eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
842 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آهسته تر! ای رهروان عشق! جامانده ام... هر چه می دوم به گردتان نمی رسم... نگاهتان را از من نگیرید... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﮔﻔﺖ : " ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﻣﺤﺪﺛﻪ .. " ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺗﻤﺎﺱ ﺗﻠﻔﻨﯽﺍﺵ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ : " ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﻧﻤﯽﮔﺮﺩﻡ ﻗﻨﺪﺍﻗﻪ ﻣﺤﺪﺛﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ . ﻣﻄﻤﺌﻨﺎ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻫﺮﮔﺰ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﯾﺪ .. " . ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ .. ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻭ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺪﺭ ... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ دلتنگ تر مے شـــویم با دیدن ِ لبخندهـایی ڪہ جاماندن را، بیشتربہ رُخِمان مے ڪِشنــــــــد https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نماز شب اهمیت به سزایی می داد مثل اینکه نماز شب برایش واجب بود."کلاس پنجم بود که نماز شب میخواند. عباس در مناجات نامه اش نوشت: "بار خدایا! از خون ما دریایی تشکیل ده تا تمام دشمنان اسلام و بشریت را در کام خود فروببرد." https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
کجایی حنظله ، یا غسیل الملائکه شهیدی که برای خدا سوغاتی برد ! پرنده‌ای‌ که‌ به‌ پرواز همسایگی‌ خورشید عادت‌ کرده‌ است، هرگز با خاک‌ خو نمی‌گیرد و در قفس‌ نمی‌گنجد. "علی"‌ نیز به‌ زیستن‌ در فضای‌ روحانی‌ جبهه‌ها خو گرفته‌ بود. 👇👇👇
چند روزی‌ بود که‌ به‌ شهر آمده‌ بود اما آرام‌ و قرار نداشت، غم‌ فراق‌ میدان‌ جنگ‌ بیقرارش‌ کرده‌ بود.همیشه‌ این‌ چنین‌ بود؛ آن‌ گاه‌ که‌ عازم‌ جبهه‌ می‌شد، سایه‌ اندوه‌ از چهره‌اش‌ محو می‌شد،گونه‌ هایش‌ گل‌ می‌انداخت‌ و آن‌ زمان‌ بود که‌ می‌توانستی‌ شادی‌ را، شادی‌ حقیقی‌ را آشکارا در چهره‌اش‌ ببینی. در دفتر خاطراتش‌ نوشته‌ بود:«متأسفانه‌ امروز مجبور شدم، پوتین‌های‌ جبهه‌ را واکس‌ بزنم‌ و خاک‌ جبهه‌ را از روی‌ این‌ پوتین‌ها پاک‌ کنم، که‌ این‌ برایم‌ فوق‌ العاده‌ دردناک‌ است»! شب‌ فردایی‌ که‌ می‌خواست، عازم‌ جبهه‌ شود وسایل‌ سفرش‌ را مرتب‌ می‌کرد.لباس‌ پاره‌ پاره‌ای‌ را که‌ در زمان‌ محاصره‌ و آزادی‌ سوسنگرد پوشیده‌ بود، در ساک‌ نهاد.در این‌ زمان‌ مسئول‌ طرح‌ عملیات‌ قرارگاه‌ خاتم‌ الانبیاء(ص) بود، گفتم: «محال‌ است‌ شما را بگذارند به‌ جلو بروید.»گفت: «این‌ بار با اجازه‌ بسیجی‌ها به‌ عملیات‌ می‌روم، نمی‌خواهم‌ پشت‌ بی‌سیم‌ باشم.»گفتم: «حالا چرا لباسهای‌ سوسنگرد؟» با لحنی‌ خاص‌ گفت: «می‌خواهم‌ حالا که‌ پیش‌ خدا می‌روم، بگویم؛خدایا؛اینها جای‌ گلوله‌ است، بالاخره‌ ما هم‌ تو جبهه‌ بوده‌ایم.» 👇👇👇
صبحدم‌ عازم‌ بود. وقتی‌ از من‌ خداحافظی‌ می‌کرد، مرا به‌ حضرت‌ زهرا(س) قسم‌ داد و گفت: «مرا حلال‌ کنید، من‌ پدر خوبی‌ برای‌ بچه‌ها و همسر خوبی‌ برای‌ شما نبوده‌ام»! گفتم: «باشد» گفت: « این‌ طوری‌ نمی‌شود باید از صمیم‌ قلب‌ حلالم‌ کنی، من‌ مطمئنم‌ که‌ دیگر برنمی‌گردم»! 👇👇👇
"علی"‌ رفت‌ و من‌ ماندم‌ و انتظار. علی‌ با حال‌ و هوایی‌ دیگر منزل‌ و شهر را ترک‌ کرد. من‌ ماندم‌ و فکر این‌ که‌ علی‌ خودش‌ در آخرین‌ لحظات‌ خداحافظی‌ گفت: «مطمئنم‌ که‌ دیگر برنمی‌گردم»! یادم‌ آمد که‌ قبل‌ از رفتنش، با هم‌ به‌ زیارت‌ مزار شهدا رفتیم. وقتی‌ از کنار مزار شهیدان‌ می‌گذشتیم، رو به‌ من‌ کرد و گفت: «خدا کند جنازه‌ من‌ به‌ دست‌ شماها نرسد.» گفتم: «چرا؟» گفت: «برادران، بسیار به‌ من‌ لطف‌ دارند و می‌دانم‌ که‌ وقتی‌ به‌ زیارت‌ مزار شهیدان‌ می‌آیند، اول‌ به‌ سراغ‌ من‌ خواهند آمد، اما قهرمانان‌ واقعی‌ جنگ‌ شهیدان‌ بسیجی‌اند... دوست‌ ندارم‌ حتی‌ به‌ اندازه‌ یک‌ وجب‌ از این‌ خاک‌ مقدس‌ را اشغال‌ کنم، تازه‌ اگر هم‌ جنازه‌ام‌ به‌ دستتان‌ رسید، یک‌ تکه‌ سنگ‌ جهت‌ شناسایی‌ خودتان‌ روی‌ مزارم‌ بگذارید و بس»! 🕊️ راوی : همسر شهید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مبارک باد مهدی را امامت خدا افزون‌ کند بر ما عنایت نما تعجیل‌ در امر ظهورش به کوریِ‌ عدویِ‌ دیده‌ کورش همه امت به نصرت شاد گردان در این کشور همه آباد گردان 🔅 آغاز امامت گل سرسبد هستی بر منتظرین ظهورش مبارکباد... http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🌹 سر خوش آن عیدی که آن بانی نور از کنار کعبه بنماید ظهور قلب ها را مهر هم عهدی زند از حرم بانگ اناالمهدی زند 🌺 بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ عَقِيدِ عِزٍّ لا يُسَامَى🌺 عید امامت مولا حضرت حجت روحی له الفدا بر همگان مبارک باد https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ مي خواستيم توي عمليات کربلاي 10 شرکت کنيم علي اکبر رو ديدم که داشت به بچه ها مي گفت: با وضو باشيد ! هر لحظه مرگ در کمينه ... ... قبل از عمليات اومد تدارکات و گفت: يه پيراهن ميخوام ،امانت مي برم و بعد از عمليات پس ميدم چند ساعت بعد ديدم پيراهن رو برگردوند، گفت: من توي اين عمليات شهيد ميشم اگه اين امانت رو پس ندم و از دنيا برم ، فرداي قيامت چيکار کنم؟ پيراهن رو تحويل داد و رفت همونطور که مي گفت توي همون عملياتم شهيد شد... راوي : همرزم شهيد https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ اول قرار بود .. با هم سفـــر کنیم .. رفتن ..! نصیب ِ یاران شد و حسرت به من رسید ... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد. آنقدر اتوبوس تکان می خورد که کودک کردی که همراه پدرش کنار آن ها نشسته بود دچار استفراغ شد. او کلاه زمستانی اش را زیر دهان کودک گرفت. کلاه کثیف شد. پدر بچه خواست بچه اش را تنبیه کند. با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک می شود... *مدت ها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند. کاری از دستشان برنمی آمد. *رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آن ها نزدیک شده بود ناگهان اسلحه اش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت: من پدر همان بچه م... با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی. 🕊 حدیث خوبان_ ص۲۵۴ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی که قهرمانان به شهدا متوسل می شوند ‌ محمدرضا گرایی، قهرمان کشتی فرنگی المپیک و جهان: در شب آخر قبل از اعزام با شهید گمنام قول و قرار گذاشتم. در ۱۲ ثانیه آخر کشتی با حریف گرجستانی یاد این شهید گمنام افتادم و معجزه‌ بود که توانستم به فینال راه پیدا کنم. شهدا جان خود را با خدا معامله کردند تا پرچم کشور را بالا نگاه دارند. نهایت کار ما زخمی شدن سر و صورتمان است ولی شهدا جانشان را فدای وطن کردند. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
الهی دلم دل بریدنی میخواهد ازجنس شهادت و اگر آهم ازجنس نیاز باشد "لا تَرُدَّنی حاجَتی" ام مقبولت میشود ڪه دل خوشم به رحمانیتت إللهم و"لا تَقْطَعْ مِنڪَ رَجائی" https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣بچه های گردان دور حاج علی جمع شده اند و او دارد سرنوشت بچه ها را بیان می کند: حسین برادرم ،‌چه بخواهد و چه نخواهد، شهید خواهد شد. نجمیان، سید کاظم و برادرش، مهدی امراللهی و غلام نهویی هم شهید می شوند. جواد کامرانی و عباس علیزاده زخمی می شوند. رضا قربانی، محمود حسن زاده دو دوست با وفا، با هم شهید می شوند. ثمره ۹ شهید می شود و ۹ مجروح. همۀ پیش بینی ها ی حاج علی درست از کار در آمد. او حتی نحوه ی شهادت خودش را هم گفت. این عملیات برای من آخرین عملیات خواهد بود. من دیگر بر نمی گردم. خواب دیدم پرچمی را داده اند به دستم.من پرچم را می برم تا برسانم به دژ، ولی به آن نمی رسم. می دانم که نرسیده به دژ، شهید و از زندان دنیا رها خواهم شد. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
... . بعضی از لحظــه هـا نیســت، ڪه ثبـت شــود... . اســــت ڪه فقـــط بـایــد به جــان خـریـد... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ نگذاريدكه خون شهداپايمال بشود واميدوارم كه ادامه دهنده راه شهيدان باشيد وبتوانيد پيامشان را كه اسلام است درسراسرجهان برسانيد واين انقلاب را تا ظهور ولي عصر(عج) ادامه دهید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
پیرمرد آجرپزی که سرمایه دار است حاج نصرت الله اربابی پدر شهیدان ، و
حماسه جنوب،شهدا🚩
پیرمرد آجرپزی که سرمایه دار است حاج نصرت الله اربابی پدر شهیدان #علی ، #علیمحمد و #علی_اصغر
پیرمردِ سرمایه داری در بیدگل زندگی میکند،که از گنج های سرخ و سفید، جز خانه و کاشانه ای که با سال ها کشاورزی و کارگری در آجرپزی فراهم کرده، اندوخته ای ندارد. سرمایه‌ی هنگفتِ  حاج «نصرت الله اربابی بیدگلی» سه پسر است به نام های: «علی»، «علی محمد» و «علی اصغر». پندار و عادت ما جماعتِ خاک‌گرفته‌ی از خود‌متشکر این است که بگوییم: «سه پسر داشت!» اما رسم و باور حق‌مداران جز این نیست که «زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند» و خواهند ماند. 👇👇👇
«حاج نصرت» می گوید: ❣ «علی اصغر را که آوردند نه دست داشت نه سر. در تابوت را که برداشتند جمعیت که بر سر و صورت می کوبیدند گفتند نگذارید مادرش پسر بی دست و سرش را ببیند. گفتم این حرف ها چیست؟ مادرش دل دارد پسرش را ببیند. او خودش پسرانش را فرستاده جنگ» 👇👇👇
«حاج نصرت» می گوید: ❣️« علی محمد، شبی که عروسش را به خانه آورد، فردا صبح به جبهه رفت.  85 روز بعد از علی اصغر شهید شد.» این «علی محمد» همان پسری است که در دفترچه یادداشت هایش نوشت: « 13 نماز شب دارم که قضا شده. یادم باشد اگر زنده ماندم بخوانم.» 👇👇👇
❣«علی» پسرِ ارشدِ «حاج نصرت» هم در آخرین عملیاتِ جنگ، بال در بال ملائک گشود و زمانی که بعضی ها برای پایان جنگ، دست افشانی می کردند، مراسم اربعینِ «علی» در «امام‌زاده هادی بیدگل» برگزار می شد. «حاج نصرت» می گوید:«برای هیچ یک از پسرانم حتی قطره ای اشک نریختم. آن ها امانت های خدا بودند. مال خود خدا بودند و باید برمی گرداندیم به خدا.» 👇👇👇
حالا تو با همین عقل دنیایی حساب کن، سه فرزندی که به عشق حضرت قائم (عجل الله فرجه) و در رکاب نایب او، در معرکه‌ی جهاد فی سبیل‌الله، در خون خویش غلطیده باشند و پدر، بر مصیبتِ آنان صبوری کند، چه ثروت کلانی برای خود اندوخته است. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ شهید حمیدرضا طوبی يكم فروردين ۱۳۴۳، در روستای سپيددشت از توابع شهرستان خرم آباد چشم به جهان گشود. پدرش نورخدا و مادرش شوكت نام داشت. تاچهارم متوسطه درس خواند. به عنوان پاسداردر جبهه حضور يافت. بيست وپنجم اسفند ۱۳۶۳ ،درشرق رود دجله عراق بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شد. پيكر او را در شهرستان انديمشك به خاك سپردند. ❣
❣حمید طوبی در عملیات بدر مسئول واحد دیده بانی گردان ادوات بود. بخاطر شرایط خاص منطقه و عملیات قرار شد برروی تعدای از قایقهای معروف به عساکره که بسیار جثه قوی داشتند خمپاره ،مین کاتیوشا و ادوات نصب شود این موضوع تا قبل از عملیات بسیار محرمانه تلقی شد و تعداد محدودی از برادران گردان ادوات و از واحدهای مختلف بدین منظور آموزش دیدند. ولی دو روز قبل از عملیات برنامه به شکل دیگری تغییر کرد و بنا شد که این قایقها بعد از شکست خط توسط نیروهای غواص نیروهای خط شکن را تا پد عراق انتقال دهند. من هم سکانی یکی از این قایقهای عساکره را در شب عملیات داشتم که به من اطلاع دادند حمید طوبی زخمی شده است و از قایقهای کوچک نیز خبری نیست. بناچار او را سوار قایق عساکره نمودیم. وقتی او را دیدم اصلا حال خوبی نداشت و خونریزی بسیار شدیدی کرده بود. به یکی از رزمندگان گفتم:« وضعیت جسمانیش خراب است باید سریعتر او را به بیمارستان برسانیم» که ناگهان دیده بان دستور آتش داد و من دو دل شدم که آتش کنم و یا حمید را به بیمارستان برسانم که ایشان با دست به من اشاره کرد نزدیکش رفتم آهسته و به زحمت گفت:« حاجی برو آتش کن چرا معطل می کنی» با نگرانی گفتم: « ولی ..» که حرفم را برید و گفت: « برو آتش کن تا کارت به پایان نرسیده منطقه را ترک نکنید.» من با عجله خود را به پشت سکان آتش رساندم. نگاهی به طرف حمید کردم صورت و لبانش سفید سفید شده بود. اما به من لبخند می زد و من با اشک قبضه را کشیدم نمی دانم چقدر کارمان طول کشید اما پس از اتمام به طرف حمید رفتم او در کف قایق افتاده بود و به شدت خونریزی داشت صدایش زدم اما جوابی نداد. نبضش می زد ،سریعا او را به خشکی و بعد به بیمارستان رساندیم و انسانی با لباسهای سفید خبر شهادتش را به ما داد. او به آرزوی دیرینه اش رسیده بود . عملیات بدر و محل شهادت جزیره مجنون https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
یا صاحب الزمان ... شعرم نفس بریده به لکنت رسیده است ای شرح اضطراب دلم! شد بیا ... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1