eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 نسل مبارز ۴) سیده لیلا حسینی نوشته: رومزی پور ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ 🔹 مادرم همان موقع در حسینیه بود. وقتی ننه رضا عکس العمل نشان داد و توی صورت زد مادرم فهمید که اتفاق مهمی افتاده است. از او قول گرفتم که داد و بی‌داد نکند و به او گفتم که پدر شهید شده. همه با او همدردی کردند. بعد از چند دقیقه با هم به جنت آباد رفتیم. پدر را کفن کرده و به مسجد آورده بودند. سربازان زیادی آنجا بودند. به مادرم گفتم ببین اینها نه مادر دارند و خانواده و اینجا بی کس و کارند. اگر تو گریه و شیون کنی در روحیه آنها تاثیر می گذارد. ظهر شده بود. مادرم را به داخل مسجد بردم و او را تنها گذاشتم تا راحت از پدرم حلالیت بطلبد. بعد از چند دقیقه او را بیرون آوردم. سپس به همراه مردمی که مانده بودند و چند تا از همسایه ها و بچه های دیگر، مثل حسین عیدی و عبد، برادر یونس محمدی و دختر های دیگر مثل الهه الهام و صباح، پدرم را به خاک سپردیم و دوباره به حسینیه بازگشتیم. تمام شد •┈••✾○✾••┈• از کتاب شهرم در امان نیست کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮ 🍂 روزشمار سالهای دفاع مقدس سه شنبــــــــــــــــه ۱۳۶۱ خـــــــرداد ۲۵ ۱۴۰۲ شعبـــــــان ۲۲ 1982 ژوئـــــن 15 ┄❅✾❅┄ در چنین روزی 👇 🔸 ســومین گروه نیروهاى داوطلب ایرانى براى پیوستن به جبهه مقاومت دربرابر هجوم ارتش رژیم صهیونیستى به لبنان، بعدازظهر امروز به سوریه رفت. به گزارش اداره ســوم (فرماندهى عملیات) ستاد مشترك ارتش جمهورى اسلامى، در ساعت ۲۰:۱۹، یک فروند هواپیماى نیروى هوایى حامل حدود ۵۰۰ تن از نیروهاى داوطلب ســپاهى و بسیجى با بدرقه سرتیپ قاسمعلى ظهیرنژاد رئیس ستاد مشترك ارتش و داود کریمى فرمانده سپاه پاسداران تهران، فرودگاه مهرآباد تهران را به مقصد سوریه ترك کرد و ساعتى بعد در فرودگاه دمشق به زمین نشست. نیروهاى اعزامى مورداستقبال حجت‌الاسلام على‌اکبر محتشمى‌پور سفیر ایران در سوریه و چند تن از فرماندهان سپاه پاسداران و مقامات نظامى سورى قرار گرفتند و سپس به زینبیه رفتند و پس از اقامه نماز مغرب و عشا و زیارت مرقد مطهر حضرت زینب(س) راهى محل اقامت خود شدند. @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ ╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯ ‎‌‌‌‌‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۵۰ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ سرفه های خشکی چهار ستون تن استخوانی‌ام را تکان می‌دهد. باران با ضرب به پنجره بسته می‌کوبد. صدای باد می‌آید و صدای خندیدن بچه ها می آید و صدای باران از میان این صداها. صدای تیر تفنگ بادی می‌شنوم که پیت حلبی روغن را سوراخ سوراخ می‌کند. از پشت پرده پرپشت باران چهره آیت الله طالقانی را می‌بینم و خودم را که روبه رویش نشسته ام. روزهای اول ورودم به ایران بود. بعد از پرس وجو پی درپی در محله قلعه وزیر دیدمش. کسب تکلیف کردم. تاب ایستادن نداشتم. مثل باروتی داغ شده در حال انفجار بودم. حضرت - خب! - می خواهم فعالیت کنم. ... بر ضد رژیم ... نظر شما را می‌خواهم ... از کجا باید شروع کنم ... تو آلمان از شهر گیسن شروع کردم .... در اینجا اوضاع فرق می‌کند. آیت الله طالقانی آرام شروع کرد. چشمم را از گل‌های رنگ و رورفته قالی گرفتم و به آیت الله طالقانی نگاه کردم. - این طور که پیداست هوای اینجا برایت سنگین است. آیت الله قرآنی را از رو رحل برداشت و بعد به طرف من گرفت. از یکی از گنده لات‌های محله قلعه وزیر شنیده بودم ساواکی ها هر چند وقت یک‌بار به خانه‌اش می‌ریزند و کتاب‌هایش را غارت می‌کنند و خودش را دست بسته می‌برند. دهان باز کردم چیزی بگویم اما مهلت‌ام نمی‌دهد. - بهتر است آهسته قدم برداری .... از مسجد و قرآن خوانی شروع کنی. جوان‌ها نیاز به یادگرفتن قرآن دارند ... از این فعالیت مهمتر؟ ... چند لحظه ای سکوت بین‌مان حکمفرما می‌شود. به حرف آیت الله فکر می‌کنم. عجب راهنمایی‌ای! یک فعالیت پایه ای. آیت الله درست می‌گوید. جوان‌ها را باید به مسجدها کشاند. حرف زدن آیت الله چنان دوستانه بود که دلم می‌خواست تا دیروقت در کنارش بمانم ولی آیت‌الله برای هر دقیقه از روزش برنامه‌ای داشت. دودل خداحافظی کردم. مانده بودم کارم را از کدام مسجد شروع کنم. دست‌هایم را مثل پرنده حاضر به پروازی به دو طرف باز کرده بودم. - آخ خدای بزرگ چه پروازی! چه پرواز زیبایی! دیگر نمی توانم رو زمین دوام بیاورم ... دِ بجمب داش اسدالله! نباید وقت را از دست بدهی. با چند نفر از دوستان صحبت کردم همه با خنده و شوخی می گفتند - هنوز از گرد راه نرسیده می‌خواهی خودی نشان دهی؟ بزرگتراش مانده‌اند ... خیلی ها دارند آب خنک می‌خورند. هر جا که فکرش را بکنی مأمور گذاشته اند. ساواکی‌ها را نمی‌شود شناخت. گوشم بدهکار نبود آماده شده بودم افکارم عنان پاره کند و بتازد تا کجا؟ خودم هم نمی‌دانستم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 سلام یا مهدی جبهه مقاومت صحنه‌های دلنشین و حال خوب‌کن از جمع شدن یاران مهدی (عج) اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
خاک باران خورده آغشته است با بوی تنت باد بوی آشنا می‌آورد از مدفنت زنده‌ای در هر گیاه تازه کز خاکت دمد گر چه می‌دانم که ذرّه ذرّه می‌پوسد تنت □□ عصر تلخی بود عصر آخرین دیدارمان آخرین باری که دستم حلقه شد بر گردنت مهربان بودی و آن ایمان دریایی هنوز موج می‌زد در «خدا پشت و پناهت» گفتنت □□ «آخرین دیدار» گفتم؟ عذر می‌خواهم عزیز! آخرین باری که دیدم، غرق خون دیدم منت با دهان نیم باز انگار می‌خواندی هنوز خیره در آفاقِ خونین، چشمِ بازِ روشنت صبح بود اما هوا دلگیر و بغض‌آلود بود آسمان گویی سیه پوشیده بود از مُردنت ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 در جبهه دشمن چه می‌گذرد صمد نظری 1⃣ عضو رها شده سازمان منافقین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔸 مشغول خواندن کتاب مرحوم صمد نظری بودم که درباره نحوه هواداری و وصل خودش به مجاهدین خلق و آنچه در درون مناسبات مجاهدین خلق در عراق شاهد آن بوده و علت جدایی خود از آنها با نام “رد پای اهریمن” نوشته بود. با وجود اینکه خودم بیش از ده سال بعد از وی از سازمان جدا شدم و شاهد شرایط بسیار فجیع تری نسبت به آنچه در زمان حضور مرحوم نظری در سازمان وجود داشته، بوده ام، اما بسیاری از مطالب این کتاب برای من شوکه کننده بود. با خودم گفتم ای کاش همه بتوانند مطالب این کتاب و کتاب های دیگری که در این زمینه نوشته شده را بخوانند تا بهتر با مناسبات فرقه رجوی آشنا شوند. به هر حال تصمیم گرفتم در اولین قدم بخشی از این کتاب که مربوط به رفتار مسئولین فرقه رجوی با اعضای خواهان جدایی و آنچه بر مرحوم نظری و امثال او روا داشتند و وی شاهد آنها بوده است را با امید به اینکه این آگاهی بخشی ها برای همگان بخصوص نسل نوجوان و جوان ایران مثمر ثمر باشد ارسال نمایم. ایرج صالحی •••• در سال ۱۳۶۹ بود که بالاخره تصمیم به جدایی از سازمان گرفتم و طی چند گزارش به مسئول قسمت مان درخواست کردم از سازمان جدا شوم ولی جوابی دریافت نکردم. بعد از آخرین گزارشم به مسئول قسمت مان با تهدید به اینکه این آخرین درخواستم از شماست و بعد از آن مسئول هر تصمیم و اتفاق شما هستید، به درخواستم جواب داده شد! اینکه چگونه به درخواستم جواب دادند و بعد از آن چه گذشت یا اصولا با یک جداشده چگونه رفتار می‌کردند داستانی است مفصل که شرح آن را در اینجا می آورم. زندان انفرادی دبس (پایگاه عسگری زاده) پس از چند روز قرنطینه در هوای سرد زمستان در زیر چادر، در ۱۹ بهمن سال ۱۳۶۹ از قرارگاه حنیف (محل استقرار مجاهدین در زمان حمله اول آمریکا به عراق، که در منطقه عمومی شهر کفری عراق قرار داشت) به قرارگاه اشرف در شهر خالص منتقل شدم. آن شب را با تعدادی از اسرایی که از سازمان جداشده بودند در اتاق سردی گذراندیم. ظهر روز بعد فرهاد الفت (با نام مستعار منوچهر) فرمانده لشکر سابقم صدایم زد و گفت تمامی وسایلت را جمع کن و چنانچه کمبودی داری از انبار تحویل بگیر و دو ساعت دیگر آماده حرکت باش. ساعت ۲ به همراهی فرهاد الفت، یک راننده و یک تیربارچی به مقصد نامعلومی حرکت کردیم. پس از مدتی متوجه شدم که عازم کرکوک هستیم. از فرهاد سوال کردم چرا مرا به کرکوک می برید؟ در جواب گفت امن ترین جایی که در حال حاضر برای شماها وجود دارد کرکوک است و از همانجا مسئولان برای اعزام شما به خارج اقدام می کنند. قبل از غروب آفتاب به زندان دبس رسیدیم. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد… @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 آیا می دانید : حاصل تناقضات به‌وجودآمده در پروسه فعالیت در یگان سایبری سازمان منافقین، مسئله‌دار شدن اعضا با سرکردگان است. وقتی آمار مربوط به فرارهای اعضای سازمان از مقرهای منافقین را نگاه می‌کنیم، متوجه رشد قابل توجه آن در طول مدت حضور اعضای سازمان در آلبانی می‌شویم. فرار بیش از ۴۰۰ نفر در طول مدت کوتاهی از ورود سازمان به آلبانی نشان می‌دهد که طرح اتاق کامپیوتر و تشکیل یگان سایبری بیش از آنکه برای منافقین دستاورد داشته باشد، ضربه‌ای بر پیکره این فرقه تروریستی بوده است که مسیر جدایی اعضا و فروپاشی آن را فراهم آورده است. @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 مسجد فاطمه زهرا (س) طاهره رضایی کاکا زاده ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ 🔹 مسجد فاطمه زهرا سلام الله علیه خانم‌ها برای کار پشتیبانی در آن جمع می شدند. لباس را نمی گذاشتند بشورند. فقط لباس ها را که می آوردند خانم ها می بردند به خانه هایشان. اما با سبزی پاک کردن مشکلی نداشتند. ماشین های بزرگ سبزی که می آمد خانم ها به مسجد می آمدند. می‌شستیم و پخته تحویل می دادیم. چند باری هم آش درست کردیم و به نفع جبهه فروختیم. بیشتر فروش‌مان در مدرسه ها بود. کارهای بسته بندی هم انجام می دادیم. مانند بسته بندی آجیل، خرد کردن قند و بسته بندی آن. بعد از کارهای مان مسجد را تمیز می کردیم تا برای نماز آماده باشد . •┈••✾○✾••┈• از کتاب زنان جبهه جنوبی کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮ 🍂 روزشمار سالهای دفاع مقدس چهارشنبــــــــــــــــه ۱۳۶۱ خـــــــرداد ۲۶ ۱۴۰۲ شعبـــــــان ۲۳ 1982 ژوئـــــن 16 ┄❅✾❅┄ در چنین روزی 👇 🔸 صبح امروز جلسه‌اى در قرارگاه مرکزى کربلا تشکیل شد که موضوع آن بررسى واکنش‌هاى اعتراض‌آمیز برخى مسئولان تیپ المهدى(عج) به واگذاری این تیپ به ســپاه پاسداران منطقه ۹(شیراز) بود. در ابتداى این جلسه، على فضلى فرمانده پیشین تیپ المهدى(عج)، با اشاره به حکم اخیر قــرارگاه کربلا براى واگذارى این تیپ به ســپاه منطقه ۹ و معرفى محمد جعفر اســدى به‌عنوان فرمانده جدید آن، به بیان واکنش مسئولان تیپ دراین‌ خصوص پرداخت و گفت اگرچه همه آنها این حکم را پذیرفته‌اند، اما پیشنهاد مى‌کنند براى پیشگیرى از هرگونه اتفاقى که به تضعیف این تیپ بینجامد، تغییر و تحول مورد نظر به بعد از عملیات آتى موکول شود. در ادامه جلسه، محسن رضایى ضمن ابراز تأسف از واکنش‌هاى اعتراض‌آمیز اخیر در تیپ المهدی(عج) گفت: «الان در موقعیتى هستیم که یک دقیقه فرصت براى نشستن و وقت تلف کردن نداریم. به عبارت دیگر، هرکس این کار را بکند باید فردا جواب خدا را بدهد.» 🔸 بــه گزارش راوى قرارگاه مرکزى کربلا، امروز در تماس با احمد متوســلیان فرمانده تیپ ۲۷ محمد رسول الله(ص) سپاه پاسداران که در سوریه به سر مى‌برد، کسب اطلاع شد: «با محاصره بیروت به‌دست نظامیان صهیونیست، ارتش سوریه درحال عقب‌نشینى است و نیروهاى فلسطینى در صیدا همچنان مقاومت مى‌کنند و این بندر هنوز سقوط نکرده است.» ┄❅✾❅┄ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ ╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯ ‎‌‌‌‌‌‎
🍂 از هجده کشور در جنگ اسیر گرفتیم ... شمال‌شرقی القرنه؛ جزیره مجنون اسرای عراقی در منطقه عملیاتی خیبر 🔸 عراق در طول جنگ با ایران از نیروهایی با تابعیت کشورهایی چون سودان؛ اردن؛ مراکش و ... استفاده می‌کرد. •┈••✾○✾••┈• @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 افسانه ما هتل اینتر نشنال ۱ خرمشهر ۱۳۶۹ محمد رضا سوداگر ؛_______________________ 🔸 آسفالتِ گرم بلوار چهل متری را از خرابه ها و خاکروبه های ساختمانی پاکسازی و لکه گیری کرده بودند. ترکشهای بی قرار روی در و دیوار شهر، هشت سال یادگاری حک کرده بودند. جاهایی هنوز شعارهایی با خط رقعه عربی به دستخط سربازان عراقی به چشم می‌خورد. بلوار، خرابه های شهر را به سمت آدرسی که داداش داده بود ختم کرد. راننده تاکسی عرق پیشانیش را با چفیه زردِ دور گردنش پاک کرد و ترمز کنان گفت مطلب دوکتور هناء، ِانزِل، بایین شو. مطب دکتر اینجاست بفرمائید. فهمیده بود برادرِ دکتر هستم، هرچه اصرار کردم کرایه نگرفت. ساختمان دو طبقه ای که آفتابِ زردِ شهریور، طبقه دوم آن را ترک می کرد؛ سمت مقابل خیابان، از میان خرابه سر برآورده بود، به نظر نمی آمد قابل سکونت باشد چه رسد به اینکه مطب دکتر باشد! درب باز بود، وارد شدم. برق نبود. ته راهرو مثل اینکه پلکانی به سمت بالا بود. یک راهروی کوچک و اتاقی درسمت چپ، اتاقِ کارِ دکتر بود. خبری از مُنشی و اتاق انتظار نبود. تا چشمهایم به تاریکی عادت کند صدای داداش مرا فرا خواند،: - بفرما. سلام و احوالپرسی تندی ردوبدل شد. با اشاره داداش که ماسک بر چهره خندانش بود و دو کلمه پشت بندش، روپوش سفید پوشیدم، دستکش های جراحی را از روی کاغذ روزنامه! که در سینی استیل گذاشته شده بود برداشتم و شدم دستیار، برای آخرین مریضِ آن روزِ دکتر! پدر و مادری، فرزند پسر خود را آورده بودند برای ختنه. کمک کردم؛ کار دکتر که تمام شد پدرِ پسرک، با کلی تشکر و احترام به زبان عربی، چند اسکناس تا شده لول را در جیب روپوش دکتر چپاند. بچه را بغل کردند، خدا حافظی و درب را پشتِ سرشان بستند. ...احوال پرسی ما با خاطرات دوران قبل از جنگ خرمشهر ادامه دارشد. تابستانهایی که هنوز کارنامه پایان سال تحصیلی را نگرفته بودیم روانه خرمشهر آبادان، می شدیم برای ساده‌تفریحاتی که انگار فقط مالِ شب‌های آنجا بود. سوار وانت عمو حسین با یکی دوتا از دختر عمه ها و آبجی ها که ترانه‌های آنروز رادیو را دور از چشم پدر می‌خواندند. کفِ دست سرخ شده را بندری، می‌زدیم؛ داغ و چه صدایی!... دامنِ پیلِ چاپی چقدهِ قشنگه... ممد حیدری یار وفادار... مرا زیبا پرستی.... و... دور، دور می‌کردیم تا آبادان، از کوچه های روبروی سینما رکس از یک مغازه دو طبقه یک سبد علاگه پلاستیکی، سمبوسه و پاکوره و نوشابه شیشه ای شوییپس زردِ تگری،...! می‌آمدیم خرمشهر، زیر پل کنار شط، هرچه می‌خوریم، نه سیر می‌شدیم نه آنها تمام می‌شدند! ....کوچه مسجد جامع کمی این‌طرفتر بازار سیف که لَبلَبی( نخود آب پزِ تُند) می خوردیم و آبی( سَبیل) صبیر* می کردیم؛ خانه آبجی بود، همان کوچه ای که منتهی می‌شد به بازی روی لَنجها و دوُبه های لَنگر گرفته و آدامس‌های خروس نشانِ دکه علی کور و بازار ماهی فروشها...! پشت بام رنگ و رزینی خانه چند طبقه آقای مرادی و کارگاه مبل و خانه دایی مجید و دایی اسماعیل و چرخهای خیاطی زن دایی.. •┈••✾○✾••┈• ادامه 👇👇👇 @defae_moghadas 🍂
🍂 افسانه ما هتل اینتر نشنال ۲ خرمشهر ۱۳۶۹ محمد رضا سوداگر ؛_______________________ 🔸 با این خیالات همراه با داداش راهی شب شدیم با نور شمعی برای شام، توشه ای که از اهواز آورده بودم و موضوعی که برای مشورت و دیدار داداش برای آن آمده بودم و بعد، خواب در طبقه دوم همان مطب گرمِ، با میزبانی پشه های خرطوم دارِ لبِ شط . صبح که می‌خواستم راهی اهواز شوم و بعد تهران، پاکت امانتی از رئیس درمانگاه خرمشهر، همراهم شد تا برسانم به آدرس یکی از هتل های تهران. هتل بین المللی اینتر نشنال تهران! پاکت را باز نکردم ولی بر اساس قد و قواره و وزن آن حدس زدم بلیط هواپیماست. در مسیر، خاطرات داداش را مرور می‌کردم. از شروع طرحِ خدمت پزشکی اش از کوت نعیم تا سوسنگرد تا تزریقات_ پانسمان، جراحی عمومی و... در بیتوته خرمشهر، آبادان، ماهشهر. هم نماینده پزشکی قانونی خرمشهر بود، هم پزشک دو درمانگاه. ظهر که از شیفتِ درمانگاه آبادان به درمانگاه خرمشهر آمده بود؛ آمده بودند دنبالش تا سرِ حادثه‌ای برود و امضایی قانونی بدهد. جمعّیتِ پای تیرِ چراغ برق، سه ساعت همراه نیروی انتظامی منتظر مانده بودند تا دکتر از آبادان بیاید تا امضا کند که برق گرفتگی عامل فوت بوده است. داداش اعتراض کرده بود که شاید صبح زنده بوده چرا همان موقع به بیمارستان نرساندید؟ جواب شنیده بود که نخواستند صحنه حادثه را به هم بزنند تا امضاء بگیرند!!! ... فردای عصرِ دو روز بعد به قصد یک ملاقات درهتل بین المللی، شیک پوش، تهران بودم؛ پرسان پرسان به دنبال آدرس هتلِ اینترنشنال... زیر پل سید خندان، آدرس به من دادند کمی پائینتر. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد @defae_moghadas 🍂