eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 تصویر کمتر دیده شده از حضور رزمندگان در مسجد جامع خرمشهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 به یاد شهیدان که جای‌شان خالی‌ست ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی 👇 @defae_moghadas2 http://karkhenoor.ir ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 ‌دزفول قهرمان بعضی از ویرانی‌های ناشی از جنگ تحمیلی بلافاصله بعد از اصابت موشک و یا توپ و بمباران ترمیم می شد و بعضی از خرابیها بعد از اتمام جنگ دوباره ساخته شد. مقاومت‌ ملت غیور این مرز و بوم موجب شد تا دزفول در این دوره به « شهر استقامت » معروف شود. هم اکنون وقتی دزفول را می‌بینی، شهری که امروز این قدر آرام و سرشار از زندگی است باور نمی‌کنی روزی بر اثر بمباران و موشک باران بعثی‌ها در حال نابودی بوده است. ارتش بعث عراق به سرکردگی صدام خون آشام، در طول هشت سال دفاع مقدس، ۱۷۶ موشک غول پیکر «فراگ 7» و اسکاد B – 3-6-9 و۱۲ متری به شهر دزفول شلیک کرد. هواپیماهای دشمن ۴۸۹ بمب و راکت بر سر مردم بی دفاع این شهر فرو ریختند. آتشبارهای عراق با شلیک ۵۸۲۱ گلوله توپ نقاط مختلف شهر را ویران ساختند. در این شهرستان حدود ۱۵۹۰۰ واحد مسکونی، تجاری، آموزشی و مذهبی بین ۲۰ تا ۱۰۰ درصد ویران و به تلی از خاک مبدل شد. اما با این همه جنایت و خوی وحشیگری دشمن، مردم مؤمن و مقاوم دزفول با تقدیم ۲۶۰۰(۲۶۱۰) شهید، ۴۰۰۰ جانباز، ۴۵۲(۵۰۰) آزاده سرافراز و ۱۴۷ مفقود و جاویدالاثر حماسه مقاومت و پایداری را در تاریخ درخشان انقلاب اسلامی ایران جاودان ساختند. تعداد شهیدان دزفول: ۲۶۰۰ (۲۶۱۰)نفر تعداد شهیدان موشکی: ۷۳۰ (۷۱۱)نفر تعداد جانبازان: ۴۰۰۰ نفر تعداد جانبازان شیمیایی: ۳۵۰ نفر تعداد جانباز بر اثر حملات موشکی: ۸۰۰ نفر تعداد جانباز اعصاب و روان: ۷۰۰ نفر تعداد جانباز قطع عضو: ۱۵۰ نفر تعداد جانباز قطع نخاع: ۲۰ نفر تعداد افراد مفقود و جاوید الاثر: ۱۴۷ نفر تعداد آزادگان: ۴۵۲ نفر تعداد موشکهای « فراگ 7 » و « اسکاد B»3 – 6 – 9 و 12 متری اصابت شده به دزفول: ۱۷۶ فروند تعداد گلوله های توپ اصابت شده: ۲۵۰۰ گلوله شلیک گلوله های توپ توسط آتشبارهای عراق : ۵۸۲۱ گلوله تعداد راکت و بمب های هواپیمای عراقی: ۴۸۹ (۳۳۱)مورد تعداد هواپیماهای ساقط شده عراقی / ایرانی: ۳۱ فروند تعداد پرتاب خمپاره از اطراف شهر توسط افراد منافق و جاسوس : ... گلوله تعداد واحدهای مسکونی ، تجاری ، مراکز آموزشی و مذهبی تخریب شده: ۱۹۵۰۰ باب 🔸 این آمار نشان می دهد که دزفول آماج حملات موشکی در دوران دفاع مقدس قرار داشته و به همین علت این شهر بعنوان " شهر موشک ها " نامگذاری شد و همین موجب شد تا دزفول را " شهر مقاومت " بنامند. محمدحسین دُرچین چمدان آبی دانشنامه دزفول @defae_moghadas 🍂
🔴ماجرای مقاومت بی‌نظیر مردم شهر موشک‌ها در گفت‌وگو با سردار کلولی دزفولی 🔶 در دوران دفاع مقدس در دزفول مردم و زن‌ها و بچه‌ها را از زیرخاک و آوار بیرون می‌آوردند بعضی‌ها فقط دست و پایشان بیرون می‌آمد. گاهی تمام یک خانواده شهید می‌شد و هیچ کس از آنها باقی نمی‌ماند، اما مردم در شهر ماندند. 🔻مشروح کامل گفت وگو در خبرگزاری تسنیم 🌐https://tn.ai/2900116 @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 در جبهه دشمن چه می‌گذرد ۵ ) خاطرات علی مرادی عضو رها شده سازمان منافقین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔸 داغداران فروغ جاویدان در لابلای این خوف و رجا و باور و ناباوری وشک و تردیدها، مسئولین سازمان مجاهدین خلق نیز کار خود را میکردند و از اینکه نیروی زیادی جذب کرده بودند از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختند و سخت سرگرم سازماندهی و آموزش ما بودند.ما در یگانهای مختلف تانک، نفربر، توپخانه، پیاده مکانیزه و … سازماندهی شدیم. مجاهدین خودشان را به کوچه علی چپ زده بودند و یادشان رفته بود که قول دادند بعد از نجات از اردوگاه اسرا مقدمات اعزام ما را به کشورهای اروپایی را فراهم کنند و فقط هرکس خودش تمایل داشت و داوطلب بود در به اصطلاح ارتش آزادیبخش بکار گرفته شود. برخورد فرماندهان سازمان مجاهدین خلق با ما، درست مثل کفتاری بود که طعمه ای را به چنگ آورده باشد و چنگ و دندان را تا آخر در سرو گردن طعمه فرو کند. هر کدام از ما اسرا رنجنامه ای با خود داشتیم از تحمل سالها اسارت در اردوگاه های ارتش بعث عراق. سران قدرت طلب سازمان، بی هیچ ملاحظه انسانی فقط و فقط سرمست و سرخوش این بودند که توانسته اند خود را از بحران نیرویی تا حدی نجات دهند چرا که در جریان عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) تعداد قابل توجهی از نیروهایشان را از دست داده بودند و با شکستی مفتضحانه دست از پا درازتر به مقرشان بازگشته بودند. لازم به یادآوری است که فضای داخل پادگان اشرف و به اصطلاح ارتش آزادیبخش اگرچه با آمدن ما مقدار زیادی متحول شده بود اما بیشتر به قبرستانی شبیه بود که مردگان زیادی را در آن دفن کرده بودند و در بهت و حیرت بعد از خاکسپاری بودند. حس و حال نا امیدی در بین باقیمانده نیروها موج می‌زد. بخش زیادی از نیروها سخت در غم و اندوه و ماتم از دست دادن دوستان و همرزمانشان در عملیات فروغ جاویدان بودند. در گوشه و کنار این آسایشگاهها افرادی مات و مبهوت روی تخت ها افتاده بودند و حتی خیلی هم به ورود ما اسرا واکنش خوبی نداشتند. برخی خودشان و یاران از دست داده را خیلی ایدئولوژیک و انقلابی می‌دانستند و اسرا را یک مشت گرسنه قلمداد می‌کردند که برای سیر کردن شکم‌شان به مجاهدین پناه آورده بودند و هرگز جای رفیقانشان را پر نمی‌کنند. بعدا متوجه شدیم که در مورد ما اسرای جدیدالورود چه ها که نگفته اند و اسم رمزی برای ما بنام ” ار دی ” مخفف اردوگاهی گذاشته اند و در ذهن خودشان ما عناصری بحساب می آمدیم که از سر ناچاری به مجاهدین پناه آوردیم و ایدئولوژیک نیستیم. بیاد دارم در یگانی که خودم سازماندهی شده بودم یک نفر تقریبا میانسال روی تختی دراز کشیده بود و برای ساعتها فقط غلت میخورد و در کنارتختش دوجلد کتاب شعر از مولوی و خیام گذاشته بود. فرد خوش مشربی بود ودراوج ناامیدی و تاسف و تاثر اما گاهی حرفهای قشنگی میزد که مرا به‌سمت خودش جذب می‌نمود. وی اهل شعر و ادبیات بود و درویش مسلک و به عرفان نیز بسیار علاقه مند بود. او سعی می‌کرد در پاسخ گفتگو خیلی کوتاه با شعر جواب بدهد. اما بعد ها که با او خیلی دوست و صمیمی شدم و او هم متوجه شد من هم به شعر و ادبیات علاقه زیادی دارم و گاهی با هم در مورد اشعار حافظ و خیام و مولوی صحبت می‌کردیم. در لابلای حرفهایش ناگزیر به بروز تناقضات درونی خود شد و از عملیات فروغ جاویدان ”مرصاد” خیلی انتقاد داشت و نتیجه را خیلی مصیبت بار توصیف می‌کرد اما بشدت می‌ترسید چیزی بروز بدهد. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد .. @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 پادگان اشرف لانه کرکسان منافق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 گفتگوی سردار رشید با شهید احمد کاظمی که با تیپ نجف وارد خرمشهر شده و تماس می‌گیره. حاج‌احمد با لهجه شیرین می‌گه که وارد شهر شده و ۶۰۰۰ نفر هم اسیر گرفته. عددی که باورش برای رشید سخته و هی می‌پرسه چند تا؟ ۶۰۰۰ تا؟ بعدشم حاج‌احمد می‌گه: «خداوند خرمشهر رو آزادش کرد.» ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی 👇 http://karkhenoor.ir ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت پنجاهم ناهار امروز شادیِ مرا تکمیل کرد، زرشک پلو با مرغ. سال‌ها قبل وقتی بابام برای اولین بار آوردم تهران، برای صرف شام رفتیم رستوران ساختمون ۱۸ طبقه پلاسکو. اونجا زرشک پلو با مرغ خوردم و حسابی چسبید. غذای گرم، اونهم غذای دلخواهت، بعداز چندین روز، لذتی بی پایان داره. سید محمد حسین اومد، وقتی آدم مدتی ممنوع الغذا باشه بوی همه چیز را به‌سرعت حس می‌کنه. به محض اینکه وارد اتاق شد، بوی بسیار دلنشین قهوه به دماغم خورد. ازش پرسیدم، قهوه خوردی؟ : خاک به‌سرم کنن، الان برات میارم. به‌سرعت رفت تریا و یه فنجان قهوه بسیار خوشمزه تُرک آورد. اینقدر خوشمزه است که دلم نمی‌خواد تموم بشه. عجب روزی شده امروز، حمامِ گرم، غذای گرم و قهوه دلچسب، دوباره روزهای خوب داره شروع می‌شه. ناهید خانم اومد، فنجان خالی قهوه نظرش را جلب کرد، : فال قهوه می‌گیری؟ ((یهویی رگِ شیطنتم جُنبید)) ؛ آره ، می‌خواهی برای شما هم بگیرم؟ : آره، توراخدا راست می‌گی؟ ؛ برو یه فنجون قهوه بیار. حالا که روزهای خوب شروع شده، شیطنت‌های عزت هم باید شروع بشه، مگه آبادانی بدون نمکِ شیطنت و فضولی و خنده وجود داره؟ بنظرم اگه شیطنت و شوخی توی زندگی نباشه زندگی از شکل آدمیتش خارج می‌شه. بنده خدا رفت و یه فنجان قهوه آورد. فنجان را برداشتم بخورم، : عهه، این دیگه چه مدلیه؟ برای فال گرفتن، من باید قهوه را بخورم نه شما. ؛ این مدل فالی که من می‌گیرم فرق می‌کنه و خیلی هم معتبره. شما فقط نیت کن دیگه کاری نداشته باش. فنجان قهوه را یه نفس رفتم بالا. اون بنده خدا هم چشماش را بسته و داره نیت می‌کنه. یحتمل می‌خواد بدونه به من می‌رسه یانه!!! تو دلم بسم الله گفتم و توکل کردم به خدا. قصد کردم با این وسیله بهش تفهیم کنم نمی‌توانم بهش جواب مثبت بدم، نمی‌توانم  با دختری ازدواج کنم که ساکن تهرانه، نمی‌توانم دختری را دلخوش کنم در حالی‌که خودم هم نمی‌دونم چه وقت جنگ تموم می‌شه و می‌تونم ازدواج کنم ....... همه چیزهایی که توی دلم بود و برای گفتنش رودربایستی داشتم را الان باید بگم. همه را هم می‌اندازم گردن فال قهوه. اول یکمی راجع به گذشته اش گفتم، اینکه یه خانواده متوسطی هستن و همیشه سعی کرده روی پای خودش بایسته وووو  و همین چیزهایی که همه مون هستیم. با تعجب نگاهم می‌کنه، : همه این‌ها را توی فنجان می‌بینی؟ ؛ آره، درست گفتم یانه؟ : کلمه به کلمه اش درسته. تورابخدا راست بگو، این چیزها را از کجا می‌دونستی؟ ؛ حالا می‌خواهی از آینده ات هم بگم؟ : آره آره، اصلش همون آینده است. ؛ یه دلبستگی داری، خیلی هم زیاده ولی منطقی نیست. فقط دلبسته ظاهر شدی، نمی‌دونم چیه یا کیه ولی می‌دونم به درد تو نمی‌خوره. نه این‌که به دردت نمی‌خوره، نه، شرائط شما با شرائط اون خیلی فرق داره. اون چیز یا اون کس رویِ لبه است، مثل لب دره مثل لب پشت بام، هرآن ممکنه بیفته بشکنه. به خودت هم گفته یا یه جورایی بهت فهمونده ولی شما قانع نشدی و سماجت می‌کنی. دارم می‌بینم، می‌خواد بره یا می‌خواهند ببرندش. خودش هم نمی‌دونه یا نمی‌تونه، آیا برمی‌گرده یا نه؟ اشک‌هاش سرازیر شد و فنجان را از دستم گرفت و رفت. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 بازتاب رسانه‌ای جهان در فتح خرمشهر رادیو دولتی انگلیس که در شامگاه نهم اردیبهشت ۱۳۶۱ اعلام می کرد: «چنانچه ایرانیان درصدد بازپس گرفتن خرمشهر برآیند، سخت ترین» گردو «را برای شکستن برگزیده اند.» سرانجام ناچار شد سکوت خود را بکشند و طی گفتاری در روز پنجم خرداد ماه سال ۶۱ یعنی دو روز پس از آزادسازی خرمشهر توسط رزمندگان اسلام حیرت زده اعلام کند: «از زمانی که خبرنگاران غربی از نیروهای عراقی در خرمشهر دیدن کرده و از روحیه خوب آنها گزارش داده اند، بیش از سه یا چهار روز نمی گذرد که ناگهان همه شهر از دست عراقی ها بیرون کشیده شد.» @defae_moghadas 🍂
🍂 بازتاب رسانه ای جهان در فتح خرمشهر در ساعت ۱۰:۵۵ دقیقه بامداد چهارشنبه، چهارم خرداد ۶۱ خبرگزاری های بین المللی، در گزارش هایی که با عنوان «بسیار مهم» از بغداد به سراسر جهان مخابره کرد برای نخستین بار ضمن استناد به بیانیه نظامی بغداد اعلام داشتند که عراق «تلویحا به شکست خود اعتراف کرده است. به نوشته وزیر خارجه وقت جمهوری اسلامی ایران، خبرگزاری رسمی عراق _ آی.ان. ۱ _ طی یک اطلاعیه کوتاه ضمن آن که از خرمشهر با عنوان» بندر خرمشهر «نام برد، اعلام کرد: سخنگوی ارتش عراق اعلام کرده است بندر خرمشهر را ترک کرده و تا مرزهای بین المللی عقب نشینی کرده اند. این خبرگزاری افزود که عقب نشینی نیروهای عراقی، از روز یکشنبه اول خرداد ۱۳۶۱ آغاز شده است.» @defae_moghadas 🍂
🍂 بازتاب رسانه ای جهان در فتح خرمشهر در همین تلکس بین المللی آمده که، خبرگزاری عراق، عصر روز چهارم خرداد ۱۳۶۱ به صورت دیگری از سوی رادیو صوت الجماهیر بغداد به اطلاع افکار عمومی عراق رسانده شد: «یک سخنگوی ارتش عراق اعلام کرده است که نیروهای پیروزمند قادسیه صدام پس از آن که تمامی حمله های قوای دشمن منحوس و نژادپرست فارس را در مناطق الخفاجیه (سوسنگرد) و الاهواز (اهواز) با اقتدار کامل دفع کردند... صبح روز ۲۴/۵/۱۹۸۲ (۳/۳/۱۳۶۱) در یک جابه جایی تحسین برانگیز، عقب نشینی تاکتیکی(!) خود را از جبهه معمره (خرمشهر) با موفقیت کامل انجام داده اند. این دعاوی درست در شرایطی از رادیوی دولتی بغداد پخش می شد که خبرگزاری آمریکایی» یونایتدپرس «در ساعت بیست وچهار و بیست ودو دقیقه همان روز، در گزارش ارسالی خود از بیروت، سربازان عراقی را در حال فرار توصیف کرده و نوشت:» ... سربازان در حال فرار عراق، سرگرم گریختن از خرمشهر و مناطق اشغالی هستند «پس از پخش گزارش های مستند و خبری و تصاویر تهیه شده از جبهه خرمشهر توسط رسانه های ایران و خارجی که در آنها شکست نیروهای عراقی در قالب صفوف هزاران نفره اسرا و انبوه ادوات و تجهیزات منهدم شده یا به غنیمت درآمده دشمن، به گویاترین وجهی به نمایش درآمد، دیگر حتی کشورهای جنوب خلیج فارس نیز که همواره از صدام حمایت می کردند، اکنون به واهی بودن دعاوی حکام بغداد اذعان داشتند. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۲۹ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 با وجود هجوم، لحظه به‌لحظه به مردم، سعی کردم مجسمه را دور بزنم. چشمان مات و بی‌جان مجسمه، زل زده بود به خیابان آیزنهاور. (خیابان آزادی) لباس و کلاه ارتشی به تن داشت. اتوکشیده و شق ورق مثل کسی که خودش را یک سر و گردن از همه بلندتر بداند سیخ ایستاده گره و تو ابروهای پرپشتش انداخته بود. سبیل گنده‌اش جلوتر از بقیه اجزای صورتش تو ذوق می‌زد. - عجب عشق قدرتی ... از آن تازه به دوران رسیده‌هاست که قبلاً گردنه بگیر بوده. نگاهی به زیر پاهایم انداختم. سبزه و گل و گیاه های بی‌گناه زیر پاهای مردم له شده بودند. در آن هیرو ویر دلم به حال گلها سوخت. - از کی تا حالا این قدر دل نازک شدی؟ - من همیشه دل نازک بودم ... این شماها بودید که دلتان از سنگ بود... شاباجی نمونه اش است - حرفهای گنده تر از دهانت نزن تا سیلی بارانت نکرده‌ام - چشم ... خفه خوان می‌گیرم ... خانم خانما .... یکھو یک گروه که بعدها فهمیدم توده ای بودند هجوم بردند به طرف مجسمه. پایه سنگی چنان به زمین محکم شده بود که حتی تکان ریزی هم نخورد. - باید بکشیمش پایین با این حرف، فریاد جمعیت تو دل آسمان ترکید. مأمورها خود را میان مردم انداختند، درگیری دوباره شروع شد. - متفرق شوید ... متفرق شوید و گرنه می‌گویم به گلوله ببندنتان ..... جمعیت بی توجه به حرف مامور نظامی حلقه را تنگ تر کردند. - سیم بکسل .... فقط با سیم بکسل می‌شود این لعنتی را پایین کشید. با این حرف صداها افتاد و نگاه‌ها همدیگر را زیرورو کردند. انگار می‌خواستند سیم بکسل را از تو جیب همدیگر بیرون بکشند. سیم بکسل کجا بود ... همه تعمیرگاه ها تعطیل است. چند نفر به طرف ضلع شمالی خیابان آیزنهاور دویدند. در تعمیرگاهی که درست در آن ضلع خیابان بود با چند قفل کله گاوی بسته شده بود. - از در بکشید بالا ... خیالی نیست. دو نفر قلاب گرفتند و بقیه از در تعمیرگاه بالا کشیدند. فریاد مردم بلند شد. به سرم زد به کمک آنها بروم. نتوانستم مگر می‌شد از حلقه تنگ جمعیت خود را بیرون کشید. - با شماها هستم متفرق شوید. ماموری که فریاد می‌کشید تو پیاده رو اطراف خیابان ایستاده بود. مردم هواش کردند. مأمور با عصبانیت تو بلندگو زوزه کشید. - حسابتان را می‌رسم .... به مأمور دولت توهین می‌کنید. چیزی طول نکشید که مردها با سیم بکسل گردن کلفتی سر رسیدند. سیم بکسل دست به دست شد و تا نزدیکی من رسید. با چشمان گشاد شده و دهان باز نگاهش کردم. انگار تا آن روز سیم بکسل ندیده بودم. دیده بودم ولی نه به آن بزرگی. با این می‌شود میدان را از جا کند ... چه برسد به مجسمه سنگی. جمعیت دستپاچه سیم بکسل را به پایه سنگی مجسمه حلقه زدند. دستها با تمام قدرت سیم بکسل را کشیدند پایه سنگی همچنان به زمین میخکوب شده بود. کسی فریاد کشید، سیم بکسل را بیندازید دور گردن مجسمه. نگاهم را از بالا تا پایین مجسمه کشیدم. ارتفاع زیادی داشت ولی به بلندی درخت نارون کوچه مان نمی رسید. زیرلبی گفتم: - چه کسی می‌خواهد از مجسمه بالا بکشد؟ ..... •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 کمیک موشن "عطر سدر" تولید حوزه هنری دفتر دزفول برشی از زندگی شهیده طاهره محمد سعد از شهدای موشکی دزفول است که در دوران جنگ تحمیلی براثر موشکباران رژیم بعث عراق به همراه فرزندانش فرمانده شهید حسن بویزه، محمدعلی بویزه و صغری بویزه در تاریخ ۳۰ مهرماه سال ۶۲ به شهادت می رسد و فرزند دیگرش حسین بویزه در تاریخ ۵ اسفند ماه سال ۶۴ در عملیات والفجر ۸ و در حادثه ی اصابت راکت هواپیما به اتوبوس گردان بلال به شهادت می رسد. نویسنده: علی موجودی تصویرگری و کارگردان هنری: فاطمه پاک نژاد، متحرک سازی و تدوین: امیر حسن درج گویندگی: راضیه تنور ساز (استودیو موسسه فرهنگی هنری آسمانه) ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی 👇 @defae_moghadas2 ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نوحه سرایی بعد از حمله موشکی به دزفول 🔻محل اجرا : دزفول ای عزیزان بار دیگر شد به پا غوغای محشر باشد اینجا کربلا یا شهر دزفول است یاران ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 در جبهه دشمن چه می‌گذرد ۶ ) خاطرات علی مرادی عضو رها شده سازمان منافقین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔸 روزی حوالی ساعت ۱ عصر بود و فرمانده گردان در اطراف تخت ها پرسه می‌زد و از افراد می‌خواست که آماده شوند و با هم دسته جمعی به‌سمت سالن غذا خوری برای ناهار برویم. فرمانده گردان به‌سمت تخت آن دوست خوش مشرب ” ب م “ ما رسید و گفت فلانی بلند شو بریم ناهار . “ب.م” با خونسردی و نگاه عاقل اندر سفیه با لبخندی تمسخر آمیز به فرمانده نگاهی کرد و گفت : برادر منصور اندرون از طعام خالی دار که در آن نور معرفت بینی ! منصور که ظاهرا می‌دانست “ب .م ” احوالات خوبی ندارد. با حالت شوخی تلاش کرد تا او را همراه کند اما صریح گفت اصلا میلی به غذا ندارم شما بروید. و زیر لب گفت شما بی درد هستید و یا خودتان را به اون راه می‌زنید. بعد ها با این فرد رفیق صمیمی شدم و خیلی با هم ارتباط دوستی و بقول سازمان رابطه محفلی داشتیم و به خیلی از اشتباهات رجوی و سران تشکیلات معترض بود و هم نظر بودیم. البته من هم ظاهرا بدلیل ناهمخوانی ایدئولوژیک و اینکه از ابتدا گفته و نوشته بودم که مجاهد نیستم و ایدئولوژی سازمان را قبول ندارم بطور اتوماتیک در تقابل بودم و ذهنم همواره در پی تناقضات بین گفتار و کردار و عملکرد سازمان بود. بطور ذاتی نیز نمی‌توانستم دستورات و فرامین ایدئولوژیک مجاهدین را بپذیرم. روزانه در گفتار و کردار و بحث های مجاهدین نیز به اندازه کافی برای ذهن من تناقضات ایجاد می‌شد که سعی می‌کردم از بسیاری از آنها که مغایرت های ایدئولوژیک نبود بگذرم و صرفا به مسائل دیدگاهی توجه کنم و یا اعتراض و انتقاد کنم . یکی از همان روزهای اولی که تازه وارد قرارگاه مجاهدین خلق شده بودیم، فعالیت و تمرینات نظامی سنگینی داشتیم و حسابی خسته شده بودیم. غروب رفتیم سالن غذاخوری شام خوردیم و زود به سمت آسایشگاه آمدیم ، کارهای فردی را انجام دادیم و برای رفع خستگی به محوطه جلوی آسایشگاه آمدیم . آنجا مجموعه برادران بود و حوضی وجود داشت که با درختان نسبتا کوتاه احاطه شده بود که محوطه برادران را مقداری از محوطه عمومی جدا می‌کرد. یگان ما موسوم به لشکر ۴۰ بود با فرماندهی مهوش سپهری ( نسرین ). با تعدادی از هم یگانی ها که چند نفر از آنها نیز همشهری من بودند. اطراف حوض نشسته بودیم و با هم در حال صحبت و تعریف خاطرات بودیم. من متوجه نشدم که با دمپایی و بدون جوراب آنجا نشسته بودم و البته به نظر خودم هیچ ایرادی نداشت چون اکثرا با دمپایی بودند اما ظاهرا فقط من جوراب نداشتم. البته آنجا محل تردد عمومی زنان نیز نبود و فقط مردان یگان خودمان آنجا تردد داشتند. نگو که یک نفر گزارش داده بود که این جدید الورودها که از اردوگاه آمدند در حال محفل زدن هستند و تعدادی از بچه های قدیمی هم کنار آنها نشسته اند و به اسم من نیز اشاره شده بود که اولا لقب لیدر آن گروه را به من داده بودند. ثانیا به پای بدون جوراب من اعتراض داشتند! نیم ساعتی گذشت دیدم دو زن از اعضای سازمان از پشت درخت ها صدا زدند و گفتند با من کار دارند. سراسیمه رفتم ، دست و پایم را گم کرده بودم . مهوش سپهری( نسرین ) فرمانده لشکر بود. با برخورد بسیار گرم و صمیمی و شوخی و خنده از من دعوت کرد به دفترش بروم. ترس و دلهره تمام وجودم را گرفته بود. مدام افکار مختلف در سرم می چرخید. یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟! ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد .. @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 «حسن عراقی» عملیات بیت المقدس بود، آزاد سازی خرمشهر. حسن تک تیرانداز بود من هم تیربارچی. اولین روز سقوط شهر بود که وارد خرمشهر شدیم. تک و توک درگیری توی شهر بود. هلیکوپترهای عراقی هم که دیگر محل نیروهای خودشان را نمی دانستن، مرتب در حال گشت بودند. حسن گفت: مجید من برم تو این سنگر ببینم چه خبره. ربع ساعتی گذشت که دیدم، یک عراقی از در سنگر آمد بیرون، تا آمدم ببندمش به رگبار، گفت: نزن بابا، حسنم! خودش بود، یک دست لباس نو عراقی پوشیده بود. قیافه سبزه اش هم کمک کرده بود تا بشود یک عراقی تمام عیار! به سنگر لجستیک عراقی ها تک زده بود. چند دقیقه بعد سر و کله یه هلیکوپتر عراقی پیدا شد, من پناه گرفتم, اما حسن ایستاد و چشم دوخت به هلیکوپتر. چند لحظه بعد یک بسته بزرگ از هلیکوپتر جلو حسن افتاد. تا هلیکوپتر چرخید هر دو بستیمش به رگبار. هلیکوپتر که فرار کرد، رفتیم سراغ بسته. بازش کردیم، پر آب میوه خنک بود. در آن گرمای خرداد چقدر چسبید.  حسن دیگر آن لباس را بیرون نیاورد و بین بچه ها معروف شد به حسن عراقی! ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 ای شهر خرمشهر ای خاک گوهر خیز با اجرای: کویتی پور ارسالی برادر شیرعلی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا