eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 عکس از عملیات فتح المبین ۲ فروردین ۱۳۶۱ @defae_moghadas 🍂
🍂 🔹 ناگفته‌های عملیات بدر (۳۷) محسن حسینی نهوجی مسئول دفتر وقت سردار صفوی ✺✺✺✺✺✺ 🔹قسم به قلم ونوشته، که فرماندهان عزمی جز این نداشتند امّا امام مسلمین که با درک شرایط زمان و مکان، بر اساس تقدّم اهم بر مهم، مصلحت اسلام و مسلمین و نظام اسلامی، اجتهاد می فرمود، در پیام الهی خویش، تبعیت از اراده و مشیّت خداوند و طرحریزی برای عملیات بعدی را تکلیف کرد و با اتمام حجّت، سکینت و آرامش را بر جسم و جانشان جاری ساخت. جمله را کرد از شراب عشق مست یاد شان آورد، آن عهد الست ناکامی در تامین اهداف عملیات بدر و تاکید ارتش بر ساز و کار و آموزش عملیات منظم متّکی بر آتش توپخانه و جنگ کلاسیک زرهی در دشت، فرماندهان سپاه را متقاعد ساخته بود؛ که سپاه متّکی بر نیروهای پیاده و تاکتیک بومی رزم انقلابی در تاریکی شب (ترکیب نبرد پارتیزانی و جنگ کلاسیک) با اولویت اصل غافلگیری، نمی تواند در طرح ریزی و اجرای عملیات مشترک، با ارتش مشارکت نماید. با این باور مشترک و موافقت فرماندهی عالی جنگ و شورای عالی دفاع، مقرّر گردید مشروط بر تبادل نیروی پیاده و توپخانه و هوانیروز، سپاه و ارتش قرارگاه عملیاتی خود را تفکیک نموده، هریک در مناطق مجزّائی اقدام به طرح‌ریزی و انجام عملیات جداگانه نمایند. جنگ تابعی از استراتژی سیاسی بود و فرمانده سپاه، برای جلب پشتیبانی موثر و یافتن راهی برای خروج از بن بست، فرماندهان ارشد سپاه را جهت بررسی وضعیت و مذاکره با سیاسیون به تهران فرا خواند. امّا ارتش با اعلام آمادگی برای انجام عملیات کمیل در همان منطقه، برابر توافق، ۳۰ گردان نیروی خط شکن از سپاه درخواست نمود، که آقای محسن رضائی فرمانده کل سپاه، با مامور نمودن ۲۰ گردان موافقت کرد. پیگیر باشید حماسه جنوب - خاطرات @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 خورده پیوند با چفیه و سربند دلی که بی‌تابه مثل اروند ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 🍂
🍂 🍂 🔻واکنش رسانه‌های خارجی در طول جنگ تحمیلی ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ پس از گذشت چند سال از شروع جنگ و اثبات مظلومیت ایران در عرصه جهانی، برخی از رسانه‌ها متجاوز و علل تجاوز را اعلام کردند. به طور نمونه روزنامه دیاریو ۱۶ چاپ اسپانیا در تاریخ ۱۳ مرداد ۱۳۶۹ مصادف با 4 اوت 1990 می‌نویسد: «پس از شروع جنگ با ایران رژیم عراق همیشه جمهوری اسلامی را به عنوان آغازگر جنگ معرفی می‌کرد و در غرب نیز بر روی این عقیده تبلیغ شد لکن همه دنیا می‌دانستند که صدام شروع‌کننده بود» تلویزیون سی بی اس آمریکا در مصاحبه با سناتور آمریکایی «سام نان» اظهار می‌دارد: هرچند ما برای دوست نداشتن ایران دلایل زیادی داشتیم اما سکوت ما در برابر تجاوز صدام به ایران از جمله اشتباهات دیگر ما محسوب می‌شود.» http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔹 فتح المبین ۳) عبدالحسین خضریان 🔸 قبل از عملیات فتح المبین، شناسایی جبهه‌های اطراف دزفول برگرفته از دال پری، تپه چشمه، کرخه، رود کاپن و... به‌فرماندهی نیروهای عملیات دزفول انجام می‌شد. آنها عملیات ایذایی و شناسایی انجام می‌دادند و این شناسایی‌ها مقدمه‌ای بر عملیات فتح المبین بود. در عملیات فتح المبین  تیپ هفت ولی‌عصر(عج)، به‌استعداد دو تیپ وارد عمل شد که یکی در مناطق جنوب کرخه و  جسر نادری مستقر بود و متشکل از چهار گردان و تیپ دیگر در جبهه صالح مشطط موضع گرفته بود. یک سال آنجا عملیات ایذایی انجام داده و شناخت جامعی از دشمن داشتیم. در شب عملیات فتح المبین و در ساعت ۱، چهار گردان ما وارد عمل شدند و منطقه را تا سه‌راه قهوه‌خانه پاکسازی کردیم. دو روز در شیار مستقر بودیم که سردار رئوفی بازپس‌گیری سایت چهار و پنج را مطرح کردند. لجستیک سایت ۴ و ۵، تپه‌مانند بود و تپه شاخصی در کار نبود که بتوان مسیر مانتخابشخصی را برای هجمه به دشمن نمود. در شیار روفائیه مستقر بودیم که  فرمانده قرارگاه نصر شهید حسن باقری، که ما نیروهای تحت فرمان این قرارگاه بودیم، به‌همراه غلامعلی رشید به شیار آمدند تا از نتایج شناسایی اطلاع یابند. کار شناسایی به‌دلیل لجستیک خاص و همسان بودن تپه‌ها دچار اختلال شده بود و نیروهای اطلاعاتی از گردآوری یافته‌های مناسب عاجز مانده بودند. در حین جلسه باقری با رشید و رئوفی، حاج علی صولتی مسئول اطلاعات تیپ (شهید سوداگر معاون ایشان بود) از میان بومی‌های منطقه دو نفر به‌نام‌های «محسن چنانی و حبش چنانی» را که شناخت جامعی از وضعیت منطقه داشتند و بر منطقه مسلط بودند همراه خود آورد تا جلوی نیروها حرکت کرده و موقعیت سایت ۴  و ۵ رادار را به ما نشان دهند. شهید حسن باقری، صولتی و غلامعلی رشید اقدامات قبل از عملیات را سازماندهی کرده و باز‌پس‌گیری سایت ۵ به گردان شهید دستغیب، سایت ۴ به گردان عمار و رادار به گردان بلال سپرده شد. ••••• @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۱۱۶ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 فرار از اردوگاه هاشم پیشنهاد داد اسلحه آنها را با خودمان ببریم ولی من مخالفت کردم چون لباسهای ما معمولی بود و همراه داشتن اسلحه بزرگی چون کلاش برای ما که لباس نظامی ارتش عراق تنمان نبود حسابی شک برانگیز بود. همچنین ممکن بود در یک لحظه حساس دچار اشتباه بشویم و جان افراد بی گناهی به خطر بیافتد. اما هاشم یک تیغ جراحی همراه خودش آورد. به آرامی از درب اتاق بیرون آمدیم. تا اینجای کار مشکلی نبود؛ چون شبهای قبل هم می آمدیم. ایستادم! مردد شدم. شاید هم ترسیدم. می‌دانستم با ماجراهای هولناک و پیش بینی نشده ای روبه رو خواهم بود. از یک طرف حس زیبای آزادی و از طرفی جنازه شهید رضایی که بعد از شهادت با صحنه سازی فرار، روی سیم خاردارهای اردوگاه تکریت ۱۱ انداخته شد، من را بین دو راهی بزرگی قرار می‌داد. دوست داشتم با خیال راحت چند لحظه ای را آزادانه نفس بکشم. هاشم گفت: «بیا بریم منتظر چی هستی؟» هنوز کمی مردد بودم. با خود گفتم خدایا! یعنی اگه موفق نشیم اعدام حتمیه! باید بین سرنوشتی نامعلوم در اسارت و احتمال آزادی یا اعدام یکی را انتخاب می‌کردم. آن لحظه بزرگترین و خطرناک ترین تصمیم تمام عمرم را گرفته بودم. بچه ها منتظرم بودند و فرصت تأمل بیشتر نبود. بسم الله جانانه ای گفتیم، بر لبان گزیدیم - عض- علی ناجزک، و سر را به او سپردیم - اعر الله جمجمتک و حرکت کردیم. رفتیم داخل دست شویی و لباسهایی که قبلاً تهیه کرده بودیم را پوشیدیم. هاشم قبلاً مسیر را با ترفند جالبی شناسایی کرده بود. در همان مسیر شناسایی شده حرکت کردیم. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که تعداد زیادی سرباز سر راهمان سبز شدند. سریع رفتیم کنار یک درخت و در تاریکی قایم شدیم تا سربازان رد شدند و رفتند. هاشم کمی جلوتر رفت و مسیر دیگری را شناسایی کرد و به دنبالش راه افتادیم. به انتهای سیم خاردارها رسیدیم و از آنها بالا رفتیم و به سختی از سیم خاردارها گذشتیم. زخمی شده بودیم اما شوق آزادی زخمهایمان را التیام می داد. مگر چند ردیف می توانست مانع بزرگی برای ما باشد تا رسیدن به آزادی به آن طرف سیم خاردارها تازه متوجه شدیم بیمارستان وسط یک پایگاه بزرگ نظامی قرار دارد و ما تازه وارد آن پایگاه نظامی شده‌ایم. باز هم مردد شدیم ولی بر تردیدهایمان غلبه کردیم. از کنار سیم خاردارها به طرفی که حدس می‌زدیم جاده بعقوبه است حرکت کردیم. این بار اشتباه نکرده بودیم. چیزی نگذشت که چند تا سگ پارس کنان دنبال مان کردند. فقط همین را کم داشتیم که علاوه بر بعثی ها سگها هم دنبالمان کنند. پا به فرار گذاشتیم تا اینکه رسیدیم به یک ردیف سیم خاردار دیگر. با مصیبت از آنها هم رد شدیم. سگ ها از دنبال کردن مان منصرف شدند، البته نه که خسته شده باشند. سیم خاردارها مانع شان شده بود. خدا را شکر کردیم و به راه مان ادامه دادیم. حالا دیگر می شد رفت وآمد اتومبیل‌ها را توی جاده دید. به طرف جاده حرکت کردیم. تک و توک ماشین رد می‌شد. از عرض جاده عبور کردیم و به آن طرف جاده رفتیم. کمی صبر کردیم تا یک اتومبیل آمد. دست بلند کردم ایستاد. من جلو نشستم، هاشم و مسعود هم عقب سوار شدند. سلام کردم و به عربی از راننده خواستم ما را به مندلی برساند. نگاهی به ساعت اتومبیل کردم، کله ام سوت کشید؛ ساعت حدود ۴ یا ۵ صبح بود و کمتر از یک ساعت بیشتر به طلوع آفتاب نمانده بود. نگران شده بودم اما چاره ای جز ادامه دادن مسیر نبود. سرم را به عقب برگرداندم و نگاهی به هاشم کردم. او یک تیغ در آورد و اشاره کرد به راننده. با اشاره ابرو گفتم که نه. شیشه درب های عقب پایین بود. راننده گفت: ارفعو الجام، یعنی؛ شیشه رو بدید بالا. حواسم نبود و به فارسی برای بچه ها ترجمه کردم بچه ها شیشه ها رو بدید بالا! راننده چشمهایش گرد شد. خیلی ترسیده بود، شروع کرد به التماس کردن که من عيال دارم، من بدبختم، به من رحم کنید. به سه راهی خانقین- مندلی رسیدیم. راننده با التماس گفت: اگر میشه همین جا پیاده بشید، من از یه مسیر دیگه میرم. چند تا نورافکن سه راه را روشن کرده بود و یک نگهبان هم آنجا ایستاده بود. نگهبان مشکوک شد و کمی به ما نزدیک شد به راننده گفتم: «جلوتر برو». آن قدر جلو رفت که مطمئن شدیم نگهبان بی خیالمان شده و دنبال مان نمی آید. دیگر خیلی داشتیم از سه راه دور می‌شدیم. به راننده گفتم: «اوگف». یعنی؛ بایست به بچه ها هم گفتم که پیاده شوند. پیاده شدیم و ماشین رفت. نگهبانی که دم دژبانی مشغول نگهبانی بود مقداری دنبال مان کرد و حتی ایست هم داد، اما ما محل ندادیم و آن قدر از او فاصله گرفتیم تا از تعقیبمان منصرف شد. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ روزهای عشق و حماسه عملیات بدر اسفند ماه ۱۳۶۳ شرق دجله ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔹 ناگفته‌های عملیات بدر (۳۷)       محسن حسینی نهوجی مسئول دفتر وقت سردار صفوی                      ✺✺✺✺✺✺  آقایان صفوی، حاج آقا بشر دوست، غلامعلی رشید، عزیز جعفری، غلامپور، اصغر کاظمی و عندلیب که در قالب چند تیم، از مناطق عملیاتی بازدید کرده بودند، طی جلسات مورخ ۱۰ و ۱۱ فروردین ۶۴، پس از بررسی مناطق، با این دیدگاه که سپاه با مقدورات فعلی، قادر به اجرای عملیات گسترده نیست، چند منطقه را برای انجام عملیات محدود و مناطق مشروطی را به منظور عملیات بزرگ، به فرمانده کل سپاه پیشنهاد کردند. فرمانده کل نیز با فراخوانی فرماندهان مناطق پنجگانه و برخی از فرمانده لشکرها، شور ستادی بررسی نقاط قوت و ضعف مناطق، برای انتخاب منطقه نبرد را طی اردوی شبانه روزی ۲۳ اردیبهشت ۶۴ در ساختمان روابط بین الملل و اتاق جنگ ستاد مشترک سپاه تشکیل داد. در این جلسات، پیرامون نحوه تداوم جنگ، مباحث مهمی صورت پذیرفت. فرماندهان سپاه، با تاکید بر لزوم افزایش توان رزم، تغییر استراتژی جنگ و پرهیز از اقدامات شتابزده، در آن مقطع فقط انجام عملیات محدود را امکانپذیر می دانستند.. پایان خاطره حماسه جنوب - خاطرات @defae_moghadas 🍂
🍂 ابزار نجاری یاران عباس نجار در دوران اسارت، در هر اردوگاه به‌تناسب حرفه و کارهایی که اسرا بلد بودند، از طرف مسئولین آن بخش، ابزار محدودی در اختیار آنها قرار می دادند. در این میان مسئولین مربوطه، سفارشاتی می‌دادند و از آن‌طرف اسرا نیز بصورت پنهانی و بدور از چشمان خیره نگهبانان سعی می کردند نفع خاص خود را از این ابزار ببردند. تعدادی از ابزارهای کارگاه نجاری اردوگاه که عباس نجار با آنها کار می‌کرد، بخاطر کم حجم بودن آنها و سخت نگرفتن عراقی ها در اواخر اسارت، در هنگام تبادل با خودش به ایران آورد. چند سالی می‌شد که آنها را فراموش کرده بود‌ و نمی‌دانست کجا گذاشته است. بی خبر از آنکه، همسرش در سال ۷۱ در کارتن فلاکس چوبی گذاشته و عباس فکر می‌کرده داخل کارتن، فلاکس است نه ابزار نجاری دوران اسارت. حتی در جابجایی منزل هم هیچ وقت داخل آن‌ را نگاه نمی‌کرد تا اینکه چند وقت پیش گذرش به این جعبه افتاد و یاران دوران اسارت خود را پیدا کرده و کلی خاطرات با آنها زنده کرده و به یاد آن دوران افتاده و عکسی برای ما ارسال داشته. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 خاطرات آزادگان عزیز، فصلی بسیار با اهمیت از دوران دفاع مقدس است که در عین پرجریان بودن و جذابیت، گویای مقاومتی است سرسختانه در دل دشمن که زبان آنها را بر عظمت فرهنگ ایثار و شهادت آزادگان به تحسین وارداشتند. و این‌بار میزبان خاطرات صوتی برادر عزیز و آزاده سرافراز ، حاج محمدعلی نوریان از عملیات کربلای۴ ( لشکر ۸ نجف اشرف) خواهیم بود که با لهجه زیبای نجف آبادی حلاوت خاصی به این خاطرات بخشیده‌اند. این خاطرات به زودی در کانال حماسه جنوب به اشتراک گذاشته خواهد شد. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۱۱۷ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 فرار از اردوگاه حالا دیگر بچه ها روی حرفها و تصمیمهایم اعتراضی نمی کردند. برنامه این بود که هیچ گونه درگیری فیزیکی با نظامیان و حتی غیرنظامیان نداشته باشیم. بنابراین با هرگونه درگیری مخالفت کردم؛ چون معلوم نبود عکس العمل عراقی ها چه می شود و مسلماً ما از درگیری جان سالم به در نمی بردیم. هرچند اگر ماشین را از او می‌گرفتیم احتمال موفقیت‌مان کمی بیشتر می‌شد، اما به خطر و آسیبی که در صورت عدم موفقیت متوجه مان می‌شد نمی ارزید. از بیراهه به سمت مندلی راه افتادیم. باران مسیر حرکتمان را کاملاً گل کرده بود و امکان حرکت سریع را از ما می‌گرفت. دیگر هوا داشت روشن می‌شد. نمی دانم سردرگمی و تشویش و اضطراب در باتلاق گلی از کجا در تقدیرم نوشته شده! آن از شب اول عملیات کربلای ۴ که در باتلاق های کنار اروند رود گیر کردیم و این هم از شب عملیات فرار. در نزدیکی بعقوبه هر دوی این باتلاقها یک مأموریت داشتند، اینکه نگذارند از زندان آزاد شویم. آنجا زندان دنیا و اینجا زندان بعقوبه ۱۸. اما اضطراب امشب کجا و سردرگمی آن شب کجا!.... همین طور که با فاصله از کنار جاده می‌دویدیم ناگهان یک گله سگ به سمت ما حمله ور شدند. پا به فرار گذاشتیم ول کن نبودند و هر لحظه ممکن بود پاچه مان را بگیرند. چاره دیگری نداشتیم، به بچه ها گفتم نباید از سگ ها فرار کنیم. بهترین کار اینه که برگردیم و حالت هجومی بهشون بگیریم. برگشتیم و هر کدام با یک سنگ و کلوخی به سمت سگها حمله کردیم. سگها ترسیدند و فرار کردند. مدتی که رفتیم رسیدیم به یک زیرگذر. جاده ای آنجا نماز صبح را خواندیم و کمی هم استراحت کردیم امکان ادامه مسیر در شانه جاده وجود نداشت و از طرفی بیراهه هم كُلاً گِلی بود و سرعت مان را می‌گرفت. مشورت کردیم که چه کار کنیم. هاشم استخاره گرفت و گفت بریم سر جاده و تا مندلی رو با ماشین بریم. رفتیم سرجاده، دیگر داشت هوا روشن می‌شد و همه لباس هایمان هم کاملاً گلی شده بود. با روشن شدن هوا و بیدار شدن بچه ها نگهبان ها هم بیدار می شدند و قضيه لو می‌رفت و ارتش عراق می افتاد دنبالمان تا اینجا حدود ده پانزده کیلومتر از بیمارستان بعقوبه دور شده بودیم و تازه رسیده بودیم به سیم خاردارهای اردوگاه ۱۸ . صحنه باشکوهی بود. برای اولین بار بعد از سه سال از بیرون اردوگاه و بدون نگهبان بالا سر به اردوگاه نگاه می‌کردم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 تصاویری از روزهای سخت نبرد در عملیات رمضان ۱ ۲۳ تیرماه ۱۳۶۱ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا