند. سپس ساير هواپيما ها وارد صحنه شدند و بمب‏افكن‏های سنگين بي-1 مقرهای احتمالی صدام را با بمبها و موشکهای پرقدرت سنگرشكن هدف قرار دادند. @Defae_moghadas 🍂
🔴 ۲۵دی سالروز عملیات بیت المقدس ۲ به سن و سال افراد در عكس نگاه كنيد مردانگى به سن نیست به غيرت است... 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مقاومت در اروند (21) جمشید عباس دشتی ┈┈••✾•🔴•✾••┈┈• 🔸 در لحظه اسارت به جز اسلحه وسایلی که باعث سوءالظن بیشتر عراقی ها به شما شود کنار شما بود یا خیر؟ 🎤 هیچ وسیله ای که مشکل ساز باشد همراه ما نبود. حتی اسلحه. مترجم به دور از چشم افسر از زیر میز یک موز به من داد ولی نگران آمدن افسر بود متوجه او شدم. حال و روز خوبی نداشتم و بخاطر اینکه برای او مشکلی ایجاد نشود موز را پس دادم و گفتم میل ندارم و تشکر کردم. دو نفر مسلح وارد سنگر شدند و با چشم بند چشمانم را بستند و دستم را گرفتند و از سنگر خارج کردند. به خاطر پاهای ورم کرده و خون ریزی مجروحیتم نمی توانستم درست راه بروم کسی هم حاضر به کمک نبود. پاهایم تورم به همراه درد شدید داشتند. به هر سختی بود خود را به خودرو رساندم. آنها درب را باز کردند از من خواستند سوار شوم. همین که پایم را داخل ماشین گذاشتم احساس کردم چیزی زیر پایم کف ماشین است. برای سوار شدن از پایم کمک نگرفتم با فشار و کمک دست و تکیه دادن به پشتی صندلی خودم را انداختم داخل ماشین. درب بسته شد حرکت کرد پیشانی ام را تکیه دادم به پشتی صندلی راننده و با تکان دادن سر چشم بند را کمی بالا زدم بلکه بتوانم ببینم چه چیزی کف ماشین است. ای کاش نمی دیدم . آن چیزی که کف ماشین آرام گرفته پیکر پاک و مطهر شهید اکبر حیدری بود. مسیر کمی طولانی بود طی طول مسیر یک دل سیر اکبر را نگاه می کردم. حدود 2 یا 3 تیر از سر خورده بود. اینجا تنها فرصت برای وداع با اکبر را داشتم. آخ ؛ اکبر! چند روز ما دو نفر در سخت ترین شرایط با هم رفاقت کردیم ؛ زندگی کردیم ؛به همدیگر دلداری دادیم ؛ چه روزهایی که با هم داشتیم. مدت دوستی ما کوتاه بود ولی...... همراه اشک این شعر به زبانم جاری شد . یارب ای کاش این دوستی ها نبود/ و یا به دنبالش این جدایی ها نبود/ یا ما را با او نمی کردی آشنا / یا عاقبت ما را از او نمی کردی جدا/ اکبر جان! امروز که آخرین روز با هم بودن است و روز جدایی چه شد که سبقت گرفتی. و به دیدار حق شتافتی تو می دانستی درجه ای بالاتر از شهادت نیست و به کمتر از آن قانع نبودی. سلام مرا به برادر شهیدت علی برسان. سلام مرا به برادر شهیدمان جمالی برسان. من هم اگر برگشتم سلام تو را به پدر بزرگوارت می رسانم. اکبر مرا فراموش نکنی و آنجا که لازم است دست مرا بگیری. اکبر تو لیاقت شهادت را داشتی که رفتی ولی من ....... مگر سر تو با سر من چقدر فاصله داشت. خلاصه با اکبر غرق وداع بودم که ناگهان صدای چند عراقی مرا از آن حال خارج کرد. متوجه شدم که وارد یک مقر دیگر شدیم چقدر در مسیر بودیم نمی دانم. متوجه نبودم. فقط با رفیق خودم بودم قطرات اشکم را به روی پیکر مطهر شهید به یادگار و شاید هم به امانت گذاشتم. با اکبر خدا حافظی کردم عراقی ها دور ماشین را گرفتند آن چنان شاد و آواز خوان بودند فکر می کردند یک لشکر را به اسارت گرفته اند. با خودم گفتم خبری نیست شما یک اسیر مجروح در اختیار دارید که حتی قادر به راه رفتن نیست. آنها شادی کنان مرا تا درب مقر که با دو سرباز مسلح حفاظت می شد همراهی کردند. ┈┈••✾•🔴•✾••┈┈• ادامه دارد ⏪ 21👉 @defae_moghadas 🍂
🔴 برادر آزاده، آقای جمشید عباس دشتی | در پایان این خاطرات گفتگوی آنلاین با ایشان در کانال خواهیم داشت.
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد امشب صدای تیشه از بیستون نیامد شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد از آه دردناکی سازم خبر دلت را وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت؟ با صد امیدواری ناشاد رفته باشد شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد پرشور از «حزین» است امروز کوه و صحرا مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد (حزین لاهیجی) @Defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 شبتون بخیر و عاقبت همه مون با شهدا این شب ها، شبهای پر جریانی رو بخاطر میاره که هر لحظه اش عمری رو طلب می کرد..... سال 65 رو می گم...... شب هایی که هر شب ش آبستن جریانی بود که با روشن شدن هوا شرایط جدیدی رو رقم می زد. خبرها حاکی بود از پیروزی ها و پیشروی ها و..... ولی بچه هایی که از خط می اومدند جلوه ی دیگر جنگ رو بازگو می کردن. روایت شهادت ها و مقاومت ها و ایستادن روی وجب به وجب خاک انقلاب شاید جوان ترها تصور کنن کربلای ۵ همین یکی و دو شب بود و تمام. ولی واقعیت چیز دیگری بود. پنجاه شبانه روز عملیات و انفجار و شهید و....... صحنه هایی مملو از غیرت و بزرگمردی. اونهم برا کسانیکه شهادت رو می دیدن و باز می رفتن. گردان ها را میدیدن که گروهان می شن و دسته میان. آتش سانتیمتری رو می دیدن و باز می رفتد. تکه تکه های دوستانشون رو جمع می کردن و به عقب می فرستادن ولی خود می موندن و قدمی پس نمیذاشتن. و چنان مقاومتی کردن که در رصد دشمن، نام خود رو برا همیشه ی ایران از جنس غیرت و ایستادگی حک کردن و سالهای سال کشور رو بیمه نمودن . و چقدر حقیرند کسانیکه بدون درک لحظه ای از جنگ، کوه افتخار رو نمی بینن و عالم مابانه می نویسند که " چند کیلومتر زمین باید با این تعداد شهید فتح می شد تا نامش پیروزی باشد؟" همان هایی که متراژ زمین های آزاد شده رو تقسیم بر تعداد شهدا می کنن و نتیجه می گیرن که آیا این پیروزی بوده یا خیر. و چقدر بغض های وانشده از کربلای چهار و پنج بر زمین مونده که ناگفته های بچه های جنگه!!
تنها برای نیست می تونی زنده وسرباز حضرت زهرا (س) باشی اما یه شرط داره؛ باید فقط برای کار کنی نه ریا... | ✊🏻 | سللااام صبحتون بخیر و خوشی 👋👋
@Defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه 2⃣2⃣ ✍️... این خانه کوچک است، این سنگر، این گودى در دل زمین، این گونی هاى بر هم تکیه داده شده پر از حرف است، فریاد است، غوغاست. .. صداى پر محبت اصغر(گندمکار) و حرف زدن آرام رضا(پیرزاده) و خوش زبانى منصور(معمارزاده)؛ بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه تان باد. تنهایى عمیق ترین لحظات زندگى یک انسان است. خدایا! این خانه ی کوچک را براى من مبارک گردان؛ در این چند روز با خاک انس گرفته ام، بوى خاک گرفته ام. حال می فهمم که على ابن ابیطالب چگونه می فرماید: سجده هاى نماز، حرکت اوّل خم شدن روى مهر، این معنا را می دهد که خاک بوده ایم، حرکت دوّم این معنا را دارد که از خاک برخاسته ایم، متولّد شدیم. حرکت سوّم رفتن دوباره به خاک به این معناست که دوباره به خاک بر می گردیم مرگ. و حرکت چهارم به این معناست که دوباره زنده می شویم. حیات قیامت امّا در این سنگر همیشه در کنار این خاکیم و خاک پناهگاهمان است. درون سنگر با خود سخن می گویم. راستى چه خوب است از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم. آیات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد شعار زندگى کنم. باشد تا این دل پر هیجان و تپش را آرامش دهد. و بعد با این براى خود توشه سازم و توشه را راهى سفرم گردانم و در انتظار شهادت بمانم و بمانم. ادامه دارد... صفحه @Defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍂 دخترکم! همانجا باش که امن ترین جای جهان بین شهداست فضای جامعه بس نامرد است و گرگ، سخت میترسم نتوانیم چون بابای شهیدت مواظبت باشیم @Defae_moghadas 🍂
♦️سردار....: اسناد محرمانه دفاع مقدس منتشر می شود..... 👈 فراموش شده های امروز و فردا، که روز جنگ، همه کاره بودند و امروز جزو نامحرمان کجایند مردان بی‌ادّعا؟ @Defae_moghadas 🍂
اینها بمب های خوشه ای هستند که از آسمان آمدند و بسیاری را در شلمچه راهی آسمان نمودند و حسرت این روزهای بی عزیزان را در این شرایط حساس به دل ما گذاشتند....... چقدر جایشان خالی ست ❣ @Defae_moghadas 🍂
ماه‌های آخر جنگ زیاد نق می زدیم.... امکانات کم است.... مهمات و موشک نداریم... کافی نیست..... وسایل را احتکار می کردیم در مقرهای پنهان....😄 گویی دهها سال قرار است جنگ ادامه یابد...... در باغ دانشگاه برای برخی باز شده بود..... رفتار مدیر کلی باب شده بود..... خیلی ها پروازی شدند... و این گونه بود که در باغ شهادت را بستند...... و ما شدیم بازمانده از قافله... که حسرتش تا لحظات واپسین حیات با ما ماند...... الهی ....... @Defae_moghadas 🍂
باز آیینه و آب و سینی و چای و نبات باز #پنجشنبه و یاد شهدا با #صلوات.. 🌹السلام علیکم ایها الشهدا....🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 دیدار با شهید علم الهدی در هویزه ~*~ در سفری که قرار بود همراه با آیت الله جزایری به دیدار حسین علم الهدی و دانشجویان همراه ایشان برویم، آیت الله جنتی هم از تهران آمده بودند و بنده بعنوان محافظ شخصی همراهشان با یک پیکان طوسی رنگ حضور داشتم. ابتدا، اول صبح و از سمت سوسنگرد به پادگان کرخه رفتیم. جریان ماموریت آقای جنتی این بود که، سرهنگی ارتشی که ظاهراً فامیلش باقری بود، برخلاف بخشنامه بنی صدر، مهمات به بچه های سپاه سوسنگرد داده بود و لو رفته بود. حکم اعدام صحرایی وی ازطرف بنی صدر صادر شده بود و این جریان به گوش حضرت امام رسیده بود و بلافاصله آقای جنتی را مامور بررسی این قضیه کرده بودند. وارد پادگان ارتش که شدیم ایشان از ما استقبال کردند و ما را به اتاق خودش برد و از لای تشک تختش، اسناد و بخشنامه ها را درآورد و به ما نشان داد. در یکی از اسناد، بخشنامه ای بود که بنی صدر بعنوان فرمانده کل قوا دستور مؤکد داده بود تا به بچه های سپاه مستقر در سوسنگرد به هیچ وجه و تحت هیچ عنوانی سلاح و مهمات ندهید. ایشان با توجه به نفوذی که در ارتش و ارتباط خوبی که با بچه های سپاه داشت بصورت دوستانه و با عناوین مختلف مهمات به بچه های سپاه سوسنگرد میرساند. پس از رویت اسناد، آیت الله جنتی که بعنوان نماینده ویژه امام مامور بود، از اعدام ایشان جلوگیری کرد و دستور دادند ایشان را به تهران اعزام کنند. بعد از این کار در پادگان کرخه، به دیدار فرمانده سپاه سوسنگرد رفتیم و پس از ان راهی شدیم. در مدرسه ای که شهید علم الهدی و نفرات همراهش مستقر بودند، دیدار صمیمانه و پر معنایی برگزار شد و روز پر خاطره ای در میان آنها رقم خورد. پس از آن به اهواز برگشتیم و چند روز بعد هم جریان هویزه اتفاق افتاد و آن دیدار، اخرین دیدار ما با این جمع نورانی بود. کسایی زاده کانال حماسه جنوب @Defae_moghadas 🍂
@Defae_moghadas
🔴 یادش بخیر، دشت عباس!! دشت عباسی که دروازه ورود به سرزمین دوم دلدادگی بود و گذشتن از دشت عباس، حکم عبور از دشت متمسکین به علم دار کربلا بود برای مردان فتح المبین. و چه صفایی داشت گذشتن از این دشت، آنهم با پرچم ها و سربندهای "یا حسین ".😔 🍂