eitaa logo
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
1.3هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
926 ویدیو
29 فایل
🌐Defamoghaddas.ir ➕ بله Ble.im/defamoghaddas_ir ➕ سروش Sapp.ir/defamoghaddas_ir ➕ تلگرام T.me/defamoghaddas_ir ➕ گپ Gap.im/defamoghaddas_ir ➕ اینستاگرام Instagram.com/defamoghaddas_ir ارتباط با ادمین 👇 @Defamoghaddas_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 به مناسبت سالروز شهادت سردار شهیداسماعیل فرجوانی؛ ✅ شهیدی که در کربلای ۴ جاوید الاثر شد ◀ وی هشت بار در جبهه مجروح شد و در حالی که در عملیات بدر دست راستش قطع شد، پس از بهبودی نسبی بار دیگر به جبهه رفت و فرماندهی گردان کربلا در عملیات کربلای ۴ را بر عهده گرفت. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2674 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
📚 معرفی کتاب •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/product/321 🛒 خرید از فروشگاه: خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی ۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲ با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
/ منطقه عملیاتی مورد نظر بین ابوالخصیب و شلمچه قرار داشت و مرکز آن نخلستان‌های اطراف اروندرود، حد فاصل جزیره بَلجانیه تا بصره با عرض 4 تا 5 کیلومتر و طول حدود پانزده کیلومتر در نظر گرفته شده بود. هوا که روشن شد و آفتاب بالا آمد، احتمال زیادی می‌دادم که امشب عملیات انجام خواهد شد. فرصتی پیش آمد و در مخیله‌ام عملیات کربلای سه را مرور می‌کردم و خیلی دلم می‌خواست این بار هم مثل آن عملیات نقش مؤثر و چشمگیری داشته باشم و انگار خدا نگاهی به دلم کرد. چون از پیش بچه‌ها که می‌آمدم، مرتضی شاه‌چراغی مرا صدا کرد و گفت: علیزاده! کجایی دارم دنبالت می‌گردم؟ - خدمت شماییم! فرمایشی داری بفرما! - خیلی سریع برو و چهارده، پانزده نفر مجرد و زبروزرنگ مثل خودت را از گردان انتخاب و مشخص کن و بیا! - برای چکاری؟ و با چه مشخصاتی؟ - پانزده نفر مجرد که نترس و دارای جثه قوی و کارکرده باشند، جدا می‌کنی و می‌آوری که به تو بگویم برای چکاری به آن‌ها نیاز است؟ - چشم! سریع آمدم و پانزده نفر از بچه‌های زبروزرنگ و زبل و باتجربه را انتخاب کردم. بعد شاه‌چراغی گفت: بوی آن می‌آید که انگار دشمن متوجه شده که ما از این منطقه، قصد انجام عملیات داریم و فرماندهان لشکر ما به این نتیجه رسیده‌اند که اگر به این عملیات برویم، تلفات زیادی خواهیم داد. به همین دلیل به حاج حسین خرازی پیشنهادشده که یک گروه پانزده‌نفری را به‌عنوان پیشتاز بفرستیم که وضع را بررسی کنند. اگر اوضاع مناسب بود، بی‌سیم می‌زنند و بقیه یگان‌ها هم می‌روند. در غیر این صورت نمی‌رویم و تلفاتش کمتر و در حد همین پانزده نفر خواهد بود و سایر نیروهای لشکر در دام نمی‌افتند و از بروز فاجعه‌ای بزرگ‌تر جلوگیری می‌شود. بعد بچه‌ها فهمیدند انگار این گروه خاص‌اند و قرار است کار ویژه‌ای انجام دهند. به همین دلیل ولوله‌ای در گردان افتاد و هر کس ما را می‌دید، می‌گفت: من می‌خواهم بیایم. وقتی جواب منفی می‌دادم که تعداد منتخبین محدود است، ناراحت می‌شدند و می‌گفتند: اگر ما را انتخاب نکنی، حلالت نمی‌کنیم. هر طوری بود، پانزده نفر را انتخاب و جدا کردم. در همین حین هواپیماهای عراقی آمدند و آنجا را بمباران کردند. همه دویدند و به سنگرها رفتند. من بیرون ایستاده بودم. بچه‌های لشکر 25 کربلا کنار ما درون کانال‌ها بودند. جنگندۀ عراقی کالیبر را در بین آن‌ها گرفت و رفت. گفتم: یا اباالفضل (ع)! و برای کمک به مجروحان رفتم. آمبولانس‌ها سریع آمدند و این‌ها را به بیمارستان‌های صحرایی نزدیک بردند. فکر کنم آن روز سی، چهل نفر در آن کانال‌ها شهید و حدود شصت، هفتاد نفر مجروح شدند. همان شب قرار بود، عملیات بشود و آن‌ها بخشی از نیروهایشان را از دست دادند و اوضاعشان قدری دگرگون شد. فرماندهشان هم مرتضی قربانی بود. بعد به‌اتفاق آقای شاه‌چراغی پیش حاج احمد موسوی رفتیم. حاج احمد گفت: شما باید به‌عنوان پیشتاز جلو بروید و مأموریتتان برگشت ندارد. یا اسیر و یا شهید می‌شوید. این گروه پیشتاز وظیفه‌اش این است که راه را باز و پاک‌سازی کند و سنگرهای کمین و نگهبان‌ها را از سر راه بردارد تا کسی روی بچه‌ها دید نداشته باشد و نیروهای عمل‌کننده با آزادی بیشتری حرکت کنند. شما هم برادر علیزاده! مسئول این گروه هستید. از این گروه پیشتازِ پانزده نفره، با خودم ۱۳ نفر نیروی عادی، یک تخریبچی و یکی بی‌سیمچی بودند. تخریبچی یاسینی و بی‌سیمچی ما مهرداد عزیزاللهی بود. به نظرم یک درصد هم احتمال نمی‌دادند که ما برسیم و موفق شویم. این پانزده نفر را من باید از بین پانصد نفر نیرو جدا می‌کردم. همه روحیه شهادت‌طلبی داشتند و همه عاشق این بودند که از این کارهای مهیج و ویژه بکنند و کسی نداشتیم که از زیر چنین کار خطرناکی در برود. این پانزده نفر از شدت خوشحالی در پوست خودشان جایشان نبود! و هرکسی می‌گفت: خدا توفیق داده است که من هم جزو این‌ها باشم. اول‌ازهمه جای دنجی گیر آوردیم و نشستیم همه‌چیز را باهم مرور کردیم و کاملاً آماده شدیم و قدری هم تمرین کردیم. بعد هم یکدیگر را در آغوش گرفتیم و از هم حلالیت طلبیدیم و قول و قرارهای دنیا و آخرتمان را گذاشتیم و هر یک به دو رکعت نماز به‌عنوان آخرین نماز ایستادیم و هرچند آرام اما نواهای حزن‌آورمان در قنوت و در سجده‌ها کم‌وبیش به گوش می‌رسید. همۀ سرهای ما پانزده نفر در گریبان‌ها فرو رفته بود و بغض آخرین دیدارها با سایر دوستان، گلوی همۀ ما را میفشرد و دل کندن از آن‌همه دوستی‌های خالصانۀ امتحان پس داده فراتر از دشوار می‌نمود. اسلحه را برداشتیم و تجهیزات بسته آماده شدیم. حاج حسین خرازی به آقای مهرعلیان گفت: به این‌ها چه دادی خوردند؟ - کنسرو ماهی! - این‌ها می‌خواهند؛ سه، چهار کیلومتر در آب شنا کنند، چرا کنسرو ماهی به آن‌ها دادی؟! مگر مرغ نبود؟! مگر کباب برگ نبود که برایشان بیاوری؟! بعد هم آمد و دست داد و بچه‌ها را بوسید و آیت‌الله طاهری دمِ معبر
که می‌خواستیم برویم، ما پانزده نفر را بوسید و یک شور و هیجانی در ما ایجاد شد. چون برگزیده شده بودیم و همه نگاه و امید ویژه‌ای به حاصل کار ما بسته بودند، بار سنگینی بر دوش خود احساس می‌کردیم و گریه‌مان گرفته بود. از طرف دیگر چون به ما گفته بودند به‌احتمال زیاد شهید یا اسیر می‌شوید. هم فکر عاقبت کار و اعمالمان بودیم و هم یاد عزیزانمان به‌خصوص مادر و پدرمان افتاده بودیم که چگونه با فقدان ما کنار می‌آیند و از سختی احوالشان در آن زمان گریه‌مان می‌گرفت. جالب است که آن شب دوباره عباس با من جروبحث می‌کرد و می‌گفت: نه تو نباید با این‌ها بروی و من جواب پدر و مادر تو را چه بدهم؟! به‌هرحال آقای شاه‌چراغی عباس را راضی کرد که به دستۀ آن‌ها بیاید. عباس هم وصیت‌نامه نوشته بود و من هم داشتم به او سفارش وصیت‌ها و سفارش‌های خودم را می‌کردم که یواش‌یواش گفتند: حرکت کنید! با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 به مناسبت سالروز عملیات کربلای ۴ ✅ وقتی شهرت فرمانده گردان بعثی‌ها را فریب داد ◀ اسماعیل نادری گفت: از کاوه پرسیدم: لباس بچه‌های ناصری چطوری است؟ گفت: بادگیر پوشیده و لایف ژاکت هم دارند. سؤال کردم اورکت نپوشیده‌اند؟ گفت: خیر. ما هم شک کردیم و با خود گفتیم شاید این‌ها عراقی هستند. لذا یک نفر از ما داد زد... ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2675 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
✅ آیین رونمایی از کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت محمد نبی رودکی» برگزار می‌شود ◀ آیین رونمایی از کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمد نبی رودکی فرمانده لشکر 19 فجر در دوران دفاع مقدس» برگزار می‌شود. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2667 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 تورقی بر روزشمار سال‌های مقاومت؛ ✅ برخورد قاطع با رژیم صهیونیستی ◀ آیت‌الله خامنه‌ای (رئیس جمهور وقت) گفت: ممکن نیست که ما خصومت با اسرائیل غاصب را در هیچ شرایط و وضعی از اوضاع از دست بدهیم و بدانند که ما به صورت استراتژیک، یک جنگ حتمی و یک برخورد قاطع با رژیم صهیونیست خواهیم داشت. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2676 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
✅ برگه نصیحت برای بهره‌گیری بهتر از عمر ✴ توشه راهی که برادر راوی شهید حسین جلایی‌پور برایش به یادگار گذاشت با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
📺 پخش مستقیم و زنده آیین رونمایی از کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمد نبی رودکی فرمانده لشکر 19 فجر در دوران دفاع مقدس» هم اکنون در کانال مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 رئیس مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمدنبی رودکی: ✅ هر استان ۴۰ پروژه تحقیقاتی فعال در مرکز دارد ◀ با بیان این‌که همه استان‌های کشور به‌طور متوسط هرکدام حدود ۴۰ پروژه تحقیقاتی در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس دارند، به استان فارس اشاره کرد و گفت: برای تاریخ‌نگاری استان فارس و یگان‌های آن در دفاع مقدس، تاکنون ۳۰ عنوان پروژه تحقیقاتی در مرکز اسناد و تحقیقات فعال گردیده است. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2677 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 فرمانده سپاه پاسداران در دفاع مقدس در مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار رودکی: ✅ کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار رودکی نمایانگر جوانترین ارتش تاریخ دنیا یعنی سپاه پاسداران است ◀ محسن رضایی ضمن تشکر از مرکز اسناد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بابت روایتگری حادثه بزرگ دفاع مقدس گفت: این کتاب روایتگر دلاوری های مردم استان فارس و همچنین قهرمانان جنگ و همچنین نمایانگر جوانترین ارتش تاریخ دنیا یعنی سپاه پاسداران است که نمونه آن سردار رودکی بود که در ۲۱ سالگی به فرماندهی لشکر رسید و این کتاب گنجی از باز تولید هویت ایرانیان است. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2678 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 فرمانده لشکر 19 فجر در دفاع مقدس: ✅ اگر خاطرات را در قلب و در سینه خود نگه داریم، پیام شهدا را انجام نداده‌ایم / در تاریخ شفاهی خود سعی کرده‌ام نقش لشکر 19 فجر در دوران دفاع مقدس روایت کنم ◀ سردار محمد نبی رودکی در آئین رونمایی از کتاب «تاریخ شفاهی خود اظهار کرد: این خاطرات مربوط جوانان و خانواده‌های ایثارگر کشور ما است. اگر ما این خاطرات را در قلب و در سینه خودمان نگه داریم و با خودمان ببریم، پیام شهدا را انجام ندادیم. ما می‌خواهیم آنچه دیدیم به‌عنوان یک سند زنده منتقل شود و روایتگر آن وقایع در آن مقطع هستیم. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2679 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ معرفی کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمدنبی رودکی (ع) •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/product/647 🛒 خرید از فروشگاه: خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی ۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲ 💲 فروش با 20 درصد تخفیف با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
✅ آیین رونمایی از کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمد نبی رودکی فرمانده لشکر 19 فجر در دوران دفاع مقدس» برگزار شد. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2680 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
📸 گزارش تصویری از مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمد نبی رودکی ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2681 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🏴 کسی که چهار پسر داشت نور چشم ترش 🏴 بدون ماه،چه شب‌ها که صبح شد سحرش 🏴 اگر چه صورت او را کسی کبود ندید 🏴 به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش ✅ سالروز وفات حضرت ام البنین مادر بزرگوار حضرت عباس (ع)، همسر گرامی امیر مؤمنان علی (ع) الگوی زنان عاشورایی تسلیت باد با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 رییس ستاد مرکزی بزرگداشت یوم‌الله ۹ دی در نشست خبری با اصحاب رسانه: ✅ "حماسه نهم دی، بازخوانی فتنه‌های جدید آمریکایی صهیونیستی" ◀️ سردار دکتر علی محمد نائینی اظهار کرد: برنامه‌های چهاردهمین سال بزرگداشت نهم دی در سال ۱۴۰۲ با شعار "حماسه نهم دی، بازخوانی فتنه‌های جدید آمریکایی صهیونیستی" تعریف شده است. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2682 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ‌پیام تصویری خبرنگار زن اهل غزه به دیدار امروز رهبر انقلاب: اگر موضع همه ملتها مثل مردم ایران بود، فلسطین تابحال آزاد شده بود 🔹هم‌اکنون در جریان دیدار جمعی از زنان و دختران با رهبر انقلاب، پیام تصویری خانم اِسراء البُحَیصی خبرنگار شبکه العالم از میان ویرانه‌های شهر غزه در حسینیه امام خمینی پخش شد. 🔹البُحَیصی در سخنانش با سلام و درود به مردم ایران و رهبر انقلاب از مقاومت مردم فلسطین گفت و تاکید کرد که «شما ملت ایران تنها ملتی هستید که پای موضوع فلسطین و مسجدالاقصی ایستادید و بخاطر این حمایت تحت شدیدترین تحریم‌ها و فشارها قرار گرفتید.» 🔹خانم البُحَیصی گفت: من در جلسه شما حاضر نیستم اما پیام من را می‌شنوید، پیام من این است؛ همانطور که تا الان از مردم فلسطین حمایت کردید، به حمایت خودتان ادامه دهید. اگر موضع و ایستادگی همه کشورهای اسلامی همچون ایران بود، سرزمین فلسطین تا الان آزاد شده بود. 🔹خانم البُحَیصی در بخشی از این ویدیو گفت که معلوم نیست من زنده بمانم و ممکن است خداوند شهادت را نصیبم کند اما از شما درخواست دارم مردم فلسطین و غزه را تنها نگذارید و بدانید که خداوند با ما است. ۱۴۰۲/۱۰/۰۶ با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سردار نائینی در مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی سردار محمدنبی رودکی: 👈 خاطرات خواندنی از کردستان و در مقابله با ضدانقلاب در کتاب تاریخ شفاهی سردار رودکی است 👈 اعتبار آثار مرکز به کار کارشناسی و تطبیق و تدقیق روایت‌های شفاهی با روایت راوی و اسناد است با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 تورقی بر روزشمار سال‌های مقاومت؛ ✅ خوش‌خدمتی شاه به اسرائیلی‌ها ◀ اسحاق رابین گفت: در سال‌های بحران نفت که جهان با کمبود شدید نفت روبرو شده بود و اهالی اروپا می‌لرزیدند؛ ایران به‌طور منظم به اسرائیل نفت می‌فروخت و به علت این رفتار دوستانه بود که اسرائیل حتی یک روز با کمبود نفت روبرو نشد. ادامه مطلب: http://www.defamoghaddas.ir/2683 با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سردار محمد نبی رودکی در مراسم رونمایی از کتاب تاریخ شفاهی خود: 👈 استان فارس ۱۵ هزار شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده است 👈 ما در عملیات کربلای ۴ با زمین مسلح جنگیدیم با ما همراه باشید https://eitaa.com/defamoghaddas_ir •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
/ ساعت هشت شب شد و هوا تاریک و فوق‌العاده سرد بود. آن لحظه یک نمِ باران هم می‌آمد. منطقه روشن بود و عراقی‌ها مرتب و پی‌درپی منور می‌زدند. ما در گرما و سرما آموزش دیده بودیم و همۀ ما آمادگی‌اش را داشتیم. ولی شاید قدری استرس عملیات هم ما را گرفته بود و سرما را بیشتر حس می‌کردیم. آرام‌آرام لب آب می‌رسیدیم. در مسیر که می‌رفتیم، یکی‌یکی بچه‌ها تکه می‌پراندند و شوخی می‌کردند. می‌گفتند: باشد برو، به هم می‌رسیم. حاج حسین خرازی اینجا با ما آمد و گفت: یک عرب‌زبان هم با شما هست؟ ابوشهاب گفت: آقای سیاه‌پوش عرب‌زبان است. تو همین گیرودار، یکهو یکی از بچه‌ها آمد و مچ ما را گرفت. نگاه کردم دیدم حسن گازری است. گفت: من هم می‌خواهم با شما بیایم. - حسن پس چرا زودتر نیامدی بگویی؟! الآن ما داریم می‌رویم و همۀ بچه‌های گروه انتخاب شده‌اند. تو چرا حالا داری می‌گی؟ - من این‌ها سرم نمی‌شود و می‌خواهم با شما بیایم. و شروع کرد به گریه و زاری کردن! - حسن برگرد! - نه! من هم می‌خواهم با شما بیایم. - حسن تو نمی‌توانی! جثه‌ات ظریف و ضعیف است و مریض هستی. یک وقت کم می‌آوری و برای گروه و خودت دردسر می‌شوی! - نه! اِلاّ و بِلاّ من هم می‌خواهم بیایم و باید هم بیایم. اگر مرا نبری، همین الآن برمی‌گردم و به خانه‌مان می‌روم. ابوشهاب که از دور شاهد گفتگوی ما بود، آمد و گفت: قضیه چیه؟ - این برادر گازری می‌گوید که من هم می‌خواهم با شما بیایم. - خب یک گره هم برای ایشان بزنید و در این هول و وَلا به دستش بدهید. با مِن و مِن گفتم: بسیار خب، تو هم بیا! و شانزده نفر شدیم. حسن که تا چند لحظه پیش عین باران بهاری اشک می‌ریخت و زار می‌زد، حالا به فاصلۀ چند ثانیه نیشش تا بناگوش باز شده بود و می‌خندید. مسئول اول این گروه شانزده نفره من بودم و بعد آقای سیاه‌پوش جانشینم بود که همان شب شهید شد. یک فرد عرب‌زبان هم با ما بود که از لحاظ عربی کامل بود و اگر لازم می‌شد؛ با عراقی‌ها به زبان خودشان حرف می‌زد. طرح و برنامۀ عملیات را برای زمانی ریخته بودند که برای مدت نه‌چندان زیادی جزر و مد آب در هم می‌افتد و آب راکد می‌شود. یعنی نه برمی‌گردد به دریا و نه به طرف نهرها و رودخانه و بالا می‌رود. من آمدم ته ستون و پشت سرِ آقای سیاه‌پوش بودم. وارد آب شدیم. آن‌هم با ماسک‌ها و اسنورکلرهایی که داشتیم و تقریباً یک وجب از آب بیرون بود. یعنی سر نیروهای ما پایین بود و حرکت می‌کردند. ما طوری تمرین کرده بودیم که اگر مثلاً یک نفر روبه‌روی ما در خشکی می‌ایستاد، یک اسنورکلر می‌دید و فکر می‌کرد یک نفر در حال آمدن یا رفتن است. البته در اروند بعضی وقت‌ها تعادل به هم می‌خورد. سرم را گاه‌گُداری از آب بالا می‌آوردم تا ببینم کجاییم؟ یک موج کوچک آب تکان می‌خورد و منورهایی را که شلیک می‌شد، با نور قرمز یا سبز و یا آبی روی آب می‌دیدم. برای من صحنه جالبی بود و این کارها را خیلی دوست داشتم. آن موقع هم که به من گفتند: به‌عنوان پیشتاز به جلو برو! خیلی خوشحال شدم و به خود گفتم خلاص! به آن چیزی که در جبهه می‌خواستم رسیده‌ام و توانایی‌هایم به‌عنوان یک نیرو با ویژگی‌های خاص دیده شد و به چشم آمدم و فهمیده‌اند که به درد می‌خورم و دانسته‌اند که می‌توانند روی من حساب کنند. ما در مسیر در حال رفت بودیم و کم‌کم به صد متری دو جزیره ماهی و ام‌الرصاص رسیدیم. من دیگر سرم را از آب بالا آورده بودم. عراقی‌ها یک فانوس دریایی و دکل در این جزیره و یکی هم در آن جزیره زده بودند و نگهبانشان داشت آن بالا سیگار می‌کشید و یک رادیو هم به گوشش چسبانده بود و ترانۀ عربی گوش می‌کرد. آن‌قدر نزدیک بودیم که صدای رادیوی او را می‌شنیدیم. ما باید از فاصلۀ بین این دو دکل رد می‌شدیم. فقط صدای قورباغه‌ها و جیرجیرک و موج‌های کوتاه آب به ساحل و نیزارها شنیده می‌شد. دلم می‌خواست حتماً به هدفمان برسیم و کارمان را به نحو احسن انجام بدهیم. سر اسلحه‌ام را بالا گرفته بودم و به بچه‌ها گفتم: هرلحظه ممکن است نگهبان‌های مستقر در دکل‌ها ما را ببینند و از آن بالا شلیک کنند. اگر این اتفاق افتاد. از این پایین آن‌ها را می‌زنیم و فرصت عکس‌العمل بیشتر را از آنان می‌گیریم.