🍂 #وقتی_سفر_آغاز_شد
مجموعه خاطرات کوتاه
نوشته: رقيه كريمی
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
۷۶
از صف كشيدنش بيرون.
ـ شما بفرماييد بيرون.
هم قدش كوتاه بود و هم كم سن و سال بود.
°°°°
پشت پتوها قايم شده بود. وقتی مسئول اعـزام رفـت، بيـرون آمـد و لباس گرفت. لباس به تنش زار میزد.
°°°°
اتوبوس به راه افتاد. مسئول اعزام او را نديده بود.
•┈┈• ❀💧❀ •┈┈•
۷۷
ساختن خانهاش را نيمهكاره رها كرد؛ به اميد خانهای زيبا در بهـشت.
از مادرش كمی پول خواست. مادرش پولی نداشت.
°°°°
به سرعت از خانه خارج شد. مادر به سراغ عروسش رفت.
ـ علی كجا رفت؟
ـ مادرجان علی فردا اعزام میشه. پول كرايه ماشين نداشت، گردنبندم
را دادم بفروشه!
°°°°
بعد از شهادت وسايلش برگشت. ۲۰۰ تومان از پـول گردنبنـد بـاقی مانده بود.
•┈┈• ❀💧❀ •┈┈•
۷۸
مثلاً برای ديدنش آمده بود، ولی فقط گله میكرد:
ـ میخوام براش زن بگيرم، قبول نمیكنه. میگـه جبهـه بـرای مـن از عروسی بهتره! اگه شهيد بشم و اگر شهيد نشم باز هم برام مثـل عروسی ميمونه.
°°°°
همديگر را بوسيدند. پدر خداحافظی كرد و رفت. هنـوز حـرفهـای پسرش را درك نمیكرد.
•┈┈• ❀💧❀ •┈┈•
۷۹
دوباره دست مادرش را گرفت و به پايگاه بسيج برد. دوبـاره مـادرش
گريه زاری راه انداخت كه تو رو خدا بچه منو بفرستيد جبهه.
°°°°
دوباره اعزام شد. راه خوبی پيدا كرده بود. كار هر دفعهاش شـده بـود اين.
•┈┈• ❀💧❀ •┈┈•
۸۰
ـ پدرجان!
قرار نيست همه تفنگ بگيرند و بجنگند. يه عده بايـد پـلبسازند تا يه نفر بتونه بجنگه. ۹ نفر بايد كار كنند تا يه نفر بجنگه.
هر كاری كردم گوش نداد. تازه اعزام شده بود. خيال مـيكـرد بـرای
جنگيدن فقط بايد تفنگ به دست بگيرد؛ انگـار ايـن مـسئله فقـط بـرای
بچههای جهادسازندگی حل شده بود.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🔴 عملیات بیت المقدس
و تحول در ارتش (۲)
در گفتگویی کوتاه با
سردار هادی مرادپیری
مسئول مرکز مطالعات دفاع مقدس دانشگاه جامع امام حسین(ع)
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
🔅 مرآت: نمونه هایی از تاکتیک های نخبگان ما در طراحی عملیات های پیچیده را بازگو کنید؟
قبل از انقلاب ما کشوری کاملا وابسته و مستعمره بودیم و بنابر آمار، ۴۰ هزار الی ۶۰ هزار مستشار آمریکایی در کشور ما بودند و اداره امور ارتش ایران در اختیار آنان بود.
بنابراین ارتش ما تجربه جنگ نداشت که با دشمنی با امکانات و تجهیزاتی وسیع روبرو شود. بسیاری از سران خائن ارتش هم از کشور فرار کرده بودند و بسیاری هم بازنشسته شده بودند. لذا ارتش عراق در ابتدا گمان نمی کرد فرماندهانی که در آن زمان بودند بتوانند چنین عملیات های پیچیده ای را در کنار فرماندهان و نیروهای جوان سپاه طراحی کنند و اصلا برایشان قابل قبول نبود.
اجرای عملیات در شب و در تاریکی مطلق نمونه هایی از خلاقیت های نظامی فرماندهان ما بود. به هر حال نیروی بسیجی باید صدای فرمانده را بشنود و چشمش فرمانده را ببیند که اگر چنین نباشد نمی تواند ماموریت خود را اجرا کند. خصوصیات جنگ های مردمی اینگونه است.
اقناعی عمل کردن نمونه دیگر اقدامات نیروهای ما بود. به این نحو که فرماندهان سطح بالا، فرماندهان رده پایین تر را قانع و توجیه می کردند و آنها نیز نیروهای را توجیه می نمودند و وقتی وارد عملیات می شدند خیالشان راحت بود که اگر این گردان حتی ارتباطش هم با سایر نیروها قطع شود صد درصد ماموریت خود را اجرا می کند.
این در حالی است که در ارتش هایع کلاسیک فقط دستور می دادند و می گفتند، ارتش "چرا" ندارد ولی سازوکار فرماندهان و نیروهای نظامی ما چنین نبود و کاملا نیروهای زیر مجموعه را توجیه می کردند.
در تاکتیک هایی که در شیوه جنگ به وجود آمد، جنگی که در شب انجام می شود بسیار پیچیده است. در روز نیروها دید دارند و رفتار و کردار دشمن را رصد می کنند ولی در تک شبانه باید تمام موارد را آنقدر شناسایی کرده باشند که نهادینه شده باشد بنابراین یکی از ابتکارات این بود که فرماندهان و نیروها خودشان به منطقه می رفتند و کسب اطلاعات و شناسایی می کردند و زمان عملیات می آمدند نیروهایشان را می بردند.
علاوه بر اینها نیروهای مخصوص اطلاعاتی هم بودند که برای بردن نیروها از آنها استفاده می کردند که اگر فرمانده شهید شد شخصی باشد که بتواند نیروها را هدایت کند.
برخی از فرماندهان تا ۵ یا ۶ رده جانشین می گذاشتند چون اگر فرمانده شهید می شد نفر بعدی جایگزین شود و اگر نفر بعدی نیز شهید شد نفر دومی جایگزین شود و به همین ترتیب. بر همین اساس ساختار و شاکله نیروها از هم پاشیده نمی شد و اینها از ابتکارات ما بود.
🔅 مرآت: کدام بخش عملیات بیت المقدس از همه سخت تر بود؟
یکی مرحله اول که بحث عبور از رودخانه کارون را داشتیم سخت ترین مرحله بود چون تجربه عبور از رودخانه و نیروی غواص را نداشتیم. مرحله چهارم که آزادسازی شهر خرمشهر را در پی داشت نیز بسیار سخت بود چون دشمن به شدت مقاومت می کرد.
عملیات که در ۱۰ اردیبهشت شروع شده بود و تا ۳ خرداد ادامه داشت، جنگ یک لحظه تعطیل نشد و در این مدت زمان، چندین شبانه روز فرماندهان خواب نداشتند تا بتواند نیروها را مدیریت و هدایت کند. جنگی فوق العاده سخت بود که دشمن به سادگی اجازه نمی داد خرمشهر را از چنگشان بیرون بیاوریم ولی با ایثارگری ها و از خودگذشتگی هایی که رزمندگان از خود نشان دادند موفق به فتح خرمشهر شدیم.
✦━•··•✦❁🍃❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #با_نوای_کاروان ۹۷
حاج صادق آهنگران
نوشته: دکتر بهداروند
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
ما صف اولی ها با سرعت به طرف سعودی ها حرکت کردیم و به آنها فشار آوردیم تا عقب بروند. آنها ترسیدند و عقب نشینی کردند. من فریاد می زدم و به مردم می گفتم کسی نترسد. در آن گیرودار، یک دفعه یک شرطه با باطوم به سرم زد. گیج شدم و سرم غرق خون شد، ولی توجهی نکردم و کارم را ادامه دادم. سعودی ها با گلوله و آب جوش و باطوم و سنگ تلاش می کردند ایرانی ها را پراکنده کنند. به صغیر و کبیر هم رحم نمی کردند. محل درگیری ما زیر پل حجون بود. از جانم گذشته بودم و با تمام وجود مقاومت می کردم. حين سنگ اندازی به طرف مأموران آل سعود، دیدم یکی از حجاج ایرانی را از بالای پل به پایین انداختند. عده ای از پیر مردها، پیرزنها و جانبازها زیر دست و پا افتادند و به شهادت رسیدند. پلیس عربستان دست از تیراندازی برنمی داشت. آنها با قساوت تمام، عده زیادی از حجاج را به شهادت رساندند. من تلاش می کردم که هر طوری هست، از معرکه فرار کنم. چون شهر را خوب می شناختم، تصمیم گرفتم از کوچه ای بروم که به منطقه شیشه برسم. هر لحظه اوضاع خراب تر می شد. پشت سرهم آية الكرسی می خواندم. باید از عرض خیابان رد می شدم تا به آن کوچه می رسیدم. یک وانت در نزدیکی ام بود. به دلیل ازدحام جمعیت قادر به حرکت نبودم. چند لحظه پشت وانت رفتم و اوضاع را بررسی کردم. پیرزنی را دیدم که تلاش می کرد خودش را از آن محل دور کند، اما با هجوم جمعیت و مهاجمان سعودی زیر دست و پا رفت. از پشت ماشین پایین آمدم و با هر زحمتی که بود، خودم را به کوچهای فرعی رساندم و به طرف هتل محل اسکانم حرکت کردم. نزدیک هتل ما یک کوچه بود که آنجا هم عده ای با نیروهای پلیس درگیر بودند. من هم به آنها پیوستم و شروع کردم به سنگ انداختن به طرف مأموران. با جنگ و گریز، تا آخر کوچه حرکت کردیم. در همین حین، یاد پدر و مادرم افتادم و دلشوره عجیبی گرفتم که الآن کجا هستند و چه به سرشان آمده؟ احتمال می دادم که آنها هم زیر دست و پا مانده باشند. خیلی ترسیدم. آية الكرسی می خواندم و می دویدم. به هر شکلی بود، خودم را به هتل پدر و مادرم رساندم. پدرم جلوی هتل ناراحت و عصبانی نشسته بود. تا او را دیدم، نفس راحتی کشیدم، ولی خبری از مادرم نبود. با ترس از پدرم پرسیدم: «پس مادر کو؟» با ناراحتی گفت: «خبر ندارم. نمی دانم کجاست.» گفتم: «مگر باهم نبودید؟» گفت: باهم بودیم، ولی همدیگر را گم کردیم. نمی دانم الان کجاست.» پدرم خیلی نگران بود. سعی کردم او را آرام کنم. گفتم: «انشاءالله بر می گردد. نگران نباش.» می ترسیدم پدرم از شدت ناراحتی سکته کند. هر طوری بود، او را آرام کردم. چند ساعت با پدرم جلوی هتل نشستیم. یک دفعه دیدم مادرم همراه عده ای دارد می آید. پدرم با دیدن او نفس راحتی کشید و گفت:
خانم، کجا رفتی؟» مادرم در حالی که سعی می کرد او را آرام کند، گفت: «شلوغ که شد، شما را گم کردم. تو کجا رفتی؟ خیلی دنبالت گشتم.» پدرم که نگرانی اش برطرف شده بود، پرسید:
حالا چطوری برگشتی؟»
وقتی درگیری شروع شد، حجاج فلسطینی و لبنانی نهایت محبت را در حق حجاج ایرانی انجام دادند و در هتل هایشان را به روی آنها باز کردند تا ایرانی ها به آنجا پناه ببرند. مادرم هم همراه عده دیگری از حجاج ایرانی به یک هتل فلسطینی پناه برده و تا پایان درگیری همان جا مانده بود. بعد هم آنها کمک کرده و او را تا هتل اهوازی ها رسانده بودند. چند ساعتی پیش آنها ماندم و وقتی آرام شدند، اواخر شب به بعثه برگشتم.
گمان می کنم در آن درگیری، نزدیک به ۳۰۰ نفر از حجاج ایرانی شهید و حدود ۶۰ تن از نیروهای سعودی کشته شدند.
صبح روز بعد، به طرف عرفات حرکت کردیم تا اعمالمان را انجام بدهیم. حجاج حال بدی داشتند. فضای رعب آوری حاکم بود. در عرفات، یک نفر شعری به من داد که توصیف جنایت های سعودی ها بود. بلافاصله آن را برای حجاج خواندم. مردم می گفتند: «تبت يدا ابی لهب، مرگ بر این آل سعود و فهد.» بعد از انجام دادن اعمال عرفات و منا و تمام شدن مراسم حج، به ایران برگشتیم. بعد از ما، پیکر حجاج شهید را هم به ایران آوردند. امام خمینی در خصوص این جنایت وحشیانه سعودی ها پیام تسلیتی فرستادند که خیلی تکان دهنده بود.
بهداروند: شما برای واقعه غم انگیز حج سال ۶۶، نوحه خاصی خواندید؟
بله. چند روز بعد از این حادثه، یکی از شعرا این شعر را برایم سرود که آن را چند جا خواندم:
مکه شد کربلا واویلا
از جور اشقيا واویلا
زائران حرم را کشتند
جسمشان را به خون آغشتند
(نوحه ارسالی شب گذشته)
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
همراه باشید
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 خدا حافظ ای مدینه
🔻 حاج صادق آهنگران
#نماهنگ
#کلیپ
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #با_نوای_کاروان ۹۸
حاج صادق آهنگران
نوشته: دکتر بهداروند
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔅 نوحه خوانی
در سوریه و جنوب لبنان
بهداروند: شما چه زمانی و برای چه کاری به سوریه و لبنان رفتید؟
اولین بار، در سال ۶۱ برای اجرای برنامه به سوریه رفتم. اوایل حضورم در سوریه در پادگان "بدانی" برای رزمنده ها نوحه می خواندم. آنجا فضای معنوی و خوبی مثل جبهه های خودمان در ایران داشت. آن سال ها هنوز حرم حضرت رقیه (س) بازسازی نشده و خیلی ساده بود. کاروانهای زیارتی زیاد به آنجا نمی رفتند.
قبل از اینکه به سوریه و لبنان بروم، متوجه شدم مداحان بومی کشورهایی مانند لبنان، افغانستان، سوریه، عراق و بحرین از بسیاری از اشعار من استفاده می کنند. در مورد چگونگی انتشار اشعارم و نقش صدا و سیمای جمهوری اسلامی یا افرادی خاص در این کار اطلاعی ندارم، ولی خبر داشتم که تجربه نوحه خوانی در جنگ، به لبنان هم سرایت کرده بود. لبنانی ها هم همان روش ما را برای تشویق و ترغیب رزمندگان به مقاومت و دفاع به کار می بردند. شاید نوحه خوانی من در محضر امام خمینی و پخش مکرر آن از صداوسیما موجب انتقال آن به خارج از ایران شده بود. هر جا برای خودش آهنگرانی داشت؛ مثلا در انگلیس، یک نفر به نام آهنگران انگلیسی معروف بود که مثل من می خواند. کارش هم خیلی گرفته و معروف شده بود. صدای من در بین افغانستانی ها هم خیلی طرفدار پیدا کرده بود. آنها نوحه های من را می خواندند. حتى الآن هم در بین رزمندگان تیپ فاطمیون افغانستان خواندن اشعار من خیلی رواج دارد. به هر حال، نوار نوحه ها به لبنان رسیده و برای نیروهای حزب الله پخش شده بود. آنها نديده من را می شناختند و علاقه داشتند به لبنان بروم و برایشان برنامه اجرا کنم.
بهداروند: قبل از رفتن شما به لبنان، ایرانی ها فعالیتهای فرهنگی یا نوحه خوانی در این کشور داشتند؟
بله. حمید حسینی تعریف می کرد که ابتدا پاسداری به نام رحیم عساکره برای انجام دادن فعالیت های فرهنگی به لبنان رفته بود. حسینی دیده بود عساکره تعقیبات نماز را خیلی خوب می خواند، از او سؤال کرده بود که فقط دعا می خوانی یا مداحی هم می کنی؟ عساکره نوحه ای خوانده بود که مقبول واقع شده بود. بعد از آن، معمولا بعد از سخنرانی یک روحانی، عساکره مداحی می کرد. چون او عرب زبان بود، توانسته بود خیلی خوب با مردم ارتباط برقرار کند و عده زیادی طرفدار او شده بودند.
بهداروند: ظاهرا نوحه خواندن آقای عساکره تجربه ای شد که از ایران درخواست مداح شود.
ابتدا مسئولان سپاه با این موضوع مخالفت کردند، اما بعد موافقت خودشان را اعلام کردند. علاوه بر عساکره، شخصی به نام شیخ احمد طرفی از مداح های اهواز هم به لبنان رفته بود و برای مردم نوحه خوانی می کرد.
بهداروند: دوستان پاسدار چگونه با لبنانیها کنار آمده بودند؟
آقای حسینی تعریف می کرد که سپاه در بدو ورودش، لبنانی ها را به کار گرفته بود تا بهتر و راحت تر بتواند کارها را پیش ببرد. همچنین سعی کرده بود که نقش مشاوره داشته باشد و لبنانی ها خودشان فرماندهی و مدیریت را در دست داشته باشند. این سیاست، سبب شد افرادی که بعدها تشکیلات حزب الله را راه اندازی کردند، به خودباوری برسند؛ مثلا سیدعباس موسوی مسئول فرهنگی شد و آقای حسینی جانشین او بود. در آن زمان، سید حسن نصر الله امام جمعه موقت نبی شیث بود (در لهجه محلی نبی شیت گفته می شد)؛ طلبه ای ساده و جوان که به خوبی فارسی صحبت می کرد. آقای حسینی می گفت که او گاهی نزدیک چهار ساعت در مورد دیدگاه های دکتر شریعتی حرف می زد. کتاب هایش را خوانده بود و گاهی آنها را نقد می کرد.
بهداروند: شما چه زمانی سید حسن نصرالله را دیدید؟
او را در تهران دیدم. برای شهید عبدالله رودکی مراسم ختمی در مسجد نارمک برگزار شده بود. از من خواسته بودند در آن مراسم نوحه بخوانم. وقتی رسیدم، من را به داخل مسجد راهنمایی کردند و در کنار سید حسن نصر الله نشاندند. برای اولین بار، آنجا دبیر کل فعلی حزب الله را دیدم و با او آشنا شدم که این آشنایی تا امروز ادامه دارد.
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
همراه باشید
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #وقتی_سفر_آغاز_شد
مجموعه خاطرات کوتاه
نوشته: رقيه كريمی
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
۸۱
كوچك بود. هر چقدر گشتند لباس بسيجی به اندازه او پيدا نمیشد.
میترسيد نگذارند به جبهه برود. ميترسيد بـرشگرداننـد. سـاكش را زيرورو كرد.
°°°°
كمی بزرگتر به نظر ميرسيد. تمام لباسهايش را زير لبـاس بـسيجی
پوشيده بود.
•┈┈• ❀💧❀ •┈┈•
۸۲
ـ تو رو چه به جنگيدن پسرجان!
دست و پاهات تـازه خـوب شـده، تـازه از رختخـواب بلنـد شـدی،
ميخوای اين بار بری دست و پاهات رو جا بذاری بيای؟
پسر حرفهای پدر را نمیشنيد. رفتن پسر برای پدر قابل درك نبـود
و مخالفت پدر برای پسر.
°°°°
از خانه خارج شد. پدر برای سلامتیاش دعا میكرد.
•┈┈• ❀💧❀ •┈┈•
۸۳
لباس نظامی برادرش را پوشيد و برای ثبـت نـام رفـت. چقـدر بـه او خنديدند.
°°°°
شناسنامه پسردايیاش را برد، باز هم فهميدند.
°°°°
شناسنامهاش را دستكاری كرد، باز هم فهميدند.
°°°°
چند ماه بعد اعزام شد. آخر كمی بزرگتر شده بود.
•┈┈• ❀💧❀ •┈┈•
۸۴
وقتی ميخواستم سوار ماشين بشوم، فقط كارت منطقه جنگی و برگه اعزام قبول میكردند.
°°°°
سوار اتوبوس شدم. با كارت يكی از دوستانم كه ۴۰ روز قبـل شـهيد شده بود. هيچكس نفهميد، جز من و خدا.
•┈┈• ❀💧❀ •┈┈•
۸۵
هيچ راهی نداشت. اصرار، التماس، همه اينها را امتحان كردند. رفتنـد
سراغ آخرين راه حل. آن قدر گريه كردند كه همه را كلافه كردند. مجبور شدند با اعزامشان موافقت كنند.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🔴 عملیات بیت المقدس
و تحول در ارتش (۳)
در گفتگویی کوتاه با
سردار هادی مرادپیری
مسئول مرکز مطالعات دفاع مقدس دانشگاه جامع امام حسین(ع)
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
مرآت: امدادهای غیبی خداوند در این عملیات را چگونه دیدید؟
قدرت تفکری که خداوند در ذهن فرماندهان جوان ما از جمله شهید باقری که ۲۶ سال بیشتر ندارد، قرار داد تا طراحی پیچیده عملیات ها را داشته باشد ما همین ها را امداد الهی می دانیم. روشی که پیش از این دیده نمی شد و فرماندهان ما طراحی کردند.
نحوه عبور از رودخانه کارون، ترس و وحشتی که در بین نیروهای عراقی افتاده بود همه را امداد الهی می دانیم. فرمانده گردان عراقی که اسیر شده بود می گفت اینجا ۳۰۰ نفر نیروی ایرانی دیدم در حالی که هیچ نیرویی آنجا نبودند. اگر امداد الهی نبود ما نمی توانستیم در مقابل دشمن تا دندان مسلح ایستادگی کنیم.
مرآت: شرایط جنگ بعد از عملیات بیت المقدس چگونه رقم خورد؟
بعد از این عملیات فاز نظامی جنگ تبدیل به فاز سیاسی شد چون عراق و حامیانش احساس کردند در مقابل توان رزمندگان اسلام تاب مقاومت ندارند و به همین دلیل صدام شعارهایی را اعلام کرد و خواست که صلح کنیم ولی در حقیقت به دنبال پایان دادن جنگ نبود بلکه فقط به دنبال فرصت سوزی و گرفتن زمان از نیروهای ما بود.
از طرفی دیگر بسیاری از سرزمین های ما از جمله ۲ هزار و ۵۰۰ کیلومتر مربع از مناطق حساس و مرزی ما هنوز در اختیار عراق بود و عقب نشینی نمی کرد و ادعا داشت که این سرزمین ها برای عراق است و باید در خصوص آن مذاکره سیاسی کنیم.
از نظر مجامع بین المللی نیز هیچ کسی اعلام نمی کرد که عراق متجاوز است. فقط می گفتند آتش بس انجام شود و بعدا مذاکره کنیم ولی با آتش بس نمی شد سرنوشت جنگ را تعیین تکلیف کرد. تعداد زیادی اسرا داشتیم که باید تعیین تکلیف می شدند. همچنین قطعنامه ۱۹۷۵ باید تعیین تکلیف می شد چون عراق این قطعنامه را در ۲۶ شهریور سال ۵۹ پاره کرد و لذا باید مجددا آن را می پذیرفت در صورتی که عراق فقط شعار می داد.
همزمان با این اقدامات شعارگونه که عراق داشت ما هم از این طرف رصد می کردیم و می دیدیم که عراق سلاح می خرید، نیروی جدید جذب می کرد، آموزش نظامی می داد و مواضع دفاعی اش را مستحکم می کرد.
✦━•··•✦❁🍃❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #با_نوای_کاروان ۹۹
حاج صادق آهنگران
نوشته: دکتر بهداروند
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔅 نوحه خوانی
در سوریه و جنوب لبنان
بهداروند: چطور با آقای سروری، مسئول تبلیغات سپاه لبنان، آشنا شدید؟
من در ماه محرم وارد لبنان شدم. یکی از همراهانم با آقای دکتر سروری تماس گرفت و گفت:
بلبل خمینی آمده. آقای سروری آمد و آنجا باهم بیشتر آشنا شدیم. یادم هست که در همان ابتدا به او گفتم که من عربی بلد نیستم و باید در زمینه زبان عربی به من کمک کنید. آقای سروری گفت: «ما شاعری به نام ابو منتظر داریم که اصالتا عراقی است و مداحی می کند.»
او اصالتا عراقی، ولی مقیم لبنان بود. نمی دانم ابو منتظر اسم اصلی اش بود یا اسم مستعارش. از شعرای عراقی در بعلبک بود که همراه رزمنده های لبنانی در مقابل ارتش اسرائیل می جنگید. ابو منتظر نوحه ها را برای من می نوشت و با من تمرین می کرد که با لهجه عربی آنها را بخوانم. یادم هست روز اولی که او را دیدم، در مقر سپاه لبنان نشسته بودم که فردی وارد شد و سلام کرد. بعد به فارسی از من پرسید: «من را می شناسی؟» گفتم: «نه، ولی حدس می زنم از رزمندگان ایرانی باشی که در لبنان می جنگی.» خندید و گفت: «من ابو منتظر هستم. اصالتا اهل عراقم، ولی الآن در خدمت برادران لبنانی هستم. من نوحه های شما را شنیده ام و خیلی لذت برده ام. اگر تمایل داشته باشی، می توانم برای شما نوحه عربی آماده کنم.» با تعجب گفتم:
اما خیلی خوب فارسی حرف می زنی!» آن روز باهم گفت و گویی کردیم و قرار شد روی نوحه خوانی کار کنیم. صبح روز بعد، ابو منتظر به سراغم آمد. برگهای به دستم داد که روی آن نوحه ای به زبان عربی نوشته شده بود. یک بار آن را برایم خواند تا شیوه خواندن آن را یاد بگیرم. وقتی شعرش را خواند، فکر کردم می شود آن را به سبک یکی از نوحه هایم که قبلا خوانده بودم، بخوانم. نوحه ای که آن موقع یادم افتاد این بود:
گهواره خالی قنداقه خونین
لائی لائی اصغرم برگشته رولم
من در خیام شاه شهیدان
از مرگ اصغر با آه و افغان
گفتا ربابه با چشم گریان
لائی لائی اصغرم برگشته رولم
چند روز بعد که این نوحه را برای نیروهای لبنانی خواندم، شور و حال عجیبی پیدا کردند. چند لحظه احساس کردم در بین رزمندگان لشکرهای خودمان در خوزستان نوحه خوانی می کنم. بعد از آن، از ابومنتظر خواستم شعر های دیگری به زبان عربی برایم بگوید که برای رزمندگان لبنانی در قالب نوحه بخوانم. یکی دیگر از نوحه هایی که آن را در ایام اربعین خواندم و خیلی به آن علاقه دارم، نوحه ای به نام «این انت اليوم انت یا لثارات الحسین» بود. از شاعران عرب زبان ایرانی هم فردی به نام حاج عباس حزباوی از اهالی اهواز چند بار برایم نوحه عربی نوشت و آن را خواندم. نوحه های «الی ما السفر»، «الى نور البصر» و «رأيت القدس» سروده آقای حزباوی است.
🔅 نوحه خوانی در شهر های لبنان
بهداروند: در چه شهرهایی برنامه داشتید؟
ابتدا بیشتر در شهرهای نبی شیث، بعلبک و بقاع جنوبی در جنوب لبنان برنامه داشتم. مردم با صدا و چهره من آشنا بودند و حتی برخی از نوحه هایم را حفظ بودند. کمی بعد، به بقاع غربی منتقل شدم. به شهرهای صور، صیدا و... می رفتم و در آن شهرها برنامه اجرا می کردم. در هر شهری که طبق برنامه ریزی دکتر سروری می رفتم، اول سید حمید حسینی درباره ارزش های انقلاب اسلامی، رهبری امام خمینی و استکبارستیزی سخنرانی می کرد، بعد من نوحه می خواندم. جمعیت زیادی در مراسمها شرکت می کردند و با تمام وجود به صحبت ها و تحلیل های آقای حسینی گوش می دادند. انصافا سخنرانی های او برای مردم و جوانان لبنان روشنگرانه بود و موجب افزایش بصیرت آنها می شد. از شهرهای جنوب لبنان خاطرات خوبی دارم. مردم آن شهرها من را خوب می شناختند. سعی می کردم هر وقت به آنجا می روم، اجراهای زیادی داشته باشم.
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
همراه باشید
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂