eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
برا تاریخ از این باب که کوچک نشمریم و دفاع رو با همه سختی‌هاش ببینیم و برای مردم از باب قدردان بودن آرامش و امنیت امروزمون که در اوج مظلومیت کشور و بچه‌های جبهه و جنگ اتفاق افتاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  هنگ سوم | ۷۳ خاطرات اسیر عراقی               دکتر مجتبی الحسینی           ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ... پس از رسیدن به جفیر راه آسفالت شده ای را که به شهر هویزه منتهی می‌شد در پیش گرفتیم. کاروانها با سرعتی متوسط حرکت می کردند ؛ تا این که وارد غرب هویزه شده و از آنجا از طریق یک راه شوسه به سمت غرب راه خود را ادامه دادند. شهر هویزه و گل دسته مرتفع مسجدی که در وسط شهر قرار داشت و خانه های ساده ای که آن را احاطه کرده و در طول کرانه رود کرخه امتداد یافته بودند را از فاصله های دور مشاهده کردم. باری از غم و اندوه سراپای وجودم را فرا گرفت. مسیر خود را به سمت غرب و به موازات رود کرخه ادامه دادیم. حدود ساعت پنج ونیم بعد از ظهر از رود کرخه عبور کردیم و در میان یک زمین مزروعی و تعدادی روستای کوچک با خانه های پراکنده به طرف شمال غرب مسیر خود را ادامه دادیم. در بین راه صدها دستگاه تانک و خودرو را مشاهده کردم که همگی به همان سمتی که ما می‌رفتیم در حال حرکت بودند. تمام آن منطقه مزروعی مملو از دسته های گوناگون نیروهای عراقی بود. صدای غرش توپخانه های آنها از فاصله دور به گوش می‌رسید و هر چه به آنها نزدیکتر می‌شدیم این صدا بیشتر شنیده می‌شد. متوجه شدم که به میدان نبرد نزدیک تر می‌شویم. پس از نیم ساعت کاروانها به منظور استراحت در یک منطقه زراعی که مملو از درخت و بوته بود توقف کردند. من به علت نگرانی و دلهره و ناهمواری جاده ها دچار سردرد شدیدی شده بودم که با قرصهای مسکن هم تسکین نمی یافت. افراد یک به یک از خودروها پیاده شدند تا استراحت کنند و آبی به سرو صورت خود بزنند. برای قضای حاجت آفتابه ای برداشته و در جستجوی محل مناسب شروع به حرکت کردم. هر چه گشتم، بی فایده بود. بناچار سویچ آمبولانس را برداشته و با شتاب از افراد گردان دور شدم تا ... چقدر آدمیزاد ضعیف است که برای رفع ساده ترین نیاز طبیعی خود در حین نگرانی و عدم تعادل روانی احساس می کند که تمام زمین بر او تنگ شده است... زندگی در جبهه به راستی سخت و طاقت فرسا است. هنگام بازگشت احساس می‌کردم که یک پیروزی به دست آورده ام! اندکی بعد گروهی از سربازان را دیدم که با سرعت به دنبال ۳ راس گوسفند می‌دوند و می‌کوشند تا آنها را بگیرند. تلاش آنها بی ثمر ماند. این صحنه تعجب مرا برانگیخت. به همین جهت از سربازها پرسیدم که آیا کسی اینجا زندگی می‌کند؟ آنها گفتند: «خیر، مردم اینجا از آغاز جنگ خانه و کاشانه خود را ترک کرده و گوسفندان خود را رها کرده اند. حالا این گوسفندان وحشی شده اند.» با خود گفتم این گوسفندان آخرین بازماندگان حیات در این منطقه هستند. آنها مانده اند تا با طبیعت گرگها و دهانهای گرسنه نیروهای ما مبارزه کنند. دوباره دستور حرکت صادر شد. حالم خیلی بد بود. از دوستانم خواستم تا یک پتویی روی زمین پهن کنند و آمبولانس ها را دور تا دور آن قرار دهند تا مبادا در آن تاریکی شب دیگر خودروها مرا زیر بگیرند. تن خسته ام را انداختم روی پتو غازی پزشکیار هنگ. پالتویش را روی من انداخت. دقایقی بعد در خوابی عمیق فرو رفتم . هیچ توجهی به اطرافیان خود و به صدای خودروها و غرش آتش بارها نداشتم. به راستی درست است آن ضرب المثلی که می‌گوید، مرگ، سلطان است! آری هیچ چیز جز خواب نمی‌تواند بر خستگی و درد فائق آید، حتی اگر خواب برروی زمین سرد و وسط میدان جنگ باشد. ساعت نه شب دوستانم مرا از خواب بیدار کردند. چشمانم را خوب باز کردم تا شاهد تاریکی و آسمان پر از ستاره و گلوله های منور باشم. صدای غرش خمپاره ها از هر سو شنیده می‌شد. هرگز فکر نمی کردم که سه ساعت در آن شرایط خوابیده باشم. درد و خستگی از تنم خارج شده بود. همراه دوستانم سوار یکی از آمبولانس‌ها شده و پس از نوشیدن چای و خوردن چند عدد بیسکویت و پرتغال، تا ساعت ده شب به گپ زدن مشغول شدیم. فرمان حرکت صادر گردید، اما این بار بدون روشن کردن چراغها. بعد از مدت کوتاهی به رودخانه کوچکی رسیدیم که آب آن باشتاب در جریان بود. اسم این رودخانه «نیسان» نام داشت و پلی شناور بر روی آن نصب شده بود.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید              ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 قطعه ای گران بها از مستند به یاد ماندنی «روایت فتح» که در این دنیای سخت، بهترین درس های زندگی را به ما می دهد. 🔸 با صدای آسمانی شهید آوینی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂🍂 یادش بخیر روزهای اعزام بی‌تکلف و بی‌ریا و تنها با ندایی از بلندگوهای مساجد، گرد می‌آمدند و بسیجی می‌شدند.... به همین راحتی! و صف هایی که با عشق می‌بستند و با صدایی که خود را شبیه به ارتشی‌ها می‌کردند، با تمام توان سر می‌داد.. - از جلووووووو، نظااااااام - خبَبَببَببَببَبر، دار دست را با لبخندی و خجالتی روی شانه جلویی می‌گذاشتند و خود را با چپ و راست تکانی می‌دادند. ولی.. یکی بلندتر بود، یکی کوتاهتر یکی چاق، دیگری لاغر یکی پیر ، یکی جوان یکی با کلاه، دیگری با چفیه یکی با لباس خاکی، یکی پلنگی یکی با پوتین، دیگری با ورزشی و تنها اشتراکشان، قلب‌هایی بود پر از عشق نگاهی پر از اراده و اراده‌هایی پر از ایمان نه در قید بی قوارگی لباس نه در قید پوتین‌های نداشته نه در قید کارت و پلاک و نه در قید تاکتیک و تکنیک و نه در قید جان و مال فقط آمده بودند تا نگذارند ناموسشان، شهرشان، انقلابشان و دین‌شان دستخوش غارت شود. و چه خوب، از آزمون مردانگی و غیرت به‌درآمدند و بر تارک تاریخ جا باز کردند و ماندگار شدند. ... و در کوچه پس‌کوچه‌های روزهای آرامش، آرام گرفتند و ناپدید شدند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 صبح پیامِ مهمی برای شروعِ دوباره دارد؛ اینکه هیچ تاریکی‌ تا ابد باقی نمی‌ماند ...        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻نقش قرارگاه کربلا در عملیات کربلای۵ به روایت اسناد - ۹ 🔅 پس از صحبت‌های مقدماتی، غلامپور که از اعتماد برادر حیدرپور اطمینان یافت، نکاتی را درباره دشمن به وی یادآوری کرد و از وی خواست تا هرچه‌سریع‌تر امکانات تیپ را از آبادان به خرمشهر منتقل کرده و تا ده یا پانزده روز دیگر آماده عملیات شود. وی دراین‌باره گفت: ما در مرحله اوّل می‌خواهیم بیاییم پشت نهر جاسم و بعد به‌سمت کانال زوجی حرکت کنیم، از این سمت هم می‌آییم پشت کانال ماهی. الآن شما سعی کنید تیپ را از آبادان به خرمشهر منتقل کنید که به منطقه نزدیک شوی. اینجا اگر قرار باشد یک عملیاتی بکنیم باید با یک توان متمرکز بیاییم پای کار. بنابراین، قرارگاه قدس هم باید بیاید پای کار. ان‌شاءالله با رعایت احتیاط بیایید داخل منطقه. شما باید دو نوع آموزش به بچه‌هایتان بدهید، آموزش حرکت در گل و شل و آموزش جنگ در نخلستان. وقت کم است، تا ده یا پانزده روز دیگر باید آماده شویم. مانور اینجا محدود است، ولی می‌خواهیم روی کانال ماهی‌گیری بایستیم تا ببینیم چه می‌شود. پس شما سه کار انجام بده ۱. انتقال به این‌طرف کارون ۲. آموزش نیروهایت ۳. شرکت در جلسه فردا شب سیف‌الله حیدرپور فرمانده تیپ ۴۸ فتح با این جمع‌بندی قرارگاه را ترک کرد و غلامپور برای چند لحظه به بیرون از قرارگاه رفت و با نگاهی به اطراف و آسمان منطقه گفت الآن دو روز است که هوا طوفانی است و گرد و غبار جلو دید دشمن را گرفته است. اگر وضع به همین صورت باشد یگان‌ها می‌توانند کارهایشان را در روز نیز انجام دهند. این هم کمک خداوند، دیگر چه می‌خواهیم؟! این جملات که نشانه امیدواری نسبت‌به عملیات آینده بود در حالی بیان می‌شد که هنوز اطمینان چندانی به اجرای عملیات وجود نداشت. در همین زمان برادر میرحسینی فرمانده تیپ ۱۸ الغدیر از استان یزد آمد. با لهجه شیرین یزدی سلام و احوال‌پرسی کرد و به‌اتفاق برادر غلامپور وارد قرارگاه شدیم. به‌محض ورود به اتاق فرماندهی برادر میرحسینی پرسید، تکلیف ما چیست؟ غلامپور با خنده گفت تکلیف همه ما شهادت است، آماده هستید آقای میرحسینی؟ پس از چند لحظه سکوت غلامپور صحبت‌های خود را با گفتن لااله‌الاالله آغاز کرد و پس از نشان‌دادن نامه‌های ابلاغی ازسوی محسن رضایی، گفت: سریع شناسایی‌هایتان را شروع کنید و تیپ را وارد منطقه کنید. میرحسینی: اوّل خط حد ما را تعیین کنید تا بدانیم چه کنیم. فرمانده قرارگاه کربلا پس از نشان‌دادن خط حد تیپ الغدیر در جناح راست عملیات (آب‌گرفتگی سمت پاسگاه زید تا پد بوبیان)، گفت: شما اوّلین کارتان این است که تیپ را انتقال بدهید این‌طرف رودخانه کارون و بلافاصله شناسایی‌هایتان را آغاز کنید. میرحسینی: مانوری که اینجا برای ما گذاشته‌اید، از سیل‌بند سمت راستمان تهدید می‌شویم و دشمن به‌طرف ما تیر می‌زند. غلامپور: بله، اینجا جنگ است. باید هم تیر بزند، منتها شما بیایید شناسایی‌هایتان را شروع کنید بعد روی مانور هم حرف‌هایتان را بزنید. اینکه نمی‌شود، اگر تردید دارید بگویید تا من مسئله را حل کنم. الآن یک هفته است که به شما مأموریت داده‌اند ولی شما هیچ کاری نکرده‌اید، اینکه نمی‌شود. میرحسینی: من می‌گویم سمت راستم تهدید می‌شود، شما یک یگان قوی بگذارید اینجا این کار را بکند. غلامپور: این چه حرفی است. تیپ ۱۸ مگر ذلیل است؟! بیایید پای کار، کارتان را شروع کنید، اگر ابهامی هم دارید، بگویید ولی بیایید پای کار. میرحسینی: شما با ما قرار گذاشتید ولی نیامدید. غلامپور: ما آمدیم، شما نبودید، الآن هم دارید توجیه می‌کنید. شما ابهام دارید و تردید. این‌طوری نمی‌شود جنگید، سه روز پیش باید بچه‌هایتان مستقر می‌شدند و کار را شروع می‌کردند، اما هنوز نیامده‌اید پای کار. شما می‌دانستید که اینجا مأموریت دارید و نیامدید پای کار. بروید و سریع تیپ را بیاورید پای کار و مستقر شوید. میرحسینی: ما کارمان را شروع می‌کنیم ولی جناح راستمان خطر است و نمی‌شود کار کرد. غلامپور: من خودم مشکلات جناح راست را به آقا محسن گفته‌ام. شما بیایید پای کار، من حلش می‌کنم. من خودم به فرماندهی گفتم به‌خاطر جاده‌های موازی کانال که محور پشتیبانی دشمن از پاسگاه زید است، ما اینجا به دو یگان نیاز داریم. میرحسینی درحالی‌که به استقرار در محور راست عملیات بدبین بود و نمی‌خواست تیپ ۱۸ الغدیر را در این منطقه وارد کند، گفت: ما را بیاورید به منطقه پنج‌ضلعی. اینجا بیشتر آشنایی داریم. غلامپور: پس بگویید شما با کل محور راست مسئله دارید! این را به آقا محسن بگویید.
میرحسینی: الآن نیروهای شناسایی ما به کانال پرورش ماهی دست زده‌اند [شناسایی کرده‌اند]، ما به اینجا آشناتریم. غلامپور: اینجا را که شما می‌گویید، همه یگان‌ها کار کرده‌اند و شناسایی دارند، مسئله ما سیل‌بند جناح راست است که هیچ‌کس کار نکرده. میرحسینی: ما را با لشکر ۴۱ ثارالله عوض کنید. ما نمی‌توانیم جناح‌دار باشیم. غلامپور درحالی‌که عصبانی به نظر می‌رسید گفت: از دست شما دلم می‌خواهد سرم را بزنم به این آهن [اشاره به تیرآهن سنگر]، چه بدبختی داریم ما، یک یگان را می‌خواهیم توجیه کنیم باید جان بدهیم. شما کل منطقه را زیر سؤال می‌بری و ابهام داری. میرحسینی: کل منطقه عقبه‌اش ابهام دارد. غلامپور با عصبانیت شدید تلفن را به‌سمت خود کشید و گفت: الآن من تلفن می‌زنم به آقای شمخانی و می‌گویم این یگان‌هایی که شما به آنها دل‌خوش کرده‌اید، هنوز نیامده‌اند پای کار. میرحسینی نیز با دیدن این عصبانیت، قدری موضع خود را عوض کرد و چنین گفت: ما هرچه تکلیفمان باشد انجام می‌دهیم. شناسایی می‌فرستیم ولی روی مانور حرف داریم. غلامپور: الآن بچه‌های اطلاعاتتان را بفرستید برای شروع کار و خودتان هم بیایید مستقر شوید. میرحسینی: شناسایی می‌فرستیم ولی روی مانور حرف داریم، هرجا هم لازم باشد و پیش هرکس هم که باشد، می‌گوییم. پیگیر باشید        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas             ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 سردار احمد غلامپور فرمانده قرارگاه کربلا در کنار سردار علی فضلی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 حضور امام زمان (عج) بخشی از سخنرانی شهید زین الدین        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas             ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂