eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 شناسایی       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ شهید مرتضی بشارتی یکی از دوستان خاص حسین بود. از فرمانده اش حسین عالی کم حرف میزد، اما یکبار با اصرار ما گفت: «با حسین رفتیم شناسایی؛ و در منطقه ای محفوظ سنگر گرفتیم. وقت نماز شد. حسین نمازش را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند. گویی خدا در مقابلش ایستاده و او را مشاهده می‌کند. بعد ایشان رفت برای نگهبانی من هم ایستادم به نماز. در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند. خیلی دوست داشتم مانند اهل یقین بشوم.» پس از اتمام نماز دیدم حسین از دور به من نگاه می کند و می خندد! گفتم: «حسین، چی شده!؟» گفت: «می خواهی یقینت زیاد شود؟!» با تعجب نگاهش کردم. یعنی از کجا فهمیده بود! گفتم: «بله اما تو از کجا می دانی؟!» خندید و گفت:«گوش خود را روی زمین بگذار!» من هم بعد از کمی مکث این کار را کردم. بدنم از حالتی که پیش آمده بود می‌لرزید. وصف آن لحظه امکان پذیر نیست!من شنیدم زمین با من سخن می گفت!!. صدایی که شنیدم هنوز به خاطر دارم. مرتضی نترس! عالم عبث نیست. کار شما بیهوده نیست. من و تو هر دو مخلوق خدا هستیم. اما در دو لباس و دو شکل متفاوت! سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و.... بدنم می لرزید. اما زمین مدام برایم حرف میزد. حسین لبخندی زد و گفت: «یقینت زیاد شد؟!» من میدانستم انسان میتواند به خدا خیلی نزدیک شود اما نه تا این حد. اگر با گوش خودم نمی شنیدم محال بود این کار او را باور کنم. آن روز ما چیزهای زیادی شنیدیم از حسین چیزهای عجیب تری هم دیدیم که قابل بیان نیست. شبیه این ماجرا برای برادر اعتمادی هم رخ داده بود که بعد از شهادت حسین برایمان تعریف کرد.🍂       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂