🍂
🔻 ققنوسهای اروند
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔻 قسمت پانزدهم
بعد از چندین بار انهدام وسیع ستونهای زرهی و لجستیک عراق بر روی جاده سوم فاو بصره، برای پنهان موندن تحرکاتشون از جاده اول و دوم استفاده میکنند.
احتمالا تصورشون اینه که چون این دوتا جاده لابلای نخلستان است ما نمیبینیمشون.
غلام زرقانی پیشنهاد میکنه برای فریب بیشتر دشمن، سعی کنیم ماشین هاشون رو در نقاطی مورد هدف قرار بدیم که روبروی پالایشگاه نباشه اینجوری اونها تصور میکنن دیدگاه ما در همون نزدیکیهاست و به پالایشگاه مشکوک نمیشوند، ایده خوبیه.
تعداد زیادی کمپرسی و ماشین آلات راهسازی بهسمت فاو در حرکتن. شاید قصد دارن با خاکریزی در مناطق باتلاقی راهی برای نفوذ تانکهاشون ایجاد کنن.
شکار کمپرسی ها و کامیونها با خمپاره ۸۱ خیلی با حال و لذت بخشه.
بیش از 20 روز از تصرف فاو گذشته و عراق همچنان در حال پاتک زدن است، چقدر نیرو و مهمات و ماشین الات و اسلحه از دست داده، فقط خدا میدونه و بس.
هر روز تعداد زیادی شون هم اسیر میشوند، در چند نوبت گروهان گروهان تسلیم شدن، خیلی هاشون منتظر فرصت هستن تا تسلیم بشن و از دست صدام نجات پیدا کنن.
بعضی از بچه ها از همینهایی که تسلیم شدن چند نفری را توی مقرهاشون نگه داشتن برای شستن ظرفها و لباسها!!!
از عجائب اینه که تلویزیون عراق با پررویی تمام مارش پیروزی میزنه و تصاویر خندان صدام حسین رو نشون میده، خدا لعنتت کنه مردکه دروغگو.
بعد از حدود ۶۰ روز جنگ و نبرد خیلی سخت، اسفند ماه هم تمام شد و عید نوروز اومد.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#ققنوسهای_اروند
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻تبلبغات غیرواقعی
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔹 در طول هشت سال جنگ ایران و عراق، دستگاههای تبلیغاتی عراق کوشیدند با استفاده از روشها و شگردهای مختلف، صدام را یک الگو و رهبر قهرمان تاریخ و انسان دوست معرفی نمایند و از آن طرف چهره ایران و دولت اسلامی را مخدوش و ضد انسانی جلوه دهند. مثلاً:
رادیو بغداد در معرفی شخصیت صدام چنین میگوید:
«صدام رهبر بیمانند تاریخی، رهبری است که شبانه روز به فکر آسایش خلق خود میباشد از احوال مردم جویا میشود، به سازمانها و دستگاههای دولتی و وزارتخانهها میرسد، به دورترین نقاط کشور میرود و از نیازمندیهای مردم مطلع میشود مردم را در دفتر خود میپذیرد و.. چنین رهبری را خدا عطا میفرماید و عراق هم مستحق چنین رهبری است. این رهبر پیشاپیش ملت قرار گرفته و تمام مردم عراق اعم از ارتش و ملت پشت سر او است.». (شیرازی 1376 ص 14)
این رادیو در مقابل، چهره ایران را آشوب زده، دارای سختیها و مشکلات غیر قابل علاج و از تمامی جهت عقبمانده معرفی مینماید.
همان رادیو در معرفی حال و اوضاع داخلی ایران میگوید:
«داخل ایران پر از پریشانی و هرجومرج است. اقتصاد ایران کاملاً ویران گشته تمام اعمال مربوط به توسعه ایران متوقف گشته و میزان صدور نفت به طور هولانگیزی کاهشیافته و دامنه بیکاری در حد حیرتانگیزی گسترش یافته و دانشگاهها بسته شده است و موج فرار مردم از کشور اوج میگیرد».
(شیرازی، 1376، ص 15)
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 از کتاب
یازده / ۱۴۰
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 مهمان دار عراقی غذا آورد و خوردیم. ساعتی گذشت، خلبان اعلام کرد برای فرود در فرودگاه مهرآباد ارتفاع کم میکنیم. نگاهی به بیرون انداختم اولین چیزی که دیدم ساختمان های سر به فلک کشیده و یک اتوبوس دو طبقه بود. مطمئن شدم تهران است. برای من در آن لحظه آن ساختمانهای سر به فلک کشیده، قطعه ای از بهشت و آن اتوبوس دو طبقه قدیمی دودزا به سان براق بهشتی بودند. هواپیما نشست. باید مدتی صبر میکردیم تا پلکان را میآوردند. قلبم به تپش افتاده بود. دوست داشتم شیشه ها را میشکستم و با سر از پنجره هواپیما به بیرون می پریدم. نادر دشتی پور کنارم نشسته بود. او معصومانه و با صدایی بسیار آرام میگریست. در آن لحظات گریه خیلی کلاس داشت. در فیلم آزادی اسرا که از تلویزیون عراق پخش میشد میدیدم که چگونه بچه ها هنگام دیدن خاک وطن به روی زمین افتاده و گریه میکنند. اما من گریه ام نمیآمد. هر چه سعی کردم دیدم اصلاً نمی توانم گریه کنم. بیشتر حالت یک آدم شوکه شده و مبهوت را داشتم. در همین فکرها بودم که درب هواپیما باز شد. پیاده شدیم. بعد از سه سال و یازده ماه یا به تعبیری دیگر هزار و چهارصد و بیست و پنج روز دوری از خاک ایران اسلامی، سربر خاک کشورمان گذاردیم و خداوند متعال را بر نعمت آزادی شکر کردیم. اولین قیافه هایی که دیدیم چند نفر بسیجی بودند که با اونیفورم های شیک برای استقبال آمده بودند. برایم تعجب آور بود! از نظر ما بسیجی یعنی یک چهره خاک آلوده با لباسهای خاکی و موهای ژولیده. تا آن موقع بسيجی تر و تمیز با لباس فرم مرتب ندیده بودم. از این که بسیج تعطیل نشده خوشحال بودم. در اسارت نگران بودم نکند بعد از جنگ بسیج تعطیل شود. کمی جلوتر در قسمت VIP یا همان تشریفات منتظرمان بودند و مراسم استقبال کسل کننده ای برگزار شد. دوست داشتم زودتر ما را رها کنند تا پیش خانواده مان برگردیم. آنجا چند نفری را با لباس سپاهی دیدم که روی دوششان درجه داشتند. باز هم تعجبم بیش تر شد چون آن موقع سپاهی با درجه ندیده بودیم. سپاهیهایی که ما با آنها هم رزم بودیم، حتی به زور حاضر بودند که حقوق بگیرند چه برسد به درجه. رفتار مردم شهر هم برای مان غریب بود. حتی حرکات مجری تلویزیون هم برایم جلف به نظر می رسید. با خودم گفتم: «خدایا! اینجا همه چی عوض شده اینا چرا این جوری میکنند».
بعد از مراسم استقبال رسمی سوار اتوبوسها شدیم و به مقصد قرنطینه و آزمایشهای پزشکی حرکت کردیم. مسیر حرکت از داخل شهر بود. مردم در گوشه و کنار خیابان ابراز احساسات میکردند و ما هم برایشان دست تکان میدادیم. از دیدن شهر با مردم آزاد لذت میبردم. البته خدا را شکر که در سال ۱۳۶۹ آزاد شدیم به احتمال زیاد اگر سال ۱۳۹۰ آزاد میشدیم و این وضعیت خیابانهای شهر تهران را میدیدیم یا فکر میکردیم به جای ایران ما را به کشور دیگری برده اند و یا از دیدن این وضع سکته میکردیم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 صحبت های دکتراحمد چلداوی به مناسبت هفته دفاع مقدس وآغاز سال تحصیلی ۹۹
و بیان خاطرات دفاع مقدس
#کلیپ
#چلداوی
@defae_moghadas
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مثنوی زیبای
"و تو را برای خود پروردم"
🔹 با نوای
حاج صادق آهنگران
خدایا چو پروانه می خوانمات
تو ای نور، مستانه می خوانمات
تو را ای خداوند حی ودود
تو ای شعله شمع های وجود
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوتی_ماندگار
#نواهای_صوتی
#کلیپ
#مثنوی
@defae_moghadas
🍂
🍂 کودتای نوژه ۱۰
🔻 اعترافات قطب زاده
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔹 شما چه مقدار پول در اختیار این گروه قرار دادید؟
والله من در بازجوییهایم مفصل به منابعی مالیم باشند، گفتم من در مجموع دو میلیون و دویست و پنجاه هزار تومان در اختیار این گروه گذاشتم و پانصد هزار تومان در اختیار آن دو سه نفری که در روزهای آخر دیده بودمشان. این مجموعه پولی بود که من در اختیار آنها گذاشتم.
🔹 آیا شما طرح براندازی نظام جمهوری اسلامی را با نیروها و شخصیتهای مذهبی یا مراجع در میان گذارده بودید؟
نیروهایی که وجود نداشتند، در بین مراجع فقط با واسطه با شخص آیت الله شریعتمداری مسأله در میان گذاشته شده بود، البته توجه میکنید من مدت یک سال و خوردهای است که اصلاً مسافرتی به هیچجا نکردم، من جمله به قم؛ بنابراین شخصاً تماس نداشتم، ولی [با] دو واسطهای که صحبت شده بود با ایشان، من از طریق آن دو واسطه مطلع شده بودم که این مطالب، مسأله اصل براندازی به نظر ایشان رسیده بود. در دو سه ماه قبل، یک بار آقای حجت الاسلام مهدوی رفتند آنجا و صحبت کرده بودند با ایشان، با آیتالله شریعتمداری و در مجموع، برخورد آیت الله شریعتمداری بسیار برخورد محتاطانهای بود، با کل مسأله. بعد وقتی که حجت الاسلام مهدوی تشریف برده بودند به خارج، من از حجت الاسلام آقای عبدالرضا حجازی خواستم مطلب را با حضرت آیت الله شریعتمداری در میان بگذارد و کلیات طرح را یعنی اصل کلیت طرح را با آقای حجازی در میان گذاشتم. آقای [عبدالرضا] حجازی هم با آیت الله شریعتمداری آنطوری که به من گفتند مسأله را در میان گذاشته است و نقل قول از آقای حجازی است که ایشان گفتند که من قبل از انجام برنامه، کاری نمیتوانم بکنم و بعد از انجام برنامه، بنده خود ایشان را تأیید میکنم و اقدام میکنم. این ماجرا گذشت. مجدداً بحث دیگری با آقای حجازی شد و آقای حجازی مجدداً رفتند و دفعه دوم که برگشتند گفتند که بحث همان است ولی آیت الله شریعتمداری یک مقدار زیادی ترسیدند. این ماجرا که مربوط به یک ماه و نیم قبل است، گذشت تا مجدداً آقای مهدوی آمدند. من مجدداً به آقای مهدوی گفتم و ایشان هم در مراجعت به من گفتند که نظر ایشان همان است و اگر براندازی انجام شد، ایشان تأیید خواهند کرد و اقدام خواهند کرد. البته یک، دو روز بعدش، آقای مهدوی پولی هم در حدود پانصد هزار تومان به من دادند و تنها پولی بود که به من رسید و گفتند من باب خرید منزل از آیت الله شریعتمداری گرفتم و این در مجموع رابطهای بود که بود و به نظر من و به نقل قول از این دو واسطه، چون همانطوری که گفتم من خودم در جریان نبودم و با ایشان صحبت نکردم. ایشان در جریان کل قضایا بودند.
🔹 آقای عباسی (داماد شریعتمداری) هم در جریان بودند؟
- آقای عباسی، من خودم آقای عباسی را مدت یک سال و خوردهای است که ندیدم، ولی استنباط من این است که بیانات این آقایان این بود که احتمالاً در جلساتی که اینها داشتند آقای عباسی هم حضور داشته است.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#کوتای_نوژه
#قطب_زاده
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
AUD-20220723-WA0004.opus
3.81M
🍂خاطرات اسارت / بیماری
آزاده سرافراز
محمدعلی نوریان
🔸 قسمت بیستوچهارم
با لهجه شیرین نجف آبادی
فرمانده گروهان در گردان های
انبیاء و چهارده معصوم (ع)
لشکر ۸ نجف اشرف
#خاطرات_اسارت
#خاطرات_صوتی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 ققنوسهای اروند
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔻 قسمت شانزدهم
نوروز سال ۱۳۶۵
بعد از حدود دوماه جنگ و درگیری بسیار سخت و نفس گیر، یواش یواش صدام حسین فهمید که توانایی بازپس گیری فاو را نداره و هر چی بیشتر فشار بیاره تلفات بیشتری میده.
بوی بهار آروم آروم به مشام میرسه.
غنچه های گلهای محمدی یواش یواش شروع به شکفتن کرده.
رایحه دل انگیز لگاحِ نخلستان جای بوی سیر و تخم مرغ گندیده صدامی را گرفته.
عملیات تموم شده و مقرهایی که مملو از رزمنده و بسیجی بود، حالا با تعداد ۵-۶ نفر اداره میشه، دانشجوها رفتن،
کارگرها و کارمندها رفتن
کشاورزها و معلمها رفتن
و همه مردمی که خالصانه و مخلصانه خونه و زندگی و درس و مشق را رها کرده بودن تا به عملیات برسن و در دفاع از کشور و سرکوبی دشمن سهیم باشن، با اخبار پیروزی به شهرهاشون برگشتن و جبهه ها سوت و کور و خالی از دعاها و نمازهای عارفان شب و شیران روز شده.
نماز شب خوانها و عارفانی که با یک نظر اروند وحشی را رام کردن و لشکرهای صدام و بمبهای شیمیایی و بمبارانهای بیشمار را خنثی کردن، رفتن و ما رو تنها گذاشتن. عده ای به لقای دوست رسیدن و عده ایی به جوار خانواده.
آنان که بنظر خاک را کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
چند ماه پیش یه دست لباس نو کره ای تحویل گرفتم و برای نوروز قایمش کردم.
لباسهای نو رو از پلاستیک بیرون آوردم و جهت اطو شدن زیر پتو گذاشتم.
سپاه ۳ تا حمام عمومی رو برای رزمنده ها راه اندازی کرده، حمام مهران حمام گزی حمام نوربخش.
حمام نوربخش توی لین ۱ کنار خونه مهران ملایی است.
سالها قبل وقتی کلاس سوم راهنمایی بودم یه همکلاس داشتم به اسم احمد جهانبانی، باباش مدیر این حمام بود.
در همون سالها چندبار با سعید و حجت الله، برادرانم به این حمام اومده بودیم.
هوای سرد، تن خسته، آب گرم، حسابی حالم جا اومد. از حموم که در اومدم رفتم خونه ی مهران.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#ققنوسهای_اروند
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻اتهام صدام به.
همکاری ایران و اسرائیل
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔹 رادیوها و بوقهای تبلیغی عراق همیشه از توطئه مشترک آمریکا، ایران، اسراییل سخن میگفت و میکوشید ایران را کشوری مرتبط با اسراییل معرفی نماید و در این باره از همکاری دو کشور در مساله تسلیحاتی، اطلاعاتی و... سخن میراند و در مورد اثبات وحدت استراتژیک علیه اعراب سخن میراند. از طرفی اسراییل که اندیشه گسترش از نیل تا فرات را در سر میپروراند طولانی شدن جنگ ایران و عراق را در جهت اهداف خود میدید و از نظر تبلیغات با عراق همسویی نشان میداد و لذا بارها از روابط تسلیحاتی خود با ایران گفت و درصد القاء وحدت استراتژی ایران و اسراییل برمیآمد. برای نمونه: رادیو اسراییل در گزارشهای سیاسی خود اظهار داشت:
«ایران و اسراییل از نظر موقعیت اجتماعی در وضعیتی قرار دارند که نوعی همدردی بین دو کشور وجود دارد». (شیرازی، ۱۳۷۶، ص ۱۶)
خبرگزاری جمهوری اسلامی از شهر امان در خصوص مصاحبه صدام با خبرنگار اردنی مینویسد:
صدام میگوید: «کشور ایران زائران مسلمان تبعه اسراییل را با اتومبیلهای ایرانی از طریق اردن به مکه میبرد». (شیرازی، ۱۳۷۶، ۱۸۲)
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 از کتاب
یازده / ۱۴۱
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 محل قرنطینه جایی در مجموعه صنایع دفاع واقع در چهارراه پاسداران بود. آنجا برادرم علی را دیدم که پشت نرده ها به پهنای صورت اشک می ریخت و سعی می کرد خودش را به داخل برساند. با نادر صحبت کردم و با شیره مالی سر نگهبان ها توانستم برای لحظاتی علی را به داخل قرنطینه بیاورم. بعد از چهار سال، اولین دیدار با برادرم بسیار شورانگیز بود اولین چیزی که از علی پرسیدم این بود که آیا همه خانواده زنده هستند؟!
خیلی نگران بودم که پدر بزرگ یا مادر بزرگها فوت کرده باشند. او گفت: «همه خوبند» گفتم: «قسم بخور!». او قسم خورد و گفت: «توی مدتی که دوستاتون برگشتند و شما نیومدید من یه پام وزارت خارجه بود و یه پام دانشگاه». او در تهران دانشجوی پزشکی بود.
در قرنطینه خبر فوت بعضی از اقوام بچه ها را میآوردند که همه را به شدت منقلب می کرد. آخر ما با رفقای اسیرمان مثل برادرانی واقعی شده بودیم. یکی از اسرا که اهل منجیل بود خبر کشته شدن تعدادی از اعضای خانواده اش در زلزله منجیل را شنید که شیرینی آزادی را در کام همگی تلخ کرد. کم کم احساس میکردم آزادی همه اش خوشی و شیرینی نیست و یک امتحان تازه در راه است. باید دید درستی از صحنه جدید پیدا میکردم و با تعریف درست جایگاهم در این صحنه نقش آفرینی میکردم. از همان لحظه ای که پا را از پلکان هواپیمای عراقی به خاک مقدس کشور اسلامی ام گذاشتم شرایط جدیدی را برای نبرد با دشمن احساس میکردم که نیازمند صبر و تدبیری بیشتر از زمان دفاع مقدس و اسارت بود.
🔹 در اهواز
پس از سه روز قرنطینه، ما را با هواپیما به اهواز بردند. شب به اهواز رسیدیم. داخل فرودگاه مراسم استقبال باشکوهی با حضور امام جمعه و کلی آدم حسابی دیگر که هیچ کدامشان را نمیشناختم برگزار شد. در فرودگاه پدرم را دیدم که چهره معصومش آمیخته ای از خنده و گریه شده بود. او را در آغوش گرفتم. راستش آغوش پدر را تا آن موقع تجربه نکرده بودم، خیلی چسبید. دستش را بوسیدم. فرودگاه خیلی شلوغ بود. قرار بود اول برویم بهشت شهدا و با شهدا تجدید میثاق کنیم. از پدرم خواستم به بهشت شهدا بروند و آنجا منتظرم باشند. پدرم با همه فامیل و ایل و طایفه راهی بهشت شهدا شدند. داخل شهر غلغله بود. به گردن هر کدام از ما هم یک طوق گل بودند که خیلی کیف میداد. دیدم این طوق گل دارد نقش طوق شیطان را بازی میکند. آن را کنار گذاشتم. اتوبوس آنقدر شلوغ بود که اسرا را فقط می شد از طوق گلشان شناسائی کرد. داشتند برخی را از اتوبوس پیاده می کردند. دیدم بدون این طوق گل ممکن است مرا از اتوبوس پایین بیندازند...
توی مسیر بهشت شهدا نمیدانم به خاطر شلوغی زیاد یا به دلیل دیگری مسیرمان را به سمت فرمانداری تغییر دادند. داخل فرمانداری هم کلی برنامه های تبلیغاتی و میزگرد برگزار کردند. هر کس میخواست کمی با ما پز دهد و عکس یادگاری بگیرد ولی ما اصلاً توی فاز آنها نبودیم. حسابی خسته شده بودیم. خدا خدا می کردیم رهایمان کنند، برویم تا خانواده هایمان را ببینیم. بعد از مدتی فرماندار رهایمان کرد و هر کس رفت پیکارش.
با یکی از ماشینهای فامیل از کاروان مستقبلين خانوادگی که شهر را روی سرشان گذاشته بودند به سمت محله زیباشهر حرکت کردیم. توی مسیر چشمم به مسجد جواد الائمه افتاد و یاد شهدای این مسجد قلبم را فشرد. این مسجد سکویی بود برای پرواز عشاقی که پرنده قلبشان هوای وصال معشوق کرده بود. از جلوی مسجد رد شدیم و به نزدیک خانه رسیدیم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
بین تو و من چیزی، دیوار نخواهد شد
ور فاصله نیز افتد، بسیار نخواهد شد
با عشق تنفس نیز، یک حادثه تازهست
در قصه ما چیزی، تکرار نخواهد شد
عشقآمد و زانو زد، پسچیدت و بر مو زد
آری! تو که گل باشی، گلخوار نخواهد شد
وقتی تو هواداری از باغ کنی دیگر
سر خوردهترین بیدش، همدار نخواهد شد
جز زلف تو یک سنبل بر باد نخواهد رفت
جزچشم تو یک نرگس، بیمار نخواهد شد
تا سقف و ستونباشد، دستمنوچتر تو
بر ما شبحی حتی، آوار نخواهد شد
از دیده سفر کردن، آغاز ز دل رفتن
هر بار اگر میشد، این بار نخواهدشد
شاید دلی از یک دل، آزرده شود، اما
هرگز دلی از یک دل، بیزار نخواهد شد
#منزوی
@defae_moghadas
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 دیدنی از حاج حسین خرازی
در خط مقدمِ عملیات والفجر هشت
در دوربین آوینی
و روایت فتح
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#مستند
#زیر_خاکی
@defae_moghadas
🍂