🍂
🔻 #ارتفاعات_گاما - ۲۴
خودنوشت
حجت الاسلام مهدی بهداروند
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
شب برای نماز مغرب و عشا طبق معمول به مسجد علی بن ابیطالب رفتم.
تمام بچه های جنگ آمده بودند و در حیاط و صحن مسجد داشتند با هم حرف می زدند.
تا وارد مسجد شدم مش ملا خادم مسجد به طرفم آمد و گفت به به دشمن معاویه آمد. خوش آمدی تا حالا کجا بودی؟
مش ملا عادت داشت به بچه های رزمنده می گفت دشمن معاویه. با او سلام و احوالپرسی کردم و وارد صحن مسجد شدم که دیدم آقای هروی امام جمعه شهرمان روی سجاده نشسته است و آماده اقامه نماز مغرب است.
یک راست به سراغش رفتم و با او احوالپرسی کردم که پرسید چه خبر؟
با خنده و ادب گفتم خبر جدیدی نیست. خبر همان فتح خرمشهر بود
شما چه خبر داری؟
والله هیچ. سلامتی شما.
با خواندن اذان مسجد توسط مش ملا، او نمازش را خواند و همه به او قامت بستیم.
بعد از نماز تا یکساعتی با امین آرام، حمید طوبی، منصور الیاسپور حرف می زدیم و می خندیدیم.
دو سه روز بعد همراه توکل قرار شد ساعت ۸ صبح به واحد پرسنلی سپاه جهت مصاحبه نهایی برویم.
روز سه شنبه ای بود که سر فلکه اصلی شهر به انتظار توکل ایستادم تا آمد و همراه هم به سپاه رفتیم.
تا درب اتاق عزیز عطار را زدم گفت بفرمایید. دیر کردید. منتظرتان هستیم.
ـ سلام و احوالپرسی کردیم و روی صندلی مقابل میزش نشستیم
ساعت ۹ صبح بود و در کنار او غلامرضا عصا بدست هم نشسته بود و قرار بود با ما مصاحبه نهایی را انجام بدهند.
عزیز قبل از شروع مصاحبه گفت آقای بهداروند یک لیوان آب خنک بخور تا مصاحبه را شروع کنیم.
ـ با خنده گفتم آب خوردن هم جزو مراحل مصاحبه است؟
ـ نه برای آرامش و حواس جمعی گفتم بخور
ـ ممنون . میل ندارم
او مصاحبه اش را با سوالات احکام شروع کرد که شک ۳ و ۴ چیست؟
بلافاصله جواب دادم که عصا بدست سؤال دوم را پرسید که کفاره روزه عمدی چیست؟
با نیم خنده ای گفتم ببخشید روزه عمدی که کفاره ندارد؟
- ندارد؟
- نه
ـ چرا ؟
ـ روزه نگرفتن عمدی کفاره دارد
ـ من هم مرادم همین است
ـ ولی مرادت با این ادبیات غلط است
او کمی ترش کرد و گفت حالا جوابش چه می شود
جواب او را هم دادم که عزیز خنده ای کرد و گفت نه بابا احکامت را خوب بلد هستی. حالا سوالات سیاسی بپرسم؟
ـ بفرما. در خدمیتم
ـ دلیل ولایت فقیه چیست؟
ـ برای او روایت ضرورت وجود ولایت فقیه را خواندم.
او چند سؤال دیگر پرسید و عصا بدست هم به کمکش آمد و سؤال بارانم کردند که به لطف خدا همه را جواب دادم
هر دو علیرغم سؤال کردن هایشان، کمی هم قصد داشتند مرا در مخمصه قرار بدهند که با حاضر جوابی از آنها عبور کردم.
عزیز گفت آخرین سؤال را بپرسم و برو تا فردا برای اعلام نتیجه
ـ بفرما. سؤال آخر را هم بپرس
ـ در انتخابات به کی رأی دادی؟
ـ این سؤال حق این مصاحبه نیست
ـ نه ولی می خواهم بدانم
ـ این طور که شما می پرسید چون شما از طرف داران آقای منتجب هستی طرف هم اگر بگوید صفایی قطعاً او را رد می کنی
ـ فلسفه نگو. جواب مرا بده
ـ من به آقای صفایی رای دادم
ـ چرا؟
ـ دلم خواست
- ملاکت چه بود؟
- ملاک شما برای انتخاب منتجب چه بود؟
- صلاحیت علمی و مبارزاتی او
ـ صفایی هم این صلاحیت ها را داشت
- مطمئن هستی؟
ـ صد در صد
ـ از صداقتت خوشم آمد
ـ دروغ خانمانسوز است
ـ نترسیدی ترا رد کنم ؟
ـ نه
ـ چرا؟
ـ چون معتقدم دیندار هستی
ـ ممنون اعتقادت هستم
ـ آخرش.
ـ فعلاً مرخصی تا فردا
با توکل خداحافظی کردم و با خنده گفتم خدا صبرت بدهد
عزیز گفت چرا؟
ـ بهر حال بحث با شما هزینه دارد
- چه هزینه ای؟
- رد یا قبول شدن جهت سپاه
- نترس تو قبولی
- اصلاً نمی ترسم. از خودم یقین دارم
از در سپاه که بیرون آمدم، سری به امین آرام زدم و تا ظهر پیش او بودم. او پرسید چرا دوست داری پاسدار بشوی؟
- سپاه برایم یک آرمان است
- یعنی برای من نیست؟
- چرا ولی تو معلم هستی و نمی توانی پاسدار شوی
- ولی سپاه را دوست دارم
- بر منکرش لعنت
ظهر همراه امین نماز ظهر و عصر را خواندم و او هرچه اصرار کرد نهار بمانم گفتم باید بروم منزلمان. مادرم منتظرم است.
شب که برای نماز به مسجد علی بن ابیطالب رفتم عزیز را دیدم. او در حالی که داشت کفش هایش را می پوشید گفت از یک رفتار تو امروز خیلی خوشم آمد
ـ چه رفتاری؟
ـ صادقانه گفتی به صفایی رای دادی
ـ واقعاً اعتقادم را گفتم
ـ این خیلی ارزش دارد
- از امثال شما یاد گرفتم
آن شب از آن که برای پذیرش در سپاه ، متوسل به دروغ نشدم خیلی خدا را شکر کردم.
یک هفته بعد محمد فروتن به منزلمان زنگ زد و گفت فردا صبح ساعت ۸ آماده رفتن به اهواز جهت دوره آموزشی باشید.
آن شب از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم. مادرم که می دید این قدر خوشحال هستم گفت دا یعنی پاسدار شدن این قدر برایت مهم است؟
ـ بله دا. آرزویم پاسدار شدن بوده است
- الحمدلله به آرزویت رسیدی
فردا صبح در حالی که وسایل شخصی ام را در یک ساک چرمی مادرم جا داده بود به
مراه فرشید با دوچرخه اش به سپاه رفتم.
تا وارد سپاه شدم دیدم علاوه بر توکل، بهمن بیرم وند، محمدرضا قنبری، حسین چشمه دارزاده، جهان بخش قلاوند، هوشنگ سگوند هم می خواهند به دوره بیایند.
ساعت هشت ونیم با یکی از بچه های پذیرش راهی اهواز شدیم و ساعت یازده ونیم وارد پادگان پروکان دیلم شدیم.
اولین بار بود این مکان را می دیدم. در یک قسمت آن چقدرنیروهای مجاهد عراقی بودند که تا ما را دیدند صدا زد هله بک هله بک
بهمن پرسید یعنی چه؟ گفتم می گویند خوش آمدید.
بلافاصله ما را همراه سایر نیروهایی که از سپاههای دیگر استان خوزستان آمده بودند، سازماندهی کردند و در چهار گروهان قرار دادند.
شب اول که برای نماز جماعت به مسجد پادگان رفتیم مسئول فرهنگی دوره پرسید از بین شما کسی هست که بتواند مداحی کند؟
جهان بخش بلافاصله دستش را بلند کرد و گفت آقای بهداروند بلد است
آن مسئول گفت آقای بهداروند لطف کند بیاید جلو
نگاهی از سر ناراحتی به جهان کردم و رفتم جلو. او گفت خوش آمدی. اهل کدام شهر هستی؟
ـ اندیمشک
- علاقه داری برایمان دعا یا نوحه بخوانی؟
ـ چرا که نه
ـ همین الان کمی نوحه بخوان
ـ مگر ترانه درخواستی است؟
همه تا این حرف را زدم، شروع به خندیدن کردند.
از آن روز به بعد در تمام نمازها من مسئول خواندن دعا و مصیبت خوانی بودم.
روز ششم دوره، یکی از همدوره ای هایم بنام قبیتی که اهل دزفول بود گفت تو خیلی شبیه حاج صادق آهنگران می خوانی. تا حالا او را دیده ای؟
- نه
- دوست داری او را ببنیی؟
- بله
- امشب با هم می رویم منزلشان
- منزلشان؟
- بله
- چه طور؟
- ما رفت و آمد خانوادگی داریم
تیر ماه خیلی گرم بود آدم حال هیچ کاری را نداشت . عصری از محمود احمدی فرمانده پادگان مرخصی گرفتیم که تا ۳ ساعت برویم اهواز و برگردیم.
او اول مخالفت کرد ولی قبیتی خیلی التماس کرد و او گفت قبل از اعلام خاموشی یعنی ساعت ۱۱ باید این جا باشید.
با ماشین تدارکات به اهواز آمدیم و با تاکسی منزل قبیتی رفتیم و بعد از خوردن مقداری هندوانه و گرفتن دوش راهی منزل حاج صادق شدیم.
در خیابان نادری در یکی از خیابان فرعی پیچیدیم و در مقابل خانه ای پیاده شدیم.
قبیتی گفت این جا منزل پدر حاج صادق است.
- پس خانه خودش کجاست؟
- منزل پدرش زندگی می کند
- چه جالب.
او زنگ خانه را زد که پسر بچه ای در باز کرد و به ما سلام کرد. قبیتی گفت محمد علی پدرت خانه است؟ او گفت بله الان میاد
اولین بار بود که حاج صادق را از نزدیک می دیدم. خیلی خوشحال بودم.
چند لحظه بعد حاجی در چار چوب در با پیژامه خانگی ظاهر شد و گفت به به قبیتی .عزیز بفرمایید.
قبیتی مرا معرفی کرد و صادق با من روبوسی گرمی کرد و ما را به اتاقی راهنمایی کرد.
آن شب، شب هفتم محرم بود و صادق داشت نوحه هایش را تمرین می کرد. وقتی قبیتی گفت حاج صادق آقا مهدی هم مثل تو می خواند ،صادق گفت جدی؟ کمی بخوان
من هم یکی از نوحه های او را خواندم
ـ می روم مادر که اینک کربلا می خواندم
ـ از دیار دور یار آشنا می خواندم
صادق وقتی دید شبیه او می خوانم کلی خندید و گفت واقعاً کپی من هستی.
او کمی صمیمی تر شد و گفت آقا مهدی اهل کجایی؟
- اندیمشک
- پس همسایه دزفولی
- بله
- تو که با دزفولی بد نیستی؟
- نه. بیشتر دوستان خوبم دزفولی هستند
- آخر اختلاف دزفولی اندیمشکی همیشه براه است
- من مخالف این حرفها هستم
- بارک الله. خوشم می آید پاسداری و اهل فکر
صادق ورقه ای را بدست گرفت و گفت امشب می خواهم این نوحه را بخوانم نظر شما چیست؟ او شروع به خواندن کرد:
ـ ابوالفضل باوفا -علمدار لشکرم
ـ مه هاشمی نسب ـ امیر دلاورم
خیلی خوشم آمد و گفتم عالی است.
نیم ساعت بعد که صادق برایمان چای و میوه آورد گفت سریع بخورید برویم مصلی که باید نوحه ام را بخوانم..
سه نفری به مصلی رفتیم. در صف جلو آقای مرتضایی فرمانده منطقه هشت و سید احمد آوایی رئیس ستاد هم نشسته بودند.
آن شب صادق آن قدر زیبا نوحه اش را خواند که تمام جمعیت گریه می کردند. شب که به پادگان برگشتم بهمن پرسید: کجایی خبری ازت نیست. کجا بودی؟
ـ پیش حاج صادق آهنگران
ـ دروغ نگو
ـ از قبیتی بپرس
همه بچه ها دورم جمع شدند و از حاج صادق سؤال می کردند و من هم به شوخی گفتم دو پا و دو دست و دوگوش دارد.
•┈••✾○✾••┈•
لینک عضویت
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 خیبر شکنان ۱
خاطرات حسن تقی زاده
┄┅═✼✿✵✦✵✿✼═┅┄
اولین تیپ آبی خاکی بودیم «یعنی یگانی که عملیاتش را از درون آب شروع کرده و در ساحل ادامه می دهد».
آموزش های سخت و سنگینی را به شوق شرکت در عملیات گذرانده بودیم، آموزشهایی از قبیل:
شنا در آبهای سرد و تگری سد دز اندیمشک، در فصل گرما و سرما که از شدت سردی و سوز، دندونامون چنان بهم میخورد که صدای مسلسل می داد و مو به تنمون سیخ می شد و عملا قندیل میبستیم.
حرکت با لباس و تجهیزات تا گردن، داخل کانالهای آب در مارد آبادان، اونم تو دل سوز زمستون، رد شدن از روی تیر آهن کار گذاشته شده روی کانال آب با چاشنی انفجارات، وسط سیاهی و تاریکی شب
آموزش های حمله به ساحل با پریدن تو آب و سینه خیز رفتن در ماسه های کنار ساحل که از یقه و جیب لباس و تمام سوراخ سنبههای لباسمون گرفته تا چشم و پلک و دهان و لای دندونامون پر میشد از شن و ماسه،از رزمهای شبانه گرفته تا پیادهرویهای سی کیلومتری با تجهیزات در نیمه های شب.
همه و همه را به عشق عملیات تحمل کردهبودیم و به تیپی تکاوری بهنام تیپ پانزده امام حسن مجتبی (ع) تبدیل شده بودیم.
القصه...
قصدم بیان خاطرات دوران آموزش نیست که خودش حدیث مفصلیه، فقط یک چشمه از سختیهاشو گفتم که خواننده بدونه وقتی از تحمل سختی های دوران آموزش میگیم، یعنی چی...!
حالا زمان، زمان عملیات بود
شادی و شور چنان بود که گویی همه برای جانفشانی لحظهشماری میکردند.
بعداز گذشتن از جاده سوسنگرد و هویزه به ساحل هورالهویزه بهنام شط علی رسیدیم،
حالا چرا شط؟ و چرا بهنام علی؟ من هم نمی دانم، چون ما در آنجا شطی ندیدیم که حالا بخواهد بهنام علی باشد یا هر کس دیگری؛ آنچه ما دیدیم دریایی عظیمی از آب بود با نیزارهای سبز و بلند که کاکل های زرد و طلاییاش در نسیم باد موج دریا به رقص در می آمدند و بر بلندای آن مرغان دریایی بودند که به شکرانهی وجود نعمت و رزق و روزیشان در آن دریا ذکر و تسبیح خداوند را ترانه سرایی میکردند و ماهیانی که شناکنان برای رفتن بر سر سفره ماهیگیران خود را در تور آنها می انداختند.
دریای هور چنان سرشار از نعمت بود که ساکنانش حتی از نیهای آن نیز حصیر و بوریا میبافتند تا هم خود از آن استفاده کنند و هم با فروشش درآمدی کسب کنند.
ولی آنروزها متجاوزانی به قصد تسلط بر این خوان بیکران الهی با لشکر زبون خود به آن حمله ور شدند.
و در مقابل خیبرشکنان و دلاور مردان و مجاهدانی از شیعیانِ خیبرشکنِ اسلام، امیرالمؤمنین حیدر کرار، چونان طوفانی مقابل تجاوز دشمنان بهپا خواستند که بی شک مورد ستايش فرشتگان و محبوب ملائک و مقرب پروردگار عالمند و کمترین پاداششان نشستن بر سر سفره حوریان بهشتی است.
بگذریم!!
قصدم تعریف و تمجید از دریای هور نبود که این کار جغرافینویسان است، اما برای نسل امروز که بجای دریا، بیابانی خشک و برهوت را به همت منفعت طلبانی که خواستند شیره جان هور را از اعماقش بیرون بکشند می بینند لازم بود که بدانند خاطره خیبرشکنان در کجا واقع شده است و آغازش از کجاست...
┄┅═✼✵✦✵✼═┅┄
همراه باشید
#خاطرات_شما
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔅 شورای همکاری خلیج فارس که در ۱۳۵۹ ش. به بهانه همکاریهای اقتصادی، سیاسی و نظامی ۶ کشور عضو ـ امارات متحده عربی، بحرین، قطر، کویت، عربستان سعودی و عمان ـ به وجود آمد، عملاً کانونی برای گردآوری دلارهای نفتی منطقه و انتقال آن به بغداد برای تقویت بنیه نظامی عراق شده بود.
هنگامی که جنگ به پایان رسید، تنها مطالبات نقدی ۶ کشور عضو این شورا از عراق، از مرز ۸۰ میلیارد دلار گذشته بود.
این غیر از میلیاردها دلار نفتی بود که دولتهای منطقه به ویژه کویت و عربستان از پالایشگاهها و پایانههای خود به حساب عراق به شرکتها و کمپانیهای نفتی غرب فروخته بودند.
شیخ نشینهای عرب منطقه به مدت یک دهه به مثابه دولتهای دست نشانده بغداد عمل میکردند. عراقیها دائماً از آنها متوقع بودند و برای جنگ و اقدامات نظامی خود بر سر آنان منت میگذاشتند و رژیمهای عرب نیز سپاسگزار بعثیها، دلارهای نفتیشان را برای حاکمان بغداد ارسال میکردند؛ همان حاکمانی که دو سال بعد از پایان جنگ تحمیلیشان بر ایران، در حمله جدید خود به کویت و عربستان تلافی حمایتهایشان را کردند!. به همین دلیل، هنگامی که در تابستان ۱۳۶۹ ش.، صدام، طرح حمله گسترده به کویت را آماده میکرد، کمترین بهایی برای واکنش احتمالی عربستان و سایر شیوخ شورای همکاری قائل نبود. دولتهای عرب حوزه خلیج فارس در آن سال، در حقیقت پاداش سیاست ده ساله خود را در دفاع یکجانبه از صدام دریافت کردند.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔴 آشنایی با مرکز مطالعات و
تحقیقات جنگ سپاه / ۲
گفتگو با سرهنگپاسدار
محسن رخصت طلب
جانشین مرکز
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
• آیا فعالیت راوی در همین جا پایان می یافت؟
خير، بحث مهم دیگر این بود که وقتی راوی از منطقه می آمد، باید گزارش انجام فعالیت را می نوشت. عملیات را از آغاز تا پایان تجزیه و تحلیل می کرد و خلاصه، در مناطق عملیاتی، مناسب با مأموریت خود در قرارگاه، لشکر، تیپ یا گردان مشغول به کار می شد و پس از ضبط جلسات فرماندهی، مصاحبه، شنود و ضبط بی سیم فرماندهی، تهیه گزارش از عملیاتها و تهیه و تکمیل مطالب خود، اطلاعات مکتوب و ضبط شده خود را به تهران منتقل و آنها را تنظیم می کرد. البته، پیش از عملیات، به راوی گفته می شد که این گزارش باید چه مطالبی را از شناسایی و طراحی گرفته تا آموزش و آماده سازی و تدارکات (نیروی انسانی و ادوات) در بر گیرد که وقتی عملیات تمام می شود، چیزی کسر نداشته باشد؛ کاری که بسیار سنگین و پردقت بود. راوی نیز با توجه به این مسئله در منطقه به جمع آوری اطلاعات می پرداخت.
موضوعات مختلفی را نیز بررسی می کرد. در حال حاضر، دستاوردهای راویان به صورت سند، دفترچه راوی، پیاده شده نوار و ... که جزء منابع دست اول تحقیقات جنگ به شمار می روند، موجود است.
• آیا راوی به تنهایی، همه این کارها را انجام می داد؟
در عین حال که این آموزشها را می دید، باز هم یکی دو نفر به عنوان نیروی آزاد به راویان کمک فکری می داد. البته، این نیروهای آزاد اطلاعات بیشتری، به ویژه از قرارگاه مرکزی داشتند که آنها را به راوی یگان خود منتقل می کردند تا راوی با چشم باز با مسائل برخورد کند.
• راویان در کار خود با چه مشکلاتی روبه رو بودند؟
مجموعه راویان مشکلات فراوانی را در یک فرآیند تهیه گزارش پشت سر می گذاشتند. یکی از این مشکلات نبودن امکانات مناسب برای تهیه گزارش و دیگری عدم هماهنگی بین راویان و فرماندهان یگانهای مختلف بود. گاهی، پیش می آمد که بعضی از فرماندهان راویان را درون مجموعه تحت امرشان به سختی می پذیرفتند. البته، دستور صریح فرماندهی محترم کل سپاه به تمام یگانها این بود که آنها موظف هستند با راویان همکاری کنند، اما با تمام این مسائل باز هم برخی از آنها همکاری نمی کردند. این عدم همکاریها امروز نیز ادامه دارد.
• آیا اکنون، گزارشهای عملیات قابلیت بهره برداری دارد؟
همان طور که گفته شد، گزارشهای عملیات، مجموعه اطلاعاتی از مراحل مختلف و عوامل مؤثر در یک عملیات اند که بر اساس اسناد و یادداشتهای راویان (دفاتر راوی) و نوارهای ضبط شده از جلسات فرماندهی، نوشته شده اند. این گزارشها تمامی فعالیتهای مربوط به یک عملیات از جمله طرح مانور، شناسایی، مهندسی، نتایج عملیات و ... را در بر می گیرند.
گزارشهای مزبور در سطوح قرارگاه مرکزی خاتم الانبيا و قرارگاه اصلی کربلا، نجف، قدس، حمزه و یگانها و گردانها تهیه شده اند، مجموعه این اطلاعات و گزارشها به دلیل نواقص موجود برای عموم محققان قابل استفاده نیستند؛ بنابر این، مرکز تصمیم گرفته است تا تمامی آنها را تصحیح و نواقصشان را برطرف کند. در مرحله طراحی این پروژه، بیش از ۹۸۰ جلد گزارش عملیات شناسایی شده، که در مرحله نخست، ۴۲ جلد آن مورد توجه قرار گرفته است. گزارشهایی که در دست بررسی و آماده سازی اند عبارت اند از: عملیات بدر، والفجر ۸، کربلای ۱، کربلای ۴، کربلای ۵ و والفجر ۱۰. در این مرحله، چند جلد آماده شده است و تا چند ماه دیگر، جلدهای بعدی نیز آماده خواهند شد. با استعانت از حضرت حق و همکاری محققان مرکز، تصمیم بر این است که تمامی ۹۸۰ گزارش آماده بهره برداری شوند.
• بخش حفظ و نگهداری اسناد که به آنها اشاره کردید، چگونه و با چه برنامه هایی فعالیت می کند؟
پس از پایان جنگ و کارشناسیهای بسیار، امر نگهداری و حفظ اسناد به نحو مطلوب برای استفاده های بعدی در دستور کار مرکز قرار گرفت.
پس از انجام این مرحله، که انصافا، در حد بسیار خوبی انجام شد، نوبت به تجزیه و تحلیل اسناد و گردآوری مجموعه تاریخ جنگ رسید که در قالب پروژه های مختلف، کار تهیه و تدوین این اسناد انجام شد. مرکز مطالعات نیز با توجه به حجم بالای داده ها و اطلاعات، محور فعالیتهای پژوهشی خود را بعد از قطعنامه ۵۹۸، تکمیل تحقیقات مربوط به جنگ هشت ساله و تدوین کتب و جزوه ها و گزارشهای مربوط به این دوره از تاریخ انقلاب اسلامی ایران قرار داد.
✦━•··•✦❁🍃❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #ارتفاعات_گاما - ۲۵
خودنوشت
حجت الاسلام مهدی بهداروند
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
یکماهی دوره طول کشید. در فاصله یکماه دو شخصیت برایمان در دو مناسبت شهادت و عید سخنرانی کردند. اول آیت سید علی شفیعی دزفولی و دوم حجه السلام شیخ محسن اراکی بود.
آن روزها آقای اراکی ۲۸ سال داشت و حاکم شرع استان خوزستان بود و محافظ های زیادی داشت که او را دوره کرده بودند. او آن روز چقدر زیبا درباره شخصیت امام حسین برایمان حرف زد.
البته در خلال دوره آیت الله علی اسلامی، نماینده امام در سپاه منطقه هشت هم سری می زد و سخنرانی می کرد. او هم از شاگردان امام در نجف بود که قامتی درشت و پیشانی بلندی داشت.
عاقبت پس از یکماه ، دوره آموزشی ما سپری شد و ما جهت استراحت دو روزه به اندیمشک آمدیم. فردا صبح که سری به سپاه زدم، بحث از پایان دوره ما بود. آقای صدیره فرمانده سپاه گفت هیچکدام از شما لازم نیست به اهواز برگردید. شما در سپاه اندیمشک مشغول بکار می شوید.
چقدر از این حرف خوشحال شدم. چون شنیده بودم که سپاه اهواز تمام نیروهای آموزشی را تقسیم می کند و کسی به شهرش نمی رود.
اولین مسئولیتی که در سپاه آقای صدیره بمن داد، جانشین فرماندهی پلیس راه بود. از رحیم یوسف آبادی معاون عملیات سپاه سؤال کردم: مش رحیم فرمانده پلیس راه چه کسی است؟
ـ او را می شناسی
ـ کی است؟
ـ حسن
ـ حسن؟
ـ حسن شاه حسینی
ـ چقدر خوب
تا شش ماه در سمت جانشین شاه حسینی خدمت می کردم ولی اصلاً از کارم راضی نبودم و مدام بهانه می آوردم که من اهل این کار نیستم ومرا جابجا کنید
سال ۱۳۶۱ به سرعت سپری شد و آقای صدیره دریکی از مسافرتهایش متاسفانه در اثر تصادف ماشینش همسرش را از دست داد.
او مدتی بعد از سپاه اندیمشک رفت و آقای سید احمد آوایی رئیس ستاد منطقه هشت در یک صبحگاه حسن باقری را به عنوان فرمانده جدید سپاه اندیمشک معرفی کرد.
روزی که سید احمد آوایی اورا به عنوان فرماندهی سپاه در مراسم صبحگاه معرفی کرد چشم از چهره آرام و متین او برنمی داشتم. سید احمد برایش سنگ تمام گذاشت و او سرش را از زمین بلند نمی کرد. انگار داشت موزاییک های کف سپاه را می شمرد.
این اولین بار و اولین دیدار من و او بود. جوانی شاداب و با محاسن جوگندمی که لهجه اش او را سریع لو می داد. سید احمد نیم ساعتی حرف زد و او هم ده دقیقه ای از آمدنش گفت. میگفت من در راه به برادرمان اقای آوایی گفتم که من برای فرماندهی نمی روم بلکه برای همراهی می روم.
برادران عزیز اندیمشکی من آمده ام همراه شما تنور دفاع مقدس را گرم نگهدارم.
من آمده ام همچنان برادری و صمیمیت را بینمان رد و بدل کنیم.
بخداقسم من فرمانده شما نیستم من دوست شما هستم.
من همسایه استان کناری شما هستم.
من و شما زبان هم را خیلی خوب می فهمیم.
همین حرفهایش دلبری کرد و همه ما را جذب خودش کرد.حمید صدیره هم برای خداحافظی حرفهایی زد و التماس دعا داشت.
آن روزها من تنها ۱۹ سال داشتم ولی به اندازه ۵۰ سال بزرگ شده بودم. من، جمالی فرو ماشاالله ابراهیمی در صف آخر صبحگاه ایستاده بودیم .بعد ازصحبت های او نگاهی بهم کردیم که ماشاالله به لهجه دزفولی گفت( ایان ورش میا اهل دل بووه / به این می آید اهل دل باشد) از فردا صبح فرمانده جدید کارش را شروع کرد. ،قاطع و مهربان، موقع نماز سریع کار را رها می کرد و به نمازخانه می آمد. هر روز تعدادی از نیروها را طبق برنامه به اتاقش دعوت می کرد و از حال و روزشان سوال می کرد.
در يكي از ماموريت هايم از حاج صادق آهنگران در جلسه ای در اهواز سوال کردم،تو حسن باقری را می شناسی؟
چطور مگر؟
- همین طوری
- آره از اقوام صرامی است
- صرامی واحد؟
- آره
از صرامی سراغ گرفتم که گفت برادر حسن، داماد ما است.
- پس فامیل هستید.؟
- اگر خدا قبول کند.
شاید کمتر ازیکسال در سپاه باهم بودیم. بعضی شب ها با جمالی فر و ماشالله در اتاق فرماندهی سر بحث را با او باز می کردیم و او از جنگ وشهید و رفیق حرف می زد. ماشالله قایمکی گریه می کرد و جمالی تنها نگاه می کرد.
دو ماه بعد برای اردویی کل سپاه را به کوهدشت برد و همراه سپاه کوهدشت در یکی از جنگل ها درکوه و کمرها اردو زدیم، رحیم یوسف آبادی، مرتضی کشکولی، محسن کشکولی، اصغر مرادی، بازوند، پیرزادی، محمد دریکوند، همه و همه آن قدر با هم صمیمی شدیم که انگار سالیان سال رفیق هستیم. چند روزی بودیم ولی آن قدر فضای معنوی قوی بود که انگار یک چشم بهم زدن بود و تمام شد. طرح های نظامی مش رحیم و دست انداختن او و خنده های مرتضی کشکولی همه از خاطرات خوش آن ایام بود.
مدتی بعد او از سپاه رفت . مدتی بعد در محوطه لشکر یکی از دوستان گفت : خبرداری که حاج حسن تصادف کرده و...
- ای بمیری و چی؟
- خانمش فوت کرده
- کی؟
- دیروز
- کجا؟
- در مسیر جاده
آن موقع هنوزموبایل به راه نبود، با هزار بدبختی این ور و آن ور شماره محسن کشکولی را گیر آوردم و قصه را پرسیدم که او هم تایید کرد. آن ر
وزمن و جمالی و ماشاالله چقدر برای او گریه کردیم.
فرداصبح از فرماندهی سه روزمرخصی گرفتم و رفتم کوهدشت و همراه محسن به سراغش رفتم. وقتی وارد اطاقی شدیم که او به بسط نشسته بود، آرام بلند شد و دستی بر کمر داشت. محسن با صدای بلند گریه کرد و او در حالی که زورکی خودش را کنترل می کرد گفت عیبه برادر محسن گریه نکن. من هاج و واج او را نگاه می کردم و آرام گوشه ای نشستم و در چهره اش دنیایی غم و غصه موج می زد.
گریه های محسن که تمام شد سوال کردم :حاج اقا قصه تصادف شما چی بوده ؟
او که انگار یادآوری خاطرات اذیتش میکرد ، گفت فلانی کار خدا بود. همین.
- یعنی چی؟
- مشیت خدا بر جدایی من وحاج خانم بود.
- انشاالله هرچي بوده خير بوده
- الان من ماندم و صادق
- باز خدا رو شکر
آن شب پیش او ماندم ولی تلخ ترین شب او بود.
تا صبح احساس می کردم بیداراست
بعد از این موضوع دیگر همدیگر را ندیدیم و او راهی کردستان و بوکان شد و زندگی جدیدی را غیر از جنوب شروع کرد.
•┈••✾○✾••┈•
لینک عضویت
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 خیبر شکنان ۲
خاطرات حسن تقی زاده
┄┅═✼✿✵✦✵✿✼═┅┄
جهت انتقال خیبرشکنان برای فتح خیبری دیگر، تعدادی قایق بادی که به آنها جیمینی گفته می شد و چندین قایق لگنی در اسکله شطعلی رو به صف کردهبودند.
اما برای انتقال همه نیروها کافی به نظر نمیرسید.
گردانها یک به یک سوار می شدند و به محض تکمیل راهی خط مقدم می شدند.
سوال اینجا بود که چرا روز را، بجای شب برای عملیات انتخاب کرده بودند؟
که گویا بچههای قرارگاه اطلاعاتی نصرت به فرماندهی سردار مظلوم هور، شهید سیدعلی هاشمی، چنان تمیز و شسته رفته کارشون رو انجام داده بودن که دشمن به فکرشم خطور نمیکرد که ایران با گذشتن از حدود چهل کیلومتر دریای هور، به آنها حمله کنه، به همین دلیل خط پدافندی محکمی در آنجا ایجاد نکرده بود که در روز هم قابل فتح کردن بود!
نیروها همه سوار شدند و به راه افتادند، اما گروهان ما یعنی گروهان ابوالفضل هنوز روی زمین مانده بود، گفتیم لابد یه قایق تندروتر و ویژهتری رو برای ما اختصاص دادهاند!!!
چرا؟
چون بقول فرمانده گردان، حاج سعید نجار و معاونش حاج کمال صادقی، جای سخت عملیات، که میشد تنگه اُحد اتوبان العماره بصره، رو به گروهان ما واگذار کرده بودن.
یادمه فرمانده گردان گفتهبود که اگه دشمن بخواد برای پس گرفتن اتوبان، پاتک بزنه حتما اول از همین پیچی که شما پشتش قرار گرفتین اقدام میکنه، چون اگه این پیچ رو بگیره کل خط رو فتح خواهدکرد، بخاطر همین حجم عظیمی از آتش توپخانه و دیگر ادواتش رو روی شما میریزه و احتمال شهادت همه شما وجود داره، لذا به هیچ وجه شما نباید اونجا رو رها کنید و تا پای جان باید ایستادگی کنید.
ما هم گفتیم لابد به همین علت قایق ویژهای رو برای ما در نظر گرفتند، در همین خیال بودیم که بالاخره از ناو جنگی ویژه ما رونمایی شد.
ابوقداره ای بنام لندیگراف!!!
راستش خیلی تو ذوقمون خورد، چون اونطوری که فکر میکردیم نبود و هیچ ویژگی خاصی نداشت و نمونهاش رو ماهیگیران در سواحل بوشهر و بندرعباس داشتند.
عقل ما میگفت این وسیله برای مانور دادن نیاز به میدانی باز و وسیع مانند دریا داره و بهدرد آبراهای تنگ و پیچ در پیچ هور نمیخوره، اما به خودم گفتم حالا کی از عقل شما نظر خواسته؟!
لابد اون کسی که این تحفه رو برامون در نظر گرفته عقلش بیشتر از ما کار میکرده و شایدم بیشتر از این در توانش نبوده تا برای گروهان ویژه ما تهیه کنه.
و اما بالاخره فرمان رسید که برای سوار شدن به کشتی نوح حرکت کنید، ما هم حرف نوح نبی رو که موقع سوار شدن به کشتی خوند را خوندیم و راه افتادیم:
وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ
ﻭ ﻧﻮﺡ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﻮﻳﺪ ﻛﻪ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩﻧﺶ ﻭ ﻟﻨﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺶ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻧﺎم ﺧﺪﺍﺳﺖ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭم ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ .(٤١)
┄┅═✼✵✦✵✼═┅┄
همراه باشید
#خاطرات_شما
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔴 آشنایی با مرکز مطالعات و
تحقیقات جنگ سپاه / ۳
گفتگو با سرهنگپاسدار
محسن رخصت طلب
جانشین مرکز
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
آرشیو مرکز مطالعات از جمله فعال ترین بخشهای مرکز است که در دوران جنگ، در جمع آوری اسناد، منابع، گزارشها و ... و در دوران بعد از آن، افزون بر جمع آوری، طبقه بندی و ساماندهی منابع، سرویس دهی به محققان و مراجعه کنندگان را نیز عهده دار بوده است.
به طور کلی، فعالیت آرشیو در چهار محور خلاصه می شود
الف) ساماندهی دسته بندی، ثبت و نگهداری منابع و اطلاعات برای اصلاح ساختاری آرشیو؛
ب) تأمین منابع تهیه تمامی منابع مورد نیاز مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ و رفع نواقص اسناد و منابع؛
ج) بهینه سازی ، طبقه بندی اسناد و منابع، صحافی، آفت زدایی، مرمت، نظافت و گردگیری؛ و
د) سرویس دهی خدمات و سرویس دهی به محققان و مؤسسات طرف قرارداد با مرکز مطالعات از جمله فعالیتهای مهم آرشیو است.
آرشیو در دو بخش رایانه ای و غیر رایانه ای به محققان سرویس می دهد. در بخش رایانه ای منابع از جمله اسناد نظامی، نوار، منابع سیاسی، عکس، نقشه و ... بر روی لوح فشرده ارائه می شود.
در بخش غیر رایانه ای با کتابخانه ای نیز، منابع سیاسی و نظامی مانند روزنامه ها، مجله ها، بولتنها، مشروح مذاکرات مجلس و ... نگهداری می شوند.
• مرکز مطالعات در زمینه اطلاع رسانی چه فعالیتی داشته است؟
مرکز مطالعات پس از سالها تلاش در امر تحقیقات، موفق شده است مدارک و منابع مهمی از جنگ را در ابعاد نظامی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جمع آوری کند که در حال حاضر، در اطلاع رسانی مرکز مطالعات نگهداری می شوند.
از آنجا که اسناد جمع آوری شده بسیار متنوع و گسترده اند، اطلاع رسانی مرکز در حال تکمیل، بهینه سازی و
طبقه بندی آنهاست. هدف از اطلاع رسانی این است که محققان و مراجعان بتوانند با بهترین و آسان ترین روش به منابع و اسناد مورد نظر خود دست یابند.
در حال حاضر، به دو شیوه به مراجعه کنندگان خدمات ارائه می شود.
یکی از طریق سایت اینترنت به نام کتابخانه تخصصی جنگ انجام می شود که تاکنون، ۲۷هزار صفحه مطلب از انتشارات مرکز مطالعات و دوره عالی جنگ در آنجا آماده بهره برداری است و دیگری از راه مراجعه محققان به بخش اطلاع رسانی مرکز مطالعات می باشد که افزون بر خدمات آرشیو و رایانه، حدود هفت هزار جلد کتاب نیز در این بخش موجود است.
و در بخش اطلاع رسانی چه پروژه های دیگری انجام می شود؟ و یکی از کارهای انجام شده، جمع آوری اسناد سازمان ملل در مورد جنگ ایران و عراق است. مجموعه اسناد سازمان ملل شامل تمامی مصوبات شورای امنیت و مجمع عمومی و نامه های ثبت شده دو طرف جنگ در دبیرخانه سازمان ملل درباره جنگ ایران و عراق از سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰ است که ۱۵۰۰ سند را در بر می گیرد. این اسناد بر اساس ترتیب شماره دبیرخانه و به تاریخ هر روز تهیه و ترجمه و در قالب سالانه، دسته بندی شده اند.
مرکز مطالعات کار ترجمه این اسناد را تمام کرده است و در حال حاضر، مراحل آماده سازی برای استفاده محققان چه در سطح مرکز مطالعات و چه محققان سیاسی نظامی بیرون از مرکز را می گذراند که امید است در آینده نزدیک، به صورت کتاب منتشر شوند. تهیه فهرست تفصیلی از اسناد از جمله کارهای مهمی است که مدیریت بهره دهی مرکز روی این مجموعه انجام داده است.
✦━•··•✦❁🍃❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #ارتفاعات_گاما - ۲۶
خودنوشت
حجت الاسلام مهدی بهداروند
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
یادش بخیر اولین بار او بود كه مرا با مرحوم حاج اسماعیل دولابی آشنا کرد، با هم به مجلس سخنرانی او رفتیم . با حرف هایش عجیب با دل من بازی کرد.او بهانه مراودات بعدی من و او شد. چقدر من از این مرد پنهان استفاده کردم.
.... اینک که من دارم تمام آن روزها را ورق می زنم و می خوانم. هنوز که هنوز است همه بچه ها از صفای او و معرفت و آقایي اش حرف می زنند. بهترین دوران فرماندهی سپاه دوران او بود. اگر حسن باقری معروف ،بن بست جنگ را باز کرد این حسن باقری هم بن بست های اخلاقی بسیاری از بچه ها را باز می کرد و آن ها را عاقبت به خیر کرد.
جامعه امروز ما محتاج امثال باقری هاست. قدم، قلم، کلام و رفتار او بهترین دلیل اخلاقی برای تربیت نسل امروزی ماست. دوری از او و امثال او برای جامعه ما سهم مهلک است. خدارا گواه می گیرم که اصحاب خمینی اگر در حاشیه باشند متن مشکل پیدا می کند.
این روزها چقدر دلم برای شب های سال ۶۲ لک زده است. مهمانی هایی که چند وقت یکبار در منزل اعضای شورای فرماندهی جمع می شدیم .
خنده های سردار یوسف آبادی .
شب هایی که همراه هم به بهشت زهرا می رفتیم و او های های گریه می کرد را یادم هست.
تا بود هر کس تلاش می کرد به سپاه ما بیاید و تا او رفت همه تلاش کردیم از سپاه برویم. من و ما هنوز همان نیروهای صادق و سرباز او هستیم.
او تنها فرمانده نظامی ما نبود. او در هر کاری فرماندهی می کرد و پیش رو بود.
من همیشه دلتنگ او هستم . تمام خوبی های او یادگاری اند. غزل یادگاری از آن غربت و کربت است و گوینده، داعیه هنری و سخن پردازی ندارد. از این روست که گفته ها و حرفهای جوانی من سال های درازی است به نهانخانه خاطر سپرده شده و در جایی دهان باز نکرده است.
باید امثال حسن باقری کمک کنند تا از محاصره دنیای فریب بیرون بیاییم، او از این کارها خوب می دانست و امتحانش را عالی پس داده بود.
اگر بخواهم از وضعیت رقت بار کنونی که حیات و هستی ما را تهدید می کند، رهایی یابیم، باید مثل شهری که در محاصره دشمن است و می داند اگر تسلیم شود همه را از دم تیغ می گذرند، به جهادی مردانه اقدام نماییم.
باید بدانیم و متوجه شویم که علاج واقعی و قطعی دردهای ما تربیت است، باید از بذل آنچه داریم در راه رسیدن به این منظور دریغ نداشته باشیم.
بگذریم...
یکماه پس از آمدن فرمانده جدید، من به عنوان جانشین واحد عقیدتی سیاسی منصوب شدم. رئیس واحد آقای محمد قاسمزاده بود و مدتی هم محمد رضا کرمی.
آن روزها برای سمینارهای زیادی به اهواز می رفتم و همین کار سبب شده بود با نماینده امام در سپاه ارتباط صمیمی تر و بهتری پیدا کنم.
حسن باقری ابتدا در صدد بود آقای خزایی همشهری های کوهدشتی اش را جانشین خودش بگذارد که نشد و او عاقبت یکی از بچه های اندیمشک را جانشین خودش معرفی کرد.
در مدتی که او فرمانده سپاه اندیمشک بود رابطه بسیار خوبی با هم داشتیم. او هرگز از موضع فرماندهی با هیچکس برخورد نمی کرد. صاف و صادق و زلال بود و ذره ای از کبر و غرور در رفتارش نبود.
او در مدت خیلی کمی توانست رابطه صمیمی و خوبی با پاسداران پیدا کند. من و علی جمالی فرماندهی و ماشاء الله ابراهیمی هر از چند گاهی به دیدن او می رفتیم و پای صحبت های خوب او می نشستیم. اهل اخلاق و ادب و مرام بود.
من در طول این چند روز که در اردو بودیم یاد دوره آموزشی ام افتادم که چقدر در آن ایام معنویت و حال خوشی نصیب مان شده بود.
روز سوم دوره بود که یکی از فرماندهان تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل آمد و از وضعیت عراق برایمان توضیحات خوبی داد.
او آن قدر مستند و شیرین حرف می زد که نفهمیدیم یکساعت سخنرانی او کی تمام شد. بعد از سخنرانی اش آرام از حسن باقری پرسیدم آقا را معرفی نفرمودید؟
ـ ایشان را نمی شناسید؟
ـ نه
ـ چرا؟
ـ چون رابطه با هم نداریم
ـ ایشان برادرمان اقای مرتضی کشکولی است.
ـ چه کاره است؟
ـ معاون آقای نوری است.
ـ سؤال دو تا شد. برادر نوری کیه؟
ـ فرمانده تیپ ابوالفضل است.
ـ پس هم ولایتی شماست؟
ـ بگو هم شهری شماست.
شب ها تا دیری مش رحیم یوسف آبادی برایمان حکایت می گفت و ما می خندیدیم. از این که خدای متعال چنین فرمانده ای را نصیب ما کرده بود، خیلی شاکر بودم.
امروز که این حرفها را می زنم به جرات می گویم تنها فرمانده ای که مثل او قبل و بعدش نیامد حسن باقری بود. هم اهل دفاع مقدس بود هم اهل فرماندهی و هم اهل اخلاق و معنویت.
در سپاه هر از گاهی که از عده ای منافق و دو رو، ذله می شدم و از دیدن شان شرمنده می شدم به سراغ او می رفتم و از او روحیه می گرفتم.
من و جمالی بیشر اوقات به سراغ او می رفتیم و از او استفاده می نمودیم.
یک روز از ایشان پرسیدم شما اخلاق تان خیلی شبیه طلبه هاست.
ـ این حسن ظن شماست.
ـ شما هیچوقت طلبه نبودید؟
ـ چرا در اهواز مقداری درس حوزوی خواندم
ـ پس هما
ن. معلوم شد چه کاره هستید
ـ شما دوست دارید طلبه بشوید؟
ـ فعلاً بهترین جایگاه پاسداری است
ـ یعنی از طلبه گی هم بالاترست؟
ـ حتماً
ـ چرا؟
ـ صف اول مدافعین هستند.
ولی طلاب هم الان در جبهه هستند
این ها هم سهم خودشان را ادا می کنند
در طول فرماندهی حسن باقری، با کارهای دقیق و بزرگ اطلاعاتی که شد دمار از روزگار منافقین در آورده شد.
در سال ۱۳۶۲، موجی از دستگیری نیروهای گروهک منافقین توسط واحد تحقیقات سپاه راه افتاد.
اگر آن دستگیری ها نمی شدند معلوم بود چه بلایی سرمان آمده بود.
هر روز صبح که وارد سپاه می شدم مسئول تحقیقات در مراسم صبحگاه، خبری از دستگیری جدیدی از قماش منافقین را می داد.
روزهای شیرین ما با حسن باقری خیلی زود سپری شد و او با اتمام ماموریتش از اندیمشک رفتنی شد.
روز رفتن حسن باقری اکثر بچه ها گریه می کردند و دوست نداشتند او برود. همه می دانستیم جای حسن باقری پر شدنی نیست وعاقبت نشد که نشد.
•┈••✾○✾••┈•
لینک عضویت
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 خیبر شکنان ۳
خاطرات حسن تقی زاده
┄┅═✼✿✵✦✵✿✼═┅┄
دسته اول...
والعادیات، به پیش!
نیروها پشت سر فرماندهی دسته، با قدمهای راسخ و شاد و شنگول وارد کشتی شدند.
دسته دوم...
القارعه، حرکت!
نفر به نفر قبراق و شاد به سمت ابوقداره حرکت میکردند، که ناخدای کشتی همونطور که کنار کابینش ایستاده بود و انگاری نیروها رو سرشماری و یا شایدم قد و وزن بچهها رو سبک سنگین میکرد، هنوز نصف دسته القارعه سوار نشده بود که دستاش رو بالا برد و فریادکنان گفت:
بابا بسه دیگه سوار نشید، این لنج که تحمل این همه وزن رو نداره!!
اما کسی گوشش بدهکار این حرفها نبود، شاید بچهها با خودشون میگفتن: ما یکبار از قافله اماممون جاموندیم، امام و همهی یارانش رو شهید کردند و اهل بیتش رو به اسارت بردند. ما دیگه ریسک نمیکنیم.
از آن طرف هم فرمانده میگفت سوار شید که غیراز این دیگه وسیلهای نیست.
دسته دوم سوار شد.
حالا نوبت به دستهی دسته سوم، یعنی الحدید، رسید. الحدید هم که دلش نمیخواست از قافله جا بمونه، با هر زوری بود خودش رو داخل ابوقداره جا داد.
همه زانوها در بغل، اسلحه ها توی پهلو و شکم، مثل خرما بههم چسبیده بودند و بقول معروف دیگه جای سوزن انداختن نبود.
ناخدا که حرفش خریدار نداشت ناامید، درون کابینش رفت!
سردار حاج یدالله مواساتی، که در آن موقع فرمانده گروهان ابوالفضل بود، به همراه بیسیمچیهاش، آقا سید حمدالله عزیزی و آقا نورالله فکور و عباس آقای سیاری، سوار بر قایقی لگنی شدند و به عنوان پیش قراولان گروهان، به سمت خط حرکت کردند به امیدی که ما هم به آنها ملحق شویم.
منم به عنوان جانشین سردار بهزور جای پایی برای خودم در جلوی ابوقداره پیدا کردم و سرپا ایستادم تا این کشتی رو بر بلندای کوه الجودی فرود بیارم.
دستور حرکت صادر شد و بالاخره ناو جنگی ماهم بهراه افتاد.
ناو جنگی چنان سرعتی داشت که با لاکپشت مسابقه میداد، شش هیچ عقب میوفتاد. با خودم گفتم کوه الجودی پیشکش، با این وضعیت ما به روستای الصخره که نقطه شروع عملیات هست هم نمیرسیم با این ابوفس فس!!!
کار ابوفس فس به همینجا هم ختم نشد و هنوز ده دقیقهای راه نرفته بودیم که حرف ناخدا به کرسی نشست و دود از کلهی دو موتور ابوقداره بلند شد و ترترکنان خاموش شدند و کشتی از حرکت ایستاد.
گفتیم ناخدا چیشد؟
گفت: من هرچه فریاد زدم که این لنج زورش به این همه آدم نمیرسه کسی گوشش بدهکار نبود و حالا هم یکی از موتورها سوخت و از کار افتاد!
گفتم: حالا تکلیف چیه؟
گفت؛ باید با یک موتور حرکت کنیم که اونهم داغ میکنه و باید هرچند دقیقه مدتی هم استراحت کنیم تا خنک بشه.
گفتم ای بابا گل بود به سبزه نیز آراسته شد، هیچی دیگه هر پنج دقیقهای که میرفت ده دقیقه استراحت می کرد، گفتم با این وضع ما به تهدیگ عملیات هم نمی رسیم......
┄┅═✼✵✦✵✼═┅┄
همراه باشید
#خاطرات_شما
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔅 ناکامی صدام در دستیابی به اهدافش
ایمان و اعتقاد راسخ رزمندگان ایران به حقانیت انقلاب اسلامی و موج عظیم مردمی که در قالب «بسیج» برای دفاع از کیان نظام جمهوری اسلامی ایران طی ۸ سال دائما ً حضور خود را در جبهه حفظ کردند، بزرگترین سرمایه انقلاب و نظام بود و مهمترین نقش را در توقف ماشین جنگی عراق بر عهده داشت.
در بررسی عوامل شکست عراق در دستیابی به اهداف اعلام شدهاش، علاوه بر ایمان و اعتقاد رزمندگان ایرانی، عوامل دیگر از قبیل ناامیدی حامیان صدام از سقوط جمهوری اسلامی ، مردمی شدن جنگ و سرانجام پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از جانب ایران نیز بی تأثیر نبود. نتیجه آن شد که عراقیها ۸ سال پس از شروع جنگ در همان نقطه اولیه آغاز قرار داشتند.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂