eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 @defae_moghadas 🔻 4 💠 جهانی مقدم گرمای چمن پارک، زبان روزه و استرس و هیجان اعزام بدجور کلافه مان کرده بود. لحظه ای نگاهم به مسئولین اعزام افتاد که با تعلل و درگوشی همصحبت شده بودند. قدم زدنشان می گفت با مشکلی مواجه شده اند و الا آن همه معطلی در آن وضعیت دلیلی نداشت. تنها نگرانی ما اعزام نشدن بود. آن وقت با چه رویی باید دوباره به پایگاه برمی گشتم. حالا اون به کنار، با شانس بدم چه باید می کردم و..... میخ حرکات آنها شده بودم تا چیزی بفهمم. بعد از آخرین مشورت سرپایی که سعی می کردند فاصله خود را هم با نیروها حفظ کنند، به طرف صفوف آمدند و با نگاهی که گویی می خواهند هندوانه سوا کنند یکی را که از همه درشت تر و محاسنِ بلند تری داشت، صدا زدند و به گوشه ای بردند و با او صحبتی کردند. او هم سری تکان داد و ..... صحبتِ شان که تمام شد او را جلو صف آوردند و به عنوان فرمانده گردان معرفی کردند. شستم خبردار شد آنقدر نیرو آمده که با کمبود فرمانده مواجه شده اند و راهی جز گزینش الابختکی برایشان نمانده است. فقط باید دعا می کردیم این انتخاب الابختکی به رفتن مستقیم در دل دشمن نینجامد... 🔸 ادامه داد قسمت بعد 👇 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 خاطرات تفحص روز ولادت آقا امام رضا (صلوات الله علیه) بود و رمز ما یا ابوالفضل (علیه السلام). محل کارمان هم طلائیه بود. اولین شهید کشف شد. شهید «ابوالفضل خدایار»، گردان امام محمدباقر (صلوات الله علیه)، گروهان حبیب و از بچه های کاشان. گفتیم اگر شهید بعدی هم اسمش ابوالفضل بود، این جا گوشه ای از حرم آقا ابوالفضل (علیه السلام) است. رفتم پشت بیل و زمین را کندم که بچه ها پریدند داخل چاله. خیلی عجیب بود. یک دست شهید از مچ قطع شده که داخلی مشتش، جیره های شب عملیات (پسته و ...) مانده بود. آب زلالی هم از حفره خاکریز بیرون می ریخت. گفتیم آب از قمقمه ای است که کنار پیکر شهید است؛ اما قمقمه خشک خشک بود. با پیدا شدن پیکر، آب قطع شد. وقتی پلاک شهید را استعلام کردیم، دیگر دنبال آب نبودیم، جواب را گرفتیم. شهید «ابوالفضل ابوالفضلی» گردان امام محمدباقر (صلوات الله علیه)، گروهان حبیب که او هم بچه کاشان بود. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 معرفی مناطق دفاع مقدس ☘ شرهانی : 🔸 منطقه شرهانی در 65 کیلومتری جنوب شرقی شهر دهلران بر روی ارتفاعات حمرین قرار دارد. این منطقه، حد شمالی منطقه عمومی فکه محسوب می شود؛ از این رو آن را شاخ فکه هم می گویند. فاصله شرهانی تا جاده دهلران – اندیمشک و پادگان عین خوش حدود 20 کیلومتر است که این ارتباط از طریق جاده شهید خرازی – و پل شهید ایوبی – میسر می شود. 🔸 وجود ارتفاعات 178 و 175 که میدان دید گسترده و عمیق به دشت دهلزان و منطقه عین خوش در شرق و سرتاسر استان میسان عراق در غرب دارد، بر اهمیت نظامی منطقه می افزاید. 🔸 ارتش عراق در طول جنگ اقدام به احداث انواع موانع و میادین مین در این منطقه نمود که قسمت اعظم آن هنوز بکر و دست نخورده باقی مانده است. منطقه شرهانی محل وقوع عملیات هایی همچون محرم، عاشورای 3 و حد شمالی عملیات والفجر1 می باشد. @defae_moghadas 🍂
شڪ نـدارم نگاه بہ چهره هایشان عبــادت است ... عبـادتے از جنسِ مقبـول بہ درگاه الهے ڪاش شفـاعتے شاملِ حالمـان شود ... یاد شهدا با ذڪر #صلوات @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یحیای آزاده 8⃣2⃣ خاطرات آزاده، داریوش یحیی •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• نمازم که تمام شد انگار فقط به او اعتماد داشتم. به او گفتم _ این ها کی هستند؟ _ مثل خودت اسیر ایرانی. _ با تو اسیر شدن؟ _ نه؛ هر کدوم یه جورایی پشت عراقی ها اسیر شده ایم. من اولی بودم و دو روز پیش توی دریاچه نمک گرفتنم. _ تو کجا اسیر شدی؟ نگاهی به او کردم و چیزی نگفتم. با سر اشاره ای به اسیر زخمی که آن طرف اتاق بود کردم و گفتم _ اون چشه؟ _ اسمش علیرضا قاسمیه و از بچه های لشکر محمد رسول الله تهرانه، یه روز صبح زود اشتباهی اومد تو خط عراقی ها، خواست برگرده که دیدنش و با دوشکا زدنش. تو رو کجا گرفتن؟ _ این چی؟ _ ایرج دلاور، همدانیه. سه جعبه گلوله آرپی جی‌ از عراقی ها دزدید که بار چهارم براش تله گذاشتن و گرفتنش. دستش پنج تا تیر خورده ولی هنوز زبله _ اون بالایی‌ها کی هستند؟ _ دو تاشون بسیجی و اون سه نفر که کنار هم خوابیدن ارتشی. نگاهش را به من دوخت و گفت "خودت چی؟" _ اون بنده خدا کی بود که بردنش؟ _ ای بابا! تو خودت یه پا بازجو شدی، خبر نداری! بعد ادامه داد _ اون بنده خدا بچه لشکر انصارِ همدانه. اومده بود شناسایی که به کمین عراقی ها خورد و با تير زدنش. تیر خورده بود بالای قلبش. از بیمارستان که آوردنش اینجا، تو سه مرحله بازجویی از پریروز به دست عراقی های فارس زبان شهید شد. اسمش شعبان بود خدا بیامرز، _ خودت چی؟ _ اسمم داریوشه، بهیارم _ پس چرا اسیرت کردند این نامردا؟ اینا فقط نیروهای اطلاعات عملیات رو اسیر می‌گیرن؟ ماجرای اسیر شدنم را با احتیاط برایش گفتم. گفت: _ حواست باشه، خوب دقت کن هر روز دونوبت صبح و عصر برای خنده و سرگرمی به اسم بازجویی یکی یکی می برن تو باغچه و کلی کتک کاری می کنن. مابین مسخره بازی هاشون بعضی وقت ها سئوالات بازجویی های قبلی رو می پرسن. اگر اشتباه بگی دیگه ولت نمی کنن. حمید بیچاره رو دخلشو آوردن و هنوز ولش نمی کنن." حمید سربازه و سالم اسیر شده. خودش گفته بود اشتباهی راه رو گم کرده و وارد نیروهای عراقی شده ولی اینجا تو کتک کاریهای این افسر عراقی یک کلام اشتباه کرد، تا عصر می زدنش بعد به سرباز فراریهای خودشون که در اتاق روبرو بودند گفتند هرکس اینو به حرف بیاره مرخص می شه میره سر خدمتش. دو ساعتی انداختنش تو اتاق اونا، تیکه پاره ش رو در آوردن که فقط دو ساعت استفراغ می کرد. بیشرف ها تو دهانش مدفوع کرده بودند. هوای اتاق خیلی سرد بود و هیچ زیرانداز و رو اندازی نداشتیم. یواش یواش آفتاب بالا آمد و اتاق کاملاً روشن شد. ┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• همراه باشید با ادامه این خاطرات کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
برادر یحیی، نفر اول ایستاده از راست با عینک و لباس فرم اسارت @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 پل بعثت / فاو سال 68 بود که با نیروهای یونیماگ یا همان نیروهای سازمان ملل که برای نظارت بر آتش بس بین ایران🇮🇷 و عراق🇸🇾 آمده بودند به عنوان نماینده قرارگاه کربلا رفتم. محل پل بعثت در نزدیکی نهر قمیجه در اروند کنار بود. به سر پل که رسیدیم دیدم سرهنگ👮 استرالیایی با تحیر و تعجب 🤔سری تکان داد و به پل خیره خیره نگاه می کرد. از مترجم خواستم دلیل سرتکان دادنش را بپرسد. مترجم هم سوال کرد. سرهنگ استرالیایی نگاهی خریدارانه به بنده کرد و گفت:"شماچه کردید که جهان را متحیر و انگشت به دهان کردید؟" گفتم چطور مگه؟؟ گفت: بنده مدرس دانشگاه نظامی هستم. ما در مبحث عبور از رودخانه داریم که اگر یگانی بخواهد برای عملیات از رودخانه ای آرام (مثلا مانند رودخانه مارون) عبور کند باید 4 پل بزند تا عملیاتی موفق داشته باشد و اگر دشمن یکی از این پل ها را بزنند ممکن است عملیات موفقیت آمیز باشد. اما درصد موفقیت را بشدت کاهش میدهد. وقتی من این را برای دانشجویانم گفتم دانشجویی با احترام بلند شد و گفت: استاد اگر این مبحث درست باشد پس چطور ایران بدون زدن حتی یک پل بر روی اروند فاو را فتح کرد، آنهم در زمان سرمای شدید، طوفانی بودن اروند، بارندگی شدید، هوشیاری دشمن موانع بسیار، عمق زیاد آب سرعت نزدیک به 100کیلومتر در ساعت آب، عرض حدود یک کیلومتری آب و...... سپس آرام سر جایش نشست و همه چشمشان و گوششان به دهان من بود. بنده هم ثانیه های زیادی را با خود کلنجار 🤔 رفتم و آخر سر گفتم: میدانید دلیل فتح فاو چه بود؟؟؟ ایران پلی را بر روی اروند زده بود که شب میامد روی آب و روز می رفت زیر آب!!! بعد دیدم سکوتی کلاس را فرا گرفت همه باتعجب به این استدلال مضحک من خنده شان گرفته بود. اما به احترام من سکوتی معناداری کردند و حتی خودم از این پاسخم شرمنده شده بودم، اما جوابی نداشتم بدهم. 🔸 توضیح: البته استاد بصورت اتفاقی درست گفته بودند و تا قبل از زدن پل بعثت، دو پل متحرک ساخته شده بود که یکی به زیر آب میرفت و دیگری باز و بسته می شد و در کنار ساحل قرار می گرفت و شبانه استفاده می شد. @hemasehjonob1 بنده به آن سرهنگ گفتم: تنها اراده و ایمان آن بچه ها این فتح را نصیب ایران کرد و چون موسی از نیل عبور کردند. این استدلال برای خودم که بچه ها و ایمان و اراده و ایثارشان را دیده بودم قابل قبول بود امامعلوم بود سرهنگ استرالیایی هنوز در فکر بود که بچه های ما چگونه چنین حماسه ای را خلق کرده اند. درود بر خالقین این حماسه و شهیدان این عملیات غرورآفرین و ماندگار. امروز سالروز عملیات والفجر 8 (فتح فاو) است. بیک زاده گردان کربلا حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
🌱سرو بالایی به صحرا می رود رفتنش بین تا چه زیبا می رود 🌱تا کدامین باغ از او خرم تر است کاو به رامش کردن آن جا می رود 🌱می رود در راه و در اجزای خاک مرده می گوید مسیحا می رود . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 @defae_moghadas 🔻 5 💠 جهانی مقدم بعد از اتمام سازماندهی و انتخاب فرمانده گروهان ها و دسته ها، سوار بر اتوبوس ها شدیم و به طرف مقر تیپی به نام "بعثت" که در جاده خرمشهر بود حرکت کردیم. یک ساعتی از اذان مغرب نگذشته بود که به مقری رسیدیم. تاریکی مطلق حکم فرما بود. چشم، چشم را نمی دید. اوضاع در هم و برهم بود و هر کسی به دنبال کاری در حال دویدن بود. شاید تنها کسی که در آن جمع آرامش داشت و تنها کارش تقلید از حرکان دیگران بود، من بودم. همانجا تجهیزات گرفتیم و بی خیال اندازه و سایز، آن ها را پوشیدم. به جای پوتین، کفش های ساده ورزشی داده بودند که به آن ها "ربن" می گفتیم. گرسنگی و تشنگی فشار زیادی به معده های خالی مان می آورد. در همین دل پیچه ها چشممان به جمال کنسروهای ماهی روشن شد. آنهم کنسروهایی که در آن دوران اجر و قربی ناگفتنی داشتند. آن را گرفتم و گوشه ای غریبانه و بدون اینکه حتی یک نفر را بشناسم نشستم و با نان های خشکی که در گونی قرار داده بودند لقمه می گرفتم و می خوردم. شام را تمام نکرده و با فریادهای سوار شوید، سوار شوید، بقیه غذا را ول کردم و به عشق شرکت در عملیات قاطی دیگر نیروها در عقب کامیون های نظامی که روی آنها چادر کشیده بودند شدیم. این ماشین سواری که سخت ترین لحظات، در شیرین ترین حالات را برایم بهمراه داشت، هیچ وقت فراموش نکردم. 🔸 ادامه داد قسمت بعد 👇 🍂
@defae_moghadas
🍂 @defae_moghadas 🔻 6 💠 جهانی مقدم گویی قرار بود سخت ترین شرایط جنگ، شیرین ترین خاطرات ما باشند. در دلِ تاریکی با غوغایی از خاک روبرو شده بودیم. از آن بدتر دست اندازهای وحشتناک جاده که بواسطه خاموشی مطلق، ما را در هوا بلند می کرد و محکم به کف کامیون می زد. مانده بودم کلاه بزرگتر از سرم را مهار کنم یا خودم را. همه این سختی ها همراه شده بود با گرمای زیادِ آن ایام و عرقی که با لایه ای از خاک روی بدنمان گِل شده بود. با هر مصیبتی بود به منطقه رسیدیم و دولا دولا به طرف خط رفتیم و کنار خاکریزی پهلو گرفتیم. هوای جبهه خود حکایتی داشت. انگار تنفس در آن شفای دردها و دلتنگی های ما بود. سمت راستمان سیم خاردار لب مرز بود و سمت چپ خاکریز بلندی که به آن دژ می گفتند. بین دژ تا حد مرزی، خاکریزی بود که روی این خاکریز پناه گرفته بودیم و طبق دستور هر دو نفر یک سنگر روباهی در دل خاکریز کندیم. آنجا بود که عبارت جان پناه را برای اولین بار، هم شنیدم، هم درک کردم و هم به ارزشش پی بردم!! بعد از کندن سنگر که با تنها سرنیزه مان انجام شده بود، همانجا خوابیدم. آفتاب نزده با صدای مهیب انفجارهای پی در پی بیدار شدم. بوی خاطره انگیز باروت که برای اولین بار با آن آشنا می شدم در فضا بیداد می کرد. از آن وضع تعجب کرده بودم. کاملاً گیج و منگ بودم که این دیگر چه جبهه ای است!!! فکرش را هم نمی کردم که جبهه این قدر سختی داشته باشد و خطرناک باشد. 🔸 ادامه داد قسمت بعد 👇 🍂
بہ چہ مے اندیشے بہ فراموشے مان یا اینڪہ راه را اشتباه رفتیم یا عمار نبودیم ولے فقیہ را... چشمانت را ببند اے شهید! مبادا این روزها را بہ مادرت زهرا"س"گزارش دهے... برای شادی روح امام شهدا و شهدا
🍂 🔻 طنز جبهه آقای «فخر الدین حجازی» به جبهه آمده بود برای سخنرانی و روحیه دادن به رزمندگان. با شور و حرارت خاصی صحبت می کرد و وسط‌های حرفش به یکباره با صدای بلند گفت: «آی بسیجی‌ها!»🗣✊ همه گوش‌ها تیز شد که چه می‌خواهد بگوید ادامه داد: «الهی دستتان بشکند!»...😳 عصبانی😡شدیم. می‌دانستیم منظور دیگری دارد اما آخه چرا این حرف رو زد؟ یک لیوان آب خورد و گفت: «گردن صدام رو!».😂 اینجا بود که همه زدند زیر خنده و سکوت و تعجب مجلس با هم شکست ✌️ 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🔴 آقای حجازی از فعالین دوران انقلاب و نماینده اول مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی بود که با سخنرانی های آتشین معروفیت خاصی پیدا کرده بود و در دوران جنگ حضور فعالی در جبهه ها و شهرهای مختلف داشت. ایشان در اردیبهشت 86 به دیدار حق شتافتند. روحش شاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 امروز سالگرد ارتحال مرد میدان و مقاومت، امام جمعه شجاع آبادان آیت الله جمی (ره) است. امام جمعه ای که در طول جنگ و زیر آتش و خون، هرگز محافظ نگرفت و دیوار به دور خود قرار نداد و آبادان را ترک نکرد و در کنار رزمندگان، مجروحین و ستادهای پشتیبانی در شهر ماند و ماندگار شد. قسمت دیگری از روزنوشت های ایشان را مرور کنیم و فاتحه ای نثارش نماییم.
🍂 🔻 نوشتم تا بماند روزنوشت های آیت الله جمی امام جمعه فقید آبادان •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• 59/9/29 به پیشنهاد آقای دشتیانه بنا داریم که به گارد ساحلی رفته با راهنمایی آقای سرهنگ بهرام پور به بعضی جبهه ها در کنار اروند رود سر بزنیم. ساعت حدود ۱۰ صبح به خسروآباد رفتیم. سرهنگ در محل نبودند و به سرکشی رفته بودند. سفارش کردیم که فردا صبح می آییم. از آنجا به شهر مراجعت کردیم. سر راه هم به مسجد (موسی بن جعفر) (بهبهانیهای سابق) که شنیده بودیم آقای دهدشتی از مسافرت برگشته اند و می خواستیم از ایشان دیدن کنیم. معلوم شد ایشان تا ماهشهر آمده اند و چون در اثر بارندگی آمدن از ماهشهر به آبادان میسور نبوده مراجعت کرده اند. از مسجد (موسی بن جعفر) به سپاه رفتیم و از آقای کیانی خواستم برای رادیو نگهبان بفرستد و ایشان هم قول مساعد دادند. از سپاه به منزل مراجعت کردم و بین راه در مسجد واقع در کفیشه روبه روی کلانتری ۳ نماز ظهر و عصر را گزاردیم. عصر تقریبا نیم ساعت قبل از غروب به مسجد قدس در ایستگاه 6 رفتیم. معلوم شد در آن نزدیکیها یک گروه ده تا دوازده نفری در یکی از منازل به چرس و تریاک کشی مشغول بوده و ظاهرا کارهای ناشایست دیگری هم داشته اند که آنها را دستگیر کرده به سپاه برده اند. محل اصابت گلوله توپ را در مسجد دیدم که چگونه دیوار مسجد را شکافته و ساختمان [را] در خطر انهدام کلی قرار داده است. روز اصابت این گلوله که بعد از نماز عصر بود، من در مسجد بودم که جریانش را در صفحاتی قبل از نظر خوانندگان گذشته است. مسجد قدس را دیده و از آنجا برای نماز مغرب و عشاء به مسجد دشتستانیها رفتیم. نماز را با همان چند نفر که ظاهرا یکی یا دو تا به آنها اضافه شده به جا آوردیم و روانه منزل شدیم. @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا