eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 یحیای آزاده 9⃣2⃣ خاطرات آزاده، داریوش یحیی •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• اتاق خیلی سرد بود و هیچ زیرانداز و رو اندازی نداشتیم. یواش یواش آفتاب بالا آمد و اتاق کاملاً روشن شد. یکی از سربازان عراقی با کشیدن باتوم به نرده های پنجره لرزه بر انداممان انداخت "یالا یالا یا کلاب سریع اوگفو مقابل شباک" همه سریع کنار مجروحی که روی زمین دراز کشیده بود ایستادند. بعد شروع به شمارش کرد "واحد، اثنین، ثلاث، اربع... تسع وین اسیر الجدید" منوچهر سریع آمد جلو و گفت اینجاست، اینجاست. و زیر پنجره را با دست نشانش داد. نزدیک ظهر شده بود که هفت هشت نفر از نیروهای قوی هیکل عراقی که همگی بازوبند (الف.ع) بر بازو داشتند با باتوم های سفید و شیلنگ در دست، بسیار منظم آن‌طرف باغچه، مابین سلول‌های اسرای ایرانی و سربازان فراری عراق به خط شدند. صدای محکم و یکنواخت ادای احترام سربازان حکایت از حضور یک افسر در جمع سربازان داشت. به دیوار جلوی پنجره تکیه زده بودم تا از تابش آفتاب کمی گرم شوم که منوچهر سریع مرا نشاند و گفت اصلا" از جایت تکان نخور. به حالت درازکش نگاهی به بقیه انداختم. موج وحشت و اضطراب در چشم هایشان هویدا بود. صدای باز شدن درب سلول آمد. صدا مربوط به سلول سربازان عراقی بود. صدای زجه و شیونی بلند شد. یکی را بیرون آوردند. صدای فرود آمدن باتومها و شیلنگ هایی که بر بدن آن بخت برگشته نواخته می شد بلند شد و به دنبال آن صدای نعره وحشتناکی در محوطه طنین انداز شد. هیچ سئوالی نمی پرسیدند و فقط به شکل وحشیانه ای می زدند، آنهم چند نفر بر یک نفر. صدای استغاثه او در زیر ضربات به همراه زجه و اشک، مو بر تنم راست کرده بود. پیش خودم گفتم اینها که به خودشان رحم نمی کنند با ما چه خواهند کرد. حدود پانزده تا بیست دقیقه حسابی او را تکاندند. صدای بسته شدن درب سلول عراقی ها که بگوش رسید متوجه حالت بچه ها شدم که تغییر کرد و ترس بر وجود همه مستولی گردید. آنها تجربه چند روز گذشته را داشتند و می دانستند چه اتفاقی در راه است. چیزی نگذشت که صدای باز شدن قفل درب سلول ما بگوش رسید و متعاقب آن باز شدن درب سلول. افسر عراقی وارد سلول شد با دستمال جلوی دهان و بینی اش را گرفت و نگاهی به تک تک ما کرد. با عصای در دستش به حمید اشاره کرد و دو نفر سریع او را از سلول بیرون کشیدند. حمید جثه ضعیفی داشت. سرباز بود و بچه اصفهان. با گریه التماس می کرد ولی آنها حرف حالیشان نبود. شروع به زدن کردند و حمید فریاد می کشید. صدای ضرباتی که بر تن او فرود می آمد، صدای تکاندن قالی را تداعی می کرد. چند دقیقه بی رحمانه او را زدند و ناگهان صدای ضربات قطع شد. یک نفر با عجله از محوطه شروع به دویدن کرد و بعد از چند دقیقه صدای گام های دو نفر که به سوی ما می آمدند شنیده شد. ادای احترام کردند و طولی نکشید که حمید در وضعیتی که سرش باند پیچی شده بود و خون زیادی از دست داده بود، بیهوش توسط یک سرباز به داخل سلول کشیده شد. این بار ایرج را کشیدند و به حیاط بردند. منوچهر با دیدن وضع بد حمید دلیرانه با صدای بلند فریاد زد نامسلمانها، بی دین ها، بچه مردم را کشتید. دیوانه وار به طرف درب سلول حمله کرد. افسر با عجله خود را از سلول بیرون کشید و درب را بست. سربازها حسابی مشغول کتک زدن ایرج بودند و صدای ناله های ایرج دل هر جنبنده ای را به درد می آورد. منوچهر مثل دیوانه ها به پنجره هجوم آورد و فریاد کنان خود را به پنجره می کوبید و بر سر عراقی ها فریاد می کشید و گریه می کرد. ولی آن سنگدل ها بی توجه به او مشغول کار خود بودند. ┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• همراه باشید با ادامه این خاطرات کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
@defae_moghadas
🍂 #قرار_بی_قراری این یک قانون نانوشته است ..!! اگر می خواهید نزد اباعبدالله شما را یاد کنند ؛ شب جمعه شهدا را یاد کنید . خوب دقت کن ☝️ نگاه شان گویاست .. @defae_moghadas 🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نواهای ماندگار 💢 حاج صادق آهنگران ┄┅═══✼🌸✼═══┅┄ 🔰 مثنوی زیبا و دلنشین ⏪ جنگ سخت تیرگی با نور بود شب، شب ایثار و عشق و شور بود جنگ سخت تیرگی با نور بود حقّ و باطل از دو سو بستند صف آن طرف تیغ، این طرف سرها به کف ┄┅═══✼🌸✼═══┅┄ تقدیم به شما 🔴 به ما بپیوندید ⏪ در کانال حماسه جنوب @defae_moghadas ┄┅═══✼🌸✼═══┅┄
صبح است وصبح بهانه است برای بیداری چشمانم دلمان تنگ دیدارشماست شهدانگاهمان کنید که سخت محتاج نگاهتان هستیم... 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠✨💠✨💠 🍃 یادش بخیر 🍃 جبهه انگار یه تک ستاره ی 🌟 جدا بود که مابین شاهراه حضرت علی واقع شده بود ❗همون شاهراهی که از طریقش آقا از فرش میرفت به عرش ... برو بچه های 😇😇 ساکن این ستاره 🌟 هم یه دفترچه هایی 📒 داشتن که واسشون حکم بلیط سفر به عرش داشت ❗ هرکدوم از این ستاره نشین ها 😇 به بقیه یه بلیط میداد واسه شفاعت ❤... حالا ما موندیم و بلیط هایی که اوکی 🆗 شده 😍 فقط منتظر زمان پروازیم ... حماسه جنوب - خاطرات @defae_moghadas 💠✨💠✨💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عکس اول : دبیرستان شریعتی اهواز سال ۶٠. شهیدان خیری، بیژن راهداری و مجتهدزاده در عکس مشاهده می شوند. عکس دوم : سوسنگرد سال ۶٠. شهیدان سیدمحمودقاضی مرعشی، مسعود تجویدی و روح الله شمشیری در عکس مشاهده می شوند. عکس سوم : ستاد کمک رسانی به جبهه های جنگ - زینبیه (س) اهواز. شهید جلیل زارع. لینک کانال 👈 👈 @defae_moghadas 🌿🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 @defae_moghadas 🔻 7 💠 جهانی مقدم بعد از بیدار شدن با صداهای عجیب و غریب انفجار، همانجا با تیمم نمازم را نشسته خواندم و برای سلامتی خودم حسابی دعا کردم. ساعت 8 صبح شده بود که گفتند از دهانه زیر دژ، مهمات بردارید و در راستای خاکریزِ بعد از دژ به جلو بروید. نمی دانستم که آن طرف چه خبر است!!! به خودم می گفتم هر چه باشد احتمالاً از این جا بهتر و آرام تر است. لذا همانند دیگران به طرف شکاف یا تونل زیر دژ به راه افتادم. در دالان زیر دژ مقداری صندوق مهمات، تیر کلاش و نارنجک و موشک آرپی جی چیده شده بود که باید از آن ها با خود می بردیم. شکل جعبه های تیر و نارنجک برایم جذابیت خاصی داشت. جعبه های صورتی رنگی که بطور منظم، فشنگ های نو و براق را در خود جای داده بود. صندوق هایی که مملو از تیرهای تیربار و موشک های آرپی جی که گونی گرفته در مسیر بچه‌ها قرار داده شده بودند و حالا برایم وسوسه انگیز هم شده بودند. طَمَع کردم و مقدار زیادی با خودم بردم. از جیب های بغل گرفته تا جیب هایی که در کنار زانو قرار داشت. با چند موشک هم زیر بغل، دوان دوان و با زحمت زیاد به طرف دیگرِ دژ رفتم. چند متر نرفته به هن و هن افتادم و به خودم نق می زدم که مرد ناحسابی چرا این قدر خودت را بار کرده ای که نتوانی راه بروی. آخه مگر تو وانتی یا..... 🔸 منتظر باشید قسمت بعد 👇 🍂
🍂 @defae_moghadas 🔻 8 💠 جهانی مقدم همانطور که کمی می دویدم و کمی راه می رفتم با کسی مواجه شدم که در آن گرمای چهل پنجاه درجه، زیر پتویی دراز کشیده و..... چشمم به دست سیاه شده اش که از پتو بیرون مانده بود افتاد. به خودم گفتم، این که شهید است، نه.... او شهیدی بود با محاسن بلند و قدی رشید که هنوز فرصت انتقالش به عقب مهیا نشده بود. حسابی جا خورده بودم و رنگم به زردی و تنم به بی حالی رفته بود. تازه فهمیدم که جبهه تنها صدای خوش حاج صادق و مارش هیجان انگیز عملیات و پیروزی یکطرفه نیست. اینجا خبرهای دیگری هم هست که تا آن موقع درک نکرده بودم. ب مسیر را به دنبال دیگر نیروها که دائم از آن ها عقب می ماندم، ادامه دادم. شدت انفجارها وحشتناک تر از آن طرف دژ بود. سنگینی اسلحه و مهماتِ همراه و صدای انفجارها، کلافه ام کرده بود ولی دست از کنجکاوی برنمی داشتم و از آن مهم تر، غرورم که به یاد چانه زنی برای آمدن به جبهه می انداختم. جلوتر که آمدم با کلاهی مواجه شدم که روی زمین افتاده و.... 🔸 ادامه داد قسمت بعد 👇 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 نوشته طنز یکی از دوستانه، ببینید👇
🍂 اون ور که بودیم .. یه روز چند تا از جون ها اومدند .. دور و برا ما که اگه اجازه هست .. پیشتون بشینیم وقتی محفل گرم شد، یکی شون سوال کرد .. شما که از قافله شهدا جاموندید👇 چیکار باید می کردید. که نکردید و چیکار باید نمی کردید که کردید ..😳 موندم چی بگم ... 🤔 آخه بشر! این سواله که می پرسی...؟ خیر سرمون رفتیم اون ور که شاید بپریم........ یهو. ور پریدم ..... دو روز که رو به مدیترانه محو افق بودم ... بعدش هم هر روز دعا میکردم که کاش دست داعش افتاده بودم و این صحنه رو نمی دیدم... بابا یکم رو سوالتون فکر کنید .. اخه 😂😂
🔴....... و اما پاسخ های بعدی ببینید 👇
🍂 جواب واضح بود البته شهادت مرگ نیست شهادت کشته شدن نیست شهادت یک سبک زندگی ست یک جهان بینی که در تک تک رفتارهای یک انسان خودش رو نشون میده قاسم سلیمانی یک نمونه از شهدای زنده است خدا شهدا رو به عنوان آیت و نشانه برای هدایت مردم قرار میده حالا اینکه خداوند حکیم تشخیص بده یک شهید رو ببره یا در بین مردم نگه داره تشخیص خداست ما نمی تونیم بگیم یکی مث حاج قاسم شهید نشده چون چیزی کم داشته ، که برعکس شاید حیات این آدم و بودنش بین مردم بیش از رفتنش منشا اثر هدایت گری باشه در جنگ های صدر اسلام حنظله شهید شد اما علی ع همچنان بود، آیا این استدلال احمقانه نیست که بگوئیم حنظله بالاتر از علی ع بود؟ سر بسته و در بسته بگویم که شهید زندگی کردن خیلی خیلی سخت تر از شهید رفتن است 🍂
🍂 وقتی آنجا بودم‌ اولین خمپاره با صدای مهیب کنارم خورد یه ندای آشنایی در درون گفت ایندفعه نه، دفعه بعد، باشه یهو با صدای بلند گفتم آهای آهای همین است دیدمش همین فلان فلان شده من را بدبخت کرد بعد از جنگ هم غیب شد تا اینکه الان دیدمش بگیرین اش بگیرین اش😂😂 🍂
🍂 حرکت تانک‌های عراقی در “هویزه” منطقه عملیاتی در 100 کیلومتری بصره؛ در همین زمان ارتش ایران در حال عبور از دجله است. سال 1985 @defae_moghadas 🍂
﷽ منطقه عملياتی سومار (عمليات مسلم ابن عقيل) حاج صادق آهنگران در جوار شهيد آيت الله اشرفی اصفهانی ، يك هفته قبل از شهادت آن بزرگوار. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 خاطرات طنز 🔅 نقد را بگیر، نسیه را ول کن  رفیقی داشتیم به نام «مصیب سعیدی»، همیشه اول غذا میخورد بعد دعا می کرد، دعایی را که قبل از غذا بچه ها می خواندند ،«اللهم ارزقنا رزقناحلالا...» یا دعای فرج، هر توضیح دادیم ابتدا دعا بخواند بعد شروع به خوردن کند. توفیر نمی کرد، می گفت: نقد را بگیر، نسیه را ول کن. دعا را بعد هم میشود خواند، اما غذا سرد می شود واز دهان می افتد.آن وقت با ضربه سمبه هم پایین نمی رود. سعیدی بعدا به شهادت رسید. 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂