eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🔅 فرمانده عراقی ۴ ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ 🔅 نزار عبدالکریم الخزرجی صدام حساب می‌کرد که عراق این بار را به نیابت از دیگران هم به دوش می‌کشد و معتقد بود عراق، سد مقابل ایران در راه تحقق آرزویش مبنی بر صدور انقلاب است و در صورت فرو ریختن این سد، نظام‌های منطقه سرنگون خواهند شد. معتقد بود که عراق نقطۀ توازن و منبع و مایۀ امنیت اعراب است. در همین فضا، این بحث شروع شد که کشورهای عربی از محدودۀ تعیین‌ شده‌شان در بازار نفت بیرون بروند؛ چیزی که موجب سقوط قیمت جهانی نفت شد. صدام مدام می‌گفت که درآمدهای نفتی عراق برای پرداخت بدهی‌هایش کافی نیست. او از اقدام کویت و امارات در افزایش تولید نفت‌شان _ در حالی که می‌دانستند ضررکنندۀ اصلی کسی جز عراق نیست ------------ تعجب کرده بود. سپس این بحث بالا گرفت که کویت از طبیعت زمین در مرز با عراق استفاده و از بخش عراقی چاه‌های شنی نفت، نفت برداشت کرده است. ------------- صدام شدیداً خشمگین شد و گفت که کویت دارد نفت عراق را می‌دزدد. او از این قضایا دو نتیجه گرفت: اول این‌که طرفی وجود دارد که از کاهش قیمت نفت برای تضعیف عراق استفاده می‌کند و آمریکا و کشورهای غربی را تلویحاً به چنین سیاستی متهم کرد. دوم این‌که کار کویت در برداشت نفت عراق را توهینی به خود محسوب کرد. حقیقت این است که صدام از مستثنی کردن عراق از عضویت در شورای همکاری خلیج [فارس] خوشش نیامد. او حساب می‌کرد که این کار نشانگر نوعی میل در دور یا منزوی کردن عراق است. به همین دلیل بود که «شورای همکاری عرب» را [با حضور عراق، اردن، یمن شمالی و مصر] تشکیل داد. به علاوۀ تغییراتی که در شخصیتش ایجاد شده بود. • چطور این تغییرات را [پس از پایان جنگ با ایران] در او حس کردید؟ نزار الخزرجی: از همان ساعات ابتدایی آتش‌بس، مردم برای شادی به خیابان ریختند و صدام هم با پوشیدن لباس عربی از یک بلندی در بین آن‌ها حاضر شد و نگاهش را به جایی بین زمین و آسمان دوخت. او به صورت حادّی تغییر کرد. صدام این عقده را داشت که قهرمان امت [عرب] شود. این دغدغه را داشت که جاودانه شود. یک جای استثنایی در آن به خود اختصاص دهد؛ حتی اگر شده از طریق بد وارد تاریخ شود. کسانی که صدام را می‌شناسند می‌دانند که او رهبران عادی را قبول نداشت. آن‌ها را کسانی می‌دانست که در زندگی کشورها و ملت‌های‌شان به صورت گذری می‌آیند و می‌روند. با حالت تمسخر می‌گفت: "آن رئیس‌جمهور آمریکا که با ۵۱ درصد آرا انتخاب می‌شود، چه تصمیم سرنوشت‌سازی می‌تواند اتخاذ کند؛ او یک رئیس‌جمهور ضعیف است. تصمیمات حیاتی و سرنوشت‌ساز را مردانی قوی‌ می‌توانند اتخاذ کنند که در رأس حکومت‌های قوی باشند و قدرت اجرای آن تصمیمات را داشته باشند. " • کدام یک از رهبران را تحسین می‌کرد؟ نزار الخزرجی: استالین و روش مدیریت او در جنگ جهانی دوم را تحسین می‌کرد. به فرماندهان نظامی، کتابی داده بود که شوروی‌ها دربارۀ جنگ جهانی دوم نوشته بودند و در آن از استادی استالین در مدیریتش صحبت شده بود. در حقیقت، صدام خودش را یک رهبر بزرگ می‌دانست. تلاش کرد در جنگ از بعضی کارهای استالین تقلید کند، ولی از آن‌ها به صورت ناقص [و تحریف‌شده] تقلید کرد. وجود نمایندۀ حزبی یا مأمور سیاسی در لشکرهای نظامی هم از آن‌جا گرفته شده بود. وجود این نماینده‌ها که گزارش‌شان را مستقیماً به فرمانده کل می‌نوشتند، باعث ناراحتی و اعصاب‌خردی فرماندهان لشکرها و سپاه‌ها شده بود. [صدام] در بحث این‌که شخصاً همه‌چیز را در دست خودش بگیرد [هم] از استالین تقلید کرد. برای فرماندهان میدانی، آزادی کافی قائل نبود. تمام امور استراتژیک را در دست خودش گرفته بود، درست مثل کاری که استالین کرده بود. معتقد بود که می‌تواند از جمال عبدالناصر بزرگ‌تر باشد. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 / ۳ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅ علی با کمتر کسی این قدر صمیمی و راحت حرف می زد. این یعنی عبدالمحمد کار سختی را باید بر عهده بگیرد. این اول همکاری این دو رزمنده بزرگ بود. تمام بچه‌های دور و بر علی، عرب زبان بودند مگر حمید رمضانی، محسن نوذری، سعید خراعلی و چند نفر دیگر. البته بحث عرب و عجم در کار نبود و آنها مثل برادر با هم کار می‌کردند. علی علاوه بر بچه‌های خودش از بومی‌های منطقه هم مثل سید هاشم شمخی، ابوفلاح، سیدهاشم و سید صادق علوی و برخی از نیروهای مجاهدین عراقی که در هور و شهر العماره بودند استفاده می‌کرد. تمام نیروها وقتی می‌دیدند محسن رضایی چند روزی یک بار به میان شان می‌آید و در متن ماموریت هایشان قرار می‌گیرد روحیه می‌گرفتند و با تمام وجود کار می‌کردند. آن روزها علی هاشمی، محل قرارگاه را در یکی از مدارس هویزه قرار داده بود و تابلویی بالای سر درب آن زده بود که روی آن با رنگ آبی نوشته شده بود: جهاد سازندگی. دوست و دشمن نمی‌دانستند در میان این چاردیواری عده‌ای دارند کاری کارستان می‌کنند که در آینده کل منطقه را تحت تاثیر قرار می‌دهد. رفت و آمدها به قرارگاه به ندرت صورت می‌گرفت. در طول روز کسی زیاد وارد یا خارج مقر نمی‌شد. گاهی عده‌ای به خیال جهاد سازندگی به درب مقر قرارگاه نصرت می‌آمدند. نگهبان هم طبق آموزش‌هایی که دیده بود آن‌ها را دست به سر می‌کرد. روزی ده‌ها نفر به نگهبان اصرار می‌کردند که چرا آنها را به داخل راه نمی‌دهد؟ نگهبان با خبره‌گی خاصش می‌گفت اینجا انبارست و کسی نیست و حتی محلی برای استراحت ندارد. پس از چند جلسه که آقا محسن درخواست هایش را برای علی هاشمی مطرح کرد، او به آقا محسن چنین گزارش داد: چون هور دارای دو ضلع شمالی و جنوبی است با اجازه شما شناسایی محور ضلع شمالی را به برادرمان حمید رمضانی و ضلع جنوبی را به برادرمان علی ناصری واگذار کرده ام. ـ آیا از کار آنها اطمینان داری؟ ـ نیروهای کار بلد خوبی هستند. ـ اگر مطمئن هستی مانعی ندارد بگو کار را با سرعت بیشتری انجام بدهند. کار کردن در هور و آب، غیر از کار کردن در خشکی بود. هر ساعت کار کردن در هور مثل چند روز در خشکی بود. هیچوقت هیچ کس از سختی کار گله نمی‌کرد. خواب و خوراک و استراحت برای کسی اهمیت نداشت. آن روزها برای همه بچه‌ها کنار آمدن با طبیعت بکر و آرام و رمز آلود هور کاری سخت و دشوار بود. آن قدر زندگی در منطقه هور مشکل بود که حتی بومی‌های آنجا هم از زندگی در مرداب زجر می‌کشیدند و قابل تحمل نبود. روز و شب به سختی می‌گذشت. شرایط قابل تحمل نبود. بوی تعفن مرداب، هوای شرجی، نیش پشه‌های هور دمار از روزگار بچه‌ها در می‌آورد ولی حرفی نمی‌زدند. علاوه بر تمام این مصائب، حیوان‌های وحشی هم مزید بر علت شده بود. آن روزها علی هاشمی کار شناسایی اش را به دور از ابزارهای فنی و مهندسی شروع کرد. او به نیروهایش سفارش کرد با مشاهدات عینی شان منطقه را رصد و شناسایی کنند. تمام سهم آنها از وسایل فنی آن زمان تنها یک دستگاه دوربین ساده عکسبرداری بود که می‌بایست از مناطق مورد نظر عکس می‌گرفتند. کسی باور نمی‌کرد با این ابزارهای ساده، بچه‌ها دارند کار بزرگی را انجام می‌دهند و ادعایی هم ندارند. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ هر بار که بچه‌ها از ماموریت شان برمی گشتند در سنگر علی هاشمی، کالکی را روی پتوهای سربازی کف سنگر پهن و ضمن ارائه گزارش کامل، محل آنها را معیّن می‌کردند. دقیق گزارش شناسایی را توضیح می‌دادند. علی هاشمی از این که می‌دید کار هر روز بهتر از دیروز پیش می‌رود از آنها تشکر می‌کرد و می‌گفت این کارهای شما پیش خدا پنهان نمی‌ماند. امیدوارم خداوند مزد این گمنامی شما را هر چه زودتر بدهد. کار قرارگاه روز به روز سرعت بیشتری پیدا می‌کرد. فرمانده قرارگاه دو سه روزی یک بار منتظر آمدن فرمانده اش بود تا با دلگرمی گزارش کار بچه‌ها را به او بدهد. گاهی علی مجبور بود برای ارائه گزارش به اهواز یا تهران برود و آقا محسن را توجیه نماید و بلافاصله به قرارگاه برگردد. در جلسه دهم طبق گزارشی که علی هاشمی به محسن رضایی داد گفت تاکنون سیصد ماموریت شناسایی را بچه هایش انجام داده که اسناد همه آنها تهیه شده است. از خطوط پدافندی عراقی‌ها در هور گرفته تا مناطق اشغالی. وجب به وجب هور را بچه‌ها مثل کف دست‌شان می‌شناختند. هیچ نقطه مبهم و شناسایی نشده‌ای در هور نبود. حمید رمضانی و علی ناصری آن قدر دقیق و کامل کل هور شمالی و جنوبی را شناسایی کرده بودند که جای حرف نداشت. گاهی یک منطقه و یک محور را بچه‌ها چند بار شناسایی می‌کردند و برمی گشتند. تا این‌جای کار تمام منطقه هور شناسایی شده بود ولی طبق دستور محسن رضایی قرارگاه می‌بایست از خارج هور یعنی در عمق خاک عراق و فراتر از هور هم اطلاعات مهمی را کسب می‌کرد. وقتی آقا محسن رضایی تمام گزارش‌های چند ماهه علی هاشمی را شنید، با حالت خاصی گفت: ـ برادر هاشمی دست مریزاد. خسته نباشید. کارتان عالی است. خیلی خوب کار کرده‌اید. ـ کار من نیست، کار بچه هاست. ـ خدا اجر این همه مجاهدت پنهان شما را بدهد. ـ ان شاالله. شما برایمان دعا کنید. ـ از این‌جا به بعد برای شما ماموریت دیگری دارم. حاضر هستید انجام بدهید؟ ـ بفرمایید در کجا؟ ـ در خارج هور. ـ خارج هور؟ ـ بله. ـ در کجا؟ ـ از نقطه صفر مرزی تا اتاق جنگ در بغداد. یک ماموریت کاملاً منحصر بفرد. ـ ممکن است منظورتان را کمی توضیح بدهید؟ ـ یعنی شناسایی تمام تحرکات، توانمندی ها، قابلیت‌ها و نقاط قوت و ضعف دشمن در برخورد با ما ـ ولی آقا محسن کار سنگینی است! اسمش شناسایی است ولی خیلی حساس است. ـ همین طور است. من دقیقاً می‌فهمم چه کاری باید انجام بدهید. ـ ولی انجام شدنی است. ـ من که از شما مطمئن هستم. ـ برای این کار بهترین فرد را می‌شناسم. او خوره این کار را دارد. ـ بهترین فرد؟ ـ بله. ـ کی؟ ـ سیدعبدالمحمد سالمی نژاد ـ چه طور؟ ـ او اولاً از افراد بومی منطقه است. دوماً آشنایی کامل به شرایط جغرافیایی منطقه به ویژه اقلیم و مرز دارد. سوماً عرب زبان است. چهارماً آداب و سنن منطقه را خوب می‌شناسد. پنجماً از وجهه مردمی خوبی برخوردار است. ـ ویژگی‌های خیلی خوبی دارد. انتخاب خوبی کردی. ـ بله. - آقا محسن، عبدالمحمد از اول جنگ اکثر ماموریت هایش در حوزه اطلاعات عملیات بوده و تجارب خوبی دارد. ـ این خبر بسیار خوبی است. پس کار ما خوب جلو خواهد رفت. ـ بله مطمئن باشید. او آن قدر گزارش ماموریت هایش را خوب و دقیق توصیف می‌کند که انگار در همان منطقه است و دارد برایت توضیح می‌دهد. ـ از کی او را می‌شناسی؟ ـ او هم محله ایِ من است، عبدالمحمد فردی جسور، جراّر و شم اطلاعاتی قوی‌ای دارد. ـ خوب فردی است. الحمدالله. خیالم راحت شد. ـ حالا از کی شروع کنیم؟ ـ از فردا در اولین فرصت. خوبه؟ ـ روی چشم. از فردا شروع می‌کنم. هیچ مشکلی ندارم. ـ منتهی در این ماموریت جدید چند کار را باید خوب انجام بدهید. ـ بفرمایید. ـ شناسایی استان‌های همجوار بویژه ذخائر مخازن نفتی، معابر مواصلاتی و اطلاعاتی، نحوه ارتباط و هماهنگی سپاه‌های عراق تا مرکز بغداد ـ همه را مو به مو انجام خواهیم داد. اصلاً نگران نباشید شما. ـ امیدوارم، موفق باشید. با رفتن محسن از قرارگاه، علی هاشمی تمام نیروهایش را فراخواند تا درباره ماموریت جدیدش با آنها حرف بزند. او در مشورتی که با دیگر معاونین خود کرد سوال نمود در این موقعیت بهترین و اولین کار در حوزه ماموریت جدیدشان چیست؟ علی ناصری گفت: حاج علی اولین کار این است که بفهمیم عراق چقدر هوشیاری دارد. چقدر حواسش است. ـ به چه چیزی؟ ـ به هور عصری علی هاشمی، عبدالمحمد را خواست و بدون مقدمه، ماموریت جدید را برایش توضیح داد. ـ عجله دارید؟ ـ خیلی ـ چقدر؟ ـ هرچه زودتر، بهتر ـ انتظار داری داخل هور را چه کنم؟ ـ ماموریت شناسایی داخل هور را فراموش کن ـ چرا؟ ـ ماموریت جدیدی آقا محسن تعیین کرده است. ـ چه بهتر. من درخدمتم. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 سلام علیکم عرض ادب و ارادت خاطره آماده سازی عملیات خیبر در هور را که در کانال حماسه جنوب گذاشتید بنده آن موقع اواخر سال ۶۱ و اوایل سال ۶۲ راننده لودر بودم و در مهندسی رزمی لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب ع خدمت می کردم ما چند راننده لودر و بولدوزر یک ماه به منطقه ای سری معرفی شدیم که ابتدای هور بود آنجا یک مقر مخفی ایجاد کردیم تحت عنوان آب رسانی کشاورزی جهاد سازندگی ما شبها کار می کردیم و با لودر کمپرسی ها را پر خاک می کردیم و شبانه خاک را داخل آب هور می ریختیم و با لودر با همان خاک ها متر به متر داخل هور جلو می رفتیم و جاده می زدیم در عرض یک ماه دو کیلو متر جاده در داخل هور به سمت عراقی ها احداث کردیم البته هر چه شبها جاده می زدیم برای روز آن جاده را با نی های بریده شده استتار می کردیم و یک کانال آب هم در موازات جاده ایجاد کردیم که برای پهلو گیری قایق ها بکار می رفت در این یک ماه که ما شبانه در هور کار کردیم برادر محسن رضایی فرمانده کل سپاه چندین بار شبانه از کار ما دیدن کردند هم زمان عده ای که ما آنها را نمی شناختیم با لباس عربی و شب ها با بلم به داخل هور می رفتند و نزدیک صبح بر می گشتند ما هم نمی دانستیم که این کار ها برای چیست وقتی از مسئول رده بالا می پرسیدیم می گفتند می خواهیم با کانال زدن آب هور را برای کشاورزی به هویزه ببریم و از آن کسانی که شب ها با بلم به داخل هور می رفتند می پرسیدیم مسئول رده بالا می گفت اینها ماهی گیران محلی هستند و برای ماهی گیری داخل هور می روند ماموریت ما در آنجا تمام شد و به لشکر ۱۷ بر گشتیم ۱۰ ماه بعد از همانجا که ما شب ها کار می کردیم و داخل آب جاده احداث می کردیم عملیات خیبر آغاز شد در این عملیات بنده دیگر لودر چی نبودم بلکه به عنوان دوشکا چی و برادر کوچکم نیز به عنوان آر پی جی زن در عملیات خیبر در قالب گردان علی بن ابیطالب ع و لشکر ۱۷ شرکت کردیم در این عملیات برادرم غلامحسین حسن پور به شهادت رسید و بنده نیز مجروح شدم عباس حسن پور 🍂
🍂 🔻 والفجر مقدماتی ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ از ديدگاه فرماندهان نظامی ، بغداد و بصره، دو هدف استراتژيك، به شمار می رفتند؛ در اين ميان بغداد هدف غايی و بلند مدت و بصره، هدف ميان مدت و قابل دسترس محسوب مي شد. بر اساس همين نگرش، مناطق مورد نظر برای عمليات والفجر مقدماتی، زمينه ساز تصرف بصره انتخاب شدند. به طور كلی در انجام عمليات ، دستيابی به بصره به طور مستقيم مورد توجه قرار داشت و سعی می شد اين هدف، با انجام دو يا سه عمليات تأمين شود، اما تصرف بغداد با انجام چند عمليات واسط امكان پذير بود و به زمان بيشتر و رشد سازمان رزم و اصلي شدن جنگ در تمام ابعاد نياز داشت. يكي از مناطقي كه امكان انجام عمليات در آن در راستای هدف تصرف بغداد وجود داشت، منطقه كوت تا عماره بود كه در نگرشی بلند مدت و كلان، مورد توجه تصميم گيرندگان نظامی بود. در سطح خرد نيز، انهدام دشمن، گشودن جبهه جديد و دست يافتن به زمين هاي مهم، دلايل اصلی در انتخاب منطقه فكه برای عمليات والفجر مقدماتی محسوب گرديد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
سلام، با عرض پوزش، ارسال "ارتفاعات گاما" بخاطر نرسیدن مطلب، مقداری عقب افتاد، ان شاء الله بعد از پل شحیطاط برنامه‌ ریزی خواهد شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🔅 فرمانده عراقی ۵ ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ 🔅 نزار عبدالکریم الخزرجی - چطور این تغییرات را [پس از پایان جنگ با ایران] در او حس کردید؟ نزار الخزرجی: از همان ساعات ابتدایی آتش‌بس، مردم برای شادی به خیابان ریختند و صدام هم با پوشیدن لباس عربی از یک بلندی در بین آن‌ها حاضر شد و نگاهش را به جایی بین زمین و آسمان دوخت. او به صورت حادّی تغییر کرد. صدام این عقده را داشت که قهرمان امت [عرب] شود. این دغدغه را داشت که جاودانه شود. یک جای استثنایی در آن به خود اختصاص دهد؛ حتی اگر شده از طریق بد وارد تاریخ شود. کسانی که صدام را می‌شناسند می‌دانند که او رهبران عادی را قبول نداشت. آن‌ها را کسانی می‌دانست که در زندگی کشورها و ملت‌های‌شان به صورت گذری می‌آیند و می‌روند. با حالت تمسخر می‌گفت: "آن رئیس‌جمهور آمریکا که با ۵۱ درصد آرا انتخاب می‌شود، چه تصمیم سرنوشت‌سازی می‌تواند اتخاذ کند؛ او یک رئیس‌جمهور ضعیف است. تصمیمات حیاتی و سرنوشت‌ساز را مردانی قوی‌ می‌توانند اتخاذ کنند که در رأس حکومت‌های قوی باشند و قدرت اجرای آن تصمیمات را داشته باشند." - کدام یک از رهبران را تحسین می‌کرد؟ نزار الخزرجی: استالین و روش مدیریت او در جنگ جهانی دوم را تحسین می‌کرد. به فرماندهان نظامی، کتابی داده بود که شوروی‌ها دربارۀ جنگ جهانی دوم نوشته بودند و در آن از استادی استالین در مدیریتش صحبت شده بود. در حقیقت، صدام خودش را یک رهبر بزرگ می‌دانست. تلاش کرد در جنگ از بعضی کارهای استالین تقلید کند، ولی از آن‌ها به صورت ناقص [و تحریف‌شده] تقلید کرد. وجود نمایندۀ حزبی یا مأمور سیاسی در لشکرهای نظامی هم از آن‌جا گرفته شده بود. وجود این نماینده‌ها که گزارش‌شان را مستقیماً به فرمانده کل می‌نوشتند، باعث ناراحتی و اعصاب‌خردی فرماندهان لشکرها و سپاه‌ها شده بود. [صدام] در بحث این‌که شخصاً همه‌چیز را در دست خودش بگیرد [هم] از استالین تقلید کرد. برای فرماندهان میدانی، آزادی کافی قائل نبود. تمام امور استراتژیک را در دست خودش گرفته بود، درست مثل کاری که استالین کرده بود. معتقد بود که می‌تواند از جمال عبدالناصر بزرگ‌تر باشد. - عقدۀ تاریخ داشت؟ نزار الخزرجی: شب و روزش با این عقده همراه بود. شاید معتقد بود که از زمان صلاح‌الدین ایوبی تا آن زمان، بزرگ‌ترین رهبر[ی است که ظاهر] شده. - شخصیت صدام را چطور می‌بینی؟ نزار الخزرجی: او سعی می‌کرد خیلی گوش کند و از چیزهایی که می‌شنود استفاده، و آن‌ها را با عباراتی دیگر بیان کند. برای مثال، یک بار با او جلسه داشتم و دربارۀ برخی فکرها و طرح‌ها صحبت کردم. چند روز بعد، چیزهایی که گفته بودم را در حضور چند فرمانده نظامی دیگر [از زبان خودش] بیان کرد. یعنی از من می‌خرید و جلوی دیگران به خودم می‌فروخت، طوری که بقیه حس می‌کردند این فکرها از خود او است. - روش صدام حسین چه بود؟ [استفاده از] خشونت؟ نزار الخزرجی: در زمان جنگ قاطع بود و تمام نیازهای ارتش عراق را تأمین کرد و [تقریباً] تمام درآمدهای عراق را در اختیار ارتش قرار داد. - شجاع بود؟ نزار الخزرجی: تصمیماتش نشان از شجاعت داشت، و [البته] خشونت. - از جبهه‌ها بازدید می‌کرد؟ نزار الخزرجی: به بازدید جبهه‌ها می‌آمد و می‌گفت که او را به خط مقدم ببریم. فرماندهان هم کاملاً مواظب بودند که او را به مناطق خیلی خطرناک نبرند. - با تو در جبهه دیدار داشت؟ نزار الخزرجی: بیش از یک بار آمد. - در کدام جبهه؟ نزار الخزرجی: در بخش مرکزی در شرق خانقین دوبار پیش من آمد و از من خواست به خطوط مقدم برویم. ولی من او را به بخش‌های عقب‌تر بردم و گفتم این‌جا خطوط مقدم است، چون اگر کشته می‌شد مسئولیتش به گردن من بود. - عدنان خیرالله هم شجاع بود؟ نزار الخزرجی: بله، شجاع بود و چیزفهم، ولی تصمیم‌گیری با او نبود. صدام بعد از قطعنامه 598 بسیاری از فرماندهان و افسران بلندپایه را سر به نیست کرد. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ فردا صبح طبق وعده‌ایی که علی هاشمی به محسن داده بود، باز با عبدالمحمد جلسه گذاشت و او خواسته هایش را مطرح کرد. تهیه آنها چند روزی طول می‌کشید ولی چاره‌ای نبود. او بدون این تجهیزات نمی‌توانست کار را درست در بیاورد. او چند جلسه با فرماندهی قرارگاه درباره‌ی ماموریت، وسایل، نیازهای عملیاتی که باید در اختیارش قرار داده شوند حرف زد و همه‌ی آنها را به صورت فهرست در اختیارش قرار داد. مهم ترین این نیازمندی ها، اول تهیه مدارک و اسناد جعلی مثل تعیین هویت و اصالت عراقی و داشتن کارت شناسایی بود. دوم تهیه برگه‌های مرخصی نظامیان عراقی بود که مرتب توسط ضد اطلاعات ارتش عراق، نوع، فرم، رنگ و شکل آنها عوض می‌شد. این‌ها اصلی ترین نیازهای او بود. دو روز بعد که مدارک مورد نیاز در ماموریت آماده شد، عبدالمحمد عده‌ای از مجاهدین عراقی را که قبلاً زیر نظر داشت انتخاب و بعد از صحبت کردن با آنها، همگی را به علی هاشمی معرفی کرد. ـ این‌ها را برای چه کاری می‌خواهی؟ ـ این‌ها ادلاّ و سرپل‌های مطمئنی هستند که مرا در تامین خانه‌های امن در خاک عراق کمک می‌کنند. ـ چقدر به آنها اطمینان داری؟ ـ صد در صد. از چشمانم بیشتر قبولشان دارم. ـ پس شروع کن، ولی با احتیاط و دقت. این کار خیلی حساس است. البته آن روزها، مجاهدین عراقی ضد رژیم بعث زیاد بودند ولی استخبارات به مسیرهای مرزی و شهری احاطه کاملی داشت و تردد در این مسیرها یک ریسک بزرگ بود. چند روز بعد آقا محسن باز به قرارگاه آمد و علی هاشمی ماموریت و حرفهای عبدالمحمد را برایش توضیح داد. ـ برادر هاشمی در انتخاب نیروهای عراقی خیلی دقت کنید. کار ساده‌ای نیست. ـ مطمئن باشید دقت می‌کنیم. اصلاً نگران نباشید. ـ عراق در همه جا نیروی نفوذی دارد و کمترین اشتباه تمام زحمات ما را بر باد می‌دهد. ـ به این نکته حواسمان است. ـ اولین کار این‌ها چیست؟ ـ انتخاب چند خانواده مجاهد از بین خانواده‌هایی که در هور و خشکی‌های نزدیک به آن هستند. ـ کار سختی است خیلی مراعات کنید. از این خانواده‌ها مطمئن شوید بعد آنها را به کار بگیرید. محسن تمام تذکراتش را داد و به اهواز برگشت. بعد از نماز مغرب و عشاء، علی، عبدالمحمد را به سنگرش دعوت کرد و تذکرات آقا محسن را به او داد. او مدام می‌گفت: مطمئن باش همه کارهایم را با برنامه و احتیاط انجام می‌دهم. شما اصلاً نگران نباشید. من کارم را خوب بلدم. مگر بچه ام حواسم به این فرمایش‌های شما نباشد. نه خیالتان راحت راحت باشد. آن شب عبدالمحمد برای آخرین بار، در حضور علی هاشمی، مراحل ماموریت جدیدش را چک و وسایلش را که مقداری پول عراقی، کلت کمری، لباس نظامی عراقی بود را بررسی کرد و گفت همه کارها دقیقاً آماده است. هرچه را نیاز داشتم برایم آماده کرده‌اند. دستشان درد نکند. ـ حالا با هم برویم پیش بچه‌های همراهت. ـ برویم. اتفاقاً روحیه می‌گیرند. علی آن شب شام را با نیروهای عبدالمحمد که آماده رفتن به اولین شناسایی برون مرزی بودند خورد و کلی با آنها خوش و بش کرد. یک ساعت بعد موقع جمع بندی علی روُ به همه بچه‌ها کرد و گفت: برادران عزیز! هدف شناسایی شما در این ماموریت چند مورد است که باید کاملاً دقت کنید کسی از شما لو نرود، اسیر نشود که تمام زحمات مان بر باد می‌رود. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ همه با هوشیاری به لب‌های علی هاشمی خیره شده بودند و گوش می‌دادند. او ادامه داد: اهداف شما در این ماموریت عبارتند از: 1.شناسایی نیروهای نظامی در کلیه رده‌ها و سازمان‌های وابسته ارتش عراق. 2. شناسایی محل سایت‌های موشکی هوا و زمین و توپخانه ای. 3. پل‌های استراتژیکی و جاده‌های مواصلاتی و... در آن سنگر به غیر از نیروهای عبدالمحمد که عبارت بودند از پنج مجاهد عراقی و دو نفر از نیروهای بومی سوسنگرد و هویزه کسی نبود. همه با توجه کامل به حرفهای فرمانده شان گوش می‌دادند. علی هاشمی، حیطه بندی اطلاعات را خوب رعایت می‌کرد، به طوری که بچه‌های قرارگاه هیچ گاه نمی‌دانستند در سنگر بغلی آنها دارد چه برنامه ریزی‌هایی می‌شود. این از رموز موفقیت قرارگاه بود. عاقبت حاج علی حرفهای آخرش را زد. برادران! این مسیر بسیار خطرناک و شاید برگشتنی نداشته باشد. ممکن است عده‌ای از شما شهید و یا اسیر شوید. خطرهای زیادی سر راه شما قرار دارد. هر کس نمی‌تواند، بسم الله از سنگر بیرون برود. هیچ عیبی هم ندارد. اول کار هرکس وضعیت خودش را مشخص کند بهتر است. هر کدام از نیروها به لهجه غلیظ عربی پشت سر هم یکی پس از دیگری خطاب به علی هاشمی می‌گفتند: سیدی خدمتک. مو مشکل. الله کریم. نتوکل علی الله. علی که می‌دید نیروها چقدر با یقین از رفتن و کارشان حرف می‌زنند با خنده گفت: امیدوارم چند روز دیگر برایم خبرهای خوبی بیاورید من منتظر شما هستم. خدا به همراه همه شما. فی امان الله. آن شب علی تا ساعت‌ها بیرون سنگر قدم میزد و فکر می‌کرد. آسمان پر از ستاره بود. این اولین ماموریت برون مرزی قرارگاه بود. بچه‌های عبدالمحمد داشتند وسایل شان را آماده می‌کردند. ساعت حدود یک نیمه شب بود که عبدالمحمد برای خداحافظی به سراغ علی هاشمی آمد و از او التماس دعا داشت. برایمان دعا کن با دست پر برگردیم. ما همه به شما قول داده ایم. بروید و مطمئن باشید دعای امام پشت سر شماست. من هم دعایتان می‌کنم. علی همراه نیروها تا لب هور آمد. همه سوار قایق موتور داری می‌شوند که دو بلم را یدک می‌کشد. صدای ناز بچه‌ها در دل شب بر جان علی می‌نشست که می‌گفتند: حجّ علی نسئلک الدعاء- الله یسلمک- الله یحفظکم – فی امان الله – اهلاً و سهلاً آنها مسیر زیادی را باید می‌رفتند تا به نقطه اصلی شان برسند. علی هاشمی برای آنها دست تکان می‌داد تا آن جا که قایق از دید او پنهان شد. تا چند لحظه مسیر حرکت آنها را خیره خیره نگاه می‌کردو دعا می‌خواند. حال و هوای علی هاشمی در آن دل شب غیر از شب‌های دیگر بود. تسیبح سبزش را از جیب شلوار خاکی اش درآورد و صلوات می‌فرستاد و آنها را به خدا می‌سپرد و تند وتند آیه الکرسی می‌خواند. او بخوبی می‌دانست در مسیر حرکت قایق، مین‌های انفجاری، کمین و گشتی‌های عراقی قرار دارد. او اسم‌های بچه‌ها را خوب به ذهنش سپرده بود. شرهان، ابوغائب، عبدالواحد، حسن الساعدی، ابو داوود، سعیدی و مرزبان الوزنه. این گروه طبق نقشه قبلی قرار بود عبدالمحمد را تا بخشی از خاک عراق در هورالهویزه همراهی کنند و سپس او را به دو نفر دیگر از مجاهدین عراقی بنام‌های سیدابوصادق و سید حمید السید دعیر تحویل دهند. مکان ملاقات آنها جایی بنام چبایش بود. آنها قرار شد تا عبدالمحمد به ماموریت می‌رود و برمی گردد همان جا منتظرش بمانند. سید ابوصادق و سید حمید قرار شد عبدالمحمد را به محل چله سجله راهنمایی کنند و پس از آن که ماموریت خودش را انجام داد او را تحویل ابوفلاح الساعدی بدهند تا باقی ماموریتش را کامل کند. عبدالمحمد کاملاً با برنامه و احتیاط عمل می‌کرد. او طوری ادلاّ را انتخاب کرده بود که آنها همدیگر را از قبل نمی‌شناختند و هرگز یکدیگر را ندیده بودند. این کار می‌توانست بهترین سوپاپ اطمینان باشد که اگر کسی اسیر شد اطلاعاتی از دیگران نداشته باشد تا در اثر شکنجه مجبور شود آنها را لو بدهد. عبدالمحمد مثل یک افسر کار کشته اطلاعاتی کار می‌کرد. او در هیچ دانشکده نظامی یا اطلاعاتی دوره ندیده بود. برای ماموریت هرکس حد وحریم خاصی داشت. هر نیروی اطلاعاتی در ماموریت تا محدوده‌ای می‌توانست برود و باید فاصله بعدی را به نفر دیگر واگذار می‌کرد. این جزو قانون حرکت نیروها در عراق بود. عبدالمحمد برای اینکه تشکیلات لو نرود افراد را تا حد محدودی وارد کار می‌کرد. این کار هم اطمینان او را بالا می‌برد و هم جان افراد را حفظ می‌کرد و هم تشکیلات را از نابودی حفظ می‌نمود. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂