eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار ای جان نثاران حسین یارتان 🔻 بانوای حاج صادق آهنگران http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 مجموعه نظرات و جریانات 🔅 سردار غلامعلی رشید در جلسه هماهنگی و توجیهی فرماندهان سپاه با آقای هاشمی در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۳۶۶ : " باید برای از دست دادن فاو خوفناک باشیم، چون اگر عراق فاو را پس بگیرد ، وضع جنگ تغییر خواهد کرد." (علیرضا لطف الله زادگان، تصویب قطعنامه ۵۹۸ ، زمینه های سیاسی و نظامی. تهران؛ مرکز اسناد دفاع مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ۱۳۸۷ ص ۱۱۰) http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔴 جنگ هشت ساله (۱ در گفتگو با حجت الاسلام دکتر عبدالله حاجى صادقى رئیس پژوهشکده تحقیقات اسلامى ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 🔹 منبع: حصون 1385 شماره 8 در باره دفاع مقدس، علیرغم همه آثار و مطالبى که گفته شده، هنوز حق مطلب ادا نشده. البته منظور از ناگفته ها، آن اسرار نظامى نیست که نباید گفته شود. اما ناگفته هایى از آن دوران هنوز هم وجود دارد که شایسته است، در نوشته ها، در رمان ها، در فیلم ها و مانند آن توجه ویژه اى به آنها بشود. اما در خصوص بُعد معنوى، آنچه من مى توانم بگویم از زبان خودم نباشد بهتر است. از زبان حماسه سازان شهید بگویم که غالب آنها معتقد بودند جنگ ۸ ساله ما و دفاع مقدس ما جنگ بین ایمان و کفر بود و در صحنه هاى نبرد هر گاه بعد معنوى، ارتباط با خدا، اخلاص، بى توجهى به امکانات دنیوى و در یک کلمه توکّل قوى تر بود، موفقیت، پیروزى و سلحشورى خودش را بیشتر نشان مى داد و اگر احیانا در بعضى مواقع ما به امکانات مادى، نیروى انسانى ـ از لحاظ کمیت ـ و طرح و عملیات خودمان تا حدودى اعتماد مى کردیم، با عدم موفقیت روبه رو مى شدیم. شاید اینها به خاطر این بود که خدا مى خواست ما را متوجه کند، که رو به کدام سمت و سو داریم. در همین رابطه شاید نقل یکى دو خاطره بى مناسبت نباشد و بعد یک استفاده اى بکنم. اوایل جنگ، فکر کنم اسفند ۵۹ و اوایل سال ۶۰ بود. در سپاه خرمشهر بودم و قرار بود بیایم قم و برگردم. براى خداحافظى خدمت شهید جهان آرا رسیدم و گفتم دارم مى روم قم و برگردم. شما فرمایشى ندارید؟ شهید محمد جهان آرا برادر عجیبى بود، برادر فوق العاده اى بود! او این جمله را به این مضمون به من گفت: «وقتى به قم رسیدى، سلام مرا به علما و مخصوصا آیت الله مشکینى برسانید و بگویید ما فرماندهان در جبهه ها خیلى که تلاش کنیم، دو کار را مى توانیم انجام دهیم: یکى شکم رزمندگان را سیر کنیم و غذا به آنها برسانیم تا رمق جنگیدن داشته باشند، دوم سلاح آنها را از مهمات پر کنیم تا امکان مبارزه داشته باشند. اما (حضرت) آیت اللّه مشکینى! اینجا نه شکم پر مى جنگد نه سلاح پر! اینجا ایمان است که در برابر کفر مى جنگد. اینجا باورها و اعتقادات است که مى جنگد. اینجا اندیشه هاب معنوى و باورهاى معنوى مبارزه مى کند و اعتقادات مذهبى است که در برابر دشمنى استقامت مى کند که هم از ما سیرتر است و هم امکاناتش از ما بیشتر است و هیچ کمبودى در این زمینه ندارد! این بیانى بود که ایشان فرمودند و بعد قریب به این مضمون فرمودند: «پشتیبانى از این بُعد و پر کردن ظرف روح ها، بر عهده شماست و حوزه هاى علمیه باید همواره تغذیه کننده ایمان و معنویت و ارزش هاى اسلامى جبهه ها باشند.» این یک خاطره که مربوط به اوایل جنگ بود و همیشه در ذهن من بوده است و یکى هم از آخر جنگ بگویم. بعد از یکى از عملیاتها که موفقیت لازم را به دست نیاوردیم و لازم بود فرماندهان براى عملیات دیگرى آماده شوند که آن عدم موفقیت را جبران کنند، مرحوم شهید میثمى که از شخصیتهاى برجسته و کم نظیر و در سلک روحانیت بود، طلبه هاى مستقر در قرارگاه ها را جمع کرد تا ما را توجیه کند که برویم در یگانها و قرارگاههاى خودمان و کارى بکنیم که رزمندگان براى عملیاتهاى بعدى بمانند و فرماندهان را در این زمینه کمک کنیم. یک جمله اى ایشان آنجا فرمود که این هم تحلیل زیبایى است. فرمود «توان ما به میزان امکاناتِ در دست ما نیست؛ توان ما به میزان اتصال ما به خداست. در میدان رزم و مبارزه هر چه این اتصال را قوى تر کنیم، توانمندتر خواهیم شد و اقتدار ما بیشتر خواهد بود و هر کجا که این ارتباط ضعیف بشود، هر چند امکانات ما زیادتر باشد، ضعیف تر مى شویم.» من مى خواهم این نتیجه را بگیرم که دفاع مقدس هشت ساله ما، تمام جنگها و غزوات و سریه هاى زمان پیامبر را در دل خود داشت! ما در جریان دفاع مقدس، بدر را دیدیم که یک عده قلیل چگونه بر یک عده کثیر غلبه مى کنند؛ در دفاع مقدس اُحُد را دیدیم که اگر احیانا در یک محور، بعضى از نیروها توجه شان به دستور فرماندهى ضعیف مى شود و یا خداى ناکرده غیر از آنچه که مسائل انقلاب و نظام و خدا مى خواهد، چیز دیگرى در دل بعضى ها رسوخ مى کند، چه عواقبى دارد! و هم حُنین را دیدیم که اگر جایى اعتماد ما به کمیت نیروى ما و امکانات بود، خدا چگونه ما را متنبه مى ساخت. حاصل همه اینها این بود که یک نیروهایى ساخته شده اند که اکنون وقتى سراغ آنها مى روید، آن بعد ارزشى و اخلاصشان بر همه چیز مى چربد. و به این باور رسیده اند که تنها عامل پیروزى ما همان معنویت بود. از قول شهید میثمى بگویم: «گویا خدا خواسته است که پایین همه عملیاتهاى ما بخورد: مِیْد این اللّه (made in Alaah). تعبیرشان این بود خدا نمى خواهد که پایین هیچ عملیاتى بخورد: مِیْد این سپاه ـ مِیْد این ارتش و... .» هر کجا اخلاص بود کمک کرد و موفقیت را هم نشان داد
. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🛡❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یا حضرت عباس در جلسه مشترکی که با بعضی برادران در قرارگاه تاکتیکی داشتیم، می خواستیم نماز را به جماعت بخوانیم. از یکی از برادران خواستیم که پیشنماز بایستد. پای وی به شدت آسیب دیده بود. وقتی از او خواستند امام جماعت شود، ابتدا رد کرد. چندتا از فرماندهان ما از جمله بروجردی اصرار کردند. هرچه او گفت نمی تواند نماز بخواند، قبول نکردند. او هم مجبور شد برود جلو صف نماز. رکعت اول را خواندیم. وقتی می خواست برای رکعت دوم از جا بلند شود، ناخوداگاه گفت: یا حضرت عباس! همه زدند زیر خنده و نماز به هم خورد. او برگشت و گفت: بابا من که گفتم من رو جلو نفرستید. او از شدت درد پا نتواسته بود جلو خودش را بگیرد و این جمله را به زبان آورده بود. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 فخرالدین حجازی سال ۶۱، پادگان ۲۱ حمزه، فخرالدین حجازی به منطقه آمده بود تا دیداری با رزمندگان. داشته باشد طی سخنانی خطاب به بسیجیان، از روی ارادت و اخلاصی که داشت، با همان شور همیشکی فریاد زد: آی رزمندگان! من بند کفش شما هستم. یکی از برادران، در حال خواب و بیداری و یا اینکه کلام ایشان برایش مفهوم نشد، از آن ته مجلس با صدای بلند در تأیید و پشتیبانی از حرف او گفت: "تکبیر". ✊ جمعیت هم با اللّه اکبر خودشان بند کفش بودن او را تایید کردند و خنده حظاری که متوجه قضیه شدن 😂 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 مجموعه نظرات و جریانات 🔅 یادداشت های شهید غلامرضا صالحی نجف آبادی جانشین لشکر۲۷ ؛ یکشنبه ۴ بهمن ۱۳۶۶ " غروب در قرارگاه رمضان با رسیدن برادران از مریوان جلسه ای تشکیل گشت و بحث در مورد چگونگی عملیات از محور دزلی برای رسیدن به دریاچه دربندیخان شروع شد. نظریاتی که برادر محسن مطرح می کرد، بیشتر ذهنی و تئوریک به نظر می رسید. در این بحث که برادران رحیم (صفوی)، ایزدی (مصطفی)، قربانی(مرتضی)، (قاسم) سلیمانی، (محمدنبی) رودکی و بنده حضور داشتیم، هیچ کدام مطالب را جدی نمی گرفتیم ولی در نهایت با اصرار و استدلال های برادر محسن، بحث جدی شد." http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔴 جنگ هشت ساله (۲ در گفتگو با حجت الاسلام دکتر عبدالله حاجى صادقى رئیس پژوهشکده تحقیقات اسلامى ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ بُعد دوم را هم من فقط اشاره اى به آن بکنم: فقط این نبود که معنویت رزمندگان، بر دفاع مقدس اثر بگذارد، بلکه دفاع مقدس هم در معنوى کردن رزمندگان اسلام نقش داشت! که شاید ما کمتر به آن توجه کرده ایم. اینکه امام فرمودند جبهه ها یک دانشگاه است، دانشگاه فیزیک نبود، دانشگاه تعالى و رشد بود، دانشگاهِ رسیدن به مقصد بود، دانشگاه یافتن صراط مستقیم و حرکت بر آن صراط مستقیم بود. بسیار توانست جوان‌هاى ما را بسازد. این لایه دفاع مقدس براى من بسیار قابل توجه است. دفاع مقدس توانست جوانان ما و مردم ما را به گونه اى بسازد که نه تنها در دهه اول بلکه در دهه هاى بعد هم جزو حافظان اصلى انقلاب اسلامى باشند و در راه حفظ انقلاب، دیگران به تبع از آنها نقش آفرین بودند. من خودم در دوران جنگ به یاد دارم آدمهایى را که روز ورودشان به دفاع مقدس و روز برگشتشان بسیار فرق مى کرد ـ آنها که شهید شدند به جاى خود. ـ آنهایى که براى سه ماه آمده بودند، براى شش ماه آمده بودند، در دفاع مقدس متحول شده بودند و بسیارى از عزیزان مى گفتند ما در اعزام دوم و سوممان، براى آن به جبهه آمده ایم که علاوه بر خدمت به دفاع مقدس، از دفاع مقدس بهره بگیریم! در دوران دفاع مقدس، خدمت یکى از عرفا رسیدیم. بحث ارزیابى جنگ بود. گفتیم آقا خیلى از نیروهاى ما شهید شدند، دویست هزار نفر از جوانها و بهترین انسانهاى ما از دست ما رفتند؛ آن عارف با شدت عصبانیت پاسخ داد: «شما متوجه نیستید. یکى از بهترین آثار دفاع مقدس این دویست هزار شهید بود! یکى از بهترین آثار دفاع مقدس این بود که عده اى این در به روى آنها باز شد به طور خاص! خدا آنها را دعوت کرد و آنها به ملاقات خدا رفتند! مگر نه آن است که همه باید این دنیا را ترک کنیم. مگر نه آن است که همه باید بمیریم. اما چه مرگى شیرین تر از شهادت؟» 🔅 امدادهاى الهى - درباره امدادهاى غیبى در دفاع مقدس، توضیح بفرمایید. امدادهاى الهى فقط این نبود که در صحنه جنگ موفقیتى حاصل شود، بعضى اوقات در قرارگاه عملیاتى یک فکرى به ذهن فرماندهى خطور مى کرد که باعث پیروزیها مى شد. این که اینجا چگونه عمل کنیم، اینجا از چه محورى حرکت کنیم، چه تاریخى را براى عملیات انتخاب کنم و حتى تاکتیک‌ها و شیوه هاى عملیاتى چه باشد! من تقریبا در بعضى از جلساتى که این عزیزان طراحى مى کردند فقط به عنوان شنونده و یک طلبه اى که در خدمت این عزیزان بودم نگاه مى کردم و به خودم اجازه دخالت نمى دادم. اما شاهد بودم یک نور الهى آنها را به این فکر مى کشاند. اول هم که کسى این فکر را مطرح مى کرد، براى همه شگفت آور بود که اولا چگونه این فکر به ذهن او خطور کرده و ثانیا آیا شدنى است یا خیر؟ و بعد کم کم یک توافق جمعى روشن پیدا مى کردند و با یک عزم راسخ و با تکیه بر تکلیف گرایى بر این اساس حرکت مى کردند. و لذا مى توانستند شگفتی‌هاى بزرگى را خلق کنند. کشور ما قبل از این هم مورد تعرض واقع شده بود، در زمانهایى که حکومت‌هاى به ظاهر مقتدرى هم داشت. اما هیچ وقت نتوانسته بود جز در این دفاع مقدس این چنین با افتخار و سربلند از تمامیت ارضى، ارزشها، باورها و اصول خود دفاع کند! ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🛡❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 قاطر با تجربه در یکی از مناطق کردستان عراق، با چند قاطر که بارشان سلاح و مهمات و تجهیزات بود، راهی منطقه عملیاتی بودیم. عراقی‌ها با شلیک توپ و خمپاره ردّ ما را می زدند. ولی چون فاصله زیادی با ما داشتند، گلوله هایشان کارگر نبود. نکته قابل توجه این بود که وقتی با شنیدن سوت خمپاره یا سفیر توپ روی زمین دراز می کشیدیم، قاطرها نیز کنار ما زانو می زدند. هرچند بار این عمل تکرار می شد، آنها نیز روی زمین می خوابیدند و کم نمی آوردند. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂کولی گرفتن از عراقی در روایت آزاده ای می خوانیم: دو نفر از بچه ها بر سر کولی گرفتن از سرباز عراقی شرط بندی کردند... در همین وقت سرباز مذکور وارد آشپزخانه شد و آن برادر از وی پرسید: تو قوی تری یا من؟ سرباز عراقی بادی به غبغب انداخت و خندید و گفت: البته من، تو با این بدن ضعیف و لاغر مردنی و تغذیه کم، اصلاً زوری نداری و من از تو خیلی قوی ترم. برادر بسیجی به وی گفت: اگر راست می گویی که زورت زیاد است، دو دور مرا دور آشپزخانه بچرخان، بعد هم من تو را می چرخانم تا ببینم زور چه کسی بیشتر است. سرباز عراقی با نگاهی مردد، کمی درباره این پیشنهاد فکر کرد و سپس پذیرفت که او را پشت خود سوار کند و دور آشپزخانه بگرداند. نوبت به برادر بسیجی که رسید، او به ظاهر قدری تلاش کرد و سپس گفت که متأسفانه نمی تواند آن هیکل گنده را بچرخاند. خبر این موضوع به سرعت در تمام اردوگاه پیچید و تا مدتها اسباب خنده و شادمانی ما بود. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 مجموعه نظرات و جریانات 🔅 حسن روحانی جانشین هاشمی رفسنجانی در خصوص عملیات والفجر۱۰ می گوید: "سپاه هم قبول داشت که در غرب یک هدف عمده و مهمی وجود ندارد. بعضی از فرماندهان می گفتند از این ارتفاعات غرب هر چه بگیریم، صدام عین خیالش نیست، اینها که اصلا در اختیار تو نیست. منطقه کردنشین اصلا دست بغداد نیست. حالا یک جایی هم برویم بگیریم، خیلی کک شان نمی گزد، یعنی آن اهمیت جنوب را دیگر نداشت." (گفت وگوی تفصیلی با حجه الاسلام حسن روحانی درباره پایان جنگ. "برخی فرماندهان فکر می کردند اتمام جنگ طرح آقای هاشمی است." مجله رمزعبور شماره۴ مرداد۱۳۹۳ ص۶۱) http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔴 جنگ هشت ساله (۳ در گفتگو با حجت الاسلام دکتر عبدالله حاجى صادقى رئیس پژوهشکده تحقیقات اسلامى ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ اخلاص سبب شد خدا آنها را هدایت کند. حقیقتا باز باید بگویم عملکرد این عزیزان مصداق «والذّین جاهَدوا فینا لَنَهدینَّهم سُبلنا» بود. اینها جهادشان در راه خدا بود و هدایت اینان به دست خدا انجام مى گرفت و نه تنها خرمشهر را خدا آزاد کرد، هشت سال دفاع مقدس را نیز تدبیر الهى مدیریت کرد و همانطور که اشاره کردم، حتى آن جاهایى هم که پیروزى مورد نظر و مطلوب به دست نیامد، بعد دیدیم مصلحتى بوده است و یک آثار دیگرى داشته است. من اینها را مقایسه مى کنم با جنگ احد در صدر اسلام. در احد مسلمانان خیلى ضربه خوردند، ولى بعدا دیدند دست آوردى دارد، یک رشد و یک تعالى دارد که ارزش آن هزینه را داشت. در این جهت هم من امیدوارم که فرماندهان، بیایند و بعضى از مصادیق این نبوغ ها را که قابل گفتن است، در نشریه شما بگویند که چگونه از اروند رود گذشتند و موانع پیچیده و فوق مدرن دشمن را شکستند و در فاو مستقر شدند؟ 🔅 بیان یک ظلم در حق دفاع مقدس این نکته را هم اشاره کنم گاهى یکى از ظلم‌هایى که به د فاع مقدس مى شود این است که گفته مى شود عراقى ها خیلى ترسو بودند، راحت اسیر مى شدند راحت.... خیر! همه اش اینطور نبود؛ بله، در جایى که رزمندگان با اخلاص مى رفتند، دشمن قدرت و انگیزه مقاومت را از دست مى داد! اما به سبب وضعى که صدام به وجود آورده بود و مدیریتى که در جنگ انجام مى داد، آنها مجبور بودند تا آخرین قطره خونشان هم بجنگند تا هم خود اعدام نشوند و هم خانواده ایشان اجازه زندگى داشته باشند! که این مسأله را من خودم در صحبت با بیش از ۲۰ نفر از افسران و فرماندهان عراقى که به اسارت درآمده بودند به صورت مستند شنیدم. عظمت رزمندگان و فرماندهان دوران دفاع مقدس ما این بود که از پسِ چنین دشمنى برآمدند! یک دشمن ساکت ضعیف ناتوان را شکست دادن که کار بزرگى نیست. یک دشمن مجهز به همه امکانات، داراى همه ابزارها و فرصت ها و اطلاعات لازم، را شکست دادن کار بزرگى است. من بعد از فتح خرمشهر وقتى به اتفاق شهید موسوى وارد شهر خرمشهر شدم ـ آن موقع ایشان فرمانده سپاه خرمشهر بود ـ باورم نمى شد که عراقى ها رفته باشند! آمده بودند که نروند، آمده بودند که بمانند! و لذا خیلى از امکانات را هم در گمرگ و دیگر جاها از بین نبرده بودند. فکر نمى کردند لازم باشد از بین ببرند. من به جوانان عزیز عرض مى کنم که دوران دفاع مقدس سخت، اما شیرین بود. دوران دفاع مقدس علاوه بر مشکلات نظامى اش هواى بسیار گرم و طاقت فرساى خوزستان (پنجاه درجه بالاى صفر) و بسیار سرد غرب (گاهى بیست درجه زیر صفر) را رزمندگان تحمل مى کردند. سلاح هاى شیمیایى را تحمل مى کردند. شهادت یارانشان را تحمل مى کردند. اما دفاع از انقلاب و نظام و اسلام را بر همه چیز ترجیح مى دادند و همین باعث شد خدا به آنها عنایتى بکند و ذهن هاى خلاق و افرادى را بدهد که الان هم بعضى از آنها به مدیریتهایى که وارد مى شوند و کشورهاى دیگر با آنها ارتباط برقرار مى کنند، متحیر مى مانند که این جوان چه زیبا مى فهمد، چه زیبا تحلیل مى کند و چه زیبا مدیریت مى کند! نتیجه اینکه حتى اگر توانمندى دنیوى هم مى خواهید و قدرت مدیریت و عزت مى خواهید سراغ خدا باید بروید و آن را از خدا بگیرید. انسان با پیوند با خدا از نظر فکرى و دنیوى هم رشد قوى ترى خواهد داشت. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🛡❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 ادامه خاطرات برادر محمود خدری با عنوان "آرپی‌جی زن گروهان" از امشب 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ( ۱۰ محمود خدری عمليات رمضان ٢٣ تير ١٣٦١ (ماه مبارك رمضان) 🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🔸 خواندن شهادتين وقتی سرباز عراقی ظاهراً درحال گزارشِ دادن چگونگی اسارت ما به افسر مافوقش بود اسماعيل كماكان درد می كشيد! درهمين حال عراقی ها دربين مجروحين ايرانی، بدنبال اسيرگرفتن بودند... ابراهيم همتيان رو درحاليكه سه چهار تير به دست و پايش اصابت كرده بود رو آوردند پشت سر ابراهيم، بلبلِ گردان اسد نوری زاده بچه اردبيل (سرباز داوطلب نيروی هوايی) رو درحاليكه مجروح بود رو به جمع زخمی ها اضافه كردند مجروح چهارم هم علی اكبر نريموسا بود كه تير به پايش اصابت و ساق پايش رو خُرد كرده بود احتمال ميدم ارتش عراق دستور داشت حتی المقدور اسير بگيره تا تعداد اسراشون رو زياد كنه، تا در مقابل به اسيركردن ٢٠ هزار سرباز و افسر عراقی در عمليات يكی دو ماه قبل (بيت المقدس) حرفی برای مردم عراق و تبليغی برای جوامع بين المللی داشته باشه...! بهرحال خودروی حمل مجروح ارتش بعث رسيد نه آمبولانس، درب عقب رو باز كردند متوجه شدم چهار تخت بدون تجهيزات پزشكی وجود داره! دوتا پايين، دوتا بالا! هر يك از مجروحين را روی يك تخت كه در خودرو تعبيه شده بود خواباندند، درب بسته و بسمت بصره براه افتاد! از همراهان شنيدم كه در مسير بيمارستان ناگهان اسماعيل شهيد ميشه و عراقی ها جنازه شهيد رو پياده و در بيابان رها كردند...! بعداز رفتن خودرو و در آن فضای ملتهب، من ماندم و بهرام و چندين سرباز و افسر عراقی... همان افسر لاغر اندامی كه گزارش سرباز رو گوش ميكرد و مرتب نگاهش بطرف ما بود و همه اش سر تكان ميداد! بطرف ما اومد و با لحنی خشن و تهديدآميز گفت : ارجع ... جيب يدك هلاه جيب يدك دستان مان رو پشت كمر روی هم گذاشتيم و نامرد با نهايت توانش، با سيم تلفن دستانمان رو محكم بست! طوری كه سيم تلفن در لابلای پوست دستمون ناپديد شد، بقول معروف ناجوانمردانه بست! افسر دستور داد يك جيپ فرماندهی اومد! (جيپ خاكی رنگ روسی قديمی كه معمولاً در پاسگاههای خودمون زياد ديده بودم) اسلحه كلت روی كمرش رو امتحان كرد و يك اسلحه كلاشينكوف رو هم با خشاب پر برداشت و با اشاره به ما فهماند كه صندلی عقب بنشينيم! نشستيم... خودش هم صندلی جلو بغل راننده اش نشست كه به محض نشستن، سريعاً به سمت ما برگشت و لوله اسلحه كلاشينكوف رو بطرف سينه ما نشانه گرفت، پيامش اين بود اگر تكان بخوريد، سوراخ سوراخ می‌شيد! ما هم سعی كرديم عكس العملی از خودمون بروز نديم تا شاهد آبكش شدن مان باشيم البته كاری هم نمی تونستيم بكنيم...! ماشين حركت كرد و بسمت بيابان برهوت براه افتاد! خيلی مشكوك بود، اسلحه با خشاب پر از تير، كلت آماده شليك، جيپ فرماندهی، بيابون برهوت، دستان بسته و... همه علائم تيرباران رو داشت! يك لحظه فرصت كردم و آروم درِ گوش بهرام گفتم: ميخوان اعدام مون كنن! توی بيابون! اشهدت رو بخون! اشهدمون رو زير لب خونديم اشهد ان لااله الاالله اشهد ان محمد رسول الله و هر لحظه منتظر توقف جيپ، دستور پياده شدن و تيرباران بوديم! ماشين با سرعت تمام در دل بيابون حركت ميكرد، حدود ١٥-٢٠ دقيقه طول كشيد! در كمال نااميدی، از دور متوجه خاكريز دوم دشمن شديم... كمی خيالمون راحت شد! خيلی عجيب بود اگر خاكريز اول رو مي شكستيم محال بود بتونيم اين همه مسير رو پياده بيايم! قرار ما فتح خاكريز دوم و استقرار در همان محل بود، پيدا بود كه بچه های اطلاعات عمليات ما قوی كار نكرده بودند و گرنه هدف نهايی ما رو سنگرهای سه ضلعی خاكريز دوم تعيين نميكردند! خيلی خيلی با خاكريز اول فاصله داشت. بگذريم با ديدن خاكريز دوم نفس راحت و عميقی كشيدم پيش خودم گفتم: خب، فعلاً از اعدام خبری نيست! در اصل هدف افسر عراقی از انتقال ما با خودروی فرماندهی، تحويل ما به سربازان خاكريز دوم بوده! خاكريز دوم بصورت نعل اسبی بود كه از سمت بالا وارد كانون نيم دايره خاكريز شديم در وهله نخست شش تانك T72 صفر كيلومتر كه سمت ايران صف آرايی كرده بودند، جلب نظر ميكرد قطع باليقين برای ضد پاتك ما اومده بودند! يادمه هنوز پلاستيك های روی دوشكای اون باز نشده بود...! جيپ فرماندهی نزد اولين تانك ايستاد و افسر پياده شد و دستور پياده شدن ما رو هم صادر كرد، پياده شديم... دستانمان همچنان محكم بسته بود! باطراف نگاهی كردم جالب بود... عراقی ها هنوز متوجه عمليات ما نشده بودند، گاهاً با زيرپوش ركابی بودند كه مشخص بود تا اون لحظه خواب و تازه از سنگر بيرون زده بودند يا اينكه دو سه سرباز عراقی رو با كتری چای، دم در سنگر ايستاده بودند، ديديم. بهرحال كم كم سربازان دشمن مطلع شده و از سنگرهاشون بيرون اومدند و كه با ديدن ما ميخكوب می شدند، تازه متوجه شدند چه خبره!!!! دو اسير ١٦ ساله ايرانی دست بسته، لاغر اندام با لباس های غيراستاندارد! مابين جيپ فرماندهی و تانك های رديف شد
ه! ايستاده اند... چرا ....!؟ شايد افسر منتظر بود تا تمام سربازان از سنگرهاشون بيرون بيايند و شاهد و نظاره گر عواقب حمله ايرانيان در قالب اعدام دو بسيجی در ملأعام باشند! والله اعلم همه ايستاده بودند و منتظر امر فرمانده بودند كسي تكان نميخورد تمام چشم ها هم به ما زل زده بود اسير ايرانيی خاكريز دوم افسر عراقی جيپ فرماندهی شش تانك T72 وسط سنگرها بخط شدن سربازا موضوع چيه!؟ شايد درس عبرتی باشيم برای سربازان ترسو، كه عاقبت فرار چه خواهد شد! اعدام صحرايی... 🌴🌴🌴🌴🌴🌴 ✨ ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂